چرا لازم است درباره نرگاقت، مهاجرت جمعی و سازمان یافته ارامنه عمدتاً روستایی ایران به ارمنستان شوروی در سال های بعد از جنگ جهانی دوم، صحبت کنیم؟ پرداختن به این واقعه تاریخی مهم در تاریخ یک اقلیت دینی ـ قومی در ایران چه درسهایی به ما می آموزد و چه گونه درک ما را از زندگی اجتماعی مان و مناسبات اقلیت های کشور با جامعه بزرگ به واقعیت نزدیک تر می سازد؟
اجازه بدهید از خود لفظ «نِرگاقت» nergaght شروع کنیم. کوشش برای ترجمه آن ما را با مسائلی روبه رو میکند که ارتباط آشکاری با عدم درک موقعیت ارامنه در جامعه ایران، از سوی جامعه بزرگ دارند. گاقت gaght به معنی مهاجرت است و نِر ner پسوندی است به معنی درون. نِرگاقت یعنی مهاجرت به درون. امّا چرا به درون؟ ارامنه که داشتند از ایران میرفتند. باید صحبت از مهاجرت به بیرون در میان می بود. در واقع این پسوند به ما نشان میدهد که ماجرا از سوی ارمنستان نگریسته می شود. اگر از آن سو بنگریم، بخشی از ارامنه زمانی (هر چند زمانی دور) از وطنشان رفته بودند و حالا قرار بود بازگردند، دوباره به جای اصلی خود مهاجرت کنند؛ مهاجرت به درون. و در ضمن بد نیست بدانید که این مهاجرت تنها از ایران انجام نمی گرفت بلکه از کشورهای عربی و یونان و جاهای دیگر نیز بود؛ یک برنامه گسترده برای بازگشت ارمنی های جلای وطن کرده به سرزمین مادریشان. در انگلیسی آن را repatriation ترجمه کرده اند. ارامنه ایران نیز به طور طبیعی همان نقطه دید را اتخاذ کردهاند و این البته معنادار است و نشانه احساس آنها به درون و بیرون. این که هنوز بعد از سالها کدام سرزمین را بیرون و کدام را درون می دانستند. بعد از نزدیک به هفتاد سال، در گفتگوهای روزانه ارامنه هنوز از «سالهای نرگاقت» صحبت می شود به عنوان یک دوره تاریخی. ارمنی ها را روستا به روستا ثبت نام می کردند و به تهران می آوردند و از تهران از طریق بندر انزلی و باکو یا از طریق نخجوان و جلفا به ارمنستان می فرستادند.
مشکلی که در ترجمه واژه نرگاقت روی می نماید و باعث شده بعضی ها به اشتباه آن را مهاجرت اجباری ترجمه کنند (نگاه کنید به مقاله «جنبه های فرهنگی و اجتماعی بازگرداندن اجباریِ نسل جوان ارمنی های ایران به جمهوری ارمنستان» نوشته روزانا تستریان و ساتانیک مکرچیان، ترجمه و تلخیصِ محمد رسولی در سایت انسان شناسی و فرهنگ) اشاره به واقعیت سختی می کند که باورش برای غیرارمنی ها دشوار است، این که ارمنی های ایران بعد از دست کم چهارصد سال زندگی در این سرزمین به محض این که این فرصت فراهم شد که به ارمنستان شوروی باز گردند حاضر شدند بدون اطلاع دقیق از شرایط سرزمینی که راهیِ آن بودند بار سفر ببندند. این امر از عدم ادغام این مهاجران قدیمی در جامعه بزرگ ایران خبر میدهد. آنها هنوز بعد از چند قرن ارمنستان را وطن خود می دانستند. این عدم انتگراسیون چه گونه اتفاق افتاده بود. این ارتباط صرفاً معنوی بود یا وجه مادّی و آگاهانه هم داشت؟ بیش از هر چیز امری طبیعی بود. زندگی در روستاها و محلات شهری جدا از جامعه بزرگ، طبعاً معاشرت ارمنی ها را با جامعه بزرگ و همسایگانشان محدود کرده بود. دین متفاوت مسلماً نقش مهمی در این عدم معاشرت داشت. برای انتگراسیون عمیق احتمالاً باید دین خود را تغییر میدادند. امّا اقوام مشابهی که دین خود را نیز عوض کردند، هویت متفاوتشان را حفظ نمودند. منظورم گرجیهای ایران اند که به اسلام گرویدند، امّا هویت گرجیشان را نگاه داشتند. به هر رو نقش کلیسا را نباید از نظر دور داشت. خلیفه ارامنه جلفا (حوزه ایران ـ هندوستان) از اجمیادزین ارمنستان میآمد و ارتباط خود را با آن جا حفظ می کرد و شاه نیز این رابطه را به رسمیت می شناخت. از اواخر سده نوزدهم، با تأسیس چند حزب ملّی گرای ارمنی در ارمنستان، از جمله حزب داشناکسوتیون، آنها نیز با تأسیس مدارس ارمنی و دیگر فعالیت های فرهنگی و سیاسی، نقشی در تقویت احساس «تعلق به وطنی در دوردست» نزد ارمنیان بازی کردند. امّا این پرسشی است که تنها با مطالعات تاریخی عمیقتر می توان به آن پاسخ داد.
هر چه بود در سال ۱۹۴۶ میلادی ارمنستان برای ارمنی های ایران کششی داشت که باعث میشد خانه و زندگی خود را رها و میلِ وطن کنند. این کشش، پیش و بیش از هر چیز هم معلول این واقعیت تاریخی بود که آنها را نسلها پیش «آورده بودند» و حالا داشتند برمی گشتند. امّا شوروی شدن ارمنستان نیز در این میان نقش مهمی داشت. در آن مقطع تاریخی، شوروی توانسته بود در سراسر جهان خود را به عنوان کشور کارگران و زحمتکشان جا بیاندازد و کشش مهاجرت به این سرزمین رویایی برای بیشتر روستاییان ارمنی که مانند دیگر روستاییان کشور زندگی سختی داشتند، آرزویی شیرین بود (گرچه آرزویی تحقق یافت معلوم شد کاملاً دگرگونه است). آنها را جایی می بردند که هم ارمنستان بود و هم شوروی و این جذابیتی دوگانه را برای آنها رقم می زد. عکس هایی وجود دارد که روستاییان راهی ارمنستان را با پارچ هنوشته های بزرگی نشان میدهد که در آنها به استالین به عنوان رهبر زحمتکشان جهان درود فرستاده اند.
چرا رهبران شوروی به فکر افتادند ارامنه کشورهای دیگر را به ارمنستان برگردانند و چرا دولت ایران با این امر موافقت کرد؟ اینها نیز پرسش های مهمی هستند که هر بررسی تاریخی درباره نرگاقت باید به آنها پاسخ دهد. برخی دلایل روشن اند. تعداد کثیری از ارامنه ارمنستان در طول جنگ جهانی دوم در جنگ با آلمان هیتلری کشته شدند و نرگافت کوششی بود برای مقابله با کم شدن جمعیت ارمنستان. امّا چرا نرگاقت به هم خورد؟ آیا توقف نرگاقت از سوی ایران بود یا شوروی؟ در این باره اطلاعات مکتوب دقیقی به زبان فارسی وجود ندارد.
نرگاقت ناگهانی به هم خورد. هزاران تن از اهالی روستاهای ارمنی نشین نواحی مرکزی ایران که برای رفتن به ارمنستان به تهران آورده شده بودند، آواره شدند. آنها دیگر نمی توانستند به روستاهای خود برگردند و در تهران ماندند. آلونک نشینهای ارمنی در محله بهجت آباد تهران (محل برجهای مسکونی بهجت آباد کنونی در شمال تقاطع خیابان حافظ و بلوار کریم خان) شکل گرفت و ساکنان آنها آماج تبلیغات حزب توده قرار گرفتند. آنها بعدها با دریافت زمین های ارزان یا رایگان در محله های نارمک و وحیدیه و زرکش و مجیدیه، در آن محلات ساکن شدند. بخش دیگری در محله های ویلا و یوسف آباد (میرزای شیرازی و سنایی و قائم مقام کنونی) مستقر شدند. ارامنه ی این محله ها به سبب فرهنگ روستایی خود، وضع بد اقتصادی و تأثیرپذیری از تبلیغات توده ایها، با ارامنه ای که سابقه اقامت طولانی در شهر داشتند فرق می کردند و این فرق، نقش مهمی در شکل گیری جریان های فرهنگی و سیاسی جامعه ارامنه تهران بازی کرد. ارمنی های این محلات را دهاتی می خواندند و نسبت به آنها نگاه تحقیرآمیزی وجود داشت، آنها نیز انتقام جویانه ارمنیهای تهرانی و تبریزی و… را سوسول و نازک نارنجی می خواندند و نسبت به آنها احساس خصومت آمیز داشتند. این اختلافات بعد از سالیان دراز تعدیل و تلطیف شده است، امّا هنوز هم به گونه ظریفی در تحولات اجتماعی میان ارامنه تهران نقش بازی می کند. در یک کلام نرگاقت و به هم خوردن آن توزیع جغرافیایی ارامنه را در تهران شکل داد و این شکل سالیان دراز نقش مهمی در زندگی ارامنه تهران بازی کرد. این نیز موضوعی است نیازمند بررسی جدّی و عالمانه.
و اینک می رسیم به این پرسش که چطور تا کنون درباره این موضوعات میان ارامنه کاری نشده است. غیر ارامنی ها چرا در این باره تحقیقی نکرده اند؟ چرا تاریخ ارامنه ایران هم از دید خود و هم از دید جامعه بزرگ ایران محدود شده است به برشمردن چهره های فرهنگی و ورزشی مشهور و مؤثر ارمنی (آن هم بدون عمیق شدن در کیفیت تأثیرگذاری آنها) و تاریخ اجتماعی و سیاسی جامعه ارامنه ایران به معنای اخص هیچ نقشی در این میان ندارد. چرا در کتاب های درسی مدارس ارمنی کشور یک کلمه درباره نرگاقت (و خیلی مسائل دیگر) نمی یابید؟ آیا واقعه ی کم اهمیتی بوده است؟ آیا نرگاقت که از هر ارمنی هم نسل من و نسل پیش از من بپرسید چیزهایی دربارهاش میداند، ارزش این را نداشته که جایی که در کتاب های درس برای خود داشته باشد و اطلاعات اولیه درباره آن به نسل های جدید آموزش داده شود؟ چرا تصور می کنیم تاریخ جامعه ارامنه ایران تنها روی هم انباشتن اطلاعات درباره چهره ها و بناها و افتخارات گذشته است و نگاه تحلیلی به این وقایع و رویدادها مطلقاً در میان ما غایب است؟ توجه کنید که یک کتاب، حتی یک مقاله، به زبان فارسی درباره نرگاقت یا تاریخ تحلیلی جامعه ارامنه ایران یا سایر اقلیت ها وجود ندارد. آیا این واقعیت از آن سخن نمی گوید که جامعه ایرانی به معنای واقعی نسبت به جوامع اقلیت و حاشیه بی تفاوت است و اهمیت حضور آنها و وجود یک جامعه چندفرهنگی و چندقومی و چنددینی را درک نمیکند یا درک بسیار محدودی از آن دارد؟ به گمان من پاسخ این پرسش ها همه مثبت است. امّا کاری که می شود کرد و باید کرد این است که از هم اکنون در صدد رفع این نقصان برآییم. این مطلب شاید گام کوچکی در این راستا باشند.
مطلب مشترک انسان شناسی و فرهنگ و دوهفته نامه “هویس” (شماره ۱۶۰، ۱۶ آذر ۱۳۹۲)