در برزخ منتظر تو می مانم
مارتین مک دونا بیش از آنکه سینماگر باشد، به عنوان درام نویس مطرح شده است. او از کشور ایرلند می آید که تاکنون سه دوره مهم تئاتری را پشت سر گذاشته و امروز مک دونا و سایر هم اندیشانش جزو مکتب سوم آن به شمار می آیند. آنها نگاهی سیاه به ایرلند دارند و بنابراین می کوشند تکه تکه های ایرلند سنتی را پیش روی نور قرار بدهند تا در یابند کژی ها و راستی های این کشور در کجا ها بوده است. از دیگر سو ایرلند از نظر سیاسی نیز تاریخی پر فراز و نشیب داشته است.
مارتین مک دونا در فیلمنامه در بروژ اگرچه مستقیم سراغ ایرلند و تبار تکه پاره اش نمی رود، اما دائم به هویت ایرلندی شخصیت هایش که در جهانی برزخ گونه آواره اند اشاره می کند.
نوشتههای مرتبط
مک دونا در عرصه تراژدی مدرن نمایشنامه نویسی چیره دست است. او نمایشنامه ای، به نام ملکه زیبایی لی نین دارد که در ایران نیز در نشر نیلا توسط حمید احیا به فارسی بازگردانده شده است. در این نمایشنامه روابط انسان ها در خانه ای بسته، در عزلتی دورافتاده از دیگر مردمان مورد بررسی قرار می گیرد. آدم ها در این اثر سرنوشتی چرخه ای دارد و در انتهای نمایش زمانیکه مادر در داستان بوسیله دخترش به قتل می رسد، دوباره دختر بر صندلی مادر می نشیند و در حالیکه رویاهایش بر باد رفته به زندگی خود ادامه می دهد. آثار مک دونا سرشار از نشانه پردازی است. نشانه هایی که خود را در طول اثر بر دنیای فیلمنامه یا نمایشنامه حاکم می کنند و نویسنده به مدد آنها گره از رمز شخصیت ها می گشاید.
مک دونا در آثارش از بازی نشانه ها به خوبی استفاده می کند. خانه یا شهر می تواند محلی برای زندگی باشد. اما چگونگی آن و ارتباط ماهوی که با داستان برقرار می کند معنایی فراتر از آنچه دارد را بنا می نهد. در ملکه زیبایی لی نین خانه نشانه دوری و تک افتادگی است. مک دونا در این نمایشنامه به هیچ عنوان از خانه خارج نمی شود و برعکس می کوشد با توصیفاتی که از بیرون توسط شخصیت های کمکی صورت می گیرد ،وضعیت مادر، دختر و مردمان شهر را متصور شود.
در بروژ نیز چنین وضعیتی دارد. ما با دو آدم کش رو به روییم که برای پنهان شدن به دستور رئیس خود وارد یک شهر تاریخی شده اند و قرار است منتظر دستور بعدی او باقی بمانند. اما در برخورد آنها با شهر و جست و جوی آنها در این مکان قرون وسطایی است که دلالت های دیگر نشانه ای خود را به ما می نمایاند. اینجاست که شهر و بعد تاریخ آن تبدیل به یک نشانه می شود و کارکردهای نشانه ای پیدا می کند.
فیلمنامه دربروژ نشانه های بسیاری دارد که از همه مهمتر همین شهر بروژ است. بروژ را به عنوان یک نشانه می توان از دو منظر جداگانه در اثر مورد بازخوانی قرار داد. یک نگاه ما می تواند پدیدارشناسانه باشد و نگاه دیگر در لایه ای زیرین تر که بافت تازه ای را در متن ایجاد می کند به روح مکان و تاثیراتی که بر زندگی شخصیت ها می گذارد معطوف شود.
در نگاه پدیدارشناسانه است که عبارت” قرون وسطایی” معنای خاص خود را پیدا می کند. جالب اینجاست که به این واسطه نویسنده کمک می کند تصویری که از خواندن فیلمنامه در ذهن ایجاد می شود تقریبا با همان تصویری برابر باشد که می توانیم در فیلم ببینیم. آن هم به استفاده بینامتنی نویسنده از عبارت قرون وسطی باز می گردد.
معماری قرون وسطی ما را به یاد واژه دیگری به نام گوتیک می اندازد. در معماری گوتیک بیش از هرچیز با ساختمان های عمودی بلندی رو به رو هستیم که ادم ها را همچون ذره ای در میان می گرفته اند. این نگاه هم حاصل از جامعه طبقاتی است که در روزگار قرون وسطی به لحاظ اجتماعی وجود داشته و انسان های معمولی در مرتبه ای بسیار پایین تر از دیگر اقشار جامعه قرار می گرفته اند. بنابراین همین عبارت قرون وسطی می تواند به نشانه ای ملفوظ در فیلمنامه تبدیل شود. از منظر پدیدار شناسانه، کارکرد این ساختمان ها پناه دادن به آدم ها نیست. شخصیت های فیلمنامه در بروژ تنها از این ساختمان ها به عنوان محلی برای پنهان شدن سود نمی جویند. آنها در میان این ساختمان ها محصور شده اند و راهی برای فرار ندارند.آنها اسیر،گرفتار و مقهور این ساختمان ها هستند.. به یاد بیاورید زمانی را که ری می خواهد شهر را ترک کند، اما به واسطه دعوایی که با مرد کانادایی داشته توسط پلیس در نیمه راه دوباره به شهر بازگردانده می شود. در پایان فیلم هم که ری فرصتی برای فرار می خواهد و از بلندی به داخل کانال می پرد،اما موفق به فرار نمی شود و حتی از فاصله ای که فکر می کند پدرخوانده نمی تواند او را هدف بگیرد، مورد اصابت گلوله واقع می شود. این اتفاق در مورد آدم های دیگر نیز رخ می دهد. گویا همه به نوعی در این شهر گرفتار آمده اند و در فضایی مالیخولیا گونه شناورند. بنابراین مک دونا با استفاده از معماری گوتیک ،که اشاره ای مستقیم هم به آن نمی کند ، فضایی محتوم را برای شخصیت هایش پدید آورده و به گونه ای معنا سازی می کند که ناگهان از معنای نخستین بافت زدایی صورت گرفته و بافت تازه ای در متن ایجاد می شود که تماشاگر باید به کمک نشانه های تازه آن را پی بگیرد و به مفهوم تازه ای که نویسنده مد نظر داشته دست یابد.
اما خوانش دیگری را نیز می توان از شهر بروژ در این فیلمنامه ارائه داد. خوانشی که به روح دوران قرون وسطی مربوط می شود. روحی که آدم های فیلمنامه در بروژ را در بر گرفته است. این نگاه سبب شده آدم های فیلم در فضایی برزخ گونه قرار بگیرند. آنها دائم خود را مرور می کنند تا وجوه مختلف شخصیت شان را مورد کنکاش قرار دهند. از همان ابتدای داستان که دو شخصیت اصلی فیلمنامه وارد شهر بروژ می شوند ،آدم کش جوان تر چندان تمایلی به ماندن در آنجا ندارد. زیرا او به واسطه گناهی که مرتکب شده از مواجهه با اعتراف می ترسد. اما دیگری شرایط را آسان تر می پذیرد و حتی پدر خوانده نیز که در یک سوم انتهایی داستان به آن دو می پیوندد به آنها می گوید که هر شخصی پیش از مرگ می بایست یک بار شهر بروژ را ببیند. بنابراین با این نشانه های ملفوظ و کنار هم قرار گرفتن خاطرات و روحیات آدم ها بیش از پیش به برزخ واره بودن شهر بروژ پی می بریم. کن و ری از زمانیکه وارد این شهر می شوند دائم در حالت تعلیق هستند. قایق سواری آنها می تواند نشانی از این ادعا باشد. مک دونا با پرسه های آنها در شهر دائم به این حس تعلیق می افزاید. گویا هیچ کجا نمی تواند به مامنی برای آنها تبدیل شود. این نگاه در برخورد آنها با دیگر آدم های شهر نیز رخ می نماید. اگرچه آنها با برخی افراد شهر همانند برخی رهگذران، صاحب مسافرخانه، بلیت فروش و… ارتباطاتی گسسته دارند، اما گویا این شهر آنچنان که باید پذیرنده آنها نیست. همین مسئله آنها را بیشتر با درونشان رو به رو می کند.این ارتباطات برای ری با کمی فضای توهم گونه نیز همراه است و روح مکان در مورد او به خوبی خود را نمایان می سازد. آدم کوتاه قدو دختری که ری با او همراه می شوند گویا وجود خارجی ندارند؛اگرچه نویسنده انگاره ای واضح در این راستا ارائه نمی دهد. آشنایی با آنها در یک صحنه فیلمبرداری وهم انگیز از یک سو و مرگ ری در همان صحنه فیلمبرداری از سوی دیگر به وهم انگیز بودن فضای داستان اشاره می کند. ری در این مکان است که در مقابل “خود” قرار می گیرد و به محاکمه وجدانش بر می خیزد. او از این عذاب تا مرز انتحار پیش می رود و در نهایت نیز با آنکه به نوعی خود را در دل این فضا پیدا کرده، اما انزجار خود را از این شهر برزخی ابراز می دارد.
اما برخلاف ری دیگر شخصیت فیلم با این فضا مانوس تر می نماید. او نیز با توجه به روح مکان در ابتدا که خود را برتر از ری می بیند و فکر می کند بروژ شهری است که می تواند به او آرامش هدیه کند در یکی از فصل های نخستین فیلمنامه به برجی بلند می رود و با حرکت دستش که شبیه به تفنگ است مردم را نشانه می رود. اما در پایان زمانیکه زخمی روی همین برج ایستاده است می خواهد به دوستش کمک کند که مه همه جا را گرفته است. او چاره ای ندارد جز اینکه خود را از بالا به پایین پرتاب کند. وی خود را قربانی می کند تا بتواند دوستش را نجات دهد و در همین راستا مک دونا فضا را می شکند و انتقاد خود را از بالا نشینی قرون وسطایی بیان می کند.
فیلمنامه در بروژ جزو معدود آثاری است که تا این حد در کنار شخصیت پردازی جذاب، روایت درست و … از پردازش مکان به خوبی استفاده می کند . پرداختی که بسیار تصویر ساز بوده و به کامل شدن تصویر فیلمنامه در ذهن مخاطب کمک می کند.