هووراد مورفی ترجمه اصغر ایزدی جیران
شکل و کارکرد: دیدگاهی روش شناختی در تحلیل هنر برای بدست آوردن این اهداف لازم است که تمرکز محوری در انسان شناسی بایستی بر تبیین شکل باشد. تمرکز بر شکل هدف ورود به فهم دیگر جنبه های هنر، و به طور بسیار عمومی فرایندهای فرهنگی، را فراهم می آورد. من شکل را وسیعاً به معنای هم قالب و هم جزئیات ترکیب و ساخت تعریف می کنم که در غیر این صورت ممکن است تحت تکنیک و ماده (مثلاً چگونه، و چه، شیئی شکل گرفته است) قرار گیرند. منظور من از جستجوی تبیین شکل، چیزی بیش از سؤال اینکه چرا شیء شکل دارد است، بلکه ساختار مؤلفه ای و ترکیب مادی که شیء دارد، و تحلیل اینکه چرا این ویژگی ها به کاربرد آن در زمینه های خاص مرتبط اند.
نوشتههای مرتبط
ضرورتی برای انتظار اینکه ویژگی های صوری و مادی شیء رابطه ای را با کاربردش در تمامی زمینه ها پیدا کند وجود ندارد، اما حداقل سؤال بایستی پرسیده شود، و اگر پاسخ منفی بود، دلایل دیگری باید برای کاربردش در آن زمینه خاص یافته شود. تحقیق برای تبیین شکل، اثر هنری را توانا می سازد تا به عنوان کلیدی مستقل جهت افشاء فرایندهای خاص اجتماعی- فرهنگی، آشکارکردن ساختارها و پیوندهایی که انسان شناس در غیر اینصورت ممکن است از آنها ناآگاه باشد، به کار رود. برای مثال، تحلیلی از هنر ممکن است شیوه ای عالی برای رویکرد پژوهش هویت فردی و گروهی، با آشکار ساختن اینکه چگونه افراد در یک سطح با یکدیگر به رقابت می پردازند و در سطحی دیگر هویت مشترکی را بیان می کنند، باشد (نگاه کنید به O´Halan 1989, Hodder 1982). همچنین شیء مادی وسیله ای برای درگیری در دیالوگ با اعضای فرهنگی را تأمین می کند؛ برای مشاهده اینکه چگونه افراد متفاوت در زمان ها و مکان های متفاوت، و سن، منزلت و جنسیت متفاوت، به شیء همانند یا نوع همانند آن شیء پاسخ داده، از آن تفسیر یا استفاده کرده و یا آن را می سازند. برای مثال این امر در زمینه بومی استرالیا در آشکار کردن ساختار نظام های دانش و معنا اثبات شده است (نگاه کنید به Munn 1973, Morphy 1991). رویکرد بسیار مؤثر اساسی برای تبیین شکل از طریق کارکرد است: شیء برای چه به کار رفته است، چه چیزی را انجام می دهد، اثرات آن چیست، همیشه در ارتباط با زمینه وسیع تری که در آن بسترمند شده است. در بسیاری از موارد جداکردن سؤال اینکه چه جنبه هنری [کاری] انجام می دهد از جنبه های دیگر شیء ضروری است. بسیاری از اشیاء نه تنها به عنوان اشیاء هنری بلکه در شیوه های دیگری نیز می توانند بررسی شوند. به عنوان مثال، چماق مارکوزی، بسیاری از ویژگی های هنری را داراست- مهارت عالی، جذابیت زیبایی شناختی، نشانه های منزلت و نمادگرایی دینی- اما می تواند برای زدن سر کسی به کار برده شود. ویژگی های کارکردی آن به عنوان یک اسلحه پیوند ضروری ای با ویژگی-هایش به عنوان هنر ندارد. قطعاً آن می توانست به مثابه اسلحه ای بدون ویژگی های دومی کارکرد داشته باشد. به هرحال، همه موارد به روشنی این مورد نیستند. یک ماسک ممکن است همزمان برای پوشاندن صورت شخص و برای خلق هویتی جدید کارکرد داشته باشد. کنده ای چوب به طور همسانی می تواند برای پوشاندن صورت کارکرد یابد، همچنانکه قطعه ای چوب می تواند به سر شخصی ضربه بزند، اما در مورد ماسک شکل آن همزمان با هر دو کارکردش در از بین بردن هویت شخص و کارکردش در خلق هویتی جدید مناسب است. با این وجود هیچ چیزی نمی تواند فرض شود، برای اینکه، پس از تحلیل سنت ماسک گذاری خاصی، ممکن است روشن شود که هویت محو نمی شود بلکه دگرگون شده یا حتی مورد تأکید قرار می گیرد. و در مورد چماق، ظرفیت آن برای تخریب ممکن است با جنبه های زیبایی-شناختی شکل اش تعامل داشته باشد که بدان معانی ای به عنوان شیئی هنری بدهد که ممکن است در غیر اینصورت نداشته باشد. برعکس، حداقل از دیدگاه خود افراد، طرح های چماق یا قدرت زیبایی شناختی آن ممکن است با ظرفیت تخریبی آن برای مؤثر ساختن آن به عنوان یک اسلحه تعامل داشته باشد (سیلیتو (۱۹۸۰) بحثی درباره معنای طرح ها در پوشش های وولا ارائه می دهد که به این نکته مربوط است). در تحلیل شیئی هنری که همزمان عضو مقوله دیگری است، همچون چماق یا کشتی، توجه به آن جنبه هایی از شیء که آن را از اعضای دیگر مجموعه کارکردی که بدان تعلق دارد جدا می کند مهم است، و نیز آن جنبه هایی که با آنها مشترک است. جنبه هنری یک شیء- مثلاً ابعاد معنایی/زیبایی شناختی آن- ممکن است شیوه ای از استقرار پیوندهای میان اشیاء در مجموعه های کارکردی متفاوت تأمین کند، برای مثال تعریف مجموعه های مراسمی یا مجموعه های اشیاء مرتبط با گروه ها و طبقات اجتماعی، یا ممکن است شیوه ای از پیوند طبقات اشیاء با ایدئولوژی یا کیهان شناسی باشد (نگاه کنید به تحلیل قایق های کولا در جزایر تروبریاند، توسط Campbell 1984، که در Gell 1992، Munn 1977 و Scoditti 1989 به طور مختصری بیان شده است). به نظر می رسد که در مورد بسیاری از اشیاء جنبه هنری شان مجموعه ای از ویژگی هایی است که هم مکمل و هم به طور مستقلی از دیگر ویژگی های کارکردی معینی وجود دارند، و این اشیاء را به طور زیبایی شناختی و معنایی می آراید. با این وجود، ما انتظار داریم که در میان فرهنگ های متفاوت، با مقوله های کارکردی معینی مواجه شویم که مخصوصاً احتمال ورود به، و شاید حتی تولید، اشیاء هنری یا اشیائی با ویژگی های هنری را دارند، برای اینکه کارکرد آنها با بیان ارتباطی یا زیبایی شناختی پیوند یافته است: اشیاء مقدس، ماسک ها، تزئین های شخصی و غیره. اما محدوده ای برای انواع اشیاء که می توانند اعضای مقوله هنر نیز باشند وجود ندارد. ایده ها [اندیشه ها، معانی] اغلب نه توسط واژه ها بلکه توسط چیزها انتقال یافته اند. و تعداد درحال افزایشی از تحلیل های غنی از هنر و معماری وجود دارند که شیوه های را نشان می دهند که اشیاء به مفاهیم جهان از طریق عملکرد فرهنگی پیوند یافته اند: تحلیل مان (۱۹۷۷) از قایق های گاوان (Gawan)، تحلیل گاس (Guss 1989) از سبدهای یکوانا (Yekuana)، تحلیل مک کنزی (MacKenzie 1991) از کیف های نخی تلفولمین (Telefolmin) و تحلیل ویتراسپون (Witherspoon 1977) از نقاشی های شنی ناواهو (Navaho). تحلیل شکل، همچنانکه برخی از منتقدان رویکردهای نشانه شناختی برای مطالعه هنر طرح کرده اند (مثلاً Sperber 1976)، دلالت بدان ندارد که فرض شود معانی توسط تحلیل گر تثبیت شوند و بیرون از نظام های بازنمایی و تفسیری قرار گیرند. مصنوعات همانند توجیهات فرایندهای فرهنگی و بیان های فهم فردی (نگاه کنید به Csikszentmihalyi & Roshberg-Halton 1981، Miller 1987 ، Appaduari 1986)، اشیائی برای مبادله (Munn 1986)، و ابزارهای کنش (Tippett)، وارد روابط افراد با جهان می شوند و تغییراتی را که در مفهوم و عمل روی می-دهند را منعکس می کنند. تحلیل جزئیات شکل به عنوان یکی از شیوه-هایی مورد نیاز است که در آن انسان شناسان برای کشف اینکه چگونه افراد در معانی، اجتماعی می شوند و چگونه آن معانی در طول زمان تغییر می کنند توانا می شوند.