بدن عامل اصلی و پُل همیشگی ارتباط، درک و میانکنش ما با محیط پیرامون ِ نزدیک یا دور و با عالم هستی است. از این رو و بر اساس دیدگاهی ساختارگرایانه در انسانشناسی، دوگانههایی همچون چاقی/لاغری، زشتی/زیبایی، بلندی/کوتاهی، توانمندی/ناتوانی، سلامت/بیماری، باشعوری/ بیشعوری و… از جمله دوگانههایی هستند که این «بدن» مادی و ذهنی ِ انسان را در چارچوبهای زبانشناختی، جامعهشناختی، معناشناختی و اسطورهشناختی در آن روابط با جهان قرار میدهند. با حرکت از این پیش فرضها، چندین پرسش نخستین میتوانند ارائه شوند، برای نمونه: «آیا همه انسانها، بدن مشابه و جهانشمولی دارند یا بدنها بر اساس زمان و مکان، جنسیت و موقعیت اجتماعی و فرهنگ و زبان و غیره متفاوتند؟»؛ «آیا بدن انسان متعلق و بازتاب و نماینده خود ِ فردی اوست یا فرهنگ و جماعتی که از آن بیرون آمده؟» و «آیا انسان با بدنش همان کارهایی و به همان صورتهایی را میکند که خود ِفردیاش تعیین کرده میخواهد یا هویت و جماعتهای بیرونی عامل اصلی اینها هستند؟». سالهاست پاسخهای علمی گوناگونی در برابر این پرسشها مطرح شدهاند. این پاسخها – اگر به طور کلی مباحث مربوط به بیولوژی را کنار بگذاریم – عمدتا در حوزه علومانسانی و اجتماعی منفی بودهاند: شکل و محتوای کالبد و رفتارهای بدنی انسان یا به عبارت دیگر «بدنمندی» (۱) او را پیش از آنکه خودش تعیین کند و یا حتی ناشی از وراثت باشد، باید یک برساخته اجتماعی (۲) و حتی نمادین و اسطورهای به شمار آورده شود. برساختهای که در طول دورانهای مختلف دگرگونی ِ موقعیتهای انسانی و روابطشان با محیط مادی و غیرمادی ِ خود دچار تغییر شده و در آخرین مرحله، بدن را به موضوع اصلی نظام اقتصادی – سیاسی ِ سرمایهداری مدرن تبدیل کردهاند که با فرایندهایی چون «طبیعی کردن» (۳) فرهنگ، «جهانی کردن نظامهای زیباشناختی» (۴) و «پزشکی کردن روابط بیولوژیک» (۵) و «کالایی کردن تمام موقعیت های بدنی» توانستهاند تا حد زیادی، بدنی «تخیلی» و برساخته بر اساس سود نظام سرمایهداری را به مثابه بدنی آرمانی مطرح کنند که در آن برای مثال «چاقی» و «لاغری» (برغم ذهنیبودن و غیرمعین بودن نسبی آنها) پدیدهها منفی و «تناسب اندام» پدیدهای مثبت شناخته میشود اما آنهم با هندسهای متغیر که به آن اشاره خواهیم کرد.
جامعهشناسی و انسانشناسی مدرن بسیار زود به این مسئله پرداختند و در این زمینه میتوانیم از جمله به کتاب معروف «بیگانه» (۶) گئورگ زیمل (۷) درباره تقارن فاصله جغرافیایی و فاصله اجتماعی و رابطه آنها در شهر، و به خصوص به کتاب او درباره «فلسفه مد» (۸) اشاره کنیم که در آن نشان میدهد چگونه تبعیت انسانها از یک موقعیت بدنی یا عاطفی به نیازی دوگانه مربوط میشود: از یک سو نیاز آنها به داشتن هویت فردی (تفاوت داشتن) و از سوی دیگر نیاز آنها به تعلق یا برخورداری هویت اجتماعی و پذیرفته شدن در جمع. به نظر زیمل انسانها از طریق مُد (از جمله در شکل و قیافه خود) میتوانند به این نیازها پاسخ دهند. مارسل موس(۹)، انسانشناس فرانسوی در رساله معروف خود «فنون کالبدی» (۱۰) نشان میدهد که ابتداییترین حرکات و شکلهای بدنی وابستهای از روابط اجتماعی تعیینکنندهای هستند که به نوعی عواطف و نظامهای زیباشناختی و البته روانشناختی و عاطفی در انسانها را در چارچوب فرهنگها، زمانها و مکانهای مختلف میسازند. انسانشناسان دیگری چون مری داگلاس(۱۱) در « پاکی و خطر» (۱۲) ابعاد اسطورهای و نمادین بدن و بازنماییهای آن را مطرح میکنند. در حالی که بیش از هر کسی پیر بوردیو(۱۳) جامعهشناس و انسانشناس فرانسوی است که با کتاب «تمایز» (۱۴) خود نشان میدهد بدن، یک پدیده برساخته در زیباشناسیهای روزمرهای است که گروههای اجتماعی برای متفاوت ساختن و یا شباهت آفریدن بین خود و دیگران ایجاد میکنند. و البته بازگشت به تز ِ زیملی در نوشته بوردیو کاملا مشخص است. ایروین گافمن(۱۵) جامعه شناس آمریکایی در «صحنه پردازی خود در زندگی روزمره» (۱۶) به ابعاد «نمایشی» پدیده بدن و حرکات «بدیهی» آن می پردازد و داوید لوبروتون(۱۷) انسانشناس فرانسوی در «جامعه شناسی بدن» (۱۸) به ابعاد حسی – زیباشناختی این امر. این نامها و اندیشهها البته تنها بخش کوچکی از اندیشههای گستردهای هستند که درباره بدن وجود داشته و همچنان در جریان است. شناخت آنها و همچنین شناخت ریشههای تعیینیافتگی بدن در اندیشه باستان هستند که میتوانند به ما نشان دهند چگونه سرمایهداری سپس توانست با ایجاد سنتزی از این بستر، بدن را به طور کامل به تصاحب خود در بیاورد.
ریشهدار بودن بحث ما را به زمانهای بسیار دورتر از انقلاب صنعتی قرن نوزده میرسد: در یونان باستان، ایران باستان و اسطورههای بینالنهرینی، هندو، چینی و پیش کلمبیایی، و ختی از آن هم دورتر اندیشههای دینی کهن ودایی، همهجا تمرکز جدی و وسواسگونه را بر بدن و شکل «آرمانی»، «مقدس»، «متعارف» و یا «تخریب شده» و «نفرین شده» و «دگرگون شده» آن مییابیم. در نگاهمان به گذشته البته باید تمدنها و فرهنگهای بیشماری که تحت فشار فرایند جهانی شدن به نقاط مرکزی (هندواروپایی) شبیه شدند، را در اینجا کنار بگذریم. حال اگر خود را به دو حوزه یونان و ایران باستان، محدود کنیم که به صورتهای مختلف دردوگانه روم و ایران و سپس اروپا و اسلام تداوم یافتند، میبینیم که مسئله اصلی، «تناسب» بدن، یعنی «چاق و لاغر» نبودن در برتری «بدن ورزیده» بر «بدن قدرتمند» است. البته در یونان و در سنت مسیحی ما با انسانشکلانگاری (۱۹) یعنی باور به شباهت فیزیکی انسان و خداوند روبرو هستیم که در فرهنگ ایرانی وجود نداشته یا بسیار محدود بوده است. از این رو، تناسب در یونان باستان در کالبد «مردانه»، در «برهنگی» و در «ورزش» تعریف میشود (در برابر زنانگی،پوشیدگی و کار) و به سرعت بدل به موقعیتهای تجسمی (سنت گسترده مجسمهسازی و نقاشی فیگوراتیو) میشود. اما در ایران برعکس، بدن در مفهومی دیگر تعریف میشود: «ورزیدگی» با «تعلق اجتماعی»، «تناسب فضایی»، «اعتدال درونی» و پیوند و هماهنگی ناپیدای ظاهر و باطن تعریف میشود که اشکال بروز بیرونی خود را نه در بدن انسانی بلکه در «بدن شیئی» (تزئینات، لباسها، فضاهای معماری، بافتهها، گرافیسم رنگ ها و خطوط و فرش) مییابد. البته در هر دو فرهنگ، زیبایی در مفهوم «دیده شدن» عمدتا بروز «مردانه» دارد. اما در فرهنگ یونانی این بروز «برهنگی» را نیز در خود دارد و برای مردان «پوست» (مو زُداییشده) برجسته میشود، در حالی که برای زنان «لایه ها و خمیدگیهای لباس» (چه در مجسمهها و چه در سایر اشکال هنری) . این در حالی است که در ایران، زیبایی، جنسیت مبهمی نیز دارد زیرا لزوما با بدن مادی انطباق ندارد، اما در بروز شکلی خود در اشیاء و گرافیسم به ماده تبدیل میشود. مطالعه پدیدهها در فرهنگ اروپایی که به فرهنگ جهانشمول تبدیل شده و فرهنگهای غیرانسانشکلانگار از جمله فرهنگهای ایرانی را به حاشیه میراند بهتر از هر جا در دو کتاب ارزشمند اومبرتو اکو (۲۰) «تاریخ زیبایی» (۲۱) و «تاریخ زشتی» (۲۲) انجام شده است.
بنابراین زمانی که ما با این ریشهها به دوران مدرن صنعتی و دموکراسی و تولید انبوه آن میرسیم، همه چیز در آن خلاصه میشود که پایهای بیولوژیک یافت که بتوان انتقال گسترده «فرهنگ صنعتی» را به مثابه «طبیعت انسانی» در ذهنیت انسانها درونی کرد. در قرن نوزدهم و بنا بر آنچه میتوان تصویرشناسی (ایکنولوژی) بدن نامید، ما هنوز دوگانه چاقی و لاغری را به معنای زیباشناسانه امروزی آنها نداریم و بیشتر از فرهنگهای باستانی تبعیت میشود: چاقی به معنای برخورداری و ثروت و لاغری به معنای نداری و فقر است. رابطه نزدیک به این دوگانه همان قدرت و ورزیدگی است.
اما قرن بیستم همه چیز را تغییر میدهد. به صورتی که دوگانههای پیشین را حفظ کرده و در آنها تغییر معنایی ایجاد میکند. در حالی که دوگانههای تازهای را هم میسازد. مثلث تغذیه- سلامت – زیبایی در قرن نوزده و ایجاد پدیده مِد در این رابطه را باید از ابداعهای انقلاب صنعتی و سیاسی این قرن دانست. تولید انبوه غذا: خوردن و به افراط خوردن و مناسکی خوردن و تنوع بیپایان غذایی در گسست با طبیعت (از میان رفتن معنای فصل و جغرافیا و جهانی شدن محصولات طبیعی و غذا)؛ پیشرفت پزشکی و طولانی شدن عمر و عقب انداختن پیری و مرگ، تداوم زیبایی جوانی در پیری، عمل های جراحی پلاستیک، داشتن «اندامی مناسب» (در معنای زیباشناختی و نه آرمانی و مقدس کلمه همچون دوران باستان)؛ و سرانجام «بدن تداوم و تفاوت یافته» (لباسها، تزئینات، تغییرات بدنی، آرایش وحرکات بدنی جدید) همه و همه ابزارهایی هستند برای ایجاد پدیده ای جدید که تا پیش از آن نه برای خود فرد و نه برای جامعهای که در آن زندگی می کرده است به این شکل وجود نداشته است. در جوامع انسانی در تعبیری که زیمل و بعدها بوردیو مطرح میکنند، تعریف و برساختههای اجتماعی بدن، در خدمت تفاوتیابی یا شباهتیابی بودهاند؛ بنابراین بنا بر تعریف، تمایل به «کاهش یافتن» و «محدود شدن» گستره شکلی – معنایی. بدین ترتیب تعلقها و هویتهای جنسیتی، سنی، خانوادگی، قبیلهای، قومی و غیره در گروه معدودی از «شکل»ها و «محتوا»ها تعریف میشدند. «تکثر» نمیتوانست معنای زیادی داشته باشد زیرا به نوعی سبب «اغتشاش» در معانی میشد. در فرهنگهای غیرانسانشکلانگار مثل فرهنگ ایرانی، این کمبود گستره شکلی، کاملا روشن است و قابل درک و تنها زمانی از آن خارج میشویم که از مادیت واقعی زمینی به سوی ذهنیت خیالین آسمانی حرکت میکنیم (تصویر جهان آرمانی در باغ و فرش ایرانی). اما در فرهنگهای انسانشکلانگار همچون یونان و روم نیز که وسواسی زیاد بر تنوع در شکل وجود دارد ما با ردهبندی و طبقهبندی شکلها روبرو هستیم: تمایل به ایجاد آنچه فوکو «دیسیپلین» یا «نظم» مینامد.
نظام نوین سرمایهداری با تولید انبوه دقیقا با این فرایندها در تضاد است زیرا برای رسیدن به انبوه بودن تولید، باید مصرف را نیز به انبوه بودن برساند. بنابراین مشکلی که امروز سرمایهداری با اقلیم با آن روبرو شده در ذات آن ریشه مییابد. در اینجا نیزالبته ما با موقعیتی متناقضنما (پارادوکسیکال) روبرو هستیم زیرا از یک سو، تولید انبوه با یکسانسازی محصول میتواند مارژ سود را بالا ببرد؛ اما از سوی دیگر این خطر را ایجاد میکند که شکلهایی ثابت ایجاد کند که به همین دلیل پایدار و عمری طولانی یافته و مصرف را کاهش دهند. هم از این روست که این تناقض با افزایش تنوع در انبوه بودن راه حلی جدید پیدا میکند تا مصرف را نه تنها بالا نگه دارد بلکه آن را دائما افزایش دهد. اینجاست که باز به مفهوم «مُد» در معنایی زیملی آن میرسیم: دوگانه شباهت/تفاوت به وسیله سرمایهداری با تاکید بر بدن ادامه مییابد. از این رو گفتمانهای سرمایه داری برخلاف آنچه ممکن است در یک بُرش به نظر برسد، منسجم نیستند: چاغی یا لاغری یا تناسب ، جوانی یا پیری یا کودکی، کم غذا خوردن یا زیاد غذا خوردن، گیاهخواری یا گوشتخواری، از قالبهای دوگانه سخت خارج شده و به قالبهای دوگانه «نرم» تبدیل میشوند که بر اساس یک هندسه متغییر دائما هر کسی را از یک سو به حفظ و تداوم وضع موجودش ترغیب میکنند (سلامت، جوانی، توانایی، شادی، آرامش، خوش خوراکی، زیبا پوشی) اما در مان حال هم در هر یک از این پدیدهها بینهایت طیفهای شکلی و معنایی به وجود میآورند، و هم در برابر آنها از ارزش هایی متقابل سخن میگویند (ارزش پیری،غم، شور و هیجان، کم خوردن، بی تکلف پوشیدن و غیره). در نتیجه بدن به مثابه موضوع سرمایهداری به ابزاری برای تداوم بخشیدن بینهایت به مفهوم مصرف نامحدود تبدیل میشود. «آرمانی» بودن بدن در این حالت مثلا برخورداری از «اندام مناسب» ، چاق یا لاغر نبودن، گاه در تعریفی پزشکی و با محاسبات دقیقی مثل «شاخص توده بدنی» (۲۳) تعریف میشوند و گاه با احساس عرفانی و عاطفی و نوعی کلبیمنشی در «آزاد گذاشتن» بدن. نتیجه آن است که انسان ها به نوعی محکومند دائما میان نوعی از «چاقی مفرط» (۲۴) و نوعی از لاغری مفرط (۲۵) نوسان داشته باشند و در میان این دو موقعیت که طیفی ساختاری را میسازد که میتوان در سلامت، در سن، در جنسیت، در میزان مصرف هر محصولی آنها را تعریف کرد، همواره میتوانند میلیونها کالا برای خود بیابند: در شکلی ساده و روایتگونه: همواره آنها که چاق هستند به دنبال لاغری و آنها که لاغر هستند به دنبال چاقی خودشانند؛ آنها که سفید هستند به دنبال برنزه شدن و آنها که برنزه هستند به دنبال سفید شدنشان؛ جوانها به دنبال کسب تجربه و «آموختن» و آموختگان به دنبال «بهره بردن از زندگی واقعی» و غیره هستند. در این میان ، گفتمان اسطورهای- دینی «بدن آرمانی» به وسیله گفتمان پزشکی و سلامت تقویت شده و بدنهایی که با این نوسان دائم میان موقعیتهای گوناگون تخریب میشوند را وارد مدارهای بی پایان خودش میکند تا آنها را به لحظه مرگ برساند و پس از آن به دست «صنعت مرگ و یادبود».
نوشتههای مرتبط
۱- Corporality
۲- Social construction
۳- Naturalization of culture
۴- Globalization of aesthetics systems
۵- Medicalization of biological relations
۶- The Stranger, 2006
۷- Georg Simmel, 1858-1918
۸- Georg Simmel, Philosophie de la mode, Allia, 2013, 64 p., Traduit de l’allemand par Arthur Lochmann.
۹- Marcel Mauss, 1872-1950
۱۰- Les Techniques du corps, 1904.
۱۱- Mary Douglas, 1921-2007
۱۲- Purity and Danger, 1966, London, Rutledge and Keegan Paul
۱۳- Pierre Bourdieu, 1930-2002
۱۴- La Distinction, 1979, Paris, Les Editions Minuit
۱۵- Erving Goffman, 1922-1982
۱۶- The Presentation of self in the everyday Life, 1956.
۱۷- David le Breton, 1953
۱۸- لوبروتون، داوید، ۱۳۹۸، جامعهشناسی بدن، ترجمه ناصر فکوهی، تهران، چاپ چهارم، انتشارات ثالث.
۱۹- Anthropomorphism
۲۰- Umberto Ecco, 1932-2016
۲۱- On beauty (Storia della bellezza), 2005
۲۲- On Ugliness (Storia della bruttezza), 2007
۲۳- Body Mass Index – BMI
۲۴- Obesity
۲۵- Anorexia
یادداشت قبلا در مجله کرگدن در ۲۹ تیر ۱۳۹۸ منتشر شده است.