به سینما می گفتیم عکس مجسم و متحرک و۱۱۴ سال ازآن سالن های رؤیا و عشق ونگاه خیره به جهان ، گذشت . اولین واقعه تاریخی آخر قرن نوزدهم بود . تاجری ایرانی در لندن تصاویر مجسم ومتحرک را دید و در آن شب، هنگامی که به هتل باز گشت ، خاطرۀ آن دیدار نخستین را فقط با یک پارگراف کوتاه نوشت و تاریخ آغاز شد. مثل پروانه ای که روزی در آن سرزمین دور بال زد و روزی دیگر در جایی دیگر طوفان بر انگیخت ،
آمدیم وآمدیم و در ساختن مجموعه عظیم تصویر جهان سهیم شدیم و ا مروز با مباحثۀ واقعیت و خیال، سینمای ایرانیان در سراسر دنیا ، تاریخ را در اختیاردارد . نیمه شب در پاریس بود که فیلمی از داریوش خنجی دیدم ! و فکر می کنم در لابلای فیلم ایران جنوب غربی هنوز ریز گردها فرو ننشسته باشند . یک نفر سرفه می کرد دیروز آنجا در اطراف هور العظیم که همراه بچه های بلوچ تا اعماقش رفته بودیم در آب زلال پرماهی . داستانی سازها با خیال ومستند سازها با واقعیت هایشان در میانۀ میدان اند . آنها هر کدام پروانه ای هستند که پروبالی می زنند . آدم های یک حبه قند ، هنوز در آن خانه قدیمی و اتاق های تو در توی یزد می خندندندندند ، افسرده می شوند ، افسرده نمی مانند : آنها زندگی را صبحگاه وقتی که همه خوابند شاید فقط با نوایی آهسته که چند نفر بیشتر نشنوند ، دوباره در گوش ما ، تعریف می کنند ومی روند . زندگی در سینما دور نمی زند .تأثیر آن پروبال های رنگین در فضای ذهن ما می ماند . سینما اسطوره نیست . گاهی هست . یادم هست پارسال نادر از سیمین در تهران جدا شد وچند روز بعد که دوباره تا اواسط فیلم را دیدم و رفتم برای دیدن جرم ، سیمین از نادر جدا نبود، آنها تا ابد با یکدیگر وصل و از یکدیگر جدا می شوند . تا دنیا دنیاست مردمان یک حبه قند می خندند و به ناگهان می میرند وزندگی نادر ها وسیمین ها همین است . حالا اگر درسال ۲۰۱۲ که سینمای ما ۱۱۵ ساله می شود جایزه عمو اسکار را هم بگیرد ، آن پروانه ای که روزی پرو بال گشود در جایی دیگر طوفان بپا کرده است . سینما هم اسطوره می سازد هم از اسطوره می گریزد .