انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

اسطوره کیخسرو در شاهنامه

اسطوره کیخسرو در شاهنامه [۱]

«مطالب اوستایی، چه آنها که در اوستای موجود دیده می شوند و چه آنها که از دست رفته و تنها ذکری از آنها در دینکرد بازمانده، فقط از شاهان پیشدادی و کیانی سخن می گویند، آن هم تا عصر گشتاسب. از داستان‌ها و قهرمانی‌های خاندان سام، زال و رستم در اوستا نشانی نیست و چنان نشانی نیست که به حذف شباهت داشته باشد، و معلوم است هنوز این داستان‌ها در عصر اوستایی شکل نگرفته بوده است، زیرا وجود همین داستان­‌هاست که شاهنامه را به اثری عظیم تبدیل کرده است.» (بهار، ۱۳۸۵، ۱۰۳)

اگر داستان خاندان زال و رستم در دوره اوستایی وجود داشت، در متون اوستا اشاره‌ای به آن می شد. برعکس، همه جا در اوستا سخن از گرشاسب، قهرمان و دلاور دینی، است. در حالی که تنها نام خاندان گرشاسب و لقب او، سام نریمان، به صورت نام پدر و پسر به شاهنامه رسیده است. نام سام در شاهنامه و گرشاسب نامه اسدی طوسی، ربطی به روایات اوستایی و پهلوی مربوط به گرشاسب ندارد. در اوستا از بهمن، نوه گشتاسب، و تداوم خاندان او تا اسکندر نیز سخنی به میان آورده نمی‌شود. از این رو، می‌توان نتیجه گرفت که در گذار از اسطوره به حماسه تحولی عظیم و بنیادی رخ داده است. حماسه ملی ایران، هرچند ریشه در اساطیر کهن زرتشتی دارد، اما بیشتر مبتنی بر حفظ روایات شفاهی اساطیری حماسی بوده است و در این گذار، روند خاص خود را پیموده، دگرگونی و استحاله یافته تا به عصر اسلامی رسیده و در شاهنامه فردوسی بازتاب یافته است.

استاد بهمن سرکاراتی چه نیک آورده است که «در حقیقت، شاهنامه بیش از آن که به سنت اوستا و متن های پهلوی زرتشتی وابسته باشد، به سنت زنده و پویای روایات شفاهی و گاه مکتوب شرق ایران وابسته است و دلیل تفاوت های جدی آن با متن ها و مطالب اوستایی و زرتشتی پهلوی همین است. تنها شباهت عمده شاهنامه با روایات حماسی زرتشتی کهن و میانه، در نام شاهان پیشدادی و کیانی است. هرچند بنیان اساطیری شاهنامه امری مسلم است، اما “حماسهء ملی ایران در تدوین نهایی­اش، که اینک به دست ما رسیده، نمای ظاهری تالیفی از نوع تواریخ ایام و کارنامهء شاهان دارد و طرح کلی آن در بازگویی تاریخ ایران باستان به شیوه ای پرداخته شده است که ضمن آن زمان اساطیری با تدبیری زیرکانه به زمان تاریخی پیوسته و آنچه اسطورهء محض بوده، اینک به صورت بخشی از تاریخ و پاره ای از آن وانمود شده است.» (سرکاراتی، ۱۳۷۸: ۷۱-۷۲)

برخی از دانشمندان مانند لومل و دومزیل کیانیان یا برخی از شاهان این سلسله را اساطیری می‌دانند و برخی دیگر مانند هرتل و هرتسفلد آنها را تاریخی می‌شمارند و برخی مانند کریستنسن آنها را سلسله­‌ای از فرمانروایان شرق ایران می‌دانند که پیش از هخامنشیان حکومت های محلی داشته‌اند. اگر به متون اوستایی استناد کنیم، کیکاووس و کیخسرو که پادشاه هفت کشورند و بر مردمان، دیوان، جادوان و پریان مسلطند، مانند هوشنگ و تهمورث اساطیری‌اند. پس پادشاهان پیشدادی و کیانی یا دست کم بسیاری از آنها جنبه اساطیری دارند. حتی می‌توان گفت که کیکاوس یک شخصیت اساطیری هند و ایرانی است. رستم و سهراب نیز سگزی اند و به حماسه های سکایی مربوطند. از پیشدادیان تا پایان عصر کیخسرو تقریبا یک دوره سه هزارساله تاریخ حماسی ماست که شامل سه بخش است: از نخستین ایام تا ضحاک، فرمانروایی هزارساله ضحاک، و عصر فریدون تا به آسمان رفتن کیخسرو.

در هزاره اول، پادشاهان با فره‌اند، در هزاره دوم ضحاک بی‌فره و پیرو اهریمن است و در هزاره سوم، افراسیاب از میان می‌رود و کیخسرو شاه و موبد پیروز می‌شود و حکومت سلطنت و دین، و پیروزی راستی بر دروغ شکل می‌گیرد. چون بنابه روایت شاهنامه، پیشدادیان ۱۴۴۱ سال، ضحاک ۱۰۰۰ سال و کیانیان تا کیخسرو ۳۱۰ سال پادشاهی می‌کنند و مجموعا از نظر تاریخی، کیومرث تا به آسمان رفتن کیخسرو ۲۷۵۰ سال طول می کشد. (بهار ۱۳۸۵: ۱-۵)

مهم‌­ترین شخصیت‌­های اساطیری شاهنامه عبارتند از: جمشید که در اصل خورشیدی و با درخشندگی مربوط بوده است. در وداها، یمه نخستین انسان است و با خواهرش، یمی، نخستین زن و مرد را تشکیل می دهد. در نوشته­‌های زرتشتی به صورت مشی و مشیانه درآمده که در شاهنامه بازتابی ندارد، اما در شاهنامه جمشید ادعای خدایی می کند و غرورش مایهء سرشکستی اوست. ضحاک بر جمشید چیره می­شود، در اوستا اژدهاست، اما در شاهنامه پادشاهی ستمگر است. فریدون در اساطیر ودایی تریته نام دارد و اژدهایی سه سر را می­کشد. در شاهنامه فریدون پسر آبتین یا آتبین است. کیقباد در اساطیر زرتشتی به این صورت وصف شده که پس از تولد، او را در جعبه ای گذاشتند و در آب رها کردند. وقتی از آب گرفته شد، به پادشاهی رسید. شاهنامه از روایات زرتشتی استفاده کرده است. کیکاوس در اساطیر ودایی کاوی اوشنس نام دارد و با آیین های قربانی مربوط است. او در اوستا شخصیتی پرهیزگار و راستکار است، اما در اساطیر شاهنامه شهریاری نابخرد و ستمکار است. گشتاسپ در اساطیر زرتشتی شخصیتی راتکار و پشتیبان زرتشت است، اما در اساطیر شاهنامه شخصیتی متفاوت دارد و محبوب نیست. گرشاسپ پهلوان نام آور اساطیر زرتشتی است ولی در شاهنامه جایگاهی ندارد و رستم، قهرمان ملی ایرانیان جای او را می گیرد و مهم ترین نقش را از روزگار منوچهر پیشدادی تا بهمن کیانی بر عهده دارد. و سرانجام، کیخسرو واپسین شخصیت مهم اساطیری اوستا و شاهنامه است که در این جستار مورد بررسی قرار می­گیرد. داستان کیخسرو داستان کیخسرو با این دیباچه آغاز می­گردد که سه چیز مکمل یکدیگرند هنر، نژاد و گوهر (جوهر یا سرشت آدمی)؛ چون به هر سه رسیدی، خرد کامل کننده و نتیجه­بخش هر سه است: چو هر سه بیابی خرد بایدت شناسندهء نیک و بد بایدت (شاهنامه، ۱/۴۲۵) کیخسرو از این چهار چیز بی­نیاز بود. چون “تاج بزرگی” بر سر نهاد، همه جا را آبادان و فراخ و سرسبز کرد: به هر جای ویرانی آباد کرد دل غمگنان از غم آزاد کرد زمین چون بهشت شد آراسته ز داد و ز بخشش پر از خواسته (همانجا) فردوسی تلاش کیخسرو برای آبادانی میهن را به جمشید و فریدون همانند کرد و او را همتای آنان نشان داد: چو جم و فریدون بیاراست گاه ز داد و بخشش نیاسود شاه (همانجا) کیخسرو، پسر سیاوش، مادرش فرنگیس، دختر افراسیاب هنوز در شکم مادر است که پدر کشته می­شود. افراسیاب تصمیم به نابودی جنین دارد که با وساطت پیران ویسه[۲] از این کار چشم می­پوشد. گیو به توران زمین می­رود و کیخسرو و فرنگیس را به ایران می­آورد، کیکاووس تصمیم دارد که تاج و تخت را به کیخسرو بسپارد ولی با مخالفت طوس مواجه می­شود که حامی فریبرز پسر کیکاووس است. کاووس به ناچار، تصرف بهمن دژ را شرط سلطنت قرار می­دهد. فریبرز و طوس از گشودن آن درمی­مانند، ولی کیخسرو آن محل را تصرف کرده و به جای آن آتشکده آذرگشسب را می­سازد. (عادل، ۱۳۷۲: ۳۷۴) کیخسرو به محض نشستن بر تخت، طوس را با سپاهی گران برای کین­خواهی از خون سیاوش، به توران می­فرستد. این لشکرکشی، نخست مرگ فرود، پسر سیاوش و جریره، و آنگاه شکست طوس را در پی دارد. در لشکرکشی دوم نیز طوس با شکست فاصله­ای ندارد که رستم به یاری ایرانیان می­آید. پس از کشته شدن پیران ویسه، وی شخصا به نبرد افراسیاب می­رود که منجر به دستگیری افراسیاب می­شود و کیخسرو خود او را می­کشد. کیخسرو پس از شصت سال پادشاهی، از بیم افتادن در خودپسندی، تصمیم به کناره ­گیری از تاج و تخت می­گیرد. بعد از سپردن تاج و تخت به لهراسب، از میان مردم ناپدید می­شود. (همانجا) بررسی و تحلیل داستان آنگاه رستم چون شنید کیخسرو بر تخت نشسته، تاج و تخت را سزاوار و شایستهء او دید، عزم دیدار شاه کرد و با زال و سام و نریمان و بزرگان کابل به سوی کیخسرو راه افتادند. گیو و گودرز و طوس با نای و کوس به پذیره شتافتند و همگی نزد کیخسرو رسیدند. چو خسرو گو پیلتن را بدید سرشکش ز مژگان به رخ برچکید فرود آمد از تخت و کرد آفرین تهمتن ببوسید روی زمین کیخسرو رستم را نواخت و او را “پروردگار سیاوش” خواند. زال را نواخت و پهلوانان را به “تخت مهی” برنشاند. رستم به یاد سیاوش، پدر کیخسرو، افتاد و دلش پر خون و پر درد شد. پس، از کار سیاوش یاد کرد و کیخسرو را تنها یادگار نیکو و سزاوار پدر خواند: ندیدم من اندر جهان تا جور بدین فر و مانندگی پدر (شاهنامه، ۱/ ۴۲۷) شهریار جهان با رستم به نخجیر شد و آنگاه با سپاهی به همراه طوس، گودرز و گیو همهء بوم ایران را بگشتند، ناآبادان را آبادان کرد و در هر شهری تخت نهاد تا آذرآبادگان همی رفت و به آذرگشسپ رسید و “به آتشکده در نیایش گرفت”. آنگاه سوی کاووس شاه رفتند و کاووس شاه از افراسیاب سخن گفت و آن ناجوانمردی که بر سر سیاوش آمده بود و بس شهرها که ویران شده بود و پهلوانان و زنان و کودکان به هلاکت رسیدند. کیخسرو جوان چو بشنید، سوی آتشگاه به خورشید و ماه و به تخت و کلاه سوگند یاد کرد که “پر کین کند دل ز افراسیاب” و مبادا “ز خویشی مادر” بدو بگرود. پس، بر آن شد که : به کین پدر بست خواهم میان بگردانم این بد ز ایرانیان (شاهنامه ۱/ ۴۲۹) رستم و طوس و گودرز نیز با او هم­پیمان شدند و: رخ شاه شد چون گل ارغوان که دولت جوان بود و خسرو جوان (شاهنامه،۱/ ۲۳۰) دو هفته طول کشید تا سپهبدان و نام­آوران و گوان و پهلوانان را فراخواندند: صد و ده سپهبد از خویشان کاوس به فرماندهی فریبرز کاووس، هشتاد گرزدار از نوادگان نوذر به سرکردگی زرسپ سپهبد، فرزند طوس، هفتاد و هشت دلیر از نوادگان گودرز کشواد، شصت و سه تن از تخمهء گژدهم، صد سوار از خویشان میلاد مانند گرگین پیروزگر، هشتاد و پنج سوار رزمنده از تخمهء لواده، سی و سه مهتر از تخمهء پشنگ به فرماندهی او که داماد طوس بود؛ هفتاد مرد جنگی از خویشان شیروی که بهترینشان فرهاد نام­آور بود؛ صد و پنج گرد از نژاد گرازه همه آماده شدند برای نبرد سوی توران زمین. بزرگان ایران زمین نیز صدها جامهء دیبای روم و گوهر و زر، خز و منسوج و پرنیان و جام­ها پر از گوهر همه باز آوردند و پیش شاه سر فراز نهادند تا برای جنگ هزینه شود، از جمله بهای “سر بی­بهای” افراسیاب داده شود. بیژن گیو بر پای خاست و عزم “کشتن اژدها” کرد. گنج برگرفت تا “تاج ­تژاو” را که افراسیاب بر سر نهاده بود، برگیرد. کیخسرو به بیژن گفت که در میان پردگیان افراسیاب پرستنده­ای هست “کز آواز او رام گردد پلنگ”: به رخ چون بهار و به بالا چو سرو میانش چو غرو و به رفتن تزرو یکی ماه رویست نام اسپنوی سمن پیکر و دلبر و مشک بوی (شاهنامه، ۱/ ۴۳۲) کیخسرو سفارش کرد که وقتی او را یافتی، نباید بر او تیغ بکشی، بلکه فقط با کمند او را دستگیر کن و نزد من آر. آنگاه به گیو گودرز گفت که این گنج و دینار و گوهر بردار و سر پهلوان تورانی را به بارگاه من آور. بعد به افسری خسروی گفت که به “کاسه رود” اندر شو، به روان سیاوش درود بفرست و آنجا را به آتش بکش. گیو این وظیفه را برعهده گرفت. آنگاه گرگین پذیرفت که پیامی نزد افراسیاب برد و پاسخش را بگیرد. رستم نزد شاه آمد و گفت که در زابلستان شهری هست که از آن تورانیان بود و منوچهر آن را از ترکان تهی کرد، اما در دوران پیری کاوس، آنها هنوز به توران زمین باج می­دهند. پس بایسته است که سپاهی به آنجا بفرستیم تا “سر از باژ ترکان برافرازند” و تسلیم ایران شوند. آن مرز برای پیروزی بر تورانیان بس اهمیت دارد. فرامرز را برای این مهم می­گمارند که پیروز می­گردد و پادشاه سیستان می­شود. جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب آنگاه کیخسرو گردان ایران زمین را فراخواند و سی­هزار لشکر نامدار و سواران شمشیرزن گردآورد و پس از آن، رستم سران و بزرگان را گرد آورده و آنها را به خونخواهی سیاوش فراخوانده بود. همگی زیر پرچم رستم به سوی توران روانه شدند. رستم بر کشور افراسیاب دست یافت، بر بهشت کنگ دست یافت و در جایگاه افراسیاب نشست و گفت: “اگر چه دشمن را نکشتیم، لیکن او را تارومار کردیم و بر سراسر کشور، گنجینه­ها و جنگ­افزار و ستورانش دست یافتیم.” (ثعالبی، ۱۳۷۲: ۱۴۲-۱۴۳) این نخستین پیکار رستم بود به خونخواهی سیاوش. پس از آن، پیشروان سپاه ایران به سرکردگی کیخسرو بر پیشاهنگان سپاه افراسیاب تاختند و آنان را شکستند و کشتارشان کردند و بازماندگان را به گریز واداشتند. در این نبرد، سپاه کیخسرو در بیرون بلخ بود و سپاهیان افراسیاب میان سغد و بخارا جای گرفته بودند. این جنگ چهل سال به درازا کشید. لشکر افراسیاب عقب­نشینی کرد و سپاه کیخسرو پیش رفت. افراسیاب به شکست تن درداد و گریخت. افراسیاب با سپاهیانش از جیحون گذشت و چون خبر مرگ پیران ویسه و فرماندهان دیگر به او رسید، توان از دست داد. آنگاه “از تخت به زیر آمد و جامه بر تن درید و سر بر خاک نهاد و با اشک روان، درد از دل بیرون ریخت و آه سرد از سینه برآورد و بیتابی نمود. سپس جامهء دیگر بر تن کرد و به سرکردگان و بزرگان لشکر بارداد و با آنان درد دل کرد و اندوه خود در میان نهاد و ایشان را به جنگیدن برانگیخت”. (ثعالبی، ۱۳۷۲: ۱۴۶) اما در این نبرد افراسیاب شکست خورد و گریخت. گزارش افراسیاب را در پس چین یافتند که با نیرنگ از دریا گذشته و در دژ خود “کنگ دژ” پنهان شد. کیخسرو در پی او روان شد و چون به چین رسید، با کشتی از دریا گذشت تا به نزدیکی کنگ دژ رسید، افراسیاب مانند سیماب از آنجا گریخت و پنهان شد گویی زمین او را در خود فرو برد. چون کیخسرو به کنگ دژ آمد، آن را چون بهشتی یافت سخت زیبا و پاکیزه و سرشار از خوراک و آذوقه، در آن به آسایش و آرامش پرداخت و داد عیش و نوش بداد و دارایی­های آن را گردآورد. (همان، ۱۴۸) رستم و فرماندهان کیخسرو را به بازگشت به ایران ترغیب کردند. پس، کیخسرو روانهء ایران شد. به روایت ثعالبی، “نیکمردی از بندگان خدا، هوم نام، روزی افراسیاب را تنها و آواره و بیچاره و زبون، در حالی که شکل بگردانیده بود تا کس نشناسدش، بدید و بشناخت و دستگیر کرد و چون یقین کرد، پیکی تیزتاز به سوی گودرز که از همه نزدیک­تر بود، فرستاد و او را آگاه کرد، ولی چون گودرز آمد، افراسیاب با جادوگری از دست هم گریخته و به آبگیری از کنارهء کم آب دریا درآمده و در آن پنهان شده بود.” (همان، ۱۴۹) آنگاه گودرز، گرسیوز، برادر افراسیاب، را فراخواند و او را برهنه کرد، چندان تازیانه بر او زدند که فریادش به گوش افراسیاب رسید و نتوانست بیش از این ساکت بماند، و سر از آب برآورد، گودرز کمند انداخت و او را دستگیر کرد و به یارانش سپرد تا روانهء ایرانش کردند. کیخسرو افراسیاب را خوار و خسته یافت و بی­درنگ شمشیر برکشید و او را به دو نیم کرد. سپس به گریه افتاد ولی اشک خود را به آتش پاک کرد و فرمان داد او را به گور بسپارند. (همان، ۱۵۰) ریشه­های اساطیری داستان کیخسرو کیخسرو در شمار شهریاران اساطیری شاهنامه است. شهریاری که زاده شدن، پرورش، خویشکاری­ها (کارکردها) و فرجام کارش فراتاریخی و تا حدی فراطبیعی است. کیخسرو در سرزمین دشمن زاده می­شود، سرزمین ظلمت و تیرگی، یعنی توران زمین که در برابر ایرانشهر نورانی قرار دارد، چونان اهریمن ظلمانی در برابر هرمزد درخشان. او در توران زمین به دست پیران ویسه پهلوان خویشاوند و وزیر افراسیاب – که همسر آبستن سیاوش را از مرگ رهایی بخشیده بود- پرورده می­شود. خبر به دنیا آمدن کیخسرو، امید کین­خواهی را در دل ایرانیان زنده کرد و کاوس گیو، پسر توانای گودرز و یکی از سرداران پادشاه را به یافتن شاهزاده و آوردنش به ایران فرستاد. کیخسرو پس از سفری پرمخاطره، پیروزمندانه به دربار ایران آورده می­شود.” (یارشاطر، ۱۳۶۸: ۴۸۷) گفتیم زادنش شگفت­آور بود و همچون فریدون، زال و کیقباد در کوه­ها و جنگل­ها به شکلی غیرعادی پرورش یافت. افراسیاب به محض شنیدن تولد نوزاد، فرمان داد که او را به کوه­های بلند ببرند و به شبانان بسپارند و “غرض او از این کار این است که ذهن و ضمیر او از گذشته و سرنوشت پدر خالی بماند، خرد و فرهنگ نیاموزد مبادا هشیار شود…. {اما} همهء آگاهی­های دهر در جامی نمادین به دست اوست، آینه­ای که از گذشته تا آینده را بازمی­تاباند. او آمده است تا هزارهء آمیزش نیکی و بدی و تناوب پیروزی این یا آن، بر دیگری (گومیچشن) {گومیزشن} را به سود نیکی فیصله دهد. (حمیدیان، ۱۳۷۲: ۳۱۰) از شگفتی­های کودکی کیخسرو این که او در ده سالگی گراز و خرس را بر زمین می­افکند و به نخجیرگاه می­رود و شیر و پلنگ شکار می­کند. شبان پرورندهء او پیش پیران ویسه می­رود و شکوه می­کند که کیخسرو اول آهو می­گرفت و از شیر و پلنگ می­ترسید، اما حالا از شیر و پلنگ هم نمی­ترسد. (همانجا) کیخسرو در شمار واپسین کَوی­[۳]هاست. کَوی در نوشته­های ودایی برابر کَوی اوستایی است. کی در زبان پهلوی و نیز در نوشته­های کهن فارسی به معنای “دانا و حکیم” است، اما کَوی­ها بدان گونه که در اوستا آمده، شامل روحانیون یا مغانی­اند که همچنان سنت­های باستانی را پاس می­دارند و زرتشتِ نوظهور را باور ندارند و حتی با او دشمنی می­ورزند. در سراسر اوستا از هشت کَوی نان برده می­شود که مردانی پارسایند و افزون بر اینها، دو کَوی دیگر نیز هستند که یکی­شان پشتیبان زرتشت بوده است و در اوستا او را ستوده­اند. (بهار، ۱۳۸۶: ۱۱۷) کیخسرو از همان آغاز، شهریاری نورانی و درخشان شمرده می­شده است. چهره­اش بس منوّر توصیف شده است، گویی که از خورشید گوی سبقت برده باشد. او در نخستین دیدار با گیوِ پهلوان، به صورت جوانی زیبا، نورانی، با جامی در دست و دسته گلی بر گیسو و در کنار چشمه­ای درخشان توصیف گردیده است. (حمیدیان ۱۳۷۲: ۳۱۲) کیخسرو اساطیری به راستی نویددهندهء تحول عظیمی است که بنا به باورهای آریایی و به­ویژه بنا به اساطیر زرتشتی باید در پایان جهان رخ دهد. این دگرگونی شگفت­آور همان پیروزی فرجامین نور بر ظلمت است، پیروزی نیکی بر بدی و تیرگی پارسایی بر دُژکرداری. از کشته شدن ناجوانمردانهء سیاوش تا پیدایی و بُرناییِ کیخسرو، زمانهء شگفت­آورِ غریبی است که سرشار از فساد، تباهی، کشتار، شهرسوزان و ویرانی است. همهء این نشانه­های بد و اهریمنی دورهء آمیزش خیر و شر یا آمیزش نور و ظلمت را به یاد می­آورد، پدیده­هایی اهریمنی که در روزگار کیخسرو به اوج خود می­رسد. افراسیاب نماد کل ظلمت و تیره روزی­هاست و کیخسرو نماد نور و آفتاب و آزادی است. از شگفتی­های دیگر شخصیت اساطیری کیخسرو، اسب اوست که بهزاد نام دارد. روایت کرده­اند که وقتی بهزاد، اسب زیبای سیاوش، به کیخسرو می­رسد، و “چون سوارش می­کند، در یک لحظه کیخسرو از نظرها پنهان می­شود. به طوری که گیو می­اندیشد، مبادا اهریمن به صورت اسب درآمده و کیخسرو را از بین برده است. (شاهنامه، ۳/۲۱۰) همنام کیخسرو در نوشته­های کهن ودایی، سرشروَس[۴] (نیک آوازه) است که جزو یاران همکار ایندرا، خدای جنگ در اساطیر هندی است. ایندرا به کمک اوست که بیست تن از فرمانروایان دشمن و نیز ۶۰۰۹۹ تن از جنگاورانش را با چزخ­های گردونه کشنده­اش نابود می­کند. (یارشاطر، ۱۳۶۸: ۵۶۱-۵۶۲) در اوستا کیخسرو خیلی بیشتر از دیگر پهلوانان کیانی ستوده شده است. در فروردین یشت، بندهای ۱۳۳ تا ۱۳۵، فره ­وشی­های هفت شهریار کیانی پیش از روزگار کیخسرو و یکجا ستوده می­شوند، در حالی­که فره ­وشی او جداگانه با توصیفاتی برجسته مورد ستایش قرار می­گیرد. او را “از برای نیروی خوب ترکیب یافته، از برای پیروزیِ اهورا آفریده، از برای برتری فاتحانه، از برای حکم خوب اجرا شده، از برای فرمان تغییرناپذیر، و از برای فرمان مغلوب ناشدنی­اش” می­ستایند. کیخسرو جنگاور است، با یک ضربه بر دشمنانش پیروز می­شود، چون که دارای فرّه است. او بهشت را تصاحب کرده است. (یارشاطر، ۱۳۶۸: ۵۶۱-۵۶۲) در یشت ۱۹ (زامیاد یشت)، بند ۱۷، دربارهء کیخسرو چنین آمده است : “… بدان­سان که کیخسرو بر دشمنِ نابکار چیره شد و در درازنای آوردگاه – هنگامی که دشمنِ تباهکارِ نیرنگ­باز، سواره با او می­جنگید- به نهانگاه گرفتار نیامد. کیخسرو سرورِ پیروز، پسر خونخواه سیاوشِ دلیر – که ناجوانمردانه کشته شد – و کین­خواهِ اَغریرثِ دلیر، افراسیابِ تباهکار و برادرش گرسیوز را به بند درکشید. (دوستخواه، ۱۳۷۰: ۴۹۹) بی­شک کیخسرو در اوستا سَروری بلند پایه است که همچون جاودانان ستوده می­شود. در یشت ۱۵ (رام یشت)، بندهای ۳۱-۳۳ چنین آمده است: “اَوروَسارَی بزرگ در جنگل سپید، در برابر جنگل سپید، در میان جنگل سپید، بر تخت زرّین، بر بالش زرّین، بر فرش زرّین، در برابر بَرسَمِ گسترده با دستان سرشار او را بستود… و از وی خواستار شد: ای اندروایِ زبردست! مرا این کامیابی ارزانی دار که پهلوانِ سرزمین­های ایرانی­ استوار دارندهء کشور –{کی}خسرو- ما[۵] را نکشد؛ که خویشتن را از چنگ کیخسرو بتوانم رهاند. کیخسرو او را برافکند در همهء جنگل ایرانیان. اندروای زبردست، این کامیابی را بدو ارزانی داشت و کیخسرو کامروا شد.[۶] در یشت ۱۵، بندهای ۷۳-۷۷، به پیروزی بزرگ کیخسرو و یکی از نقطه­های عطف در حماسهء ملی، یعنی کشتن افراسیاب و گرسیوز در جنگل سفید پهناور، پس از نبردی طولانی و دشوار اشاره رفته است. در شمار دیگری از یشت­ها، صحنهء این رویدادها به کرانه­های دریاچهء چیچَست انتقال یافته است. (یارشاطر، ۱۳۶۸: ۵۶۲) در نوشته­های پهلوی، کیخسرو به گونهء یک زرتشتی بت­شکن قلمداد شده است. چون شخصیت اساطیری او در آثار دینی دورهء میانه شرح و بسط یافته و جنبه­های دینی و آیینی آن بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. گویند که وی آیین زرتشتی می­ورزید (دینکرد ۹، ۱۶ و ۱۹)؛ و به عنوان یک زرتشتیِ بت­شکن بتکده­ای را بر کران دریاچهء چیچَست ویران ساخت. بنای آتشکدهء معروفِ شیز را به او نسبت می­دهند. وی آتشکدهء آذرگشسپ را بر یال اسب خویش برمی­آورد تا هنگامی که وی بر کوه اسنوند با تیرگی در نبرد است راه او را روشن سازد. او همچنین به عنوان یکی از جاودانان ظاهر می­شود و نقشی در آینده دارد که باید در رستاخیز ایفا کند. وی به سوشیانس در برانگیختن مردگانِ یاری می­دهد و در نبرد نهایی به او می­پیوند.[۷] (همانجا) کیخسرو در فتوحاتش، دژ بهمن (دژی واقع در کوهی بلند در نواحی اردبیل امروز) را – که جایگاه دگرکیشان و کافران است- تسخیر می­کند. به دستور او گیوِ پهلوان، نامه بر دیوار دژ می­نهد، اما نامه بی­درنگ ناپدید می­شود. بسیاری از دیوان کشته می­شوند و ظلمت و تیرگی دژ ناگهان به نوری فراخ تبدیل می­شود. کیخسرو دژ را فتح کرده و آتشکدهء آذرگشسپ را در آن بنا می­کند. (شاهنامه، ۳، ۲۴۴-۲۴۷) این حرکت او نمونهء دیناوری اوست. نوشته­های پهلوی بیشتر در جهت اثبات دیناوری و نجات­بخشی کیخسرو قلم فرسوده­اند و او را همچون شخصیتی تاریخی ستوده­اند. در واقع شخصیت اساطیری کیخسرو او در نوشته­ها و آثار زرتشتی گرایش به تاریخی شدن دارد، اما کاتبان زرتشتی از این نکته غافل بوده­اند که هر چه او را به کیش زرتشتی نزدیک­تر می­سازند، بر شخصیت اسطوره­ای­اش افزوده و از شخصیت تاریخی­اش کاسته­اند. ماجرای عزیمت سیاوش به توران زمین، حکایت دوستی او با افراسیاب، دشمن سرسخت ایران، ازدواج با دختر وی، و ساختن کنگ دژ و سیاوش­گرد احتمالا به اسطوره­ها و آیین­های بین­النهرینی ربطی ندارد، “گرچه مرگ سیاوش و روییدن گیاهی از خون او در داستان کیخسرو عملا جزیی از بخش اول روایت سیاوشی است. (بهار، ۱۳۸۶: ۱۲۴) در دینکرد هفتم دربارهء کیخسرو چنین آمده است: “آمد به کیخسروِ سیاوخشان، {که} بدان شکست داد و اوژد (کشت) افراسیاب تور جادو را و خویشاوند نابکار او، گرسیوز و گیرگان[۸] و بسی دیگر میرانندهء بتّر جهان را؛ و برآشفت {و ویران کرد} بتکده را بر ساحل دریاچهء چیچَست {و} زد {و} درهم شکست آن دروج شگفت را {که این،} بایستگی {و ضرورت بود} همانا برای ابزار {و توانمندی برای آراستن} فرشکرد؛ با یاوری از آن وَخش کوچید به {آن} جایگاه رازمند که در آن {است} با دارندگی تنِ بیمرگ تا فرشکرد، به کام دادار. (بهار، ۱۳۷۵: ۲۰۹) در اینجا نیز با شخصیت بت­شکن کیخسرو روبه­رو می­شویم و نیز دوباره می­بینیم که بر ساحل دریاچهء چیچست، زمینه را برای آراستن و آماده کردن جهان برای فرشکرد و نوسازی جهان فراهم می­کند. این بخش از دینکرد با روایت شاهنامه که در بالا آوردیم، کاملا هماهنگ است. کیخسرو همچون سیاوش با کنگ دژ نیز نربوط است. به طوری که در روایت پهلوی آمده است: “سیاوش کاوسان را پیداست که ورجاوندی چنان بود که به یاری فرّه کیان کنگ دژ را با دست خویش و نیروی هرمزد و امشاسپندان، بر سر دیوان ساخت و اداره کرد… تا آنگاه که کیخسرو آمد متحرک بود. پس کیخسرو به مینوی کنگ گفت که خواهر منی و من برادر توام، زیرا تو را سیاوش با دست ساخت و مرا از گند (بیضه) کرد. به سوی من، بازگرد و کنگ به همین گونه کرد، به زمین آمد، در توران، به ناحیهء خراسان، در جایی که سیاوش­گرد است، بایستاد و (کیخسرو) هزار اَرم[۹] اندر افگند و هزار میخ اندر هشت و پس از آن (کنگ دژ) نرفت و همهء توران را با گوسفند و ستور نگاه دارد.” (بهار، ۱۳۵۷: ۲۶۳) زنده یاد مهرداد بهار تحلیل جالبی از این اسطوره به دست داده است: “نخست باید توجه کرد که کنگ دژ شهری بر زمین نبوده است و در آسمان قرار داشته و دوم این که چون به زمان کیخسرو، فرود آورده شد، بر جای سیاوش گرد قرار گرفت. آیا این بدان معنا نیست که کنگ دژ فرود آمده بر زمین همان سیاوش­گرد است؟ از نظر اسطوره­ شناسی این بدان معناست که سیاوش­گرد عینا به صورت کنگ دژ آسمانی ساخته شد.” (همانجا) بنابه اساطیر زرتشتی پایان هزارهء سوم همزمان با پادشاهی کیخسرو است. در حماسه­های ایرانی نیز، هزارهء سوم با دوران سه­هزار سالهء گومیزش (آمیزش) در روایات دینی، از پادشاهی فریدون آغاز می­شود و با پادشاهی کیخسرو پایان می­یابد. در این زمان ویژه، “همچنان که کیخسرو به عنوان شاه بوختار (نجات­بخش) مظهر نیروهای اهورایی در زمین است، نمایندهء قوای دوزخی نیز افراسیاب تورانی است و جنگ بزرگ کیخسرو و افراسیاب در پایان این دوره تصویری است حماسی از جنگ بزرگ رستاخیزی. با پایان گرفتن این جنگ نهایی، زمان اساطیری نیز در حماسهء ملی ایران به انجام می­رسد. (سرکاراتی، ۱۳۷۸: ۱۱۲) اگر بخواهیم به یک محاسبهء تقویمی مطابق با روایت شاهنامه بسنده کنیم، می­توانیم هزارهء سوم را بدین­گونه برسنجیم: پادشاهی کیخسرو خودش فقط ۶۰ سال بود که در تاریخ اساطیری ایرانی، جزو هزارهء سوم (حالت گومیزش یا آمیخته) قرار می­گیرد. این دورهء هزار ساله در آغاز ۵۰۰ سال با پادشاهی فریدون همزمان است، ۱۲۰ سال پادشاهی منوچهر است، ۱۵۰ سال پادشاهی کاوس و ۱۵۰ سال پادشاهی لهراسب و گشتاسپ است که رویهم رفته دوره­ای هزار ساله را فرا می­گیرد. سه هزارهء پس از کیخسرو و گشتاسپ، هزاره­های زرتشت –اوشیدر، اوشیدرماه و سوشیانس- است. (یارشاطر، ۱۳۶۸: ۴۹۶-۴۹۷) بی­شک، کیخسرو با اسطورهء نجات­بخشی در پایان جهان – طبق روایات زرتشتی- پیوندی تنگاتنگ دارد. او با فرشکرد و نوسازی جهان مربوط است و دین­ستایی و دیناوری جزو کارکردهای مهم اوست. در روایت پهلوی آمده است: “پس از آن، به پایان هزارهء اوشیدرماه، سوشیانس، به سی­سالگی، به دیدار هرمزد رسد. آن روز خورشید بایستد، تا سی روز به بالای {آسمان} بایستد و سوشیانس چون از دیدار باز آید، آنگاه کیخسرو که بر وایِ درنگ خدای[۱۰] نشسته است، به پیشباز او آید. سوشیانس برسد که “تو کدامین مردی که بر وای درنگ خدای روی {که} تو را فراز گشت بدان تنِ اشتر؟” کیخسرو پاسخ گوید که “من کیخسروام” و سوشیانس گوید که تو {همان} کیخسروی {که} به دانایی و به هوش دوریاب بردیدی {این زمان را} هنگامی که بتکده­ای را به دریای چیچست بکندی؟”[۱۱] کیخسرو گوید که “من آن کیخسروام” سوشیانس گوید که “تو ایدون نیکو کنشی ورزیدی، چه اگر تو {چنان} نمی­کردی، همهء آن گردانِش که فرشکرد سازی نیکو است، دشوار می­شد.” دگر پرسد که “تو از میان بردی افراسیاب تورانی تبهکار را؟” گوید که “من از میان بردم.” سوشیانس گوید که “ایدون نیکو کنشی ورزیدی، چه اگر تو از میان نمی­بردی افراسیاب تورانی تبهکار را، همهء آن گَردانِش که فرشکرد سازی نیکو است، دشوار می­شد. سوشیانس گوید که “ای کی! برو و دین بستای”. کیخسرو دین بستاید. پس اندر آن پنجاه و هفت سال، کیخسرو شاه هفت کشور باشد و سوشیانس موبدان موبد شود.” (بهار، ۱۳۷۵: ۲۸۰-۲۸۱) منابع اسلامی بیشتر به گریختن کیخسرو از توران زمین و نبردهای بعدی او با افراسیاب اشاره کرده­اند. مطابق این روایات، بسیاری از پهلوانان به فرمانروایی کیخسرو به توران زمین می­تازند و با دلاوران تورانی نبرد می­کنند و پهلوانان خاندان ویسه را از پای درمی­آورند. خداینامه بیشتر مطالبش دربارهء کیخسرو از روایات پهلوانی اخذ کرده است، اما متون دینی پهلوی بیشتر به جنبه­های آیینی، دینی و رستاخیزشناختی او اشاره دارند. گزارش ناپدید شدن کیخسرو در برف با شماری جنگاوران پرآوازه­اش احتمالا در نتیجه همان نسبت دادن امر جاودانگی به اوست. (یارشاطر، ۱۳۶۸: ۵۶۲) نامرئی شدن یکبارهء کیخسرو به معنی پایان یک دورهء مهم حماسی است. در واقع، با پایان یافتن سرگذشت پرماجرای کیخسرو دوران اساطیری حماسهء ملی ایران نیز به پایان می­رسد. کیخسرو صاحب فرّه ایزدی بود و “درحالی که فرّه ایزدی از او می­تافت، پیش آمد و پیران {ویسه} را نماز برد و پیش او ایستاد. زیبایی کودک پیران را سخت خوش آمد و از تابش و روشنایی وی بسیار در شگفت شد. (ثعالبی، ۱۳۷۲: ۱۴۱) تنها فرّه ایزدی نبود که کیخسرو فرّه­اومند را در میان شخصیت­های اساطیری و حماسی ایران ممتاز می­کرد، بلکه یک نکتهء مهم دیگر او را از بسیاری از شخصیت­های مهم اساطیری جدا و منحصر به فرد می­کرد و آن “جام گیتی­نما” بود. در نوشته­های اوستایی و پهلوی از این جام گیتی­نما یا جام جهان­نما سخنی به میان نیامده است و در واقع در هیچ یک از منابع اساطیری و داستانی پیش از شاهنامه نیز “قرینه­ای یا الگویی برای مفهوم “جام جهان­نما” دیده نمی­شود.” (آیدنلو، ۱۳۷۶: ۱۲۶) کتایون مزداپور جام گیتی­نمای کیخسرو را تصوری دیگر از همان طشت سیمین و زرّینی می­داند که از آنِ هوم است و در مراسم دینی به کار می­رفته است. (مزداپور، ۱۳۷۱: ۳۳۶) نگارنده با سجاد آیدنلو همداستان است در این که پیرامون مطلب مورد نظر در یسنا (هات ۱۰، بند ۱۷) دربارهء طشت هوم، “کاملا آشکار می­شود که منظور از هوم در اینجا، گونهء گیاه – نوشابهء آن است نه شخص خاص که احیانا طشتی ویژه هم داشته باشد. ثانیا ارتباط هوم و طشت از نوع مالکیت و تخصیصی که در نمونه­های جام ویژه و صاحبان آن (به سان جام کیخسرو) وجود دارد، نیست و هر طشت زرّین و سیمین را به طور عام شامل می­شود که طی آیینی خاص، افشرهء هوم را در آن فراهم می­کنند یا می­ریزند. از این­رو، نمی­توان طشت هوم­گیری را در یسنا، نمونهء کهن جام جهان­نما در اساطیر و روایات ایرانی دانست.” (آیدنلو، ۱۳۸۶: ۱۲۶) از سویی، روایت جام کیخسرو به گونه­ای دیگر در عجایب­المخلوقات و غرایب­الموجودات محمدبن­ محمودهمدانی (اواسط قرن ۶ ه.ق.) نیز آمده و آن را برآمده از آسمان دانسته است که بر پشت اسب مردی افتاده و به کیخسرو رسیده است. روایت جام گیتی­نما در داستان بیژن و منیژه و انتساب آن به کیخسرو بی­شک ماخذی اشکانی دارد[۱۲] (همدانی، ۱۳۷۵: ۱۹۴-۱۹۵؛ به نقل از آیدنلو، ۱۳۸۶: ۱۲۶-۱۲۷) برخلاف منابع دیگر که جمشید را مالک این جام می­دانند، در شاهنامه، این جام از آنِ کیخسرو است و او با نگریستن در آن، محل زندان بیژن را می­یابد. (عادل. ۱۳۷۲: ۳۷۴) در شاهنامه می­خوانیم: یکی جام برکف نهاده نبید بدو اندرون هفت کشور پدید زمان و نشان سپهر بلند همه کرده پیدا چه و چون وچند ز ماهی به جام اندرون تا بره نگاریده پیکر همه یکسره چو کیوان و بهرام و ناهید و شیر چو خورشید و تیر از بر و ماه زیر همه بودنی­ها بدو اندرا بدیدی جهاندار افسونگرا (شاهنامه، ۵/۴۳) این جام که با نام­های جام جهان­نما، جام گیتی­نما، جام جهان­بین، جام عالم بین و جام جهان­آرا نیز در فرهنگ­ها و متون کهن به کار رفته است، جامی بوده است که “احوال عالم و راز هفت فلک را در آن می­دیده­اند. در خداینامه­ها آمده­است که صُوَر نجومی و سیارات هفت کشور زمین بر آن نقش شده بودند و خاصیتی اسرارآمیز داشت، به طوری که هر چه در نقاط دوردست کرهء زمین اتفاق می­افتاد، بر روی آن منعکس می­شد. (یاحقی، ۱۳۸۶: ۲۷۴) به هر حال، جام گیتی­نمای کیخسرو هر چه بوده جزو ابزار مهم کشف و شهودی و جزو نیروهای مافوق­طبیعی او بوده در راه شکست ظلمت و بازکردن سد راه نور و کمک به نجات و رستگاری جهان و هموار ساختن راه فرشکرد در پایان هزارهء سوم. از این­رو، او در شمار یاران سوشیانس پیروزگر است. مقام تقدس و جنبهء روحانی یافتهء کیخسرو در آیین مزدیسنا بسیار اهمیت دارد. تا آنجا که به گفتهء حمزهء اصفهانی، ایرانیان وی را پیغمبر می­دانسته­اند. (همان: ۶۸۲) کیخسرو در اواخر عمر از دنیا کناره گرفت، یک هفته به نیایش ایستاد و در به روی همگان بست. یکی از شب­ها “سروش را در خواب دید که به او مژدهء سفر مینوی داد و گفت لهراسب را جانشین خود گردان. کیخسرو از آن پس با بزرگان به کوه و بیابان رفت و دیگر او را نیافتند. در شاهنامه داستان سفر کیخسرو به جهان باقی چنین آمده است که شبانگاه در چشمه­ای تن بشست و چون بامداد شد، از او اثری نیافتند… چنان­که از مجموعهء روایات برمی­آید، کیخسرو بر خلاف بسیاری از پادشاهان بدنام و دژخوی، نه تنها پادشاه کامل بلکه انسان کامل نیز هست. او چون جمشید دارای جام جهان­نماست که با چشم­های همه بین خورشید و با بینش رازدان خدا، عین بینایی و دل­آگاهی است، با دلی که آیینهء گیتی­نماست.” (همان: ۶۸۲-۶۸۳)

پادشاهی پرهیزگارانهء کیخسرو و فرمانروایی نابخردانهء کیکاووس در شاهنامه نمونه­ای آشکار از دو الگوی شهریاری در ایران زمین است و “قرار گرفتن این دو الگو در کنار هم در شاهنامه، نمونه­ای از روش آموزش غیرمستقیم و بسیار موثر الگوهای رفتاری در ادبیات ماست. نفرت فردوسی از الگوی کیکاوسی و ستایش از الگوی کیخسروی نشانهء روشنی است که فردوسی به مطلق سلطنت نمی­اندیشد، بلکه او فقط به نمونهء پرتقوای آن نظر دارد و آن را می­ستاید. (بهار، ۱۳۸۶: ۱۲۲) شخصیت کیخسرو در روایات اسلامی آنچند اهمیت دارد که گفته­اند روز ششم فروردین، که نوروز بزرگ نام داشت، کیخسرو در این روز بر هوا عروج کرد. “در این روز ایرانیان غسل می­کنند و سبب آن این است که چون کیخسرو از جنگ با افراسیاب برگشت، در این روز به ناحیهء ساوه عبور نمود و به کوهی که به ساوه مشرف است، بالا رفت و تنها خود او بدون هیچ یک از لشکریان به چشمه­ای وارد شد و فرشته را دید و فی­الفور مدهوش شد. ولی این کار با رسیدن بیژن پسر گودرز مصادف شد و قدری از آب چشمه بر روی کیخسرو ریخت و او را به سنگی تکیه داد و گفت ای پادشاه (ماندیش) و قریه­العین را در آنجا ساخت و نام آن را ماندیش گذاردند و کم­کم تخفیف یافت و اندیش شد و رسم اغتسال و شست­وشوی به این آب و دیگر آب­های چشمه­سارها باقی و پایدار ماندند از راه تبرک و اهل آمل در این روز به دریای خزر می­روند و همه روز را آب­بازی می­کنند.” (بیرونی، ۱۳۶۳: ۳۲۹-۳۳۶) نتیجه الگوی شاه – پیامبری کیخسرو در زمرهء الگوهای اساطیری حماسی شاهنامه است که او را از همهء شهریاران نیکو خصلت اساطیری ایران ممتاز می­سازد. پایان کار و حاصل کار او به راستی رسیدن به پایگاه انسان کامل است. بُن­مایه­ای که حکیم توس پیش از عصر عرفانی یا در آغاز آن، مطرح ساخته است و پایگاه کیخسرو را به پایگاه ایزدی و پیامبری ارتقا بخشیده­ است. آنچه در فرجام زندگی پرماجرای کیخسرو اهمیت دارد، “مشی و معاملت عارفانهء اوست که نخستین نمونهء کامل را از این دست به دست می­دهد. او درحالی که جهان را به اطاعت آورده و دشمنی آشکار یا نهان برایش نمانده، درست در جایی که مطابق منطق رایج آدمیان باید پس از آن همه رنج بیاساید، برخورَد و حکومتی به کام دل برانَد، در اندیشه می­شود: مبادا قدرت فراوان وی را چون جم، ضحاک، سلم و تور و افراسیاب از راه یزدان به در کند. پس، به دنیای دل و درون پناه می­برد… با پوزخندی بر کار جهان! آنکه جهان در مشت او باشد و آن را از دست بگذارد، اهل پایمردی و مرد راه است نه آنکه از ناداشت مُراد نمی­رانَد… نه همسری گزیده و نه به فرزندی دلشاد بوده است.[۱۳] تنها چیزی که خواسته پالایش زندگی از عوامل آلودگی است. (حمیدیان، ۱۳۷۲: ۳۲۳) از سویی داستان سیاوش و کیخسرو در واقع بازتابی از اسطورهء یکی از ایزدان در آسیای غربی (به­ویژه بین­النهرین) است ایزدی که شهید می­شد و دوباره باز می­گشت. در اساطیر سومری، این ایزد دوموزی و در اساطیر بابلی تموز نام داشت. سیاوش می­میرد، آنگاه فرزندش، کیخسرو برمی­گردد و با بازگشت خود به این جهان، همچون ایزد گیاهی، برکت، نعمت و استقلال می­آورد و افراسیاب را که دیو خشکی است، از بین می­برد و به زیر زمین می­راند (بهار، ۱۳۸۴: ۲۲۶و ۲۶۶) کیخسرو به راستی شاخه­ای از درخت خون سیاوش است. اکنون که کیخسرو برومند شده و به شهرِ بازماندهء پدر می­رسد، گیاهی که از خون او رُسته بود، به درختی سترگ و سربه فلک کشیده تبدیل می­شود. (شاهنامه، ۳/ ۱۶۳-۱۶۸) فردوسی کیخسرو را “به شاخی از درختی برکنده (سیاوش) ماننده می­کند و بی­درنگ به توصیف گیاه معروف به “خون سیاوش” می­پردازد. (شاهنامه، ۳/ ۱۶۷؛ حمیدیان ۱۳۷۲: ۳۱۱) به راستی که کیخسرو از خون سیاوش روییده است و این یکی دیگر از ویژگی­های ممتاز اوست. فرجام کیخسرو واقعا شگفت­آور بود، چون او در اوج نیکنامی و پُرآوازگی درحالی که فرمانروایی جهان را برعهده داشت، یکباره کنار گذاشت و راه معنوی پیمود. او که پس از مرگ افراسیاب، دیگر سالار جهان شده بود و همهء شهریاران، پهلوانان و گَوان دلیر پیش او سر خم می­کردند، از کار گیتی کناره گرفت و خود را به مراقبه و نیایش سپرد و به شکلی اسطوره­ وش ناپدید شد. او از جاودانان بود که در پایان جهان، برای نوسازی زمین و انسان­ها و فرشکرد سازی در روز رستاخیز بازخواهد آمد، در روزی درخشان و منور، در جهان شادمانه­ای که آسمان به زمین خواهد پیوست. کتابنامه آیدنلو، سجاد، ۱۳۸۶. از اسطوره تا حماسه: هفت گفتار در شاهنامه­پژوهی، مشهد: جهاد دانشگاهی . بهار، مهرداد، ۱۳۵۷. “کنگ دژ و سیاوش­گرد”، شاهنامه­شناسی، مجموعه گفتارهای نخستین مجمع علمی بحث دربارهء شاهنامه، ۲۳ تا ۲۷ آبان ۱۳۵۶، تهران: بنیاد شاهنامه شناسی. ———–، ۱۳۷۵. پژوهشی در اساطیر ایران، ویراستهء کتایون مزداپور، تهران: آگه، چ ۱، ویراست ۲. ———–، ۱۳۸۴. از اسطوره تا تاریخ، گردآورنده و ویراستار: ابوالقاسم اسماعیل­پور، تهران: چشمه، چ ۴. ———–، ۱۳۸۶. جستاری در فرهنگ ایران، گردآورنده و ویراستار: ابوالقاسم اسماعیل­پور، تهران: اسطوره، چ ۲. بیرونی، ابوریحان، ۱۳۶۳. آثارالباقیه، ترجمهء اکبرداناسرشت، تهران: امیرکبیر، چ ۳. ثعالبی، حسین بن محمد، ۱۳۷۲. شاهنامهء کهن، پارسیِِ تاریخ غررالسیر، ترجمهء سید محمد روحانی، مشهد: دانشگاه فردوسی. حمیدیان، سعید، ۱۳۷۲. درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی، تهران: مرکز. دوستخواه، جلیل، ۱۳۷۰. اوستا: کهن­ترین سرودها و متن­های ایرانی، (گزارش و پژوهش)، تهران: مروارید. سرکاراتی، بهمن، ۱۳۷۸. سایه­های شکار شده، گزیدهء مقالات فارسی، تهران: قطره. عادل، محمدرضا، ۱۳۷۲، فرهنگ جامع نام­های شاهنامه، تهران: صدوق. فردوسی، ابوالقاسم، ۱۳۸۲، شاهنامه، برپایهء چاپ مسکو، تهران: هرمس. یاحقی، محمد جعفر، ۱۳۸۶. فرهنگ اساطیر و داستان­واره­ها در ادبیات فارسی، تهران: فرهنگ معاصر. یارشاطر، احسان، ۱۳۶۸. “تاریخ ملی ایران”، تاریخ ایران، از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانی، پژوهش دانشگاه کمبریج، ج ۳، ق ۱، ترجمهء حسن انوشه، تهران: امیرکبیر.

پاورقی:

[۱] . در دست چاپ در مجموعه مقالات فرهنگستان هنر. [۲] پیران، پسر ویسه، وزیر افراسیاب و شاه ختن که همراه افراسیاب به ایران تاخت ولی از رستم شکست خورد. پس از پناهندگی سیاوش، دختر خود، جریره، را به سیاوش داد. پس از کشته شدن سیاوش نیز جان فرنگیس و کیخسرو را نجات داد. پس از فرار گیو و کیخسرو به سوی ایران، او به دنبالشان تاخت. گیو او را اسیر کرد ولی به وساطت کیخسرو رهایش کرد. در حملهء اول طوس به توران، پیران بر ایرانیان شبیخون زد و آنان را شکست داد. در حملهء دوم طوس، مجددا پیران ایرانیان را شکست داد و آنان در کوه پناه گرفتند. با رسیدن رستم، تورانیان شکست خوردند و پیران از برابر رستم گریخت. پس از دستگیری بیژن، هنگامی که افراسیاب فرمان مرگ او را صادر می­کرد، پیران سررسید و مانع مرگ وی شد. چندی بعد او با پنجاه هزار سپاه به ایران تاخت و برابر گودرز در کوه اردو زد. پس از کشته شدن تمامی پهلوانان توران و ایران، وی و گودرز هم­نبرد شدند. یکدستش کنده شد و به بالای کوه گریخت. (عادل، ۱۳۷۲: ۱۳۲-۱۳۳) [۳] . اوستا: kavay ، نامواژه­ای به معنی “روحانی و دیناور” است. وجود این لقب گویای نقش روحانی کیانیان است و محتملا مربوط به دوره­ای است که روحانی-پهلوان بر جامعهء ایرانی آسیای میانه فرمان می­رانده است. عنوانی که بعدها صورت شاه-موبد گرفت. رک. بهار، ۱۳۸۶: ۱۷. [۴]. Susravas [5] . در متن، “ما” به جای “من” آمده است. [۶] . این دو جمله آشفته است. چنین می­نماید که در اصل بدین­گونه بوده است: “اندروای زبردست، او را کامیاب نکرد و در برابر، هُمستار او کیخسرو را پیروزی بخشید.” (دوستخواه، ۱۳۷۰: ۴۵۳) [۷] . برای آگاهی بیشتر دربارهء شخصیت کیخسرو در متون پهلوی، رک. دینکرد، کتاب هشتم، ۱/۴۰، کتاب نهم، ۲۸/۱۰. [۸] . پهلوی: wagiragān ، منسوب به bagir/ bakir/ wagir ، نام کوهی است که مقر افراسیاب بود. [۹] . اَرم به معنای بازوست و اصطلاحا به بندهایی اطلاق می­شده است که چادر و خیمه را به میخ­های اطراف پیوند می­دهد. [۱۰] . {وای} در پهلوی : way، اوستا: vayu / vayav به معنای فضا و نیز نام ایزد جنگ است. واژهء دروای و اندروای در فارسی با این واژه مربوط است. در ادبیات جدیدتر زرتشتی، وای به دو موجود هرمزدی و اهریمنی تقسیم می­شود که وای نیک یا رام، و وای بد یا استویهاد نام دارند. فضای میان جهان روشنی و تاریکی به این دو وای تعلق دارد وای نیک را وای درنگ خدای نیز خوانند. رک. بهار، ۱۳۷۵: ۴۰. [۱۱] . این نکته مربوط به زمین کیخسرو به دژ بهمن و گرفتن آن است. در این سفر، چنان­که در بالا ذکر کردیم، گیو پهلوان همراه او بود. رک. شاهنامه، ۳/۷۵۸ به بعد. نیز رک. بهار، ۱۳۷۵: ۲۸۹، یادداشت ۱۲. [۱۲] . دربارهء فرضیهء بن­مایه­های سامی-تورانی جام گیتی­نما و نیز ترکیب جام کیخسرو پس از شاهنامه در ادب فارسی از جمله در منظومه­های پهلوانی پیرو فردوسی (مانند بهمن­نامه و کوش­نامه رک. سجاد آیدنلو، “جام کیخسرو و جمشید” در اسطوره تا حماسه: هفت گفتار در شاهنامه پژوهی، مشهد، ۱۳۸۶: ۱۲۵-۱۴۴. [۱۳] . هر چند خاطرهء پسری از کیخسرو به نام آخرورَ Axrura که عنوان کوی نداشته، در یادها مانده است. رک. سرکاراتی ۱۳۷۸: ۷۷.