انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بوردیو و میدان ورزش

بررسی مقاله «کنش‌های ورزشی و کنش‌های اجتماعی»، نوشته پی‌یر بوردیو، ترجمه محمد رضا فرزاد، فصلنامه ارغنون، شماره ۲۰ تابستان۱۳۸۱، صص۲۲۷ـ۲۴۵
بوردیو در این اثر کوتاه ، کاری بس فراتر از بررسی‌های معمول جامعه‌شناسی انجام می‌دهد. بحث حاضر در صدد است تا گوشه‌‌ای از نگرش هستی‌شناسانه وی به «میدان ورزش» را در مقابل اندیشه مخاطبان قرار دهد.

اما در برابر این پرسش که چرا بوردیو به «ورزش» پرداخته است، می‌تواندپاسخ‌های متعددی داشته باشد؛ فرضاً اینکه او نه فقط به ورزش بلکه به سایر قلمروها (از جمله هنر، روشنفکری و یا دانشگاهیان) نیز پرداخته است. اما به باور من، چنین بررسی‌ای بیشتر از آنروست که میدان ورزش در بینِ سایر «میدان»‌های متعلق به قلمرو عمومی، تنها قلمروی‌ست که در عین برخورداری از استقلالِ عقلانی ـ حقوقی، عمومی‌ترین و پُر رفت و آمدترین میدان به شمار می‌آید و در نتیجه، بخش وسیعی از کنشگران اجتماعی را «به ـ خود» (در مقام تماشاچی ـ مصرف‌کننده) و «در ـ خود» (در مقام بازیگر، و عاملان دست اندرکار تولید) جذب کرده است. تا جایی که شاید بتوان گفت میدانِ ورزش در جوامع امروزی، دیگر چیزی به‌منزله «قلمروی برای خود» در قلمرو عمومی نیست، بلکه چنانچه شاهد هستیم در جای جایِ آن، خود را گسترده است و نتیجتاً فراتر از حوزه‌ای تخصصی عمل می‌کند. آنهم از اینرو که به عنوان مثال در همین ایران خودمان با تعیین «نحوه زندگی» ( تبلیغات گسترده رسانه‌های ملی تحت شعار زندگیِ سالم با نرمش و ورزش)، و یا حضور مداوم نشانه‌هایش در قلمرو عمومی به واقع خود را ارتقاء داده است (به عنوان مثال: بحث‌های ورزشی در خصوص پیش بینی نتیجه مسابقات تا حد نوعی مسابقه و شرط بندی، از صدا و سیما، روزنامه‌های ورزشی و نیز بین دوستان و آشنایان، حضور جمع کثیر روزنامه‌ها، مجلات ورزشی در دکه‌های روزنامه فروشی، گستردگی عکس ورزشکاران، پخش مستقیم مسابقات ورزشی حتا از تلویزیون‌های بزرگ شهری، برنامه های متعدد ورزشی و نرمشیِ صبحگاهی در پارکها و نیز در برنامه های صبحگاهیِ حداقل دو سه کانال تلویزیونی، اخبار و تفسیرهای مخصوص و چند وعده ای در شبانه روز و… ،). به عبارتی شاید بتوان اینگونه گفت که انسانِ عصر حاضر اساساً درـ میدانِ ورزش، زندگی می‌کند.

محور بحث حاضر، بازنمود نحوه تلقیِ« زندگی ـ درـ میدان ورزش» در اندیشه بوردیوست. اینکه وی میدان ورزش را به‌مثابه «قلمروی عمومی» درک می‌کرده است. حتا اگر آنرا به زبان نیاورده باشد. زیرا به عنوان مثال از دیدکاملا درست و صحیح او، رقابت و ستیز در میدان ورزش، برخلاف «میدان‌ علمی»، نه صرفاً بین گروههای علمی، بلکه همچنین به شکلی فراگیر شامل«کشمکش میان اقشار طبقه مسلط و همچنین میان طبقات اجتماعی است»(ص۲۳۲). بنابراین میدان ورزش، بر خلاف میدان هنر، و یا میدان‌های علمی و روشنفکری و یا دانشگاهی، تنها میدانی‌ست که ضمن آنکه به سادگی طلسم ورودش با یک «توپ پلاستیکی» آنهم در کوچه‌ای خاکی و به دست پسرکی ژنده پوش، شکسته می‌شود! بلکه ساختار زندگی به شیوه مدرن و نیز مدیریتِ کنترل و نظارتِ ساختارهای اجتماعی ـ سیاسیِ آن، به‌گونه‌ای‌ست که «ورزش» را بخشی از زندگی روزمره کرده است؛ هم به لحاظ آئینی کردن‌اش (فی‌المثل رعایت استانداردهای ورزشی ـ نرمشی در نحوه نشستن، راه رفتن و…) و هم به لحاظ کنترل بخش وسیعی از جمعیت کشور که همان جوانان باشند. (و از قضا بر همین نکته، بوردیو تأملی بسیار جذاب و دقیق کرده است که جلوتر بحث آنرا خواهیم دید.) وانگهی «قلمرو ورزش» تنها میدانی‌ست که تمامی گروههای اجتماعی با همان چارجوب‌های تبعیض‌آمیزِ موجود ـ درـ قلمرو عمومی، می‌توانند در تولید و مصرف آن مشارکت جویند. شاید از اینرو که ورزش در شکل نخستین خود چیزی جز «بازی‌های مردمی» نبوده است: بازی‌هایی محلی با کارکردهایی اجتماعی ـ آئینی‌ای که بوردیو از خاستگاه اولیه آن پرده برمی‌گیرد:

«… این مدارس، محل تربیت فرزندان خانواد‌ه‌های اشراف یا قشرهای فوقانی ِ بورژوازی و آشنایی آنها با بازی‌های مردمی ـ یعنی مبتذل ـ بودند و به طور همزمان معنا و کارکرد این بازی‌ها را تغییر می‌دادند…در توصیف مختصر ویژگی‌های این دگردیسی ـ یعنی در مورد اصل و جوهره آن ـ می‌توان گفت که تمرین‌های بدنیِ نخبگان از اعیاد اجتماعی معمولی که در آنها بازی‌هایمحلی برگزار می‌شد، جدا می‌شوند (برای نمونه از جشن‌های کشاورزی) و بدین ترتیب از کارکردهای اجتماعی خاصی محروم شدند»(ص۲۲۹).

همانگونه که گفته شد، میدان ورزش در نظر بوردیو رونوشتی از قلمرو عمومی در ابعادی کوچکتر است. پس، پیش از هر چیز محل ستیز و رقابت نیروهای اجتماعی‌ست. و بر همین اساس عمده‌ترین «موقعیتِ قابل «تصرف»ی که از نظر بوردیو گروه‌های متفاوت اجتماعی در میدان ورزش، مایل به تصاحب‌اش هستند، موقعیتِ«تعریف»ی و یا «معنا»ییِ خودِ قلمرو ورزش در زندگی روزمره است. چنانچه می‌گوید: «تعریف اجتماعیِ ورزش محل مناقشه است. حوزه کنش‌های ورزشی، آوردگاهی‌ست که در آن، آنچه بیش از همه مورد منازعه است، ظرفیت و قابلیت انحصارطلبانه در تحمیل تعریف مشروع و کارکرد مشروع فعالیت‌های ورزشی‌ است» (ص۲۳۲، تأکید از من است).
اما اینکه چرا گروههای متفاوت اجتماعی باید بر سر جایگاه «تعریف مشروع» و یا «کارکرد مشروعِ» ورزش با یکدیگر در ستیز و رقابت باشند؟ احتمالاً از اینروست که این مشروعیت، همچون قانونِ تمامی مشروعیت‌ها، ایجاد «قدرت» می‌کند. و این یعنی، آن گروهی که از مشروعیتِ مقام «تعریف‌کنندگی» برخوردار شود، «صاحب قدرتِ» دخل و تصرف در انواع منابع متصل به موقعیتِ امر تعریفی می‌شود. و پُر واضح است که اهمیت «جایگاه تعریف‌کنندگی»، زمانی آشکار می‌شود که اهمیت ماهویِ منابع متصل به «موقعیتِ تعریفی» روشن شود. به عنوان مثال باید ببینیم تعریف ورزش، روی کدامین عنصرهای اجتماعی تأثیر می‌‌گذارد. مطابق روش هستی‌شناسانه بوردیو در میدان ورزش، مهم‌ترینِ این عنصرها در میدان ورزش، «بدن» است. وی بر این باور است که بخش وسیعی از کشمکش‌ها که بر سر تصرف جایگاه «مشروعیتِ» حق تعریف‌کنندگیِ ورزش (در قلمرو روزمره) صورت می‌گیرد، «بر سر تعریف تنِ مشروع و استفاده مشروع از تن است» (همانجا). تا جایی که به اعتقاد وی پای بسیاری از قلمروها و نخبگان آن قلمروها را (برای تصرفِ جایگاهِ «تعریف مشروع تن و استفاده مشروع از آن») به میدان ورزش باز می‌کند. به عنوان مثال می‌توان از اخلاق‌گرایان، روحانیون، پزشکان، و…، تا نخبگانِ عرصه مد و طراحان لباس یاد کرد.

بنابراین مهم‌ترین مسئله‌ای که به طور ضمنی از نحوه بررسی بوردیو در بالا آموختیم، این است که «تن» فی‌نفسه، امری اجتماعی‌ست. یا بهتر است بگوییم، بدنِ آدمی در هستیِ اجتماعی‌اش، منبعی‌است که همواره از سوی گروه‌های متفاوت اجتماعی خواستِ تصرف، کنترل و نظارت‌اش وجود دارد. زیرا آنگونه که بوردیو به ما می‌آموزد از قابلیت کارکردی ـ نمادینِ «هنجار و ارزش‌» برخوردار است:

مادامی که “بدن ـ برای ـ دیگران”، معادل تجلی آشکار فرد و “شخصیت” و “تصور از خود” (یعنی ارزش‌ها و قابلیت‌های او) باشد، فعالیت‌های ورزشی که هدفشان شکل دادن به بدن است، مبین صُوری از تحقق زیباشناسی و نوع اخلاق عملی و روزمره‌اند. کارکرد یک “هنجار” مربوط به رفتار بدن، نظیر راست ایستادن (راست بایست)، دقیقاً مثل نگاه کردن مستقیم… واجد کارکرد نمادین ساختنِ مجموعه کاملی از”فضایل اخلاقی”…(رو در رویی چهره به چهره برای طلب احترام) و همچنین نمادین ساختنِ فضایل فیزیکی مثل سلامتی و قدرت و زورمندی است» (صص ۲۳۸ـ۲۳۹).

وانگهی همانگونه که در بالا گفتیم، بوردیو میدان ورزش را به‌‌مثابه قلمروی عمومی تجربه می‌کند. از اینرو «بدن»، به‌عنوانِ عنصری اجتماعی، خواهی نخواهی عرصه ستیز و رقابت طبقات اجتماعی در میدان ورزش نیز هست. چنانچه می‌گوید: «نشان دادن این مسأله چندان دشوار نیست که طبقات اجتماعیِ مختلف بر سر موضوع آثار احتمالیِ تمرین‌های بدنی با هم توافق ندارند. چه در سطح بیرون بدن(bodilyhexis) [؟]مثل قدرت رؤیت عضلات برآمده و یا برعکس ظرافت و وقار و زیبایی بدن، و چه در داخل بدن مثل سلامتی و تعادل ذهنی و غیره» (ص۱۳۹، علامت سئوال از من است). بنابراین از نظر بوردیو «بدن» برای طبقات اجتماعی، به‌‌منزله ابزار و سلاحی است نمادین که با انگیزه رقابت برای دست‌یابی به انحصارِ «معیارِ» مشروعیت، به واسطه آن (بر اساس منش طبقاتیِ خویش) ارزشها و هنجارهای خود را مشخص و متمایز از دیگری می‌کنند. و بالاخره اینکه بر اساس نظریه بوردیو، رابطه هر کس با بدن‌اش، برخاسته از منشِ طبقاتیِ اوست. به بیانی، اینکه هر کدام از ما بدن خود را چگونه درک می‌کنیم، بر اساس نظریه «تنِ» بوردیو، به این امر بستگی دارد که من یا شما متعلق به کدام طبقه‌ اجتماعی باشیم. و در همینجا لازم است تا به این نکته مهم اشاره کنیم که بوردیو با همین نظریه‌اش نشان می‌دهد، جامعه‌شناسیِ تنِ وی از این قابلیت برخوردارست که براحتی قدم به قلمرو اگزیستانسیالیستیِ بدن بگذارد. و برای نخستین بار(؟) ماهیت طبقاتی ـ فرهنگیِ نحوه درک افراد جامعه از تن خودشان را مطرح کند. بهرحال همین چهره‌ اگزیستانسی ـ اجتماعی است که بحثِ «بدن در میدان ورزش» بوردیو را قابل تأمل، شگفت‌انگیز و جذاب می‌کند. باری، بوردیو در بحث میدان ورزش‌اش جنبه نمادینِ طبقاتی ـ اجتماعیِ بدن را به وضوح نشان می‌دهد به باور وی:
«رابطه ابزاری با بدن …که طبقات کارگر در همه کنش‌ها[یشان] بروز می‌دهند …حول محور بدن می‌گردند ـ چه در مراقبت از زیبایی و چه در رژیم غذایی، چه در نسبت‌شان با بیماری و درمان ـ و این رابطه در عین حال در قالب انتخاب ورزش‌هایی نمود می‌یابد که متضمن سرمایه‌‌گذاریِ عظیم کار و کوشش، با درد و رنج (مثل بوکس) و قمار کردن با بدن(موتور سواری، سقوط آزاد، ورزش‌های رزمی و غیره) است»(صص۲۴۱ـ۲۴۲).
و بر اساس همان روش اگزیستانسی ـ اجتماعی‌ست که وی «نگرش بورژوایی» نسبت به بدن ترسیم می‌کند. بوردیو معتقد است که در طبقات ممتاز این گرایش وجود دارد که «با بدن به‌مثابه یک “غایت فی‌نفسه» رفتار کنند»(ص۲۴۲).
به کارگیری عبارت «غایت فی‌نفسه»، برای تشریح نگرشِ بورژوایی در خصوص بدن، بی‌تردید یکی دیگر از ابتکارات دو پهلو و طنزآمیز بوردیوست. آیا در دوران روشنگری و در اوج انقلابی‌گریِ بورژوازی، این «کانت» نبود که در ترسیم اخلاق بوژوایی، انسان را غایتی‌ فی‌نفسه تعریف کرده بود!؟ بهرحال در توصیف بوردیو از وضعیتِ نگرشیِ طبقه ممتاز در ـ رابطه ـ با ـ بدن، عبارت «غایت فی‌نفسه»رمز گشایی می‌شود و ما درمی‌یابیم که منظور وی «نوعی کیش ستایش زاهدانه آرامش و مراقبت غذایی» است؛ که دغدغه‌اش پرورش بدن است؛ و رویکردش به ورزش به گفته بوردیو: «محدود به مسأله سلامتی [است]، مثل پیاده‌روی یا دوِ آهسته که بر خلاف ورزش‌های با توپ هیچگونه حس “رقابتی” را در بر ندارند، فعالیت‌هایی شدیداً سازمان‌یافته و عقلانی‌اند.» (همانجا).
یکی دیگر از نشانه‌های میدان ورزشِ بوردیو، «به‌مثابه عرصه زندگی» در قلمروی عمومی، آن است که وی بر اساس همان خصلت و منشِ طبقاتی، به تقسیم‌بندی انواع ورزش‌ها دست می‌زند: ورزش‌هایی «فردگرایانه» که خاص طبقات نخبه است (مانند تنیس، سوارکاری، قایقرانی و گلف)؛ و «ورزش‌های گروهیِ» متعلق به طبقات کارگری و متوسط پایین (مانند فوتبال و یا بازی‌های تیمی‌ای همچون راگبی) (ص۲۳۷). با چنین سخنی از بوردیو، دچار این وسوسه می‌شویم که بگوییم، بنابراین از اینروست که بخش وسیعی از جوانان طبقات کارگری و یا طبقات محروم، بزرگترین واحد جمعیتیِ عرصه تماشاگران «فوتبال» در کشورهای کارگری و یا کشورهای محروم و جهان سوم را تشکیل می‌دهند.
باری، از طریق نگاه بوردیو به قلمرو ورزش و نحوه تلقیِ او از آن (به‌منزله میدان)، این امکان به روی ما گشوده می‌شود تا تصرفِ طبقاتیِ قلمرو عمومی را در قلمرو ورزش و کنشِ ورزشی، از نو تجربه کنیم: آنهم در ظاهر بسیار ساده و بدیهی شده رابطه «ثروت، پیری، و ورزش»:
«ارتباط میان ورزش‌های متفاوت و سن آدمی پیچیده‌تر است، چرا که این رابطه، تنها در چارچوبِ رابطه میان یک ورزش و یک طبقه تعریف می‌شود…مهمترین ویژگیِ «ورزش‌های مردمی» آن است که آنها به طور ضمنی در ارتباط با جوانی‌اند…در مقابلِ ورزش‌های بورژوایی که عمدتاً به خاطر کارکرد حفاظتِ جسمانی و…همواره واجد این حقیقت مشترک‌اند که محدوده سنی آنها در فراسوی محدوده جوانی قرار دارد و احتمالاً هر چه این ورزش‌ها اعتبار و انحصار بیشتری داشته باشند، مرز سنی متناظر با آنها نیز جلوتر می‌رود (برای نمونه گلف)» (صص۲۴۰ـ۲۴۱).
به عبارتی بوردیو ، از یکسو با توسل به سنِ پیری (به عنوان معیار و ملاک فقدان تواناییِ جسمی برای کنش‌‌های ورزشیِ معمول و به اصطلاح مردمی)، و نیز از سویی دیگر با توسل به وضعیت معیشتی ـ اقتصادیِ طبقاتی، از تداوم حضورِ طبقه بورژوازی در میدان ورزش، (به‌مثابه قلمروی عمومی) به صراحت و آشکارا پرده برمی‌گیرد. و به حاشیه‌رانده‌شدگیِ سنین پیریِ طبقات محروم و کارگری از صحنه اجتماعی و عدم امکانِ کنشگر ورزشی بودنِ آنها را نشان می‌دهد. بنابراین همانگونه که دیده می‌شود حضور جوانانِ طبقات کارگری و محروم در میدان‌های ورزشی، صرفاً می‌تواند به دلیل «جوانیِ» نیروی جسمانیِ بدن‌های آنها باشد: درست همانند فعالیت‌های اجتماعیِ شغلی‌شان که به «بدن» آنها منتهی می‌شود؛ به زبانِ مارکسی شاید بتوان گفت این بدن‌های آنهاست که در قلمروی عمومی حاضر می‌شود! آنهم صرفاً برای «مصرف کردن»شان به‌مثابه منابعی مملو از «انرژی» برای رونق و ساختِ کلان‌شهرهایی که خود جز در حاشیه‌های نکبت‌بارا‌ش جایی در آن ندارند! و صد البته که همانند تمامی منابع انرژی نیازمند کنترل و نظارت هم هستند! و این همان لحظه‌ای‌ست که بوردیو با جذابیت تمام ما را با کارکردِ نظارتی ـ کنترلیِ میدانِ ورزش در قلمروی عمومی مواجه می‌سازد. یا بهتر است بگوییم، او بدرستی قادر به تشخیص «قلمرو ورزش» به‌مثابه ابزار کنترل از سوی سیاست‌های مدیریتیِ جوامع مدرن در قلمرو عمومی می‌شود: پرکردن اوقات فراغت جوانان؛ سیاستی موفق و «بی‌اندازه اقتصادی» در بسیج کردن، مشغول ساختن و کنترل جوانان؛ (ص۲۳۶).
اما آیا اصطلاح «مدرن» برای سیاست‌های مدیریتیِ جوامعِ طبقاتی، تقلیل‌دهنده به نظر نمی‌رسد!؟ ظاهراً بوردیو (حداقل در این مقاله) چنان دلمشغولِ کارکردهایِ اجتماعی ـ فرهنگیِ «میدان ورزش» در جوامع مدرن است که توجهی به رفع این ابهام نداشته است. اما اکنون این تلاش لازم است تا (هر چند به اجمال) از چنین تقلیلی پرهیز شود، و به «جای‌گاهِ» ماهیتی ساختارهای طبقاتی توجه نشان دهیم. یعنی جایی که «قدرت» و نیز نحوه «توزیع قدرت» در قلمروهای اجتماعی ـ سیاسی تعیین و مشخص می‌شود؛ به بیانی توجه به فرهنگ سیاسی متمرکز بر منابع؛ و این یعنی روابط طبقاتی، به همان صورت بدیهی‌شده‌ای که در جوامعِ پیشرفته سرمایه‌داریِ غربی و آسیای شرقی وجود دارد، در جوامع‌سرمایه‌داریِ (غیر غربی) با فرهنگ سنتی، و یا جوامع پیشاسرمایه‌داریِ با فرهنگ سنتی هم (حتا بسیار فجیع‌تر) با نمایی «طبیعی یافته (!)» وجود دارد.
و از قضا مشخص ساختن ماهیت سیاسیِ روابط طبقاتی در بررسی‌های جامعه‌شناختی از اینرو اهمیت دارد که دچار توهمِ «مدرن» بودن و یا «طبیعی» بودنِ روابط طبقاتی نشویم. و توجه را به حوزه دقیقِ پرورشیِ آن یعنی «فرهنگِ سیاسیِ مردسالار» معطوف سازیم. فرهنگی که حاضر به واگذاریِ تمام و کمالِ «منابع قدرتی» (منابع فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، نظامی، تکنولوژیکی، ژنتیکی و…) به «قلمرو عمومی» و توزیع عادلانه استفاده از آن و یا حق تصمیم گیری درباره آن بین تمامی گروه‌های اجتماعی نیست؛ و بنیادش بر تصرف حقوقِ «دیگری» (هر چیزی و یا کسی غیرِ خود) و بنابراین، بر پایه «تبعیضِ حقوقی»‌ست.
اکنون می‌خواهیم ببینیم در بررسی «میدان‌ ورزش»، این «تبعیضِ حقوقی» برای بوردیو البته در خصوصِ «جنسیت» ، چگونه تجربه می‌شود. او می‌گوید: «ورزش به عنوان سازوکاری آموزشی در جهت تقویت حس شجاعت و مردانگی شناخته می‌شود، سازوکاری برای “شکل دادن به شخصیت” و القای “رادهمعطوف به برون” که نشانه یک رهبر حقیقی‌‌ست؛» (ص۲۳۱، تأکید از من است).
به نظر می‌رسد، تک تکِ کلماتی مانند: شجاعت، مردانگی، شکل دادن به شخصیت، اراده معطوف به برون و بالاخره رهبر، از آنجا که باتفاق در یک جمله قرار گرفته‌اند و آنهم با نحوه چیدمانی بالا ، از ماهیتی جنسیتی برخوردار شده‌اند. جنسیتی مسلط و تکیه داده به اقتدارش که تلاش دارد، نحوه درکِ ما را نسبت به جهان اجتماعی‌مان تنظیم ‌کند. نگرشی «مردسالار» که نه فقط شجاعت را «نرینه» می‌داند، بلکه ورزش را ابزاری برای شکل‌دهی به شخصیت «مردانه»‌ای می‌پندارد که اراده‌اش می‌باید معطوف به «برون» باشد تا لایق رهبری شود!
به راستی نمی‌توان منکر خشونتی بود که در پسِ این عبارت وجود دارد. خشونتی نرینه ـ بدوی که به جای فراخوانِ مشارکت در قلمروی عمومی (به‌منزله برون)، تصرف آنرا در سر می‌پروراند. بنابراین همانگونه که شاهدیم با همان سازوکار فرهنگیِ متعلق به نیاکان‌مان طرف هستیم؛ سازوکاری که در جغرافیای تقسیم کاری‌اش، «جهان برون» متعلق به مردان و رسیدگی به اندرونی بر عهده زنان است. باری ، شاید به جای سرزنشِ نگرش‌هایی از این دست (که به حق هم سزاوار آن هستند)، لازم باشد به این پرسش پاسخ دهیم که چرا در جوامع مدرنِ سرمایه‌داری، سازوکار تبعیض‌های جنسیتی و یا به اصطلاح، نگرش‌های «جنس دومی» و زن ستیز، همچنان به بقای خود ادامه می‌دهند؟ آیا به راستی تداوم این نگاه مردسالار در جوامع مدرن و سرمایه‌داری را باید ناشی از فرهنگِ بورژوایی ـ سرمایه‌دارانه دانست؟ دقیقتر می‌پرسیم آیا با مسئله‌ای «فرهنگی» روبروییم!؟
به باور من پاسخ، هم نه است و هم بله! واقعیت این است که در وهله نخست ما با مسئله‌ای فرهنگی مواجه نیستیم، بلکه با مسئله‌ای «زیستی ـ اقتصادیِ»انحصارگرانه روبروییم که سپس برای بقای خود دست به ساختِ فرهنگِ خاص مرد‌سالاری می‌زند. یعنی ما به طرز غمباری با همان داستان دیرینه (و اسطوره‌ایِ ناشی از قرار گرفتگی انسان ـ درـ جهان،) تحت عنوانِ کمیابیِ منابع و مسئله «انحصار» آن مواجه‌‌ایم؛ (به لحاظ اسطوره‌ای، آنچه پسران را بر علیه پدر برانگیخت، انحصار پدر بر «زنان» قبیله بود که به منزله دسترسی راحت و مشروع بر منابع جنسی و زاد و ولد به شمار می‌آمد.) بر اساس این سرنمونِ روش‌شناختی، آنچه سبب «زن ستیزی» و یا پایمال کردن حقوق زنان در جوامع سرمایه‌داری می‌شود، برخاسته از همان نگرش انحصارطلبانه بر منابع اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و….، در قلمروی عمومی توسط گروههای جنسیتی مردان است. یعنی ما با مسئله نزاع و رقابت بر سر قدرت و منابع «حیاتی ـ اقتصادی» مواجه‌ایم. فراموش نکنیم که با پس زدن مشروعیت حقوقی زنان از قلمرو عمومی (و تبدیل آنان به شهروندان درجه دوم)، نه تنها بخش کثیری از جمعیتِ مدعی قدرت و تصمیم گیری در قلمرو عمومی حذف می‌شوند، بلکه خود این جمعیت هم به‌مثابه منابع جنسیتی و حیاتیِ زاد و ولد، به تصرف آن گروه، قشر یا طبقه‌ای درمی‌آیند که خود را پیروز میدان کرده است.
و از قضا در همین گرایش به «تصرف» در فرهنگ سرمایه‌داری‌ست که فرهنگ‌ِ مردسالارِ حاکم بر میدانِ ورزش به یاری ابزارهای اجتماعی ـ نمادینِ فرهنگی تولید و باز تولید می‌شود؛ فرهنگی که با تمامی نگاه ارتجاعی و واپس‌گرایش (به قدمت تمامی تاریخ بشریت) چنان خود را جا انداخته است که بسیاری از زنان ورزشکار با همان معیارهای مردسالار به خود و بدن خود نگاه می‌کنند. باری، شاید مهمترین مسئله دریافتن این نکته باشد که فرهنگ مردسالار را بخشی ناگسستنی از هر جامعه‌ای غیر دموکراتیک و طبقاتی‌ بدانیم.
از این مسئله که بگذریم، در بین مورد‌های بررسی بوردیو، نکته خاصی (حاکی از تیزبینی او) وجود دارد که گفتن‌ آن خالی از لطف نیست. او که معتقد است، شکل نخستین ورزش، «بازی‌هایی محلی» با کارکردهای اجتماعی ـ آئینی بوده که به مرور زمان از کارکردهای اجتماعی ـ آئینی خود جدا شده است(ص۲۲۹)، نیز بر این باورست که فرهنگ بورژوایی با استفاده ازورزش‌هایی چون چوگان و یا گلف و یا…، در هیئت «ملاقات‌های برگزیده» قادر است، آنرا با دیگر فعالیت‌های «بی‌غرض» و «بی‌فایده»‌ای که در بده بستان‌های اجتماعی‌‌اش (مهمانی‌های شام و…) انجام می‌دهد، و«انباشت سرمایه‌ اجتماعی» را ممکن می‌سازد، درهم آمیزد (ص۲۴۳). به بیانی، فرهنگ بورژوایی از این توانایی برخوردار است که از «میدان ورزش» به‌مثابه حیاط خلوتی برای پشت‌نویسی چک‌های تضمینی‌اش استفاده کند!

آدرس وبلاگ زهره روحی :

http://zohrerouhi.blogspot.com