حنبش وال استریت در انسان شناسی و فرهنگ (۷)
امروز جنبش وال استریت، تردیدی را که از بدوِ به قدرت رسیدن نئولیبرالها در حوالی مفهوم حقوق شهروندی پرسه میزد، علنی ساخته است: این واقعیت را که سیاست حاکم جهانی با دستکاریهای ضدِ اجتماعیِ خویش، یکسره رابطه بین انسان و جامعه را از هم گسسته است و حتا فراتر از رویای تاچریسم، جهانی عاری از هر گونه رابطه مبتنی بر حقوق شهروندی ساخته است. اما اگر «دولتهای نئولیبرال»، قادر به درک موقعیت تردیدآمیز اخیر نباشند، بیشک در آیندهای نه چندان دور، شاهد احتضار «دولت» در مفهوم مدرن آن خواهیم بود. زیرا ساختاری که سیاستهای اجتماعیِ نئولیبرالی ایجاد میکنند، از هرگونه تعهد و مسئولیت نسبت به «دیگری» در مقام «شهروند» بیبهره است.
نوشتههای مرتبط
بنابراین اگر به لحاظ تاریخی، در افق جهان حاضر، جنبش وال استریت، برآمدِ تزهای نئولیبرالِ «آنتی دولت»، «آنتی شهروند» و «آنتی جامعه» باشد، در این صورت، قربانیان این تزها این مصیبت، نه «شهروندانِ» فیالمثل آمریکایی (و یا اسپانیایی، انگلیسی، فرانسوی و آلمانی و یا …)، بل خیل عظیمی از «افراد»اند؛ افرادی با شرایطی یکسان و در مقیاسی انبوه و تودهای؛ که گویی از هر گونه هویتی تهیشدهاند. افرادی که در جهان نئولیبرال امروز «مازاد» بر ظرفیت بازارند. آخر در جهان تکساحتیِ امروز، این «بازار»ها، «بانک»ها و سایر موسسات مالی و نظم به اصطلاح خودانگیخته آنهاست که تصمیم میگیرد چه کسانی «شهروند» باشند! اشتباهم را همینجا تصحیح میکنم و صفت «موقت» را به شهروند اضافه میکنم. زیرا همانگونه که میدانیم نئولیبرالیسم با اتکاء به طیفی از عناصر و جریانات انعطافپذیر خود را ساخته است، از اینرو شهروندِ مورد نظرِ آن، میباید از سیالیت و جابهجایی در هر شکل و صورتی برخوردار باشد. فیالمثل «شهروند» مورد نظر، میباید بتواند به هر جایی که ضرورت «بازار» باشد، «کوچ» کند، و به عنوان کارگر مهاجرِ («قاچاق»ی که قانع است به دستمزد کم، آنهم بدون هرگونه حمایت و ضمانت اجتماعی) با کارگران بومیای که حاضر به پذیرش موقعیت سیال خویش نیستند، دچار تنش شود؛ و باز در زمانی دیگر بر اساس ضرورت «نظم خودانگیخته» بانکها (در هر زمانی که سازوکار بانکها اقتضا کند) وام مسکن بگیرد و «صاحب خانه» شود، آنهم تو گویی صرفاً برای آنکه زمانی دیگر، از سوی همان نظم و اقتدار نئولیبرالی «به تصاحب درآید»! نظمی که با تکیه بر «موقت بودگی»، پنداری آیینهایست تمام نما از خوار داشتن «کار و بار دنیا»! و آیا این همان نگرش کلبیمسلکانهای نیست که امروز این چنین «جهانگیرانه» در هیئت نئولیبرالیسم چهره گشوده است!؟ همان تفکری که از قدیم الایام دشمنِ سرسخت «سکونتداشتگی و تعلقپذیری» آدمی بوده!؟
باری، نظم درونیِ فاقد عقلانیتِ اجتماعیِ نئولیبرالیستی به همراهی مدیران دست شسته از عقلانیت، مدتهاست هستیِ اجتماعی آدمی را در برابر تقدیر «افراد مازاد» قرار دادهاند. بنابراین باید بگوییم، «امروز این بازارها و نظم خودانگیخته آنها هستند که تصمیم میگیرند چه کسانی «شهروند موقت» و بقیه «افراد آزاد» باشند. از اینرو امروز آوارگان رانده شده از حقوق شهروندی در خیابان وال استریت، فقط «افراد»اند؛ افرادی بدون هرگونه امکان دفاعی در برابر گرداب ناامنی و ناامیدی نسبت به آیندهای تهی ازتجربه ارزشمند خود به مثابه «شهروندِ اروپایی ـ غربی». و امروز این آینده است که در انتظار بلعیدن تک تک آنهاست….
و در این مصیبت، آنچه این بلعیدهشدگی را به تأخیر میاندازد، «دیدهشدن» و مورد «خطاب» قرار گرفتن است. از اینرو میباید این جنبش را دید و دربارهاش سخن گفت تا هم درجا بدان اعتبار تاریخیاش را دهیم (و به عنوان مهمترین مسئله «قلمرو عمومی» معرفی کنیم) و هم در کنار «افرادی» جای گیریم که فضای در حال انقباض حقوقِ اجتماعیشان با سرعتی هولناک در حال کوچک شدن است….
و در این میان «زمان» برای ساکنانِ جدید وال استریت به کُندی و در عین حال شتابناک میگذرد. «کُند» در رسیدن به افقی که قادر به تغییر این اوضاع باشد، و «شتابآلود» در تعجیلی که در تبدیل آنان به «انسانهای مازاد» وجود دارد….
امروز زندگی در فضای «والاستریتی»، طنز غریبی با خود دارد، طنزی برخاسته از حسرتی که فقط میتواند نسبت به موقعیتی داشت که در قرن گذشته، مواضع انتقادی نگرشهای به اصطلاح اشرافمنشانه اگزیستانسیالیستی در آن پرورده میشد! چرا که «افراد آزادِ» والاستریت، با از دست هویت شغلی خویش، همان امکانِ به اصطلاح «غیراصیلِ» نحوه رابطه با خود و جهان خویش را هم امروز از دست دادهاند! آنها حتا «کارمندان بینام و نشان» وبری هم نیستند. آنها فقط «افرادند»…؛ «افرادی آزاد از هر تعلقی»؛ انسانهای فاقد هویتی که با تصرف خانههای خود از سوی بانکها، همان مکان به اصطلاح «خوابگاه»ی خویش را هم از دست دادهاند!
و این در حالیست که امروز بدترین دولتها و حکومتها (که به طرزی دردناک و فجیع خود نیز آلوده سرمایهداری نئولیرالیستیاند)، خود را حامی جنبش وال استریت و در عین حال منتقد دولت سرمایهداریِ آمریکا نشان میدهند! باکینیست…! اما فقط بدانیم همین «منزهطلبی» و امکان ورود به ساحتهای انتقادی، میتواند نشانگرِ پوششهای استتاری نئولیبرالیستی در هزاره سوم باشد که با هزاران ترفند قادر است خود را به هر قالب و رنگی درآورد….
از اینرو شاید یکی از ضرورتهای قلمرو روشنگری، آشنا ساختن مردم جهان، نه صرفاً با سیاستهای اجتماعی، اقتصادیِ نئولیبرالیستی، بلکه با حکومتداریهای به اصطلاح جماعتی ـ پوپولیستیِ نئولیبرالیستی نیز باشد. زیرا همانگونه که جهان معاصر حاکی از آن است، سرمایهداریِ نئولیبرالیستی بر خلاف انواع کلاسیک خود، در طیفی از رنگهای حکومتی «به اجرا » در میآید: از شکل و شمایل رشد یافته غربی تا حکومتهای عقبمانده و ارتجاعیِ جهان سومی؛
باری، پیوستن به صدای معترضین وال استریت، به «انبوه بودگی» آنان کمک میکند. آخر در غیاب «حقوق شهروندی» (که در نبودش بیکاری و بیخانمانی به امری «خصوصی ـ شخصی» بدل شده است)، تنها چیزی که میتواند لختی و عوری این «افرد آزاد» را بپوشاند «انبوهیِ نفوس»های آماری است! چرا که در شرایط حاضر و تحت حاکمیتِ عادتوارههای سرمایهدارانه، رسانهها فقط آن چیزی را به لحاظ خبری پوشش میدهند که «فاجعه»ی آن با اعداد و ارقامهای کلان به بیان درآمده باشد! و از سوی دیگر مجامع صاحب قدرت، نسبت به فجایعی حساساند که خبرگزاریها هر چه بیشتر آنرا پوشش دهند و دست از حمایت آن برندارند!
به نظر میرسد با دنیای غریبی روبروییم که توجهاش را فقط مقیاسهای «کلان» بر میانگیزد. اما راستی مگر آیا زمانی که در قرن گذشته نئولیبرالیستها اولین ضربه را به ساختارهای اجتماعیِ دولتهای رفاه وارد کردند، آن ضربه را با نام «کوچک کردن»( از اقتدار دولت گرفته تا …،) متبرک نکردند!؟ اگر چنین است، پس سروکلهی این مقیاسهای کلانِ کفرآمیزی که در حال نابودی ملتهاست از کجا پیدا شده است!
اما مطلب آخر، باید بدانیم حمایت از جنبش وال استریت، به هیچ رو، حمایتی به اصطلاح «بشر دوستانه» نیست؛ بلکه حمایتی است در جهت مطالبه «حق حیات» خویش به مثابه انسان مدنیای که خواستار «حقوق شهروندی» است؛ میگوییم «انسانِ مدنی» و خصوصاً بر صفت «مدنیت» تأکیدی واجب داریم تا بدین ترتیب خطی پر رنگ و دقیق با شیوه به اصطلاح غیرمدنیِ کلبیمسلک داشته باشیم. فراموش نکنیم واقعه وال استریت نه صرفاً در جهت محکوم کردن دولت آمریکاست و نه صرفاً مربوط به حمایت از ملت آمریکا، بلکه در جهت محکومیتِ تمامی دولتها و سیاستهای نئولیبرالی و همچنین «همراهی» با تمامی ملتهای تحت فشار در خط مقدم این نبرد بزرگ است: نبردی برای «حقوق شهروندی» و نیز «حفاظت از فرهنگ و تاریخ بشری»؛ آنهم در معنای وسیعی که از هنر تا اندیشه را در بر میگیرد.