قبلاً هفت، هشت، ده سالی خیاطی میکردم، خیلی علاقه به خیاطی دارم. در کنار خیاطی گلدوزی و بافتنی هم میکردم و تابلو فرش هم میبافتم. فرشهای اصفهان و ابریشمی. هر کارهایی که کردم همه راضی بودند، با دقت و ظرافت بودند. باز اگر بخواهم بگم، قلاببافی هم میکردم، و همینطور چرم دوزی، و کیف چرم میدوختم. از فعالیتهایی که به آنها علاقه دارم و هنوز هم یک روز در هفته دنبال میکنم. در رابطه با
ز.ر : با تشکر از پذیرفتن دعوت، لطفا خودتان را معرفی بفرمائید.
نوشتههای مرتبط
خانم راننده: به نام خدا، من فخری بخشی متولد ۲۹/۹/۱۳۵۴، در اصفهان به دنیا آمدهام، طرفهای آپادانا سجاد، میزان تحصیلاتم سیکل است، متأهل هستم و دو فرزند دارم و الان هم شهرک سیمرغ زندگی میکنم.
ز. ر: چند سال است که راننده هستید و آیا قبلاً شغل دیگری هم داشتهاید؟
ف. ب: قبلاً هفت، هشت، ده سالی خیاطی میکردم، خیلی علاقه به خیاطی دارم. در کنار خیاطی گلدوزی و بافتنی هم میکردم و تابلو فرش هم میبافتم. فرشهای اصفهان و ابریشمی. هر کارهایی که کردم همه راضی بودند، با دقت و ظرافت بودند. باز اگر بخواهم بگم، قلاببافی هم میکردم، و همینطور چرم دوزی، و کیف چرم میدوختم. از فعالیتهایی که به آنها علاقه دارم و هنوز هم یک روز در هفته دنبال میکنم. در رابطه با کلاسهای بهداشت است که کلاسهاییه که در شهرداری برگزار میشه و بهشون «رابطین بهداشت» میگن. یه عده خانم هستیم که درباره مسائل بهداشتی زنان صحبت میکنیم. مثلا با راهنمایی خانم مامایی که به آنجا میآید و کلاس رو اداره میکند، یک کتابی رو خودمون انتخاب میکنیم مثلا درباره زنان و زایمان، یا تنظیم خانواده و یا … همه مان آن را میخوانیم و بعد دربارهاش حرف میزنیم و آن چیزی رو که فهمیدهایم با هدایت خانم ماما به همدیگر انتقال میدهیم و یا درباره سالک، یا هر چیزی که در رابطه با بهداشت است که خانمها میتوانند منتشرش بکنند. و یا درباره بهداشت زباله و بازیافت زباله و یا درباره هر چیزی که فکرش رو بکنید و خانمها بتوانند به بهداشت خودشون و شهر کمک کنند. به غیر از شرکت در این کلاسها، تا به حال چند دفعه داوطلب آتشنشان بودهام و دورههاش رو که سه روزه بوده گذروندهام. اینکه آتش رو چه جور مهار کنیم و چه کارهایی از دست ما برمیآید. دیگه اینکه کلاسهای مربوط به کمکهای اولیه رو گذروندم و در مورد شغل فعلیام سال ۸۶، تصمیم گرفتم گواهینامه پایه یک رو بگیرم. دو، سه دوره رفتم برای آموزش. همان موقع مادرم مریض شد و فوت کردند که باعث شد تا من پشتِ کارِ گرفتن گواهینامه رو ول کنم، تا سال ۱۳۸۹ که اول ماه رمضون بود و تقریباً توی شهریور میافتاد. من رفته بودم سفر سوریه، وقتی برگشتم تصمیم گرفتم بروم گواهینامهام رو بگیرم. من رانندگی توی جادهها رو خیلی دوست میداشتم. به آقامون گفتم که چه تصمیمی دارم، گفتن بریم یه آموزشگاه رانندگی بزنیم. برای این کار یک سری مشکلات بود، مثلا چیزهایی میخواستند که من اونموقع در دسترس نداشتم. گفتم چه کاریه میروم گواهی پایه یکم رو میگیرم. رفتم دنبالش و خدا رو شکر شش ماهه تونستم بگیرم. بعدش هم دنبال کارهای دیگهای بودم که بتونم برای اتوبوس «دفترچه» بگیرم. اولش اصلا انتظار نداشتم و توی این فکر هم نبودم، میگفتم پایه یکم رو میتونم بگیرم، پس میگیرم. تواناییاش رو تو خودم میدیدم. بعدش دیدم میتونم، گفتم خب حالا رو اتوبوس هم میتونم کار کنم. دیگه اون موقع ذوق و شوق ماشین سنگین اومد تو سرم. سفر کردن رو خیلی دوست دارم. جاده و رانندگی …
ز. ر: درباره مشکلات این شغل بفرمایید.
ف. ب: چون شغل شوهر خواهرم هم رانندگی اتوبوس است و ایشون توی دهدشت شرکت مسافربری دارند قبلا از مشکلات این شغل خبر داشتیم. چون ایشون وقتی فهمیدند که من چه تصمیمی دارم، بنده خدا آمدند و از مشکلات آن برای من و آقامون گفتند. مثلا دلهرهها، توی راه، حرف و حدیثها و …؛ شوهرم اوائل خیلی نگران جادهها بودند. اما خب وقتی علاقه منو دیدند و از رانندگیام هم که خاطر جمع بودند، دیگه حرفی نداشتند. یه وقتهایی هم خودشون باهام به سفر مییان (با خنده) حالا از خودشون بپرسید که نظرشون چیه….
ز. ر (رو به آقای سید ابوالقاسم علمداری که در گفت و گو حضور داشتند): نظر شما درباره شغل همسرتان چیه؟
آقای علمداری: والا من خودم در کار ساختمانم و در درجه اول برای من سرافرازیه که همسرم نسبت به خانمهای دیگه، شهامت بالایی داره. ایشون کاری رو انجام میدهند که با سیستم خانمها همخونی نداره و مردها انجام میدن و خیلی از آنها هم شهامتش رو ندارند. شاید قبلاً در رشته «کامیون» زن و شوهر هر دو روی ماشینشون کار میکردند، ولی در جاده، رشته «اتوبوس و مسافر» برای خانمها تازگی داره و باعث خوشبختی ماست که خانمم از شهامت بالایی برخورداره.
ز. ر: فرزندهایتان چند سالهاند و چه نظری درباره شغل شما دارند؟
ف. ب: یک دختر دارم بیست سالشه و سه چهار ماه هم هست که ازدواج کرده و رشته معماری میخونه، و یک پسر هم دارم که پانزده سالشه و کلاس دوم نظریه. دخترم که بابت شغلم خیلی ذوق میکنه و پسرم هم دوست داره. بچهها یه وقتی که هوا بد میشه نگران میشند و میگن که مامان مواظب باش و این چیزها، اما کلاً همیشه بهم افتخار کردند.
ز. ر: آیا اطلاعی دارید که در حال حاضر چند راننده زن داریم؟
ف. ب. : تا به حال نرفتم دنبالش که بدونم. اما توی شرکت خودمون (همسفر) سالهای سال قبل از من خانم جلالی بودن که پنجاه و یکی دو سال دارن و دیگه شکسته شدن…، شوهر ایشون و داداشیشون و پسراشون هم همگی توی این شغل بودند. و باز به غیر از من هم خانم حسینی هستند که از من جوانترند و بعد از من مشغول به کار شدند و یک خانم دیگر هم هست که با شوهرش در همین شرکت اما تو خط شمال کار میکنند . و تا جایی که میدونم تک و توک چند خانم دیگه هم در مسیر و شرکتهای دیگه هم هستند. خدا را شکر توی این شغل هم مثل شغلهای دیگه خانمها روز به روز در حال افزایشند و یکی یکی دارند میایند. (با خنده) باید ته و توشو دربیاریم ببینیم چه خبره…
ز. ر: با توجه به شغلی که دارید، آیا بین خودتان و زنهای دیگه تفاوتی میبینید؟
ف. ب. (شیطنتآمیز) : رک و پوست کنده بگم؟ والا، یه وقتهایی تو دور و بریها، فامیل، دوست و آشناهای خودم میبینم که خانم فقط اکتفا کرده به پخت و پز و بچهداری و این کارها. حتا بعضیهاشون دوست ندارند یه کار بانکی رو انجام بدهند و از خونه بیرون بروند و تازه صبح ها هم تا دیر وقت، ده و یازده میخوابند و بعد بلند میشند به پخت و پز. هر چند ممکنه کار و فعالیتی که من دارم خانمهای دیگه نداشته باشند، اما بعضی از اونها هم واقعاً تلاش خودشون رو دارند؛ حالا یا اقتصادی یا کمک به زندگی خانواده. یا برای کمک اقتصادیش بافتنی، گلسازی و یا آرایشگری میکنند و یا بیرون از خونه جاهای مختلف کار میکنند. من خودم (برای خودم و خانوادهام) آرایشگری هم میکنم. دوستی هم دارم که شوهرش معدن کار میکنه. بندهی خدا پانزده روز کار میکنه و پانزده روز میآید خونه. توی اون مدتی هم که نیست تمام کار و مسئولیت خونه، بچه و کارهای اداری و وام و همه و همه با دوست منه، این کارها اقتصادی هم که نباشه، کار شوهران رو در زمانی که نیستند راه میاندازه و به زندگی و خانواده کمک میکند ….؛ اما بعضیها از خانمها نه! هیچ کار و فعالیتی برای زندگی و کمک به خانواده ندارند.
ز. ر: راجع به شغلتان زنان دور و برتان، چگونه فکر میکنند؟
ف. ب.: زنان فامیل، دوستان و آشنایان خیلی شغلم رو دوست دارند، بهش افتخار میکنند. وقتی شبکه پنج تهران از من دعوت کرده بود که به برنامه شون برم، وقتی به این خانمها گفتم همگی خوشحال شدند. دیگه یه رسانه کامل از دوستانم درست شده بود که به همدیگر اطلاع بدهند و سر همون ساعت بنشینند پای تلویزیون تا برنامه رو نگاه کنند. بعدش هم پشت همدیگه اس ام اسهاشون به دستم رسید که «آفرین، بارکالله». خب باورش برای خیلی خانمها سخته. اما از نظر بعضی ها هم این کار زیاد خوب نیست، مثلا از نظر آدم شوهرهایم (خانواده همسرم) یا زن داداشم، شغل جالبی نیست و زیاد موافق نیستند و دوست دارند تو خونه باشم.
ز. ر: آیا مسافری داشتهاید که هنگام سوار شدن، با دیدن شما در پشت فرمان، احساس ناامنی کند و واکنش منفی نشان دهد؟
ف. ب.: بله، فقط یک مورد این طور بوده و اون هم خانمی بودند تقریباً مسن سال. ترمینال آرژانتین تهران بودم که وقتی دیدند راننده اتوبوس زنه ، گفتن، وای راننده اتوبوس زنه، پس من سوار نمیشم. دخترشون گفتند، مامان بیایین بریم بالا، گفتن نه من نمییام و از این صحبتها… حاضر نشدند که سوار بشوند. آقای لبخندان، همکارم به ایشون گفتند: «یعنی خودتون، خودتونو قبول ندارین؛ بابا خوبه که خودتون هم زناید…». ولی به غیر از این مورد، همه مسافرهایم همیشه چه مرد و چه زن کمال تشکر رو داشتند و خدا رو شکر راضی بودند و گفتند خانم بارکالله از آقایون هم بهتر رانندگی میکنید.
ز. ر: آیا خودتون هیچوقت فکر میکردید، رانندهی اتوبوس شوید؟
ف. ب: شیراز و مشهد که میرفتم با اتوبوس میرفتم. نه، اصلاً اون موقع فکر نمیکردم که یک روز خودم هم رانندهی اتوبوس بشم. بعضی از دوستانم که از کارهایی که قبلا داشتم با خبر میشوند، بهم میگن اگه همینطور ادامه بدی، یه روز نخست وزیر هم میشی (میخندد).
ز. ر: اگر سرنوشت شغل دیگری را برایتان رقم زده باشد، مایل به تجربه چه شغلی هستید؟
ف. ب: دوست دارم خلبان بشم. من اگه میتونستم درس بخوانم، مطمئن هستم که در آن کار هم موفق میشدم. دوستانم هم میگن تو اگه بخوای میتونی خلبان خوبی بشی…. اما هم سن و سال و هم خواندن درس برایم مشکله. هیچوقت علاقه به درس نداشتم و الان هم که دیگه خیلی برام مشکل شده، ولی هر کاری که به «دقت و چشم و دست» نیاز داشته باشه، حتماً تو اون کار موفقم. در حال حاضر از شغلم راضیام، اما به همین مسیر اکتفا نمیکنم و دلم میخواهد در جادههای کشورهای خارجی هم رفت و آمد کنم. مثلاً برایم پیش بیآید که رانندهی ترانزیت بشم و حالا با همسرم مسافرت کنم و به کشورهای خارجی بروم، توی ذهنم این فکرها هست…
ز. ر: لطفاً دربارهی تجربهی نخستین باری بگویید که پشت فرمان اتوبوس نشستید.
ف. ب: نخستین بار سال ۸۷ بود، شوهر خواهرم اتوبوس «مان» خریده بود، صفر هم بود، من و دو تا خواهرهایم همراه با شوهر و بچههامون سوارش شدیم و رفتیم که مثلا حالا یه تابی بزنیم، بعد از صُفه به طرف آقا بابایی که رفتیم، چون میدونست که من خیلی دوست دارم پشت فرمان بشینم، بهم گفت: «آجی بیا بشین». دنده که نداره، درجه داشت که گفت میگذاری روی این درجه، منم مثل ماشینهای دیگه نشستم… اولین بار اون طور تجربه کردم. خیلی جالب بود، اولین باری هم که با مسافر بودم، گواهینامه داشتم اما در شُرُف گرفتنِ دفتر بودم.. با همین شوهر خواهرم، طرف یاسوج نشستم. من خودم هیچوقت استرس ندارم، اگه آدم استرس داشته باشه، هر کاری که باشه، نمیتونه خوب انجامش بده.
ز. ر: آیا اتوبوسی که با آن کار میکنید متعلق به خودتونه؟
ف. ب: نه، ما فقط رانندهایم. مال شرکته و مالکش یکی دیگه است. چند تا مالک داریم که خب خدا رو شکر بعضی بیست، سیتا دستگاه هم دارند، و بعضی راسای وسعشون یکی دو تا دارند، بعضی آمدهاند و یه دنگ یا دو دنگ از یه دستگاه رو خریدهاند. ولی ما هنوز چیزی دست و پا نکردهایم. فعلا فقط رانندهام.
ز. ر: فرمودید، همکار هم دارید ؟
ف. ب: بله، آقای حسین لبخندان؛ که واقعا مرد آقایی است و به غیر از این هم با کس دیگهای کار نمیکنم. چون هم اخلاقش خیلی خوبه و هم تو رانندگی خیلی صبورند. وقتی برآورد میکنم میبینم با رانندههای دیگه خیلی فرق میکنند. مثلاً با مسافرها خیلی راحت و قشنگ حرف میزنند. دیگه اینکه رانندگیشون استرس نمیده. حالا اگه رانندگی من طوری بوده که مسافرها راضی بودند، به خاطر اینه که در کنار آقای لبخندان کار کردم. البته از اول با ایشون کار نکردم، هفته اول با چند رانندهی دیگه بودم اما بعد که با ایشون همراه شدم، سرویسهام جفت و جور شد که فقط با او کار کنم، با کس دیگهای نتونستم کار کنم، نرفتم. دیگه خدا رو شکر یه ماشین تحویل گرفتیم و با هم میریم و میآییم.
ز. ر: در چه مسیرهایی کار میکنید؟
ف. ب: فعلا که اصفهان ـ تهران. اما قبلا دو دفعه همدان و دو دفعه هم کرمان رفتم. ولی جادههاشونو دوست نداشتم. باریک و خطرناکه، تاریک و دو طرفه است، ناآشنا بود برام. اما جاده اصفهان ـ تهران سه بانده و پهن و شناخته شده است.
ز. ر: آیا تا به حال احساس کردهاید که کاری که میکنید فضایی به اصطلاح «مردانه» دارد؟ به عنوان مثال در استراحتگاههای بین راه، آیا تا به حال در کنار رانندههای اتوبوسهای دیگر احساس غریبی کردهاید؟
ف. ب.: احساس غربت رو بله حس کردهام، اما نه تو استراحتگاهها. مربوط به زمانی بود که میرفتم امتحان پایه یک بدهم. واقعاً آنجا بود که حس کردم تنها هستم، چون همهی کسانی که آنجا بودند، مرد بودند. ولی وقتی هم به استراحتگاهها میرم با اینکه معمولا رانندههای اتوبوس مرد هستند، خوبیش به اینه که سلام و علیک داریم و تا میرسم منو به اسم صدا میزنند و حال و احوال میکنند و اگر هم چند وقت به خاطر گرفتاری غیبت داشته باشم و نتونسته باشم برم سر کار، غیبتم نمود داره. چون وقتی بعدش به استراحتگاه میرسم، حال و احوال که میکنن سراغ میگیرند که مثلا خانم بخشی پس کجا بودی، پیداتون نبود؟ و از این حرفها. توی شرکت همسفر هم که میرم احساس صمیمیت است و انگار همه با هم خانوادهاند. «کار» مهمه و به کار من هم، هم ارزش میدهند و هم به خودم احترام میگذارند.
ز. ر: لطفاً درباره ساعت کاریتان بگویید؟ چند روز؟ یا چند ساعت در هفته کار میکنید؟
ف. ب.: کار ما گردشیه. یه وقت میبینید سه روز پشت سر هم سرکار هستم، صبح میرم، شب برمیگردم و همینطور فردا و روز بعدش، و یه وقت هم چون خودم کاری دارم یا ماشین خراب بوده، یه روز در میان میرم. نمیشه درست تعیین کرد که کدام روزها کار و کدام روزها تعطیلیام است، بستگی به گرفتاری و مشکلاتم داره. ولی به طور معمول هفتهای چهار سرویس کار میکنم. یک سوم هفته رو استراحت دارم و دو سومش رو کار میکنم.
ز. ر: درآمدتان در ماه چقدر است؟
ف. ب. : ۵۰۰ هزار تومان
ز. ر: با توجه به سختی کار، به نظرتان کم نیست؟
ف. ب: خداییاش نمیصرفه. ولی چون جاده و رانندگی و شغلم رو خیلی دوست دارم، رفت و آمد میکنم.
ز. ر: همکاران مرد شما هم همینقدر میگیرند؟ اگر همسرانشان شاغل نباشد، درآمد بسیار کمی است.
ف. ب: معمولا آنها هر روز کار میکنند. مثلا همین آقای لبخندان هر روز کار میکنند و زمانهایی که من همراهشون نیستم و کار داشته باشم یا با یک رانندهی دیگر میروند یا خودشون به تنهایی میروند. قبلا به ما بابت هر سرویس ۶۰ تومن میدادند. حالا شده ۷۰ تومان که نصف میکنیم و به هر کدوم ۳۵ تومن میافته. اما اگه رانندهای بدون رانندهی همراه باشه ۷۰ تومن میگیرد. البته هستند بعضی از مالکین اتوبوسهایی که به رانندهها ۸۰ تومن هم میدهند. تعدادشون زیاد نیست ولی خب هستند.
ز. ر: شما بیمه هستید؟
ف. ب. : بله، خودمون رانندهها، بیمه خدمات اجتماعی رد میکنیم.
ز. ر: بیمه تکمیلی هم هستید؟
ف. ب: بله، بیمه تکمیلی هم هستم.
ز. ر: خانهای که زندگی میکنید، متعلق به خودتان است؟
ف. ب: بله.
ز. ر: لطفاً درباره اوقات فراغتتان بفرمایید. زمانهایی که کار نمیکنید و به اصطلاح در منزل هستید چه میکنید؟
ف. ب: زمانی که از سرویس میآیم، اگه شب رسیده باشم، تا صبح استراحت میکنم. صبح به کارهای خونه میرسم، بعد از کارهای خونه، اگه بیرون از خونه کار داشته باشم، میروم و انجامشون میدهم. تو خونه هم که هستم وقتی کاری ندارم، اوقات فراغتم رو بافتنی میکنم، یادم رفت بگم، توی ماشین هم بافتنی میکنم. زمانی که نوبت رانندگیام تموم شده یا هنوز شروع نشده، اگه سر حال باشم و خسته نباشم، برای اینکه بیکار نباشم، و زمان برایم بگذره، بافتنیام رو میبافم. وقتی هم که نوبتم میشه، به شوخی به آقای لبخندان میگم حالا شما بقیه بافتنی رو ببافید. (با خوشرویی تعریف میکند و به اتفاق همسرش هر دو میخندند). جدول حل کردن رو هم دوست دارم. یه دفعه که داشتم جدول حل میکردم، اونهایی رو که نمیدونستم از مسافرها میپرسیدم و به کمک آنها جدول رو حل میکردم بعد هم که نوبتم شد، مجله رو دادم به یکی از مسافرها و گفتم حالا شما بقیهاش رو حل کنید…
ز. ر: اهل تلویزیون نگاه کردن هستید؟
ف. ب: بله، پای تلویزیون هم مینشینم، اما سعی میکنم زیاد خودم رو وابسته به فیلم نکنم که مثلا فقط فیلم نگاه کنم. در کنارش کارهای دیگه هم انجام میدهم. مثلا ممکنه وقتی نشستم توی ذهنم به مانتویی فکر میکنم که ذوق دوختنش رو دارم.
ز. ر: آیا سینما میروید؟
ف. ب. : نه. راستش زیاد دوست ندارم.
ز. ر: بافتنی و خیاطی برای خودتان انجام میدهید یا برای مشتری؟
ف. ب: نه دیگه فرصتش رو نمیکنم. فقط برای خودم و خانواده.
ز. ر.: از نظر شما مهمترین مشکل زنان ایرانی چیه؟
ف. ب. : بزرگترین مشکلشون اینه که آقایونشون، شوهرانشون، اجازه نمیدهند که پیشرفت کنند. جلوی پیشرفتشون رو میگیرند. وقتی با این خانمها سر و کار دارم، واقعاً میبینم که مشکلاتشون از شوهراشونه، چون باورشون ندارند. مثلاً بهشون اجازه نمیدهند که آزاد باشند. من خداییاش از شوهرم خیلی راضیام و همیشه تو هر کاری مشوقم بوده و آزادم گذاشته تا پیشرفت کنم. میدونه که از پسِ کاری که میگم برمیآیم. خانمهای دیگه هم همینطورند منتها شوهراشون یه ترس و واهمهای دارند که حتا بعضیهاشون نمیگذارند رانندگی هم بکنند. طرف رفته گواهی نامه گرفته، ولی شوهرش از سر ترس اینکه خانمش ماشین رو نزنه به دک و دیوار نمیگذاره پشت ماشین بشینه؛ مثلا بهشون اجازه نمیدهند. قر میزنند، اذیت میکنند… حالا تو هر شغلی که باشه، به نظر من اگه آقایون، پشت و حامی خانمهاشون باشند، زنها هم پیشرفت میکنند. همانطور که ما زنها حامی شوهرامون هستیم و پشتشون رو ول نمیکنیم. پا به پاشون میریم. مثلا هواشونو داریم، تو زندگیشون، تو مادیات، تو معنویات، تو همه چیز؛ ما خانمها هم انتظار داریم که آقایون هم در قبال خانمهاشون همینطور باشند. سنگ جلو پاشون نندازند که « نه» بیارند. اگه خانم اشتباه میکنه، باشه، توی شوهر باهاش هم قدم بشو، باهاش برو پیش، بگذار خودش تجربه کنه، خانمه ببینه که این راه اشتباهه یا درسته. وقتی خودش بفهمه دیگه اون کار رو نمیکنه دیگه ادامهاش نمیده که شکست بخوره.
ز. ر: از نظر شما چه زنی قابل تحسین است؟ چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟
ف. ب: از نظر شغل، موقعیتها فرق میکنه، بستگی به تحصیل داره. اما هر کاری باشه، باید شهامت و دل و جرئت داشته باشه و در کارش نترس باشه. از نظر مادری هم مهم اینه که مادر خوبی باشه. زن خوب یا مادر خوب کسی است که بتونه از پس همه کارهاش بربیاد. یعنی با عقل و زرنگی بتونه خانوادهاش رو جواب بدهد، هم توی خونه و هم بیرون از خونه.
ز. ر: دلتان میخواهد چه پرسشی از شما بکنم؟
ف. ب (به فکر فرو میرود و پس از لحظاتی با چهرهای کاملاً جدی): نمیدونم، واقعاً نمیدونم… تا به حال به این پرسش فکر نکردهام ….
ز. ر: چه آرزویی دارید؟
ف. ب: دلم میخواهد همه خوششون باشه. از خانواده خودم و دوست و آشنا و غریبه. خوشبختی بچههامو میخواهم. توی کارم موفق باشم. همیشه به سلامت بروم و بیآیم و دیگرون هم همینطور، هیچ اتفاقی برای هیچ مسافر و رانندهای نیفته. دلم میخواهد، چیزهای خوبی رو که خودم دارم، دیگران هم داشته باشند. دوستامو خیلی تشویق به کارهایی میکنم که فکر میکنن نمیتونند. دلم میخواهد زرنگ باشند….
ز. ر: ممنون از گفتگو؛ من هم برایتان آرزوی سلامتی و موفقیتهای بسیار دارم.
اصفهان ـ بهمن ۱۳۹۲