انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

آزادی: از واژه تا فرهنگ

مقدمه

دهه ی فجر یادآور اتفاقاتی است که امروز بسیاری از مردم آن را به یاد ندارند و به آن نمی اندیشند. اتفاقاتی که برخی از آن ها به صورت عینی و مشاهده پذیر رخ داد و این را احتمالا همه ی آن هایی که حضور داشتند دیده اند و می توانند بنویسند یا تعریف کنند. اما اتفاقات دیگری افتاده است که نمی توان آن را به صورت عینی دید، بلکه آن را باید از میان مفاهیم و اندیشه ها کاوید و دید.

انقلاب علیه ذهن خسته

ذهن ایرانی خسته بود، خسته از تصورِ تسلط. اما این خستگی خود را در ۵۷ با ورزشی که با شعار آزادی و رهایی داد، اندکی رفو کرد. ذهن ایرانی احیا شد، آهنگ سر داد و شعار داد و از تکرارها و تصویرها خود را رها کرد. اما این ذهن خسته، نیاز به بالینگری دارد تا تصویرهای خسته کننده دوباره آن را در ذیل خود قرار ندهند. خستگی، مثل بیماری رماتیسم، حالت ارتجاعی دارد. تا سر ما گرم می شود به کار، تولید و تجارت، تسلط و برتری آن سریع به ذهن برمی گردد. اما ذیل ۵۷ چند اتفاق در ذهن ایرانی افتاد که در تحلیل ساختارهای سازمانی جامعه شاید نتوان مشاهده کرد.

اتفاق اول، برانداخته شدن دیکتاتوری «ژن» مرغوب می باشد که در آن موقع افتاد و البته بعد از آن نیز شاید به گوش خیلی ها آشنا باشد و متأسفانه برخی از هم‌میهنان در قالب اشخاص ذینفوذ و بهره‌برداری از یک سری امکانات آن را به کار بسته‌اند. اما مردم ایران به اتفاق رهبری شان، در ۲۲بهمن ماه، بت بزرگ «پدرتباری» را شکستند و تبر را هم زدند پای آن تا همه متوجه شوند چه شده است. اگرچه پدرتباری و سهم نفوذ پدر برای پسران در آخرین دربار شاهانه شکست، اما شاید به مانند سامری در ذهن بسیاری از مردم هم به جا مانده باشد که بر خودشان است دوباره پادشاهی راه نیندازند.

انقلاب علیه آرکی-تایپ فئودالی

اتفاق دیگری که افتاده و با وجود آن، سالها به طول انجامید که عینیت بخشد، ارزش «شهروندی» بود که در ۵۷ فرصتی برای ظهور و بروز یافت. می‌گفتند تا همین اواخر بدون اذن آن طرف میز نمی‌شد نشست! این مفهوم سالها به مفاهیم «ارباب رجوع»، «طرح تکریم» و … ادامه یافت. اگرچه برخی پشت میزی‌ها باز هم به مردم می‌گفتند “این! مشکل شما است” و خیلی‌ها هنوز به سبک قجری با دیگران برخورد می‌کنند، ولی دیگر طلسم آن «اجازه»ای که اتاق‌های اداری و میزهای مراجعین و «امضای بودجه‌ها» را از آن خود بداند شکسته است. مابقی بر مردم است که چقدر آن را قبول و حفظ کنند.

از دیگر اتفاقات، شورش میهمانان علیه بالانشین بود. در خاطرات بازمانده از تاریخ هنوز بسیاری از نظامیان یعنی گروهبان‌های دولتی حاضر در محلات فکر می‌کردند که باید باز هم به سَبَق قاجار در میهمانی هم بالای خانه بنشینند و حتی خود را صاحبخانه بدانند. ظریفی نقل می‌کرد: «سرگروهبان که با صاحبخانه پول جمع می‌کرد، نخست پول درشتی گذاشت در کاسه تا همه را برانگیزد و من گفتم سرگروهبان همه ما را میهمان کرد و مردم پراکنده شدند». دیگر آن که افراد فکر کنند می توان به آقابالاسر تبدیل شود گذشته، این را امثال «ظهیرنژاد» ثابت کردند.

چهارم، انقلاب دیگری بود و آن آزادی اجاره نشین‌ها از دست مالک‌ها. این اتفاق در کلانشهرهایی افتاد که در آن دوره اسیر شکل‌گیری نوکیسه‌های ملکی شده بود و اقتصاد مسکن ما شاید باز هم مترصد شکل گیری چنین گروهی باشد. در آن هنگام اجاره نشین ها برعلیه کسانی انقلاب می‌کردند که فقط چندسال پیشتر در شهر به موفقیت پولی رسیدند و توانستند چند خانه به دست گرفته و هر اتاق را به غریبه‌هایی که برای کارگری به شهر گسیل شده بودند، اجاره دهند. اگر امروز باز اقتصاد شهری نابسامان هم «اجاره‌خورها» را زیاد کند، غمی نیست، بت بزرگ آن‌ها شکسته!

تنها روسای محله و گروهبان ها نبودند، بلکه پدرهای سرسخت هم بودند که سالها بود فرزندان خود را متهم درس خواندن و تازه دیدن می‌دیدند. پیام انقلاب ۵۷ این بود که فرزندانی که درس می‌خوانند، نو می‌اندیشند و قدری متفاوت هستند. بت بزرگ پدرهای مغرور شکسته و پدران زیادی می‌دانند که دیگر به قول شریعتی فرزندان متهم نیستند و «اجازه» سخن و اندیشه فرزندان دست خودشان خواهد بود، به امید این که همه فرزندان این کشور «به خصوص دختران» بتوانند رها از «تصورات تسلط پدر» بیندیشند.

بازنمایی همبستگی

تاریخ تحولات در ایران، متکی بر همبستگی مردم بوده و هر جا گروه‌هایی متحد و متفق می‌شدند، اتفاقات زیادی افتاده بود. ساز و کار تجربیات موفق ایرانی همواره نسبت به ساختارمندی گروه و اجتماعات هماهنگ انجامیده است. یکی از این‌ها، بنه است که راهی برای رهایی مردم ساده روستایی برای فشارهای بزرگ‌منشان و خوانین در راه ستاندن مالیات‌های سرسام‌آور بوده است. راه شهروندان ایرانی برای انتخاب زندگی، راهی متکی بر همسایه و همبستگی عرضی بوده است.
خاطره‌ای از مبارزات انقلابی سال ۵۷ مانده و گویای شکستن نفوذ شاه و روسای محله بر حریم همسایگی بود. «وقتی ساواک در خانه انقلابی می‌رود، انقلابی به همراه دوستش به خانه همسایه می‌گریزد تا او را نیابند. همسایه که یک «آژان» است سر می‌رسد و با دیدن این دو به هق هق گریه می‌افتد و سپس می­گوید ” با دیدن شما فرزندان مسلم به یادم آمد”». انقلاب ۵۷، انقلاب آزادی همسایه‌ها از روسای محله و بازنمایی همبستگی برادرانه از روایت امام حسین و یارانی که گردش جمع شده بودند در طرح معناهای ذهنی میان مردم بود.

این انقلاب برادری علیه اشخاصی صورت گرفت که ورد زبانشان گفتن «پدرسوخته» به دیگران بود. انقلاب ۵۷ به جهانیان نشان داد که وقتی قدرت داری به دیگران هر چند شرور و گناهکار باشد پدرسوخته نگو! بعد از آن سالها مردم به هم «برادر» می گفتند، اگرچه این روزها برادر هم از فرهنگ اجتماعی تا حد یک فرهنگ سازمانی تقلیل یافته، ولی همان بس که بت بزرگ توهین و تحقیر به مردم در ۵۷ شکست.

سرآغاز رهایی

پیشتر، شعر و موسیقی در ایران، درباری بود و با مدرنیزاسیون ایران، شعر و موسیقی جنبه عمومی یافت، اما در همین عمومی شدن، به موسیقی های عاشقانه و مجلسی بسنده کرده بود. اما ذهن ایرانی شروع کرده بود با بازآئینی خود با نظمی که برای انسان و آزادی های مشروع او ارزش و احترام قائل بود. به همین صورت، در ذهن شاعران، خارج از مدح و ثناگویی شاهان و دختران، عرصه‌ای تازه گشوده شد از بیان خواست و اعتراض و طرح مفاهیمی برای مخاطب ایرانی از ایده‌هایی چون وطن و آزادی.
جنبش مشروطه هم طرحی برای آزادی بود که ناخواسته اسیر بازگشت تسلط تصویر پدرانه پادشاه شدند و سپس سکوتی بزرگ بین شعر و ترانه آزادی آغاز شد. شعر «فرخی» که به نام آزادی قافیه داشت، ماند و ماند و بالاخره در ۵۷ به آهنگ تبدیل شد و شهروندان می‌دانند که با شنیدن همین آهنگ‌ها است که از دست ژن، آقابالاسر، ذهن فئودالی و کدخدامنش آزاد خواهند بود.

اتفاقات بسیار دیگری هم رخ داده است؛ بت بزرگ شکسته اما بتهای کوچک یا خرده تصویرهای تسلط می‌توانند در ذهن همه وجود داشته باشند. شاه عینیِ بیرونی رفته است، اما در ضمیر برخی شخص‌ها و پیشه‌ها هنوز یک «من» اقتدارگرا وجود دارد که می‌خواهد ژن خود را بر شخص‌ها و پیشه‌های در همسایگی‌اش سیطره دهد. هرگاه یکی بتواند بیش از حد وجدان و انصاف بر اموال و انساب مسلط شود، در واقع دنبال تصویری شاهانه یا فئودالی می‌رود. اما این چنین «من»هایی بعد از ۵۷ دیگر مقدس نیستند؛ «شهروند»ها طلسم «منیت» را در ۵۷ را با عشق به «همسایه» شکستند.
از واژه تا فرهنگ
راستی آزادی را چه شد؟ آیا تبدیل شدن آن به نام یک میدان کافی است؟ آزادی از یک واژه در شعر یک زندانی بر روی بلندترین ساختمان شهر درج شد. از واژه‌ای در قفس قافیه، به تکرار کلام آهنگین و تکرار دیدار با ساختمان‌های مدرن و صدای خیابان‌ها تبدیل شد. آزادی از یک واژه به ترانه و از ترانه به ذکری روزمره در زندگی مردم تبدیل شد. اما آیا آزادی با واژگانی که بیرون از کام تداعی می شود به دست می‌آید؟

روایت۵۷، در ادامه راه‌های مشروطه، ملی شدن نفت و …، روایتی از آزادی شهروندان ایران بود. روایتی که هر آن می‌تواند به صدای دلخراشی تبدیل شود و آن هنگامی است که منیت‌ها سریع ظهور کنند. شاهان قاجاری و پهلوی با ساختن مدرسه و دانشگاه، راهی به آبادی ایران گشودند، اما آبادی بدون ابراز وجود برای شهروندان همچون کویری می‌نمود که وجود آنان را مسخ و طلسم کرده باشد. اینک، شهروندان با ورودی چنین به عرصه سیاست از کمندها گسسته و با همبستگی به طرح شعار آزادی پرداختند.

اما آزادی نمی‌تواند در کمند شعارها و اصناف قرار گرفته و به واژه‌ای بیرونی بدون مفهومی درونی تبدیل شود. آزادی برای طرح خود، نیاز به زمزمه‌ای درونی دارد تا «من»ها یا «ژن»ها به طرح تصویر مسلط خود در درون دیگران نپردازند. نمی‌توان آهنگ‌ها و صداهای مختلف زیادی که به صورت فرهنگ عامیانه تولید می‌شوند را به جای آزادی پذیرفت، اینها نمی توانند قافیه‌های فرخی را بمیرانند. هیچ واژه‌ای نمی‌تواند نفی آزادی باشد، آزادی خودِ نفی است. اینک آزادی می‌تواند با بناهای بزرگ‌تری خود را بنمایاند، چون راه آن از ترانه به آهنگ شروع شده و از آهنگ به سوی فرهنگ پیش می‌رود.