انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

آیا صمیمیت زناشویی ممکن است؟

مقدمه:

طلاق عاطفی، از مسائلی است که امروز به عنوان یک مفهوم بدیهی در تحلیل روابط همسران مد نظر قرار می گیرد. محققان، شیوه ی تربیتی نادرست، نارضایتی از خانواده های والدین و حتی دخالت آنان و در تحقیق دیگری، استفاده شوهر از ماهواره، پایبندی به دین، اعتیاد و مصرف الکل توسط شوهر را در بروز این شرایط موثر دانسته اند. فرایند شکل گیری طلاق عاطفی به صورت عدم تأمین متقابل نیازها، عدم شناخت، همدلی و همراهی به ویژه در دوران بارداری، برداشت های نادرست از رفتار و گفتار و مهم تر ازهمه، تصورهای متفاوت از الگوی همسرداری بیان می شود. اما واقعیت این است که چنین مفهومی از زمان به کار گیری آن، نیازمند تطبیق آن با معرفت پیشین خانواده ی ایرانی است. محققان متوجه تفاوت نگرش زنان و مردان دچار این وضعیت نسبت به شیوه های ابراز صمیمیت شده اند.

آقا و خانم اسمیت

در فیلم “آقا و خانم اسمیت” دو همسر در درون بحرانی غریب اسیر می شوند. آن ها مزدورانی هستند که اقدامات خرابکارانه ای انجام می دهند و کارفرمایان آن ها از نزدیک شدن و ازدواج این دو مزدور بیمناک هستند. آن ها با هم ازدواج می کنند، اما به دلیل اسرارآمیز بودن شغل شان، سالیان سال بدون این که یکدیگر را از شغل هم مطلع کنند، زندگی می کنند. بالاخره کارفرماها تصمیم می گیرند آن ها را به صورت ناشناس به مصاف هم بفرستند تا به عنوان محافظ و قاتل یک گروگان قلابی با هم درگیر شوند. تا این که این دو متوجه قضیه شده و با کارفرما می جنگند تا ازدست آن ها خلاص شوند. وقتی آن ها پیش مشاور می روند، می گویند که وظائف کاری شان و احیاناً دروغ گویی های متعدد شان که ناشی از پنهان کاری نسبت به هم بود، موجب شده تا از هم فاصله بگیرند.

به نظر ژیل دولوز ، فرهنگ سرمایه داری در هر برهه و فضایی، نشانگان و رمزگذاری­های خاصی دارد که قلمروهای اجتماعی را رمزگذاری می نماید. موتور سرمایه داری، قلمروهایی از کار را خلق می کند که به شیوه ی زندگی و ناخودآگاه افراد شکل دهد. آن ها در خلال همین فرهنگ است که مستخدم موسسات صنعتی می شوند تا برای آن ها نقش خرابکار اجاره ای را بازی کنند و از درون همین موضع است که زندگی شان تحت تسلط نشانگان رمزگذاری شده ی صنعتی قرار می گیرد. فرهنگ سرمایه داری در هر میدان و مقطعی، کدها و رمزگانهای خاص خود را داشته و از طریق همین رمزگان ها و دستورالعملهای کارکردی اش، به میل آنها جهت می دهد، به طوری که نیازمند ازدواج نباشند و کارفرمایان برای ممانعت از این نوع از زندگی، مانع نزدیکی این دو فرد می شوند. دعوای اصلی از آن جایی شروع می شود که آن ها برای دوستی بیشتر به مشاور مراجعه می کنند.

به نظر هانا آرنت، شخصیت، وجود و حتی دستور زبان انسان در درون نهادی که تابع آن است، خلق شده و او را درون این فرهنگ پرتاب می کند. هر کنشگری برای این که خودش باشد، نیاز به گشودگی و داوری در خلال این وضعیت است. اما اغلب انسان ها، به صورت فردی تکراری این وضعیت را از سر می گذرانند. او موظف است به عنوان انسانی مطیع و اخلاقی به کاری که در پیش روی او است سر نهاده و اقدامات لازم را برای زندگی اخلاقی خود پیش گیرد. آرنت در تحلیل خود نسبت به توتالیتاریسم و اردوگاه آشویتس، متوجه این بود که نظام معانی به صورت شبکه ی ساختاری از دستورات سیستمی مقید به این شبکه شکل گرفته، اما در نهایت به وضع مشقت باری تبدیل شده اند. بیدار شدن از این وضعیت، نیاز به داوری و دقت نظر دارد، اما تکالیف چنین ضرورتی را از فرد نمی خواهند، اگرچه ممکن است فرد در آینده از همین موضع دچار مشکلات متعددی گردد.

رژیم نشانه شناختی مسلط بر زندگی این خانواده، آن ها را به صورت اخلاقی تبدیل به کاربرانی کرده است که اخلاق کار و حرفه شان ایجاب می کند تا هر روز از صبح زود و طبق زبان دستوری خاصی به جدال بپردازند. همین رژیم یا رژیم های نشانه شناختی، هیچ وقعی به این ندارد که آن ها قصد زندگی صمیمانه تری دارند. بازساختن یک وضعیت جدید برای آن ها از این موضع که ساختارهای معنایی کارفرمایان که دختران و مردان بسیاری را به صورت مجرد در اختیار خود نگه داشته اند، به هم می ریزد، لذا دستوات اخلاقی شدت می گیرند تا همسران را تحت اخلاق حرفه ای خاصی که دارند، به کشتن هم راضی کنند. اما آقا و خانم اسمیت، در جریان ماموریتی که برای کشتن همدیگر بر عهده می گیرند، به تدریج فاصله هایشان کمتر می شود، چرا که در این ماجرا، همدیگر را به عنوان موضوع مورد جست و جو می جویند و همین هم می تواند آن ها را به هم نزدیک کند.

گسست نشانه شناختی

در ایران، الگوهای مختلف و به زعم دولوز، موتورهای مختلف سرمایه داری یا رژیم نشانه شناختی قدرت مسلط بر زندگی در میان زوجین مشهود است. رژیم نشانه شناختی سنتی، به صورت سرمایه داری محلی برای روابط همسری قواعد دستوری خاصی سراغ داشته است. از این نظر، گفته می شد « زن و شوهر دعوا کنند، ابلهان باور کنند ». این امر نشان دهنده ی این است که دعوا و مشاجره، به عنوان یکی از پدیده های رایج و ناگزیر روابط زن و شوهربوده است، چه بسا که خشونت مرد علیه زن نیز چندان نکوهیده نبوده است، حال آن که در رژیم نشانه شناختی دیگری که هم اکنون تجربه می شود، دست درازی مرد به زن، خشونت تلقی شده و امروزه، به زعم محققان، زنان نیازمندی خود را به عشق شدیدتر آن که تجربه کرده اند ابراز می کنند.

اما زن و مرد ایرانی درون دو رژیم نشانه شناختی جدا از همی سپری می کنند، چرا که میل، در حرکت های جمعی درونی می شود و اغلب جمع های فراغتی و حتی شغلی دیوارهای نشانه شناختی مستحکمی نسبت به هم طی می کند. اجتماعی شدن مرد و زن در ایران، در جمع های با مرزبندی اخلاقی بین زن و مرد صورت می گیرد و به این صورت میتوان گفت زن و مرد به دو دنیای معنایی متفاوت و دو جزیره ی جدا از هم تعلق دارند. اگرچه برخی از زنان مانند مردان به کار سخت و عقلانی می پردازند، اما اغلب زنان، از نقطه نظر زمان و مکان زندگی در فضایی متفاوت با مردان زندگی می کنند. مرد و زن دو مرکز ثقل فضایی متفاوت در زندگی دارند. هستی حیاتی زنان در آشپزخانه و تدوین و ترتیب خانه خلاصه می شود. اما مردان جهان وطن تر بوده و به دنیای خارج ازخانه و به محل کار متمرکزند. بر اساس الگوهایی که در میان این دو جمع شکل می گیرد، مرد و زن، میل های متفاوتی را نسبت به کار بیرون از خانه و رسیدگی به امور خانه درونی می کنند.
از این رو دو نوع از رژیم نشانه شناختی را می توان شناخت که بر زندگی زوجین تسلط دارند. مردان در دنیای کار، حرفه و فعالیت های اقتصادی مستغرق می شوند و به زعم آرنت نقش مولد و پایداری در جامعه دارند. اما زن ها تنها زحمت می کشند و کارشان در خدمت تولید ابزاری در جامعه نبوده و تنها در گرو زحمتی هستند که برای معیشت زندگی خود و همسرشان می کشند. سپهری که باید میان زن و مرد شکل بگیرد، به خاطر تجربه های متفاوت آن ها، رژیم های نشانه شناختی متفاوت و حتی امیال متفاوت شان، تطابق چندانی ندارد. به علاوه، مردها از نقطه نظر بازارهای صنعتی نقش تولیدی را و زن ها نقش مصرفی را بر عهده می گیرند. ازاین نظر، هر یک اخلاق کاربردی متفاوتی را در جامعه ایفاء می کند. مردها کارگران و تکنسین هایی هستند که وظیفه ی تولید را بر عهده دارند و عمده ی زن ها، مسئولیت بازدید و تجمع در بازارها را بر عهده دارند. این همان تشابهی است که مرد و زن ایرانی، در جزایر جدا از هم در تعامل اقتصادی به مصاف هم می روند.
مرد و زن ایرانی، از نقطه نظر نقش اقتصادی، در تقابل هم قرار دارند، آن ها در جریان زندگی دو میل و عاملیت متفاوتی را درونی و اجرا می کنند. سالها پیش آلوین تافلر هشدار داده بود که با رشد تحصیلات عالی زن و مرد و خلق منش های متفاوت در حوزه ی اجتماعی خرده کیش های متفاوت شکل گرفته و آن ها را از نظر معناشناختی نسبت به هم جدا و دور می کند. این مسئله از نقطه نظر تفاوت سواد، یا تفاوت الگوی کار مرد و خانه داری اکثر زنان موجب گسست نشانه شناختی عمیقی در آنان می شود. همچنان که در “آقا و خانم اسمیت” هم دیده می شود، تجربه های مشترک زن و مرد، می تواند خود به خود زمینه ی شکل گیری دوستی و همراهی فکری را فراهم کند. اما در شرایطی که زن و مرد در دو دنیای متفاوت فکری و دو نقش تقابل جویانه ی اقتصادی قرار دارند، دامنه ی این گسست افزایش می یابد و زمینه ی اختلافات فرهنگی زن و مرد را تشدید می بخشد.
نتیجه: مرزهای نهادی مانع صمیمیت
طلاق عاطفی، ناشی از شکل گیری مرزهای نهادی وضعیت وجودی زن و مرد است. شکل گیری صمیمیت زناشویی، نیازمند این است که بر مرزهای نهادی ناشی از گسست هستی شناختی غلبه نمایند. به نظر می رسد چنین وضعیتی نیازمند گفتگو، مشاوره و تعاملات بسیار و پذیرش تفاوت های بسیاری باشد. چرا که طبق بحث های مطرح شده، تفاوت نقش اغلب زنان با مردان ریشه در روش های سنتی و مدرن فعالیت آنان داشته، از سوی سرمایه داری جدید هم، اخلاق اقتصادی متفاوت و در تقابلی را پیش روی همسران قرار می دهد. امروزه، غالب زن و مرد ایرانی نه صرفاً در دو خرده کیش اجتماعی که در دو سوی رابطه ی مبادله ای قرار دارند. حال اگر سنت های شفاهی پیشین نیز دعوای زن و مرد را طبیعی قلمداد کرده و سازگاری با خشونت را در ذهن خود دارد، زمینه­ی قدرتمندی برای سستی پیوند زناشویی وجود خواهد داشت.
تحقیقات موجود به ماحصل این گسست که در زندگی دیده می شود، یا موضوعاتی چون ماهواره و مصرف مواد که بیشتر سبک زندگی فردی می باشد را موضوع و علت طلاق توافقی عنوان کرده اند. اما باید گفت که تفاوت های نهادی زندگی زن و مرد از موضع فضا، زمان، کارکرد و انرژی درونی ای که از موضع قدرت ساختاری کسب می کنند، به آنان موقعیت های فرادست و فرودستی را در خانواده فراهم کرده و نقش های جنسیتی در تقابلی را در زندگی روزمره ی همسران ایرانی تدارک می بیند. در چنین وضعیتی، سازگاری همسران به مراتب سخت تر از تفاوت های اجتماعی بوده و هر قدر زن در نقش های اجتماعی نزدیک به وضعیت شوهر خود موفق تر باشد، فرصت شکل دادن به صمیمیت بیشتر خواهد بود، اما اگر چنین امکانی وجود نداشته باشد، گذشت و کنارگذاری بسیاری برای برساختن صمیمیت لازم خواهد بود.