انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

خودکشی در فضای عمومی یا خود را به خواب زدن در آغوش خیابان

“خودکشی” معنایی است که در انبوه احساس های زندگی روزمره گم شده و علی رغم تجربیات نوشتاری امروزی، کمتر سعی شده است به راز و رمز آن به درستی پرداخته شود. خودکشی، تجربه ای دیرین است که با ظهور جامعه شناسی هم عرصه ای برای عرض اندام این علم شده است[i]. اما آن گونه که امروز در فضای عمومی تجربه شده است، می نماید که چنان چه باید در زندگی امروزی ایرانی مورد توجه، تفسیر و تفهیم قرار نگرفته است. به راستی معنای خودکشی در زندگی امروزی چیست و چگونه پیش روی تجارب زندگی مردم قرار می گیرد؟

شهر، بستری برای زندگی و مرگ

شهر، بستری برای تجربه ی زندگی امروزی ایرانیان است. شهر ایرانی، عموم مردم ایرانی را به میهمانی رازها و رمزها، معناها، ادراک و احساس های ناشی از مواجهه با آن می خواند و بستری می شود برای زندگی و گذران عمر مردم.مردم در این شهر به دنیا می آیند، می میرند و همهی وجوه خود را به عرصه ی نمادین فرا می خوانند. شهر با انسان در حال گفت و گو است و نشانه های خود را بر روی او می گسترد و انسان آن ها را فرا می خواند و معنا می کند. “ولگرد” در آن پرسه می زند و به دنبال فراخواندن خود از گوشه های تاریک شهر است. یا این که با چشمانی خیره به دنبال جستن تجربه های زندگی در اوج و حضیض شهر می گردد. غنی و فقیر، شهر را به دو قسمت تجزیه می کنند و معناهای شهر را برای هم اختصاصی می کنند[ii]. رشته ها و اصناف، شهر را برای خود تخصصی و متنوع می کنند و به خلق برندها و معانی نمادینی در شهر همت می گمارند و تجربه هایی برای زندگی می سازند. زندگی، پرت شدن به میان تجارب آماده ای است که دیگران همیشه بذر آن را برای انسان می کارند و در قالب های آماده تقدیمش می کنند[iii]. اما امکان اعمال تجربه و فراخواندن لغت نامه ی نمادهای استعلایی شده برای اجرای تجربه در زندگی روزمره، تجربه ای است که می باید به سختی و شوق انجام گیرد[iv].

هر عملی، اجرای یک تجربه از منطق فراگرفته از زندگی روزمره است[v]، تجربه ای که به مدد معناهای پیش دست گذاشته شده اجرا می شود. هر تجربه ای هم معنا و نامی دارد و می شود آن را به صورت داستانی توصیف کرد. افتادن در میان خیابان، همچون افتادن در بستری از پیش آماده برای خوابی راحت و بی صدا است که توسط انسانی صورت گرفته است. خوابی بدون بیداری، در میان انبوه شلوغ شهری که سرشار از خانه هایی شلوغ و ناآرام است. آری خوابیدن در وسط خیابان، دربه در ترین تجربه ی زندگی شهری است، آن هم خوابی بدون بیداری. مرگ، یک شوخی تلخ با بدن زنده ای است که توسط خود انسان پیش روی او گشوده می شود. انسانی که خود مرگ را همچون بشقابی خالی از تجربه برای خود تعارف می کند، بی معناترین امر ممکن را در جهان از خود صادر می کند. لذت زندگی، معنای آرمانی بودن را طلب می کند تا تجربه ی پی در پی معنا در بدن و ذهن انسان رخ دهد. اما مرگ، فقدان این معنا بوده و در نتیجه، سنگینی بدنی را بر دوش ذهنی خسته می اندازد. انسان از این تجربه ی پوشالی خسته می شود و مانند ایست قلبی، هر کجا تداوم معنا از کار ایستاد، بدن سقوط خواهد کرد؛ به خدا!

خیابان های شهر، سرشار از موج تصاویری است که انسان را به سوی خود می خوانند. هر تابلویی، تجربه ای است زنده و سرشار از هیجان زندگی. لذت در خیابان های شهر به آدم تعارف می شود و همه ی این دست هایی که از سوی تابلوها و چراغ ها به سوی انسان می آیند، پر هستند از جنسها و معناهایی که تجربه ی آن ها در پی دارد. قدم زدن در چنین شهری، به ویژه از روی پلی که احاطه بر همه ی معانی عالم زندگی روزمره دارد، اوج گرفتن بر این معناها، حتی در عین تهی بودن تجارب مصرف نشانه ها است. انسان در این شهر، وقتی پرواز می کند، اوج می گیرد و دنیای سرشار از معنا را تجربه می کند، چه این پرواز با طیاره طی شود و چه در روی پلی که همه ی مردم شهر از آن می گذرند. تهران، شهری است که همه ی معناهای ایرانی در آن به رستاخیز رسیده و زندگی در بازار انبوهی از نمایش تجربه های زیسته ی ایرانی صورت می گیرد، اگرچه بدون رجوع ناب به آن تجربه های ناب. به این صورت، زندگی در اوج فضای تهران، سرشار از معنا است.

منطق زندگی و معنای مرگ

اما در این عالم با معنا، آن چه موجب بی معنایی و سنگینی بدن می شود، چیست جز این که خستگی بدن را و خستگی فهمیدن این معنا ها را به آدم بنماید. خستگی از چه رخ می دهد جز انبوه معناهایی که انسان را به اوج اشباع[vi] رسانیده و در این اوج ساختگی، نمی تواند هیچ حسی برای زندگی بدهد. احساس، از جهان به انسان عطا می شود و موجب فهمیدن بدن و حتی ذوق ادراک است. اما زندگی در میان انبوه معناهایی که ذوق درک و حس ندارد، یک تجربه ی پوچ از انبوه معناها است. این معناها، نمودهای بی فایده ی زندگی اند که نتوانسته اند در میان نهاد خصوصی زندگی مردم بازساخته شده و جریان یابند. رفتن به اوج انبوهی چنین، هر لحظه امکان بریدن از معنا و تمام شدن احساس را پیش می آورد. تفکر، که منبع نُطقی معنای زندگی است، مانند ماشینی دائمی در حال کار است، اما درک و احساس، تجربه ای لحظه ای است که می تواند جدا از منطق صورت بگیرد. هر لحظه رابطه ی تفکر که می تواند جهان بیرون را تحلیل کرده و به ادراک تبدیل کند، فطع شود، می تواند موجب بی معنایی و مرگ شود.

آری جهان بیرونی با جهان درونی انسان در ارتباط منطقی است، اما آن چه موجب قطع این رابطه و سنگینی بدن و پیش آمدن مرگ می شود، فقدان درکی است که موجب احساس معنا می شود. اما این فقدان کی و در چه زمانی رخ می دهد؟ قاتلی که خود را از درکی چون رسیدن طلبکاران می کشد، بر علیه منطق کاربردی اعمال خود می شورد و احساسی تلخ از مرگ به جای می گذارد. اما کسی که در اوج معنازدگی شهر به تنهایی از میان رمزهای گلگون می گذرد، از چه درکی می گریزد که به جای احساس ناب از تجربه های با معنای بیرون، بر بدن خود می شورد و خود را به پرواز در می اورد؟ “پرواز” احساسی همچون عروج است که به بانویی دست داده است که خود را در آغوش خیابان های شهر یافته و برای این که دیگران راز این پرواز را ندانند، خود را به خواب زده است!

ان چه خود را به خواب زده است، نه تن که در میان خون غلطیده و از میان رفته است، که ذات معنای این پرواز است که از انضمام معانی گوناگون زندگی شهری اوج گرفته می گیرد. چنین مرگی، پرواز معناهایی است که در زندگی شهری اوج گرفته اند و سرنشین اندامی که با این معناها در میان مردم می گردد را به اوجی کشانده و از آن به پروازی به سوی آغوش چنین شهری کشانده است. اما این پرواز، پروازی رو به سوی آسمان نیست و حسی برای زندگی به آدم نمی دهد. پس چرا معناهای زندگی شهری امروزه، منجر به پریدن به آغوش مرگ می شوند؟ چرا شهر، با مرگ از احساس سرنشینانش استقبال می کند؟ این راز تجربه های زیسته ی پنهانی است که امروزه در بطن شهرهای ما نهفته اند و کمتر فرصت به اهتزاز در آمدن را دارند و می مانند و می مانند تا روزی توسط بانویی خسته و بر فراز اوجی از فضای زندگی شهری به پرواز در آید. آری مرگ یک بانوی خسته اهتزاز معنایی است که نادیده گرفته شده و در میان انبوه معناهای زندگی عادی، از بدن وی به بیرون جهیده است.

خاتمه:

آری! آن چه خود را به خواب زده است، معنای مرگی است که همواره در گوشه و کنار شهر و دیار رخ می دهد و نتوانسته است در میان منطق روزمره ی زندگی معنا شده و به عرصه ی نمادین بیاید. “خودکشی”، قدیمی ترین مسئله ی اجتماعی است که به جای توجه آکادمیک، رمزگشایی و پرخاش آن به منطق پوشالی زندگی روزمره ی کنونی، هماره به صورت معنایی زیرزمینی در تفاسیر علمی پنهان می شود. آن چه امروز در فضای عمومی شهر رخ داده است، تجربه ای رسانه ای شده و خبری از این زیرزمینی تنگ و تاریک است. مرگ های مشکوک و مبهم، حتی جنایات و حوادثی که می بایست همچون تجارب روانکاوانه جست و جو شده و توسط آن ها معناها و استدلالهای زندگی روزمره مورد توجه قرار گیرند، هر روز مانند معادله ای مجهول به زیرزمین تاریک شهری می پیوندند و از دایره ی استدلال و منطق روزمره رها می شوند. آن چه امروز صورت گرفته است، لو رفتن معنای این فاجعه ی گسترده در فضای عمومی است که توسط زنی خسته و ناراحت و به نمایندگی از تمام زن هایی که در این سرزمین تن خود را فانی ساخته اند، صورت گرفته است. او را بیدار نکنید، او به جای تمام زنان خودکشی کرده، آمده در وسط خیابان بخوابد و از مردم شهر “توجهی” برای کشف معنا گدایی کند.

[i] امیل دورکیم، “خودکشی” را در اولین تجربه ی پیمایشی جامعه شناسی اجرا کرده و به این صورت به این پدیده به عنوان اولین مسئله ی جامعه شناسی توجه نموده است.

[ii] توجه عماد افروغ به این مسئله در سالهای قبل قابل تأمل است؛ لکن این تقسیم بندی سوژه ی بسیاری از فیلمهایی است که همواره ساخته می شود، از فیلم پیش از انقلاب همسفر گرفته تا “ستایش” امروزی، همواره تجربه ی فقیر و غنی است که الگوی آرمانی این قبیل داستان ها را در رمان “شاهزاده و گدا” می توان مشاهده نمود.

[iii] کنایه از ضرب المثل دیگران کاشتند و ما خوردیم …؛ معنای پرت شدن به زندگی روزمره “هایدگر” و به دنیا آمدن در تجارب زبانی ” پیاژه”

[iv] نیچه آن را نیروی دیونیزوسی می نامد.

[v] اشاره به تعبیر ویتگنشتاین اول از ” زبان تصویر جهان است”.

[vi] زیمل هم به اشباع انسان از نمادهای فرهنگ جدید اشاره کرده و گفته این معناهای جدید موجب تراژدی فرهنگی زندگی است.