انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

سوسیالیسم و دموکراسی (بخش دوم)

ادوارد برنشتاین برگردان آرمان شهرکی

توضیح مترجم: سوسیالیسم تعدیل شده در مکتب فکری برنشتاین از معدود گرایشهای فکری در جبهه ی چپ است که بر لزوم اصلاحات اجتماعی فوری، صلح طلبی، ائتلاف با احزاب بورژوا، و دیدگاهی اخلاقی به سوسیالیزم پای میفشارد. برای مارکسیستهای هگل گرایی همچون برنشتاین، سوسیالیسم یک فلسفه ی زندگی مشحون از ایمان و اعتقاد اخلاقی است. فلسفه ای که بیشترین زاویه را با مواضع جنگ طلبانه ی مارکسیسم-لنینیسم ایجاد میکند.متن پیش رو ترجمه ی گزیده ای از کتاب سوسیالیسم تکاملی {Evolutionary Socialism}اثر ادوارد برنشتاین (Eduard Bernstein)، سوسیالیست تجدیدنظرطلب معروف است که بصورت دنباله دار در سایت منتشر خواهد شد. برای ترجمه از نسخه ی آن لاین کتاب استفاده شده که در اینترنت قابل دسترسی است. در بخش دوم از ترجمه کتاب، برنشتاین، اتحادیه های تجاری را در صورت تن زدن از قوانین دموکراتیک، محکوم به زوال در قالب یک شرکت انحصاری میداند. اتحادیه های تجاری بنابر عقیده ی نویسنده باید به مصالحه و سازش با یک اجتماع دموکراتیک رضایت دهند؛ چراکه “مصالحه” {compromise} اساس دموکراسی است؛ دموکراسی “مدرسه ی عالی مصالحه است”. همچنین بر طبق آراء برنشتاین، دموکراسی در معنای حاکمیت مردم میتواند به خودکامگی و چیرگی اکثریت بدل شود و این مفهوم از دموکراسی قدیمی، خام، محافظه کارانه و منسوخ است. دموکراسیِ مد نظر برنشتاین با ایده ی عدالت همراه بوده و در پی محو دولت طبقاتی و به بار آوردن حدّ اعلای آزادی برای همگان میباشد. دموکراسی در دستگاه فکری برنشتاین همسنگ با محو روحیه انقلابی در جامعه نیست؛ اما آرام، عاقلانه، منطقی و در محدودیتهای دموکراتیک رشد کرده و میزید.

آخرین و یکی از دقیقترین آثار نگاشته شده در این خصوص [منظور، اتحادیه های تجاری است.م]، کتابی است پیرامون تئوری و عملِ اتحادیه های تجاری بریتانیا، نوشته ی سیدنی و بئاتریس وب {Sydney and Beatrice Webb}، این کتاب بدرستی توسط نویسندگانش، داروی دموکراسی صنعتی، لقب گرفته است. قبل از آنها، ثورولد راجرزِ {Thorold Rogers}فقید در سلسله درس گفتارهایش درباب تعبیر اقتصادی از تاریخ {Economic Interpretation of History} (اینجا و آنجا اشتراکاتی با درک مادی از تاریخ دارد؛ اما تنها در جاهایی گزینش شده بدان اشاره میکند)، اتحادیه های تجاری را، شراکت کارگری {Labour Partnership} نامید؛ که البته با اصل اتحادیه های تجاری همخوان است اما در عین حال به محدودیتهایی که عملگری اتحادیه تجاری میتواند در یک دموکراسی داشته باشد نیز اشاره میکند؛ محدودیتهایی که فراسوی آنها، اتحادیه جایگاهی در یک اجتماع دموکراتیک ندارد. سوای اینکه، دولت، اجتماع، یا سرمایه دارها، کارفرما هستند؛ اتحادیه ی تجاری، بعنوان سازمانی متشکل از همه ی اشخاصِ شاغل در اصنافی مشخص، میتواند بطور همزمان و مادامیکه به شراکت رضایت داده است؛ منافع اعضاء خویش و منفعت عمومی را به پیش ببرد. فراسوی چنین چیزی، این خطر هست که به شکل یک شرکت بسته و واجد تمامی کیفیتهای بد یک مونوپولی رو به زوال برود. حتی اگر یک جامعه ی {society} متعاون {co-operative}نیز باشد؛ در چنین حالتی محکوم به نابودی است [یعنی در حالتی که تن به شراکت با یک جامعه ی دموکراتیک ندهد.م] اگر چنین شود؛ اتحادیه تجاری، به مثابه ی بانوی کلیه ی شاخه های تولیدی و ایده آل بسیاری از سوسیالیستهای قدیمی، تنها یک انجمن انحصاری خواهد بود؛ و مادامیکه بر انحصار تکیه زده یا در پی آن است؛ با سوسیالیسم و دموکراسی در تعارض خواهد بود؛ بگذار سازمان داخلی اش هرچه که میخواهد باشد. اینکه چرا با نیازهای سوسیالیسم در تعارض است؛ نیازی به توضیح بیشتر ندارد. انجمنهایی که بر خلاف اجتماع عمل میکنند؛ نوعی حکمرانیِ الیگارشی در چهارچوب حاکمیت محسوب میشوند, آنچنانکه خود سوسیالیسم نیز کمی اینگونه است. اما چرا یکچنین اتحادیه ی تجاری ای همآواز با اصول دموکراسی نیست؟

این پرسش مستلزم پاسخ به پرسش دیگری است. اساس دموکراسی چیست؟

پاسخ به این پرسش آسان بنظر میرسد. در وهله اول ممکن است گمان شود که با تعریف دموکراسی به مثابه ی ” حکمرانی توسط مردم” {government by people}قضیه حلّ و فصل شده. اما اندک تاملی به ما میگوید که بدین ترتیب پاسخی سطحی و کاملا تشریفاتی به پرسش فوق داده شده. اینروزها تقریبا تمامی افرادی که واژه ی دموکراسی را به کار میبرند؛ میفهمند که چیزی بیش از صرف شکل دولت یا حکمرانی است. به تعریف دموکراسی نزدیکترخواهیم بود اگر آنرا سلبی تعریف کنیم؛ به معنای نبود دولت طبقاتی، حضور یک شرایط اجتماعی که درآن تفوّق سیاسی، نصیب هیچ طبقه ای که بر کل جامعه تحمیل شده؛ نیست. با این تعریف حالا مشخص شد که چرا یک شرکت انحصاری از اساس ضد دموکراتیک است. تعریف سلبی به نسبت تعریف دموکراسی چونان “حاکمیت مردم”، به ایده ی سرکوب افراد توسط اکثریتی که بطور کامل در برابر ذهنیت مدرن موضع دارند؛ فرصت جولان کمتری میدهد. امروزه ما سرکوب اکثریت توسط اکثریت را “غیردموکراتیک” تلقی میکنیم؛ درحالیکه در بدو امر با ایده ی حاکمیت مردم کاملا سازگار مینمود. ایده ی دموکراسی، به مفهوم امروزینش، نگره ی عدالت را دربر میگیرد-تساوی حقوق برای تمامی اعضای اجتماع، و اگر بخواهیم آن را بر اساس قانون اکثریت تعریف کنیم؛ آنجاکه قانون مردم بر هر چیز محسوس و ملموس تسرّی می یابد؛ ایده ی دموکراسی با محدودیت مواجه است. دموکراسی هرچه بیشتر آگاهی عمومی را به خویش جلب کرده و آنرا به کار میبندد؛ در معنای بالاترین آزادی ممکن برای همگان، برابرتر نیز میشود.

دموکراسی از اساس، سرکوب دولت طبقاتی است؛ گرچه هنوز سرکوب واقعی طبقات نیست. آنهاکه از خصلت محافظه کار دموکراسی سخن میگویند تا حدی راست میگویند. خودکامگی {absolutism}، یا نیمه خودکامگی، هواداران و مخالفین دموکراسی را تاجاییکه توان داشته باشند؛ میفریبند. بنابراین در کشورهایی که خودکامگی برقرار میشود؛ یا هنوز موجود است؛ شاهد برنامه های بلندپروازانه هستیم؛ زبانی غلوّ آمیز، سیاستهای نامنظم و نوسانی، ترس از انقلاب و تمنّای سرکوب. در یک دموکراسی، احزاب و طبقاتی که حامی آنها هستند؛ بزودی یاد میگیرند که قدرتشان محدود است و هربار بایستی آنقدر مسئولیت تقبّل کنند که امیدوار باشند تحت شرایط موجود از پسش برمیآیند. حتی اگر احزاب، مطالباتشان را بالاتر از آنچه که در حقیقت قصدش را دارند؛ ارتقاء بخشند؛ باز هم باید میانه روی پیشه کنند تا به مصالحه راه دهند؛ و براستی که دموکراسی مدرسه ی عالی مصالحه است. حق رای، اعضای یک دموکراسی را مجازا، در اجتماع شریک میسازد؛ و این شراکت مجازی، باید در نهایت به شراکتی واقعی بدل شود. با وجود یک طبقه ی کارگر عقب مانده در کمیت و فرهنگ، حق رای عمومی چیزی است در مایه های حق انتخاب یک “قصاب”، اما اگر این طبقه باسواد و پرشماره باشد؛ حق رای ابزاری است برای آنکه نمایندگان مجلس را از تشنگان قدرت به خادمین واقعی ملت بدل نماید.

ای میل مترجم: arm.shahraki@gmail.com