نگاهی از منظر انسان شناسی توسعه به داستان «قدیس مانوئل نیکوکار شهید» نوشته میگوئل ده اونامونو
در این نوشتار سعی دارم تا داستان قدیس مانوئل نیکوکار شهید نوشته نویسنده شهیر اسپانیولی داونامونو را از زاویه مفاهیم عمده و مطرح در انسان شناسی توسعه مورد کنکاش قرار دهم؛ از این جهت شاید تحلیل بنده چندان واجد خصوصیات یک نقد ادبی نباشد و بیشتر به برجستگی و پیدایی بیشتر جنبه هایی از روایت داستان میپردازد که گواه و بازتاب دهنده دغدغه های انسان شناختی نویسنده است. داستان مذکور یکی از سه داستانی است که در کتابی تحت عنوان« هابیل» با ترجمه « بهاءالدین خرمشاهی» از سوی نشر ناهید در سال ۱۳۸۵ به چاپ پنجم رسیده و روانه بازار کتاب گشته است.
نوشتههای مرتبط
میگوئل ده اونامونو(Migoel de Unamuno) نویسنده وجودگرای اسپانیایی در داستان مذکور و از زبان دخترکی روستایی-آنخلیتا- به شرح زندگی پرآلام و مصیبت کشیشی بی ایمان-قدیس مانوئل- در دهکده ای دورافتاده می پردازد. آنخلیتا در سن ده سالگی روستای زادگاه خویش- وال ورزه(Valverde)- را به اصرار برادرش- لاثارو- و به قصد تحصیل در مدرسه راهبگی ترک میکند. در ۱۵ سالگی و به هنگام بازگشت به روستا و تحت تاثیر جذبه قدیس مانوئل و شیفتگی همه گیر او در روستا به دستیاریش در انجام ماموریتهای مذهبی می پردازد. و چنان پیش میرود که به شاهد و شارح تیزبین روح و روان قدیس بدل گشته و هر روز که میگذرد ارادت و خاکساریش نسبت به او دوچندان میشود تا اینکه سروکله برادر آنخلیتا که از آمریکا بازمیگردد پیدا شده و در کشاکش مجادله شورانگیزی که میان برادر و قدیس در میگیرد؛ آنخلیتا در می یاید که اگر چه قدیس مانوئل در مومن گردانیدن ظاهری برادر نامعتقدش توفیق یافته و از این جهت ایمان تمامی اهالی روستا نسبت به خویش را نیز تعمیق بخشیده اما خود از بی ایمانی مزمنی رنج میبرد- یادآور کشیش فیلم نورزمستانی ساخته اینگمار برگمان- که در طول عمر، تمامی هستی اش را تحت سیطره خویش داشته و فرسوده و مستهلکش ساخته است. لاثارو و قدیس مانوئل با ایمان به بی ایمانی خویش اما عملا مومن در همه کردارها میمیرند و آنخلیتا، خاطرات خویش از آن دو و نحوه زیستشان در والورزه را مرور میکند.
اول: لاثارو
نخستین مدخل ما برای ورود به جهان داستان – منطبق با ترتیب پیش روی آن- آنجاست که نویسنده به یکی از فرضهای اصلی مدرنیته، جهانی شدن و سرمایه داری که با تاکید بر شهر نشینی و صنعتی شدن دنیای روستایی را واجد خصوصیات پست و حقیرانه میداند؛ حمله میبرد. اینچنین فرضی خود را در مدلهای کهنه راهبردهای بالا – پایین توسعه ( روستایی، شهری- صنعتی، سنتی- توسعه یافته، توسعه نیافته) بازتاب میدهد و نتیجه محتومش از رهگذر فرهنگی اسپانیایی نویسنده چیزی جز آمریکایی شدن جهان نیست. آنخلیتا ضمن اشاره به پولی که برادرش برایشان می فرستد به این توصیه او اشاره میکند که « چیزی که برای آنخلیتا مهم است این است که عقل و کمالش بالا برود و ناچار نشود با دختردهاتیها سروکله بزند»( ۱، ص ۲۲۶). جایی دیگر آنخلیتا حرفهای لاثارو را به یاد میآورد که میگفته « آدم توی این دهکوره ها گیج و منگ میشود؛ خصلت حیوانات را پیدا میکند…..تمدن و شهرنشینی نقطه مقابل این دهاتی بازیهاست……توی اسپانیا مردها از بس مهمل و بی وجودند کشیشها از زنها سواری میگیرند و زنها از مردها، جهل و حماقت دهاتیها و گنداب فئودالیسم به کنار» ( پیشین، ص ۲۴۲)
از نظر نویسنده حرفها و عقایدی که لاثارو از آمریکا تحفه آورده چیزی نیست مگر تبلیغات و اباطیل ترقی خواهانه ای که از جار زدن آنها نه لاثارو که هیچ یک از اهالی روستا بهره ای نخواهند برد. اعتقاد لاثارو به تمدن اعتقادی تک بعدی و تک خطی است که در نهایت به آمریکایی شدن می انجامد و او اصولا جهان منطبق با چنین توسعه ای را تنها جهان موجود میداند و حرمتی برای فاعلیت محلی(local agency) قائل نیست. در اینجا بی ایمانی از نوع آمریکایی در امتزاج با تمدن و شهر نشینی خصلتی خرفت گونه پیدا کرده است که گوش شنوایی در دهکده نمی یابد. اگر چه همان پولی که او از آمریکا برای خانواده می فرستد موجبات تحصیل خواهرش در مدرسه راهبگی را فراهم میآورد که انسان را به یاد ستایشی می اندازد که مارکس به بورژوازی نثار میکند.
دوم: دن مانوئل
آنچه دون مانوئل را محبوب قلوب ساکنین روستا قرار داده است جنبه بسیار عملی و کاربردی آن اندیشه هایی است که در سر دارد. او ازدواجها را سروسامان میدهد؛ پدران و مادران را با فرزندان آشتی میدهد؛ به بهداشت و سر و وضع روستاییان میرسد؛ به عیادت بیماران میرود؛ تسامح و تساهل میورزد؛ به نامعتقدان، فراماسونها، لیبرالها یا مرتدان سخت نمیگیرد و از مضرات مطبوعات سخن نمیگوید. بطور کل او بیشتر در جهان عمل سیر میکند تا نظر. در مباحث انسان شناسی توسعه اگرچه واکاوی و شالوده شکنی اصول و فرضیات توسعه- پارادایمهای مسلط توسعه- از سوی انسان شناسان با آغوش باز پذیرفته میشود اما به این امر نیز توجه میشود که اگر انسان شناسان خواستار آنان تا هجوم آنان به نفس و خود ایده توسعه معنادار تلقی گردد باید چنین صورتی(form) را با محتوایی در خور که واجد محسوسیت بوده و مشهود باشد؛ انباشته سازند. خصلت کاربردی(applied) نظرورزیهای آنان باید در بستری از مشارکت همدلانه که با استنباطی عمیق همراه است؛ ساخته و پرداخته شود. و چه درون نگری هم دلانه(introspective sympatical)ای از این عمیقتر که فردی در کسوت روحانی همچون دون مانوئل مدام به گشت و گذار در محیط دهکده و در میان مردم بپردازد. آنچه دن مانوئل در والورزه بدان مشغولیت دارد؛ مصداق بارز آنگونه از زندگی است که هانا آرنت فیلسوف آلمانی در کتاب خویش تحت عنوان”وضع بشری” از آن با اصطلاح « زندگی وقف عمل» (viva activa) در برابر «زندگی وقف نظر» (viva contemplative) یاد میکند. گونه ای از زندگی که از مرحله دون مشقت- زندگی روزمره- آغاز شده و به مرحله کنش، استعلاء می یابد. منظور آرنت از کنش، تعامل اجتماعی مدام و مستمر با افراد است که از ویژگیهایی همچون، اقناع، ابتکار و آزادی بخشی برخوردار است. اگر نگره ها(notions)ی متکی بر فردگرایی و عقلانیت لاثارو در جان روستانشینان نمینشیند- عدم برخورداری از رویه(practice)- اما رویه های دن مانوئل در حین و به موازات کنشهای همدلانه اش به نگره بدل شده و بر دل ساکنین جا خوش میکند. او مرد عمل است و از بیکارگی و تنبلانه فکر کردن بیزار. « زندگی او بیشتر در عمل میگذشت تا در نظر و همواره از بیکارگی حتی از فراغت گریزان بود…..تنبلانه فکر کردن این است که بجای عمل کردن فقط فکر کنیم….هیچ چیز هم بدتر از اندیشیدن به چیزهای غیرعملی و غیر ممکن نیست» ( پیشین، صص۲۳۴-۲۳۳).
تاکید بر عنصر شادی- اگر چه شادی بی تشویش دن مانوئل گذرا و بازتاب زمینی اندوهی بی پایان و ابدی است که از چشم و گوش دیگران پنهان نگاه داشته شده؛ اما او قاطعانه به ایجاد شادی درزندگی ایمان دارد بنحویکه خود در تولید آن شرکت میجوید؛ در رقص دختران و پسران شرکت جسته و خود بر طبلها میکوبد. او اگرچه در عمق وجود خویش دچار یاس و نومیدی و در دلش شهری آبگرفته و مغروق است اما ایجاد شادی را برای گذران زندگی اجتناب ناپذیر میداند. دن مانوئل به این امر واقف است که دیر یا زود، والورزه ناگزیر از تماس با دنیای جدید- لاثارو آینه ایست که زیست جهان کلان شهر مادرید را در عرصه والورزه منعکس میسازد- است؛ دنیایی که رهاوردش جز «توهم ترقی و پیشرفت» با همه عواقب سیاسی و اجتماعی خطرناکش، چیزی نیست. هم از اینروست که به وجود مذهب و شادی در میان مردم تاکید دارد البته مذهبی که در آن از تعصب و اندوه خبری نبوده و یک کشیش بتواند بی هیچ نیش و کنایه ای بر طبل بکوبد و برقصد. اگر پیشرفت و ترقی ای که لاثارو به همراه خویش تحفه آورده از دیدگاه دن مانوئل چیزی جز توهم نیست؛ مذهب و عنصر ایمانی که درآن نهفته است نیز کارکردی بیشتر از افیون بودن – نشانی از مارکسیست بودن نویسنده در جوانی- ندارد . « نه، لاثارو نه؛ مذهب مشکل گشای مناقشات اقتصادی و سیاسی این جهان نیست که خود عرصه مجادلات بنی آدم است» ( پیشین، ص ۲۵۹). خوفناکی زندگی برای دن مانوئل دووجهی است؛ از یک سو ریشه در خوفناکی توسعه ای دارد که دنیای جدید به همراه خویش به ارمغان خواهد آورد و از دیگر سو تنیده شده در اوهام و خرافات مناطق محلی شده و بسته است.
سوم: یکی شدن لاثارو و دن مانوئل
دون مانول به خوبی میداند که اگر آنچه در والورزه حاکم است خرافات و مهملات نباشد؛ چندان نسبتی با حقیقت نیز ندارد چه او قائل به وجود حقیقت و غایتی نیست اما از دیگر سو از اینکه لاثارو مدام بی ایمانی خویش را جار میزند و در کلیسا آفتابی نمیشود نیز ناراضی است. جنس مواجهه دن مانوئل با لاثارو آکنده از تسامح و تساهلی است که انسان شناسان- دن مانوئل- و توسعه گران- لاثارو- باید نسبت به یکدیگر بروز دهند. دن مانوئل بعنوان کشیش انسان شناسی که میداند کشت بذر ترقی خواهی لاثارویی بر بستر سنتی و مذهبی والورزه به چیزی جزء آشوب و ناامیدی منجر نمیشود از او میخواهد که حتی اگر ذره ای هم ایمان و احساس مذهبی ندارد؛ وانمود به داشتن کند همان کاری که کلیسا میکند و از این طریق زندگی را برای مردم زیستنی جلوه میدهد. دن مانوئل با اشراف به وجود « فرق» میان جهان زیست(lifeworld) لاثارو و روستاییان، ضمن تشخیص چنین فرقی در همان حال آن را نفی نیز میکند- فراموش نکنیم که از دید دن مانوئل، روستاییان سراسر غرق در وهم و خیالند و نیز ترقی خواهان- و با توصیه به لاثارو مبنی بر پنهان نگاه داشتن حقیقت تحمل ناپذیز و خوفناک، تلخ و مرگبار که مردم عادی نمیتوانند با آن زندگی کنند؛ در واقع از او توقع دارد تا زمینه ای- دهکده والورزه بعنوان یک موجودیت سیال(fluid entity)- که قصدش بر آن است تا توسعه را بعنوان موضوع اندیشه و عمل در آن ظاهر نماید؛ مورد آزمون و واکاوی قرار داده و خود را در فضایی قرار دهد که بتواند به جهان دیگرگونه بنگرد.
اگرچه آفتاب دیانت شکوهمند دن مانوئل غروب کرده اما شکوهمندی تازه اش در این است که ضمن نامعتقد بودن به هرگونه حقیقت و غایتی برای زندگی- چه رسد به توسعه- میکوشد تا با تاکید بر خصلت بازنمودی بسیاری چیزها، آن شبکه بازنمودی و استدلالی ثمربخش که زندگی را برای مردم به چیزی قابل تحمل بدل میسازد؛ را ساخته و پرداخته نماید. برای دون مانوئل توسعه چگونه میتواند حقیقتی یا امری واقع(fact) و توصیف گر باشد؛ حال آنکه اصولا حقیقتی درکار نیست؟ هر آنچه هست و شدنی است؛ ساخت گونه ای وهم و خیال است که تا جای ممکن کمتر رنج آور باشد.
چهارم: آنخلیتا
اگر لاثارو و دن مانوئل بواسطه درک عمیق و مشترکشان از هستی به توافقی پایدار و مستحکم رسیدند؛ اما آنخلیتا که نمی تواند جانب آنها- پدر روحانی و برادر و پدر جسمانی اش – را بگیرد؛ کماکان برای رسیدن به ایمان و انگیزه های مقدس و مرموز خداوندی تقلا کرده و دست و پا میزند. اما تنها رهاوردش چیزی جزء حیرانی و سرگردانی نیست؛ چیزی که گیسهایش را همچون تجربیاتی که از سرگذرانده؛ بی رنگ و رونق کرده است. در تشخیص واقعی و غیر واقعی، درمانده و نمیداند که زمانی به چه چیزی ایمان داشته و یا اینکه دیگران به چه چیزی ایمان داشته اند.
تمامی تلاش اونامونو این است تا ما را از تلاش بی حاصل برای ایمان و حقیقت بازدارد و به ما گوشزد کند که تنها میتوان به بی ایمانی ایمان داشت. چنانکه خود زمانی تصریحا گفته است: « رسالت او این است که در دل مردمان بذر شک، بی اعتمادی، بی آرامی و حتی نومیدی بپاشد» ( پیشین، ص ۲۱). آنچه از دست آدمی- بخصوص انسان شناس و توسعه گر- بر می آید آن است که در ترسیم و طراحی خواب و خیالات برای مردم تا جاییکه میتواند جانب احتیاط را رعایت کرده تا با کمترین هزینه خلق شوند. تولید اوهام با کمترین هزینه.
منابع:
۱- اونامونو، میشل، هابیل، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، نشر ناهید، چاپ پنجم:۱۳۸۵
۲- ویکی پدیا
۳- فصل نامه بخارا، شماره ۵۸( ویژه نامه هانا آرنت)، زمستان ۱۳۸۵
۴- سایت انسان شناسی و فرهنگ
میگوئل ده اونامونو ( ۲۹ سپتامبر ۱۸۶۴، ۳۱ دسامبر ۱۹۳۶) مقاله نویس، رمان نویس، شاعر، نمایشنامه نویس و فیلسوف اسپانیایی متولد شهر بیلبائو، ایالت باسک، اسپانیا میباشد. علاوه بر نگارش، اونامونو نقشی فعال در حیات روشنفکری اسپانیا ایفا مینمود. ار ۱۹۰۰ تا ۱۹۲۴ و از ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۶ رییس دانشگاه سالامانکا بود. در سال ۱۹۲۴ به دنبال شورشهای روشنفکرانه از سمت خویش برکنار شد و تا سال ۱۹۳۰ روزگار در تبعید گذراند. اما از تبعیدگاه خویش گریخت و وارد فرانسه شد. پس از فروپاشی دیکتاتوری پریمو دریورا(Primo de Rivera) بار دیگر به ریاست دانشگاه منصوب شد. مشهور است که روزیکه به دانشگاه بازگشت؛ نطق خویش را چنین آغاز نمود” همانطور که دیروز گفتم…..”. با سقوط دیکتاتوری، اسپانیا وارد جمهوری دوم شد؛ تلاشی کوتاه از سوی مردم اسپانیا تا سرنوشت کشور خویش را در دست گیرند. اونامونو در یکی از احزاب کوچک کشورش کاندید شد. در نتیجه به قدرت رسیدن فرانکو، اونامونو بار دیگر از سمت خود برکنار شد. اما در سال ۱۹۳۶ مجادله ای شورانگیز با ژنرال ملی گرا میلان آشترای (Millan Astray) به راه انداخت بنحویکه او و سایر اعضای جنبش فالانژ را به باد انتقاد گرفت. در نتیجه چنین کشمکشی بود که تا آخر عمر در حصر خانگی بود تا اینکه چند هفته بعد در اثر سکته قلبی در خانه خود در گذشت. فلسفه اونامونو اگرچه چندان نظام مند نبوده اما متاثر از راسیونالیسم و پوزیتیویسم بوده است؛ آنچنانکه در جوانی مقالاتی نگاشته که تحت تاثیر وضعیت اسپانیای آن موقع، بوضوح همدردی اش را با سوسیالیسم بازتاب میدهد. در مهمترین اثرش، سرشت سوگناک زندگی (The Tragic Sense of Life) (Del Sentimiento Trágico de la Vida) این ایده را بسط میدهد که راه بهتر فهمیدن تاریخ این است که نه بر پیمانهای سیاسی و جنگها، بلکه بر تواریخ بی اهمیت انسانهای گمنام نظر افکند. گرچه اونامونو در نهایت به گونه ای اگزیستانسیالیسم گروید؛ اما همواره موضع خویش را نسبت به چپ و راست و آنچه که میتوان آن را ایمان مذهبی نامید حفظ کرد. از مجموعه اشعار او میتوان به ترانه های تبعید( Ballads of Exile) (Romancero del destierro) در سال ۱۹۲۸ و وزنهایی از درون( Rhymes from Within)(Rhymes from Within) اشاره نمود.
کتابهای اونامونو به ترتیب نگارش عبارتند از:
صلح در جنگ ( Peace in War) (Paz en la guerra) -1897
عشق و پرورش (Love and Pedagogy) (Amor y pedagogía)- 1902
آینه مرگ ( The Mirror of Death) (El espejo de la muerte)- 1913
مه (Mist) (Niebla) – 1914
Abel Sánchez- 1917
Tulio Montalbán- 1920
سه داستان عبرت انگیز و یک پیش درآمد (Three exemplary Novels and a Prologue) (Tres novelas ejemplares y un prólogo)- 1920
خاله تولا(Aunt Tula) (La tía Tula)- 1921
Teresa- 1921
چگونه یک داستان بنویسیم ( How to Make a Novel)( Cómo se hace una novela) – ۱۹۲۷
دن ساندالیو، بازیگر شطرنج ( Don Sandalio, Chess Player) (Don Sandalio, jugador de ajedrez)- 1930
قدیس مانوئل نیکوکار شهید ( Saint Manuel the Good, Martyr) (San Manuel Bueno, mártir) – ۱۹۳۰
برخی از جملات قصار اونامونو:
یک مرد از عشق یا رخوت نمی میرد؛ یا حتی از کهولت. مرد شدن میکشد.
آگاهی بیماری است.
ایمان بدون شک، ایمانی مرده است.
اگر شخصی، خویشتن را انکار نکند؛ چنان است که گویی هیچ نمیگوید.
غم انگیز است اگر عشقی در کار نباشد و غم انگیز تر از آن ناتوانی در عشق.
زندگی سرشار از شک است و ایمان بدون شک، مرگ.
صحیح تر است که بگوییم شهدا ایمان می آفرینند تا ایمان شهدا را.
عشق زاییده توهم است و خالق بی توهمی.
انسان از سرما میمیرد نه از تاریکی.
علم، گورستان ایده های مرده است.
تنها در عزلت است که خویشتن را می یابیم؛ و در این یافتن، تمامی همتایان خویش را تنها می یابیم.
رنج جوهره زندگی و ریشه شخصیت است؛ برای همین است که تنها رنج، ما را متشخص میکند.
آنچه که فاشیستها بیش از همه از آن نفرت دارند؛ بیداری است.
تنها راه پایان دادن جهان، آگاهی بخشیدن به آن است.