انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بستر هرزه نگاری: تاملاتی در ذهنیت معاصر(۱)

هانس بوتلیر ترجمه ی آرمان شهرکی

توضیح مترجم: نویسنده در این مقاله در جستجوی تحلیل بستر فرهنگی بزه های جنسی است. و از این رهگذر به تحلیل تکامل رابطه جنسی و مفهوم سکسوآلیته میپردازد. تکاملی که طی آن سکسوآلیته، استحاله ای شگرف را شاهد بوده است. از رابطه ای در قالب پدرسالاریِ متعیّن اما مصونیت زا برای زنان، بسوی رابطه ای که بنا به تعبیر نگارنده ی مقاله هسته ی مرکزی اش عبارت است از نوعی ذهنیت (mentality) جنسی و به تعبیر گیدنز نوعی محرمیت. هسته ای که سببساز نوعی آزادی عمل و خودمختاری برای زنان است؛ روابط جنسی را از محدودیتهایی همچون زادوولد و تسلط مردانه رها ساخته و آن را به کنشی هرروزه و زیر نگاه بدل کرده است؛ و عشق را از عشقی شهوتزا (passionate love) به عشقی رمانتیک و در آخرین مرحله آنچنانکه گیدنز نام نهاده به عشقی ممزوج (confluent love). عشقی که اگر چه طی آن جریانی سیال از خود – هویتی و خود – پنداره (self-image) بر مبنای نوعی تعریفی جنسی از خویشتن و شریک، بطور مستمر جریان دارد؛ اما بتدریج زمینه را برای جامعه ای سرشار از جدایی و طلاق فراهم میآورد. نویسنده تحول از اُبژه ی روابط جنسی به سوژه های خودمختار جنسی را مسبب وضعیتی پارادوکسیال و شیزوفرنیک میبیند که پورنوگرافی و بزه های جنسیِ اشمئزازآوری همچون بزه کودک جنسانه در زهدانش پرورش می یابند. در این متن از نظرگاههای تاریخی و تبارشناسانه ی فوکو و گیدنز و مفاهیم مربوط به نظامهای فکری آنان همچون «سیاست تن»، « سیاست زیست»، سیاست هویت» و «سکسوآلیته ی شکلپذیر» (plastic sexuality)، بخوبی در تحلیلی کارکردی جهت تبیین پدیده ای آسیبزا همچون هرزه نگاری و بزه های جنسی مربوط به کودکان استفاده شده است. روایت تیره وتارِ هانس بوتالیر از مرکزیت یافتن “خویشتن” در مراودات اجتماعی، خواننده را بشدت نگران و تصویر و تصور او را از آینده سکسوآلیته و روابط دو جنس با گونه ای ابهام عجین شده با خوف همراه میسازد. قسمت اول ترجمه فارسی را در ذیل میخوانیم.

بستر هرزه نگارانه ی بزه های جنسی: تاملاتی در ذهنیت جنسیِ معاصر

این مقاله ی جستار گونه، بستر هرزه نگارانه (pornographic) ی خشونت جنسی را مکشوف میسازد. تحلیل صورت پذیرفته مبتنی است بر کتاب گیدنز {Giddens} پیرامون توسعه ی محرمیت (intimacy) و سکسوآلیته در مدرنیته ی متأخر. امروزه، اخلاق جنسی یک ذهنیت روادار در مورد هرزه نگاری را با ادعای دوراندیشی در رابطه ی روزانه میان جنس ها (سکسها) ترکیب میکند. این وضعیت اخلاقیِ “شیزوفرنیک” به خشونت جنسی معنایی خاص میبخشد که میتواند چونان واقعی نمودن شرمآوری هرزهنگارانه و نیز به مثابه ی تمرّد گستاخانه از هنجار برابری در روابط مدرن نگریسته شود. اجماع قدرتمند بر سر محافظت در برابر هرزه نگاری کودکان و خشونت کودک گرایانه (paedophile) از این وضعیت پارادکوسیال نشأت میگیرد. توسعه ی رادیکالِ رخ داده در ذهنیت جنسی ما، درون بستری از روابطی که بسوی برابری بیشتر پیش میروند؛ و در تخالف با پسزمینه ای از استاندارهای سطح بالای منتج شده برای شریکان (partners)، جای میگیرد.

واژگان کلیدی: هرزه نگاری، پسا-مدرنیسم، بزه کاری جنسی، سکسوآلیته.

مقدمه

بحث بودجه ی وزارت دادگستری آلمان برای سال ۲۰۰۰، در نوامبر ۱۹۹۹، شاهد صحنه های بی سابقه ای بود. جدل اصلی تماما بر سر موضوعاتی همچون هرزه نگاری کودکان، بزه های جنسی و چگونگی اثربخشی یک سامان قرنطینه ی بیمارستانی برای خلافکاران جنسی دور میزد. این مجادله شگفت آور بود چراکه چنین مقولاتی تنها یک بُعد از خط مشی وزارت دادگستری را شامل شده و فقط به بخش کوچکی از بودجه مربوط میشد؛ رقمی در حدود ۱۰ میلیارد یورو. نمایندگان پارلمان برافروخته بودند؛ انگشتها را بسمت همدیگر نشانه رفته و همدیگر را با سیلابی از تصاویر خلافکاریهای حرفه ای و واژه های مصطلحی از قبیل عقیم سازی شیمیایی و حکم حبس ابد؛ غرق ساختند. پارلمانیها در پیشنهاد دوره ای برای بزه کاران جنسیِ سابقا آزاد شده؛ که طی آن تحت نظارت مشروط و نظامهای پس-نظارتی باشند؛ از همدیگر گوی سبقت را میبردند. برخی از روزنامه ها تیتر زدند که ” اغتشاش میان اعضای پارلمان به درگیری لفظی انجامید”. و وزیر دادگستری شکوه سر داد که او تنها کسی بوده که منطقی و آرام به نظر میرسیده.

بزه کاران جنسی، و بسیاری از متجاوزین کودک، با اینکه اجماع کاملی پیرامون وخامت جرمهاشان و اهمیت مبارزه موثر با آنها وجود داشت؛ مشاجرات مجلس عوام پارلمان آلمان را بشدت زیر نظر داشتند. این منازعه یادآور تحلیل وحشت اخلاقیِ (moral panic) صورت گرفته توسط جرم شناس استنلی کوهن {Stanley Cohen} در دهه ۱۹۷۰ بود. ” جامعه، هم اکنون و بعدها، چونان سوژه ایست برای دوره هایی از وحشت اخلاقی. یک حالت، رویداد، شخص یا گروهی از اشخاص همچون تهدیدی برای منافع جمعی ظهور میکنند” (کوهن، ۱۹۷۳، مقدمه). آنهنگام که بحث برسر جرم و ایمنی عمومی بر موضوع تجاوزگری کودک تمرکز نمود؛ گویی که اثر بلاگردانی در اوج عملگریِ خویش بود.[۱]

گرچه، در معنای روشنفکریش، کنارآمدن با چنین منازعه ای با چنین واژگانی وسوسه انگیز است؛ حکیمانه تر آن است که واقعیت فراسوی تمامی این هیاهو را فهم کنیم. در جدیّت بزه های مورد بحث هیچ حرفی نیست؛ آزردگی جمعی قابل فهم است؛ و نیاز برای یافتن پاسخی به این جرائم یک مسئولیت سیاسی است. غلیان احساسات برای همگان قابل تصدیق است؛ بزه های جنسی موضوعاتی هستند که هیچکس نمیتواند نسبت به آنها بی تفاوت باشد. بیایید از چنین پس زمینه ای بگذریم؛ من میخواهم به بستر فرهنگی ای که چنین بزه هایی در آن رخ میدهد بپردازم؛ و بدین طریق پاسخمان را به آن بزه ها فرمول بندی نمایم. در بدو امر و بطور مستقیم به بستر “اخلاقی” (ethical)خواهم پرداخت؛ به معنای موازین اخلاق جنسی معاصر.

وقتی که به چنین موردی میپردازیم؛ کمکی از دستمان ساخته نیست مگر اینکه توجه دهیم که سکسوآلیته در زیست عمومی (public) جایگاهی مسلّط- و، در معنایی تاریخی، حتی شاید یک جایگاه آشکارا بی همتا- را اِشغال میکند. کنایه های (innuendoes) جنسی همه جا هستند؛ در همه ی اوقات، در نمآهنگها (video clips) در تبلیغات، در تلویزیون تجاری و بر روی اینترنت. در همان حال، شیوه ها و رسومات ما در مواجهه با جنس مخالف مشتمل است بر میزان زیادی احتیاط که در معنایی سیاسی تصدیق میگردد.[۲] در دهه ۱۹۸۰، توجه مقدمتا بر سوءاستفاده ی جنسی در محیطهای خانگی[۳] معطوف گشت؛ و در دهه ۱۹۹۰؛ منازعات عمدتا بر هرزه نگاری و خشونت کودک-جنسانه (paedosexual violence) تمرکز نمود. اگرچه هردوی این انحراف جنسی همواره رد میشدند (سوای دوره ی کوتاهی در دهه ۱۹۷۰)؛ درهرحال جالب است که چطور بر منازعه ی عمومی سیطره یافتند.

در این مقاله، به این موضوع علاقه مندم که در زمانه ی گشودگی (openness) بی سابقه نسبت به سکسوآلیته چه میزانی از اهمیت باید به بزه های جنسی الحاق شود. برای آغاز بحث، با توصیف گسترشهای ایجاد شده در اخلاقیات جنسی بر مبنای آنچه که در کتاب گیدنز (۱۹۹۲) پیرامون این موضوع ارایه شده ؛ آغاز میکنم.[۴] سپس به اهمیت هرزه نگاری ، تولیدش، مصرفش و پی آمدهای آن میپردازم. در نهایت، بحث را با این پرسش پی میگیرم که چرا هرزه نگاری از کودکان و بزه مربوط به کودکان (paedo-delinquency) امروزه اینقدر انزجار اخلاقی به بار آورده است.

هویت جنسی

از دیدگاه زیستشناسی، جنس یک امر مسلّم(given fact) است؛ اما در معنای فرهنگی ” چیزیست با امکانات بسیار” (a many possibilities thing). هر فرهنگی شیوه های مختص به خودش را جهت تنظیم {regulate} فعالیت جنسی ایجاد میکند. این هنجاربخشی (regulation) فرهنگی میتواند سوژه ی برای یک تغییر عظیم باشد. لیلیَن روبین {Lilian Rubin} در کتاب خویش تحت عنوان جنگهای کامجویانه (Erotic Wars)، بر مبنای مصاحبه های خودش با ۱۰۰۰ دگر جنسخواه (heterosexual) از سنین گوناگون، توسعه سکسوآلیته در قرن بیستم را شرح میدهد. تجربه ی سوژه های او تغییری خارق العاده در خلال یک دوره ی پنجاه ساله را مستند میسازد؛ تغییر در شیوه ای که مردم به روابط جنسی نگاه میکنند؛ و طریقه ای که عشقبازی میکنند. روایتها آنچه که غریزه به شما میگوید را تایید میکنند؛ اینکه روابط جنسی از یک کسب و کار پوشیده (secretive) و پنهانی به یک فعالیت هرروزه و زیر نگاه همگان (prominent) بدل شده است.

اینروزها- در قیاس با دیگر نسلها- مردم در سنین پایینتری رابطه دارند؛ شریکهای جنسیِ بیشتری دارند و رابطه را به شیوه های متنوع تری انجام میدهند. بر طبق گفته ی روبین، این تغییرات بر دخترها بیشتر تاثیر گذاشته تا پسرها. شاخص ترین نکته در مورد روایتها آنچنانکه توسط روبین نقل میشود؛ شاید گشودگی ای باشد که در مورد بیان روایتها رخ داده. رابطه جنسی به موضوعی جهت مکالمه بدل گشته- یا اینکه وقتی از مردم سوال میشود؛ از اینکه درباره سکسوآلیته ی خود حرف بزنند خشنود میشوند. به نظر، همه ی آنها تأمل و بحث از دیدگاهها و تجارب جنسی شان را رضایت بخش تلقی میکنند: رابطه جنسی، آشکارا از اهمیتی حیاتی برای پاسخ گویان برخوردار است.

کتاب آنتونی گیدنز با نام تحول محرمیت، سکسوآلیته، عشق و اِروتیسم در جامعه مدرن (The Transformation of Intimacy, Sexuality, Love and Eroticism in Modern Society) (1992) پیرامون رابطه ی میان خویش (self) و سکسوآلیته دور میزند. گیدنز، کار فوکو (۱۹۷۵) و اثر خودش را بر مبنای رهآوردهای مدرنیته (گیدنز ۱۹۹۰) برای دیدگاه خویشتن (self)، بنا میکند. در دنیایی که سنتها بیشتر و بیشتر به پسزمینه افول میکنند؛ ما مستمرا بر اساس آنچه که از زندگی میخواهیم؛ آنکس که میخواهیم باشیم؛ و آنطوری که میخواهیم عمل کنیم؛ دست به انتخابهایی میزنیم. از این امر گاهی اوقات بعنوان ” سیاست زندگی” (life politic ) یا ” سیاست هویت” (identity politics) یاد میشود. گیدنز شرح میدهد که چگونه زمانه و عصر ما، که ریشه های خویش را در عصر روشنگری (Enlightenment) بازمیابد؛ به شکل یک مدرنیته تأملی (reflexive) متکامل گشته؛ که در آن تفکر و صحبت پیرامون “خویشتن” (the self) به یک موضوع مرکزی بدل گشته است. زندگی یک شخص به یک پروژه ی بی انتها بدل گشته؛ پروژه ای که همآغوش با انتظارات، نیازمندیها و ترسهای جدید به پیش میرود.[۵]

در کتاب خویش درباره محرمیت، گیدنز تحلیل میکند که چگونه طی قرن بیستم، سیاست زندگی جهت نقش آفرینی وارد میدان و قلمرو سکسوآلیته شده است. بویژه طی دهه های اخیر، انقلابی حقیقی در این خصوص حادث شده؛ با خیزش آنچه که گیدنز- تا حدودی از منظری اخلاقی- “سکسوآلیته شکلپذیر” (plastic sexuality) مینامد؛ یا آن نوعی از سکسوآلیته که بهیچ وجه ربطی به زایش (reproduction) ندارد. “سکسوآلیته ی شکلپذیر میتواند به مثابه نشان شخصیتی قالبریزی شود و ازینرو بصورتی ذاتی با خویشتن گره بخورد” (صفحه ۲). رابطه داشتن بخاطر خود رابطه یک گزینه پذیرفتنی است؛ و گزینه ای که افراد باید به این یا آن طریق نسبت به آن و در مراحل مختلف زندگیش و بدون هدایت توسط نظرگاههای سنتی موضعی اتخاذ کنند.[۶] بشر معاصر یک باشنده (being) ی جنسی نیست؛ اما واجد دیدگاهی جنسی از خویشتن است.

گیدنز خاطرنشان میسازد که همجنس گرایان باید در این خصوص پیشقدم باشند. آنها باید در همان مراحل آغازین، یک سبک زندگی (life style) جنسی اتخاذ نمایند. آن نوع از سبک زندگی جنسی که توسعه یافت برابرطلبانه بود. بدون خطرات زیستی، سنتهای فرهنگی یا تفاوتهای جنسیتی، انعطاف جنسی ای گسترش یافت که در مراحل بعدی میتوانست دگرجنسگرایان را نیز با خویش سهیم سازد. “کارکردهای سکسوآلیته بعنوان وجهی شکلپذیر از خویشتن، یک نقطه اتصال اساسی میان بدن، خود-هویتی و هنجارهای اجتماعی” (صفحه ۱۵).

با این مقدمه، گیدنز بر مبنای کار میشل فوکو در تاریخ سکسوآلیته (History of Sexuality)، قائل به این است که ریشه های “هویت جنسی”- که همانا تعریف ذهنیت خود فرد بر حسب سکسوآلیته میباشد؛ همچون ” فرد هم جنس خواه”- به قرن هیجدهم بازمیگردد. هویت جنسی محصول مدرنیته است- واضح تر بگویم؛ همان دوره ای که علم جنس شناسی (سکسولوژی)، ورود خویش را اعلام میکند. ذکر این نکته روشنگر است که مفهوم سکسوآلیته تا انتهای قرن نوزدهم برای افراد استعمال نمیشد (تا قبل از این زمان، اصطلاحی جانوارشناختی بود).[۷] همآواز با اثر پیشینترش پیرامون خاستگاههای زندان (و جرم شناسی) و تیمارستان (و روان درمانی)، میشل فوکو ظهور هویت جنسی را همچون لحظه ای در پالایش (refinement) قدرت میبیند.

بنابر عقیده ی فوکو، زندان و تیمارستان، بیانات فیزیکی تولید تفصیلی و فزاینده ی دانش و کنترل پالوده و افزون شرایطی هستند که افراد میزیند و درون آن به بروز رفتار میپردازند. در این خصوص، فوکو از میکرو فیزیک قدرت صحبت میکند. در تاریخ سکسوآلیته او بر سیاست مدرنیته تمرکز میکند. گیدنز (صفحه ۲۰) موضع فوکو را اینچنین خلاصه میکند؛ “از سوژه خواسته میشود تا گفتمانی از حقیقت پیرامون سکسوآلیته ی خود تولید کند؛ گفتمانی که قادر به اثرگذاری بر خود سوژه میباشد”. لذت کامجویانه به سکسوآلیته بدل میشود؛ چندگونگیهای (varieties) جنسی به هویتها پیوند میخورند؛ “حقیقتی” در باب رفتار جنسی ظهور میکند؛ چیزی که در ابتدا جز یک “واقعیت” نبود – و تنها در یک حیطه ی اخلاقی ارزشگذاری میشد و نه در یک ملاحظه ی علمی.

با به انتها رسیدن قرن نوزدهم، سکسوآلیته به منبعی بدل شد که توجه بر میانگیخت؛ شکلی از رفتار که “راه حلهایی” را می طلبید؛ و پیرامونش بازنمودهای قدرتی درباره زنان، هم جنسگرایان و کودکان بنا شد. به عقیده فوکو، “کشف” هویت جنسی برای شکلگیری و استحکام نهادهای جامعه مدرن، همچون خانواده، مدرسه و شغل تمام وقت (regular job)، حیاتی بود. این سیاستهای زیست (life politics) در خصوص رفتار جنسی آنهنگام بیشتر بروز و ظهور دارد که علیه [مفهوم] یونانی “مراقب از خویشتن” (care of self)، که بیشتر بر ریاضتکشی (asceticism) و تغذیه تمرکز کرده؛ جبهه گیری میکند.[۸] زمانی که قرن بیستم تمام و کمال از راه رسیده بود؛ اعتقاد به خدا- و نبرد برای این عقیده- یک مضمون مرکزی در ادراکِ خویشتن محسوب میشد. لذا هسته ی جنسی دیدگاه مدرن از خویشتن چندان جولانی نداشت.

فوکو بر این عقیده است که “هویت جنسی” مدتهای مدیدی قبل از انقلاب جنسیِ دهه ۱۹۶۰ در صدر مسائل فرهنگی بوده است. لذا او این ایده را که سکسوآلیته سرکوب میشده (اصل سرکوب) و آنگاه در دهه ۱۹۶۰ “آزاد شده” را نمیپذیرد. هویت جنسی در گذشته ای بسیار دورتر ریشه دارد.[۹] ردیابی تاریخیِ دیدگاه کنونی نسبت به خویشتن توسط فوکو ارزشمند است؛ اما برای تغییرات بنیادین که متعاقب آن رخ داده؛ چندان توجیهی حاصل نمیکند. در این رابطه، گیدنز با این نظر که خط واصلی از عصر ویکتوریا تا بحال وجود دارد مخالفت میکند. در روایتهای نقل شده توسط روبین که بر تجربه ی “هویتهای جنسی” تمرکز میکنند نیز چنین چیزی مشهود است. طریقه ی ادراک نیازها، رمزها، و هنجارها، به آن تعبیر مطلوب من از ذهنیت ترجمه شده و در این تعبیر، سکسوآلیته واجد اهمیتی چشمگیر و فراینده میشود. همآواز با روبین، میتوانم بگویم که این ذهنیت طی قرن بیستم دستخوش تغییرات شگرفی شده است.

محرمیت (intimacy) و کامگرایی (eroticism)

ارجاع فوکو به میکروفیزیک قدرت که بر خویشتن متمرکز است؛ در تلاش برای فهم چنین تحولی در ذهنیت جنسی تا حدودی نابسنده است. درهرحال، برای واقعیت موازین اخلاقی (morals) مربوط به جنس، ادراک جنس و تغییرات اخیر در این دست از موارد، توجیه اندکی در آستین دارد. من با گیدنز موافق بوده و میگویم که یک تحلیل جداگانه از اخلاقیات جنسی مدرن مناسبتر است؛ گیدنز این تحلیل را تحلیلی از محرمیت مینامد.[۱۰] در بازه ی قرن نوزدهم، ازدواج از یک اتحاد (union) که در بدو امر اقتصادی بود به یک رابطه ی رومانتیک دگرگون شد. حقوق و تکالیف زناشویی بر اساس تمایلات و انتظارات دوطرفه تدوین شد و در همان گام نخست، موقعیت زنان را بهبود بخشید. درهمان حال که مردان ملزم میشدند که بیشتر پاکدامن و درستکار باشند؛[۱۱] زنان به آهستگی جهت رهایی خویش از اجبار زادوولد که از سوی ازدواج سنتی بر آنها تحمیل میشد؛ تلاش میکردند.

درهرحال، ایده آل رمانتیکِ یک رابطه که بر شریک (partner) چونان یک تصور (image) ذهنی تمرکز مینمود؛ به امری معمول بدل گشت. چنین ایده آلی “محرمیت” را جدا از شور (passion) و شهوتِ (lust) جنسی درنظر میگیرد؛ ” فرضش این است که محرمیت یک رابطه ی روانی (psychic)یست؛ ملاقات روح ها که در خصلت (character) خویش غرامتدهنده (reparative) است” (صفحه ۴۵). عشق رمانتیک پیرامون آینده سیر میکند؛ و متضمن روایتهایی درباره خویشتن و دیگری است-با تمامی مسائلی که چنین چیزی دربر دارد.[۱۲] ازینرو عشق رمانتیک خود را از عشق شعفآلود (passionate love)؛ جدا میسازد؛ عشقی که بنا به گفته گیدنز کمابیش پدیده ای جهانی تلقی میشد و – بعنوان مثال برای آریستوکراسی- چیزی تماما سوا از یک ازدواج روتین. آرس اروتیکا*خارج از روابط نهادینه شده؛ با فواحش، معشوقه ها و متعه ها – توسط مردان- اسباب لذت میشود. عشق رمانتیک ذهنیتی خلق میکند که از خلال آن “کندوکاو پیرامون هویت خود (self-identity) مطرح میشود. این عشق بر مبنای خود-پنداره (self-image) قوام می یابد که از کیفیت رابطه با شریک مشتق میشود؛ کیفیتی که سکسوآلیته در آن نقشی اشتقاقی ایفاء میکند.

با مطرح شدن تنظیم خانواده و شیوه های جلوگیری از بارداری در آغاز قرن بیستم، کنش جنسی از زادوولد جدا شد. معرفی قرص در دهه ۱۹۶۰، این جداسازی را گسترش داد و در بدور امر فرصتی برای زنان فراهم آورد تا سکسوآلیته ای از آنِ خویش طلب کنند؛ سکسوآلیته ای که دیگر با تولیدمثل، سنتها و تسلط مردان متعیّن نمیشد. آنچنانکه گیدنز میگوید بنا به همین دلیل فاز جدیدی در رابطه ی میان جنسها در پیش گرفته شد. ذهنیت جنسی معاصر با افولِ این ایده ی رمانتیک خصلتبندی شد: ” در عصر جاری، ایده آلهای عشق رمانتیک تحت فشار استقلال و آزادی عمل جنسی زنان رو به تلاشی میروند” (صفحه ی ۶۱).

به دلیل این محرمیت رمانتیک، و در ترکیب با استفاده ی رو به گسترش وسایل ضدّ بارداری، یک “رابطه ی ویژه” ی معاصر و جدید تکامل یافت که گیدنز آن را “عشق ممزوج” (confluent love) مینامد. در این شکل جدید از رابطه میان شریکهای بالقوه برابر، هویت همراه با آرس اروتیکا جریان می یابد؛ لیکن بدون آن وفاداریِ دیرپای برخاسته از ازدواج رمانتیک. در بطن ایده آل رمانتیک، رابطه جنسی به پیشزمینه میآید؛ همراه با آن، تراپی و مشاوره، آموزش جنسی، مجله های زرد و رسانه های همگانی. رابطه میبایست فراگیر (total) باشد آنچنانکه بود. طبیعتا چنین رابطه ای به دور از سختی نیست. انتظارات بالا میرود که به راحتی میتواند یکسره به نومیدی منجر شود. “عشق ممزوج محرمیت را پیشفرض میگیرد: اگر چنین عشقی محقق نشود؛ فرد آماده ی ترک گفتن است” (صفحه ی ۸۴).

رابطه ی تمام (total) و مدرن، دائما به نابودی احتمالی تهدید میشود: چنین رابطه ای یک فرایند مستمر از احیاء و ارزیابی را بدیهی میپندارد. ” ´جامعه ی جدایی و طلاق´ بیشتر ماحصل عشق ممزوج است تا علت آن” (صفحه ی ۶۱). این توسعه ی بنیادین در خصوص محرمیت “درباره رابطه جنسی و جنسیت است اما به آنها محدود نمیشود” (صفحه ۹۶). به اصول اخلاقی زندگی شخصی نیز تسرّی می یابد؛ آنجاکه مردم درباره گزینشها و تصمیمها بحث و مراوده و تامل دارند. همچنین در رابطه ی میان والدین و فرزندان نیز اِعمال میشود؛ رابطه ای که میزان اقتدار در آن همسطح شده و بچه ها صدایی ازآنِ خویش کسب کرده اند. “مردم باید به این برسند که چطور با بستگان رفتار کنند و برای چنین کاری، اخلاقیات بدیع زندگی روزمرّه را بنیان نهند” (صفحه ۹۸).

چنین فشاری پیآمدهای وخیمی برای مردان داشته است؛ آنها شاهد برباد رفتن رسوم سنتی – رسومی دارای مطلوبیت برای مردان- بوده اند: ناپدید شدن سلطه ی مردانه، استانداردهای دوگانه، حقی برای “طبیعت” مردانه. بویژه ادراک مردانه از رابطه جنسی، مساله زا (problematic) و درون چنین بستری، بارها مهارناپذیر میشود. گیدنز برای تشریح این موضوع، اعتیاد وسواس گونه به رابطه جنسی که منجر به تاسیس گروههای گمنامانِ معتاد به سکس[۱۳] در آمریکا شده است ( و بسیاری از زنان نیز بدانها ملحق شده اند) را توصیف میکند. امروزه مردی که به رابطه جنسی معتاد باشد با دون ژوآن (Don Juan) و کازانوآ (Casanova)* های گذشته فرق میکند؛ چراکه وسوسه در روزگار آزادی عمل، معنای خود را از دست داده است. زنان با سهولت بیشتری برای عشقبازی در دسترس هستند اما در عین حال، در گزینشهاشان، خودمختار و برابر هستند. فقدان آن پسزمینه ی سنتی که در آن، سکس، بدنمند (embedded) بود؛ به یک ادراک ایزوله شده و پارادوکسیال از رابطه جنسی منجر شده که در آن اُبژه های رابطه، حالت سوژه های خودمختار را به خود گرفته اند.

در گذشته، خشونت جنسی- به معنای رابطه جنسی خشن- بیشتر در حاشیه های جامعه رخ میداد؛ از قبیل وضعیتهای جنگی. درحقیقت، رفتار جنسی که از تسلط مردانه ناشی میشد؛ میتوانست در ذات خویش خشن تلقی شود؛ اما بر بستر اخلاقی آن زمان، نمیتوانست از هیچکدام از حدود تجاوز کند. تسلط پدرسالارانه ی مردان مشتمل بود بر حق رابطه ی جنسی، اما این حق در کلیّتی از انتظارات و رمزگان دوجانبه، بدنمند میشد. در گذشته، قدرت مردانه بر حسب حقوق، مالکیت و تعهداتی محدود تعریف میشد.[۱۴] این تعهدات در حیطه ی جوانمردی و مصونیت قرار میگرفت. چنین وضعیتی حتی میتوانست چونان تعادلی پدرسالارانه و متعین نامیده شود که کفه اش به سود مردان سنگینتر بود اما درجه ی مشخصی از مصونیت برای زنان را حاصل مینمود. رابطه جنسی خشن در یک تعادل نابرابر اما شدیدا تنظیم شده میان جنسها، یک استثناء بود.

تساوی زنان در عرصه ی عمومی (public)، در روابط کاری، در ازدواج و در معادلات جنسی، یک بستر سرتاسر متفاوت برای خشونت جنسی فراهم آورد. خشونت جنسی دیگر و در آنچه که هنوز یک رابطه ی نابرابر میان جنسهاست؛ یک استثناء نیست. این خشونت بعنوان تعدّی به ذهنیتی جنسی که بر مساوات بنا شده؛ بسیار راحت تر فهمیده میشود. خشونت جنسی، طرد بی ریشه ی خودمختاری زنانه قلمداد میگردد؛ همچون فوران قدرت در بستری از تساوی. در این معنا، خشونت جنسی عجز مردان در محرمیت است. “تعداد زیاد خشونت جنسی مردانه از ناایمنی و نابسندگی نضج می یابد تا از استمرار بی حدّ ومرز تسلط مردسالارانه. خشونت یک واکنش مخرّب است نسبت به مسئولیّت مشترکِ رو به اُفول زنانه.” (صفحه ۱۲۲). از چنین نظرگاهی، شاهد وضعیتی پارادوکسیال هستیم؛ خودمختاری زنانه حتّی گاهی اوقات، فرودستی همراه با خشونت را برای خودآنها به ارمغان میآورد.

هانس بوتلیر (Hans Boutellier) منبع:

European Journal on Criminal Policy and Researc, 8: 441-457, 2000.

[۱] منظور از ذکر این اثر مواردی است که هیچ مدرکی دال بر سوءاستفاده ی جنسیِ فوق الذکر پیدا نشد؛ همچون مورد روستای Oude Pekela در هلند.

[۲] مثلا اتحادیه اروپا اخیرا برنامه بزرگی را دردست دارد تا با خشونت و تعرّض جنسی در محل کار مقابله نماید.

[۳] جهت تحلیلی از سوء استفاده ی جنسی نگاه کنید به Boutellier 1993/200, chapter 4. در آن تحلیل سه جور توسعه را شرح داده ام: خیزش جنبش زنان، موقعیت دگرگون شده ی کودک بعنوان یک سوژه ی مستقل، و نقش روان درمانی. مهم است که در هرگونه بحثی پیرامون تغییر توجه از سوءاستفاده ی جنسی به (خشونت) جنسی کودکان، شرح و بسطهای موازین اخلاقی جنسی را بگنجانیم (همچنین نگاه کنید به مقاله ی لیب {Leib} در

این مورد).

[۴] ازآنجا که به این کتاب بارها در مقاله ارجاع داده شده بنا به برخی مصلحتها زینپس تنها به شماره های صفحه اشاره میشود.

[۵] در این ارتباط نگاه کنید به سنت {Sennet} (1998) که بر عدم قطعیّت رشد یافته در شکلگیری هویت با ملاحظه ی طبیعت منعطف فرهنگ مدرن انگشت میگذارد.

[۶] نیازی به گفتن نیست که دیدگاههای سنتی دیگر نقشی ایفاء نمیکنند؛ اما باید با دیگر گزینه ها رقابت کنند؛ و ازینرو فی الواقع به یکی از گزینه ها بدل میشوند.

[۷] مفهوم سکسوآلیته در یک کتاب پزشکی در ۱۸۸۹ بعنوان تبیینی از امراض بالینی زنانه معرفی میشود.

[۸] این مطلب، موضوع فسمت سوم کتاب تاریخ جنسیت (Historie de la sexualite´) (۱۹۷۵) را تشکیل میدهد.

[۹] “در هر حال، اجازه دهید تا حال، فرضیه ی کلی ای که در این کتاب پیش کشیدم را را فرموله نماییم. جامعه ای که طی قرن هیجدهم توسعه یافت- بگذریم که کسی آنرا بورژوایی بنامد یا سرمایه داری یا صنعتی- بسوی رابطه جنسی جهتگیری نداشت و از اساس آن را منکر میشد. بعکس، دم و دستگاهی جهت تولید بازنمودهایی اصیل از رابطه جنسی به راه انداخت. نه تنها با صدایی رسا از رابطه جنسی صحبت میکرد بلکه همگان را نیز به چنین کاری وا میداشت؛ همچنین طرح روابط جنسی را برای خویش درافکند تا حقیقت آن را به شکل دستورالعملها (rules) ارایه دهد.” فوکو ۱۹۷۵، صفحه ۱۷۶.

[۱۰] من واژه ی ذهنیت (mentality) را بیشتر میپسندم چراکه حیطه فراختری را برای توصیف دیگر جوانب این امر فراهم میآورد.

[۱۱] ذکر شعار موج نخست جنبش زنان انگلستان در اینجا روشنگر است: “حق رای برای زنان؛ پاکدامنی برای مردان”.

[۱۲] گیدنز در این رابطه میگوید که اهمیت فروید نه بخاطر شرحش از پیش انگشات مدرن درخصوص رابطه جنسی ، بلکه در “عیان ساختن پیوندهای میان سکسوآلیته و خود-هویتی است […] و […] اینگونه پیوندها را مساله زا نشان میدهد” (صفحه ۳۰) روان تحلیلگری ترتیباتی را برای یک ” روایت نظم یافته ی منعطف از خویشتن (reflexive ordered narrative of self) به بارآورده است” (صفحه ۳۱).

* میتوان آن را به هنر لذت ترجمه نمود. اصطلاحی است از فوکو در تاریخ جنسیت جهت تمیز دادن ادراک شرقی نسبت به رابطه جنسی چونان شکلی هنری، از نگرش غربی به آن که دیدی آزمایشگاهی و آماری است و فوکو آن را ساینتیا سکشوآلیس (scientia sexualis) مینامد. م.

 

[۱۳] Sex Addicts Anonymous

*شخصیتهای اغواگر زنان.

[۱۴] سیبو فن رولر (Sibo van Ruller) به من خاطرنشان ساخت که در قرن نوزدهم در هلند، تجاوز (rape) بعنوان بزهی علیه زنان دارای شوهر، مجازات میشد.