دبرا جیملین ترجمه ی آرمان شهرکی
چکیده: لیون{Lyion} و باربالت{Barbalet} (1994)، کانگ{Kang} (2003)، وولکوویتز{Wolkowitz} (2006، ۲۰۰۲)، و دیگران، مفهوم “کار بدنی” (body work) را به مثابه ی ابزاری برای بسط بیشتر جامعه شناسی بدن پیشنهاد داده اند. این نوشتار، نظری اجمالی است بر اشکال متفاوتی ( اگرچه غالبا هم پوشان) از کار بدنی که در ادبیات جامعه شناختی مورد ملاحظه قرار گرفته. این صُور عبارتند از (الف) کاری که بر بدن خود فرد جاری میشود؛ (ب) زحمت (labor) مزدوریِ (paid labor) اجرا شده بر بدنهای دیگران، (ج) مدیریت تجربه و نمایانگریِ (display) عاطفیِ تن یافته (embodied)، و (د) تولید یا جرح و تعدیل (modification) بدنها در خلال کار. مقاله با پیشنهاداتی برای پژوهشهای آتی در زمینه کار بدنی و جامعه شناسی بدن به پایان میرسد.
نوشتههای مرتبط
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
مقدمه
اگرچه جامعه شناسان مدتهاست که از بدن غفلت نموده اند؛ دهه های اخیر علاقه ی روبه رشد و گسترده ای را نسبت به این موضوع شاهد بوده است (e.g., Crossley 2001; Shilling 2003/1993; Turner 1984/1996). نویسندگان مختلفی (Gimlin 2002; Kng 2003; Wolkovitz 2002, 2006) “کار بدنی” یا “زحمت بدنی” را بعنوان راهی جهت بسط بیشتر جامعه شناسی بدن مطرح ساخته اند. این نوشتار مروری کلی است بر مفهوم و اشکال گوناگون (وغالبا هم پوشان) کار بدنیِ شناسایی شده در نوشته ها تا این تاریخ که عبارتند از (الف) کار بدنی/ سرووضع، (ب) کار/زحمت بدنی، (ج) مدیریت عاطفه/بدن، و (د) ساخت-بدن (body-making)در خلال کار. نوشتار با پیشنهاداتی برای آینده پژوهش بر روی کار بدنی و جامعه شناسی بدن به پایان میرسد.
با بازگشت به نویسندگان “کلاسیک”ی همچون کارل مارکس و فردریش انگلس، مطالعه کار و روابط کار در رشته جامعه شناسی از پیشینه ای دراز برخوردار میشود. معذالک، سوای استثناها، در این نوشته ها به موضوع بدن، اشاره ی صریح اندکی شده است (Shilling 2003/1993). یک منبع مهم این قصور در سنت مدرنیستی درون جامعه شناسی ریشه دارد؛ که وسیعا از تحلیل نسبتا غیر تنیافته (disembodied)ی ماکس وبر نضج یافته است. بنا بر نظر وبر، حرکت تاریخی از سازمان سنتی به بوروکراتیک توسط دور شدن از روابط اجتماعیِ مبتنی بر بستگیهای عاطفی و رجحان فرد، و نزدیک شدن به تاکیدی متزاید بر کارایی و ثباتِ ناشی از اِعمال قانون، خصلتبندی میشود. بدین ترتیب، شخصیتزدایی و ترک سپهر خصوصی و شخصی، وجه افتراق بوروکراسی از سنتگرایی است. آنچنانکه توسط وبر تئوریزه شده است؛ بوروکراسی واجد خصلتی معقول است: “دستورالعملها، ابزارها، غایات و موضوع واقع بودگی (matter-of-factness) بر حالتش حکم میرانند” (Gerth and Mills 1958, 244)؛ بوروکراسی آن چیزی است که درآن بدنهای انسانی و احساساتش تماما به پس زمینه رانده میشوند.
علی رغم تمایل جامعه شناسی کار و سازمانها به نادیده انگاشتن تن یافتگی، چندی از مکاتب فکری به اهمیت روابط اجتماعی تن یافته در محیط کار توجه مبذول داشته اند. بعنوان مثال، رهیافت “روابط انسانی” در دهه ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰، که نشان داد؛ روحیه ی بالا و عملکرد بهینه میان کارگران تا حدود زیادی به قیودات محکم میان آنان و به همان میزان به پرداخت کافی به آنها و شرایط کاری خوب بستگی دارد (Rose 1975). چنین تاملاتی، بویژه در بستر روبه رشدِ اقتصاد خدمت-و رابطه- محورِ اواخر قرن بیست و اوایل قرن ۲۱، ماهیت “امرشخصی” (personal) در محل کار را بعنوان چیزی سازگار با سازمان اداری و مورد حمایت از سوی آن، خصلت بندی مینمایند؛ (Wray et al. 1996). درهمان حال، درحالیکه مکتب روابط انسانی یک بعد غیر رسمی را به تحلیل اشتغال اضافه نمود؛ نتوانست بطور کامل بدن را به محیط کار “وارد نماید” (Cregan 2006). بدین معنا که حداقل در سطح مدیریتی، تمرکز جامعه شناختی بر عقلانیت غیر تن یافته را تقویت نمود؛ برای تئوریستهای روابط انسانی، علی رغم این حقیقت که کارگران توسط احساس و عاطفه هدایت میشوند؛ مدیران باید بلحاظ منطقی کنترل میشدند و قادر میبودند تا احساسات خویش را سرکوب نمایند. درعمل، این پژوهشگران دگربار بر تمایز میان خِرد و عاطفه ی بدن یافته (bodily) و به شیوه ای که مدیران را از دیگران متمایز سازد؛ مهر تایید زدند (Pringle 1989).
حکایت غفلت بزرگ جامعه شناسی بدن از پرسشهای تنیده شده در کار و اشتغال نیز مشابه است. وولکویتز (۲۰۰۶, ۱۸) این غفلت را به “چرخش فرهنگیِ” (cultural turn) درون علوم اجتماعی و فمینیسم، ” تاکید بر “واژه ها نه چیزها”، تداعی هویت با مصرف نه تولید، و نگاه به بدن بعنوان محصول انتخاب مصرف کننده” نسبت میدهد (همچنین نگاه کنید به Featherstone et al. 1991; Giddens 1991). این چشمپوشی از موضوعات مرتبط با کار همچنین از دِین جامعه شناسی بدن به نوشته های میشل فوکو آب میخورد؛ آثاری که بر مدیریت معقول زندگی اجتماعی (و بدنهای انسانی) طی نظارت فن آورانه، معارف خبره گون، و مداخله گریهای اصلاحی تاکید میکنند (Foucault 1979). برایان ترنر{Bryan Turner} همراه با مایک فیثراستون{Mike Featherstone} از نخستین جامعه شناسانی بودند که از پیش فرضهای فوکو در زمینه بدن بهره جستند. کار ترنر (۱۹۸۳/۱۹۹۱، ۱۹۸۴/۱۹۹۶، ۱۹۸۷/۱۹۹۵) سه مساله ی مهم از دیدگاه فوکو را مطرح میکند: دین، قانون، و پزشکی، که تعاملات اجتماعی معاصر و برجستگی سیاسی و اجتماعی قدرت نهادیِ عمل کننده بر بدن انسانی و از خلال بدن را در هر یک از این سه اقلیم، آزمون میکند. ترویج فوکو توسط ترنر بسیار موثر واقع میشود و زمینه ی جدیدی را میگشاید که از طریق آن جامعه شناسی بدن بنا میشود (Cregan 2006). با اینحال بخش اعظم کار مطرح شده از سوی فوکو (وترنر) با تاکید بیش از اندازه اش بر یک طیف محدود از تجربه ی بدن یافته، یعنی، توان اروتیک و جنسی اش، روبه ضعف میگذارد؛ آنچنانکه کرگان{Cregan} (2006،۶۱) بیان داشته؛ “بدن برای فوکو و برای آنهاکه از وی، چه در دین، قانون یا پزشکی، تبعیت میکنند؛ یک بدن جنسی شده (sexualized) است.” حتی مهمتر از آن، یک بدن جنسی شده که بجای آنکه در بودنِ (being) عرق ریزان و زنده اش تجربه شود؛ منحصرا از خلال زبانها و معانی برساخته شده و شکل می یابد. جاییکه فوکو از زندانها، دیوانه خانه ها، یا ندامتگاها سخن میگوید؛ کارش به تمرکز بر بدن، بدوا بعنوان جایگاهی کام جویانه (erotic) میکشد. و در ادامه ی پیروی از رهیافت فوکو، “ترنر تمایل دارد تا با این مطلب که بدن در چنین زمانی مهم میشود؛ موافق بنظر برسد” (Cregan 2006, 61).
در پرتو چنین غفلتهایی درون جامعه شناسی بدن و جامعه شناسی کار و سازمانهاست که متفکرینی همچون شیلینگ{Shilling} (2003/1993)، کانگ (۲۰۰۳)، و وولکوویتز (۲۰۰۶، ۲۰۰۲) معتقدند که ” همبسته ی بدن/کار” فرصتی بویژه مغتنم و بیشتر از آن کشف ناشده برای آزمون روابط اجتماعی معاصر، جسمانیت (corporeality) و ذهنیت فراهم میآورد (Wolkowitz 2006, 1). با اینحال، نوشته ها تاکنون در عرضه داشت یک علاقه مندی جدی به نگره ی “کار بدنی” شکست خورده اند. این نوشتار برآن است تا این خلاء را با شناسایی چهار مسیر که مفهوم “کار بدنی”به خدمت گرفته است؛ پر نماید.
کار بدنی/سرووضع (appearance): مدیریت و جرح و تعدیل قیافه و تندرستی فیزیکی خود فرد
تمامی جوامع نیاز دارند تا اعضاشان بر بدنهاشان کار کنند تا بدن را از حالت “طبیعی” به وضعی متحول سازند که آشکارا “فرهنگی” تر است. با اینحال، انتظارات فرهنگی که به گونه و میزان چنین تلاشی مربوط میشوند در میان همه ی گروهها یک دست (uniform) نیستند. آن گروههایی که در اندیشه دوگانه باور (dualist) غربی، به جانب “طبیعتِ” دوگانه هایی همچون طبیعت/فرهنگ (بعنوان مثال، زنان در برابر مردان، سیاهها در مقابل سفیدها) پیوسته اند؛ مدتها به سرمایه گذاری بیشتر در زمان و انرژی بمنظور مدیریت بدن احساس نیاز میکرده اند (Black 2004). بعنوان مثال در غرب معاصر، انتظار میرود که زنان در تعداد بیشتری از رویه ها (practices)ی مدیریت بدن درگیر شوند؛ تلاش و پول بیشتری مصروف آن کنند؛ و نسبت به مردان بیشتر دلمشغول بدن باشند.
در پرتو رواج کار بدنی هم در فرهنگهای غربی و هم غیر غربی، و ربط نابرابریهای اجتماعی به عملکرد این کار، چشمپوشی از آن درون جامعه شناسی بنحو بحث انگیزی” یکی از بارزترین وجوه” این رشته است (Shilling 2003/1993, 103). با این وجود، با توجه به رشد تعداد نشریات مرتبط با فعالیتهایی از قبیل رژیمهای پرهیزگونه (Gimlin 2007; Martin 2002; Monaghan 2001; Nichter 2001; Stinson 2001)، آشپزی و خوراک (Charles and Kerr 1988; Innes 2001)، بهبودی (Crossley 2006, Gimlin 2002; Grimshaw 1999; Monaghan 2002b; Sassatelli 1999)، و انتخاب پوشش (Finkelstein 1991; Storr 2002, 2003)، ادعای شیلینگ ممکن است کمی اغراق آمیز بنظر برسد. اما درهرحال او در این نظر که جامعه شناسی وسیعا هم از اشکال روتینتر کار بدنی (همچون آبتنیِ (bathing به دلیل تلفیق واژه آب و تن از این معادل عامیانه استفاده شد م.) روزانه، عطر زدن، آرایش و پیرایش مو، کاربرد لوازم آرایش، تمیز کردن دندانها، و شیک و پیک کردن (dressing) ) و هم ربط کار بدنی به تجارب شغلی افراد (Twigg 2000a, 2006; Wolkowitz 2006) غفلت ورزیده است؛ کاملا محق است. فالک (Falk) این سهو دومی را ماحصل یک مفهوم رایج غربی پیرامون رابطه ی میان سوژه و اُبژه تلقی میکند؛ “که آن را در شکل ” کارگر-ماده خام” یا “هنرمند و کار هنری”” جای میدهد؛ گویا کسی که هست (و اینکه چگونه بنظر میرسد) بایستی از آنچه که انجام میدهد متفارق شود.
هنوز هم، سکسوآلیته و سرووضع (appearance) و فرانمود هردوی آنها از خلال اشکال ویژه ای از مدیریت بدن، بصورتی دور و حاشیه ای بر اشتغال هستند. مارکوس{Marcuse} (1986) یکی از نخستین نویسندگانی بود که فراگیری سکسوآلیته را در محل کار تشخیص داد و سعی نمود تا آنرا تئوریزه نماید. با لحاظ نمودن سکسوآلیته ی محل کار در پرتو فرضیه مدرنیزاسیون وبر، مارکوس ادعا نمود که سکسوآلیته در محل کار، تنها، شرحی از بوروکراتیزه شدنِ “ناقص” نیست. درعوض او معتقد بود که سکسوآلیته و نمایش تن یافته ی آن- از طریق خوش لباسی (grooming)، پوشش و طرز رفتار، شوخیها، حرفهای خاله زنکی (gossips)، و عشوه گریها- در واقع توسط کارفرماها تشویق میشوند تا شغلهایی را که در غیر اینصورت کسل کننده اند؛ مسرت بخش سازند. بعلاوه، مارکوس به راههایی اشاره کرد که “بدون آنکه دست از کار کشیدن ابزاری در دست کارگر باشد؛ بدن اجازه می یابد تا وجوه سکسی اش را در جهان کاری هرروزه و در روابط کاری به نمایش گذاشته…سکس ازینرو برای رضایت (کنترل شده) مستعد میشود…اما مهم نیست که چگونه کنترل شود… برای افراد مدیریت شده نیز خوشایند است…لذت، بدین جهت تعدیل میشود، و فرمانبرداری ایجاد میکند” (۱۹۶۸, ۷۰-۱).
دیگرنویسندگان، کمتر بر طرقی که شرکتها از تظاهرات بدن کارگران جهت تشویق آنها به اطاعت و بهره وری استفاده میکنند؛ تمرکز نموده و بیشتر به جابجاییهای تاریخی در انتظارات از ماهیت و میزان کنترل بر آن تظاهرات، پرداخته اند. بعنوان مثال وولکوویتز (۲۰۰۶, ۵۵) بیان میدارد که جابجایی از یک اقتصاد صنعتی به اقتصاد خدماتی پساصنعتی، پیآمدهای مشخصی برای چگونگی ساخت تن یافتگی کارکنان از سوی کمپانیها و نتیجتا برای نحوه فهم و مدیریت بدن افراد از سوی خودشان هم در محیط کار و هم خارج از آن داشته است. اینچنین است که درحالیکه اقتصادهای صنعتی در یک طیف محدود از ظرفیتهای بهره ور کارکنان هدفگزینی میکنند؛ اقتصادهای پساصنعتی کشورهای ثروتمند غربی “تمام فرد” (whole person) را هدف قرار میدهند” (Thompson 2003, 363; see also Boltanski and Chiapello 1999). بدین ترتیب، این تنها تواناییهای فیزیکی و ذهنی فرد نیست که به کارفرما فروخته میشود؛ بدنها، کار بدنی، و سکسوآلیته نیز فروخته میشوند؛ هر دو به کارفرما و توسط کارفرما، بطور مشخص در روسپیگری، کمتر از آن در مورد یک منشی “جذاب” یا یک دربان ۲۰۰پوندی (Cockburn 1991). هنکاک{Hancock} و تایلر{Tyler} نیز با نظر مشابهی بیان میدارند که استخدام کارمند و مدیریت بنحو فزاینده ای ظرفیتهای تن یافته را که زمانی خصوصی (private) نگریسته میشد؛ کالایی میکنند (commodifying). همچون وولکوویتز (۲۰۰۶)، آنها نیز بیان میدارند درحالیکه زمانی بدنها در محل کار با معیار “کارا” بودن پیکربندی، و براساس آنچه که میتوانستند انجام دهند؛ ارزشگذاری میشدند؛ توقعات جدید کارفرما، جنبه های ارزشمند خویشتن (embodied self) را با بازخوانی آنها همچون نشانه هایی تهی از نامگذاری شرکتی، تحریف میکند (Hancock and Tyler 2000).
جنسیت (gender) آشکارا یک عنصر مهم در چنین فرایندهایی است. مک داول{McDowell} (1997, 139) بر اساس مطالعه اش از کارگزاران بورس در شهر لندن، میگوید که بدنهای جنسیت یافته (gendered bodies) و ظاهر شخصی، و کاری که در پشت صحنه برای حفظ آنها در حد استانداردهای پذیرفتنی، لازم است؛ بنحو فزاینده ای بعنوان ” یک عنصر یکپارچه از موفقیت در محیط کار” فهمیده میشود. بعلاوه، افزایش انتظارات متمرکز بر “سرمایه فرهنگی کارگران، بر اِسنادهایی همچون استایل و شکل بدنی، بر چگونگی به نظر رسیدن کارگران همچون چگونگی عملکرد آنها”، هم در مورد مردان و هم زنان، بخصوص مردان و زنان جوان، مصداق دارد (McDowell 1997, 140). بعنوان مثال، درحالیکه بسیاری از کارگران مرد مسنتر و جاافتاده تر در مطالعه ی مکدوآل، رفتار مردانه ی سنتی، غیرتن یافته، و پدرسالارانه از خود بروز میدادند؛ جوانترها بیشتر مشتاق بودند تا در اشکال مختلفی از کار بدنی درگیر شوند. این مردان جوان آگاه بودند که نظر مثبت ارباب رجوع و بالادستیهاشان نسبت به آنها تا حدود زیادی به نمودهای دیسیپلین بدنی آنها بستگی داشته لذا توجه زیادی به لباس پوشیدن، آرایش مو، و وزنشان نشان میدادند. درحالیکه در رده های بالا، کارگران مرد جوان، مطمئن بودند که زیردستیهاشان، از هنجارهای اجتماعی مربوط به وضع ظاهر آگاهند؛ و لذا به آنها یادآور میشدند که “ناچاریدخوب به نظر برسید” (McDowell 1997, 187).
با اینحال درحالیکه این قبیل مردان عمیقا در مدیریت بدن درگیر بودند (و بواسطه آن پاداش داده میشدند)؛ مکدوآل (۱۹۹۷) دریافت که پیاده نمودن مردانگی (masculinity) درمیان زنان، جای دادن آن در پوشش و رفتار، خاصیت ضد تولیدی دارد. مثلا، تلاشهای برخی از زنان پاسخگو جهت اتخاذ یک “گونه ی زنانه شده از یونیفورم مردانه” (McDowell, 1997, 146)، استفاده آنها از واژگان ورزشی و نظامی (مثلا؛ ارجاع به “جنگلها، نژادها و نزاعها”) (McDowell 1997, 149)، و دیگر تلاشهای کلی آنها برای آنکه همچون “مردان با افتخار” عمل کنند؛ هر دو پاداش داده نشده و “محکوم به شکست” شد (McDowell 1997, 197). او نتیجه میگیرد که بسیاری از سختیهای همراه با رفتارهای زنانه ی مردانه شده (masculinized female performances) از طرقی نشات میگیرد که طی آنها یک شیوه ی شناسایی شده خاص از تجسد زنانه- از قبیل ارایه ی یک بدن مطلوب و (دگر)جنسی شده (hetro sexed) ی راغب(responsive)- تمایل دارد تا در رویه های محیط کار نرمالیزه شود (McDowells 1997, 140; McDowells and Court 1994). اگرچه بسیاری از (معمولا زنانی که در مقامات بالاتر بودند) زنان برآن شدند تا این طبیعتگرایی را واژگون سازند؛ اما اغلب در اتخاد و بهره برداری از یک “زنانه گیِ هجوآمیز که آن را موهن میدانستند” ابراز ناخشنوی مینمودند” (McDowells 1997, 201). در عمل اگرچه طیفی از اشکال خود-نظارتی از بدن در این مطالعات و توسط زنان اجرا شده؛ اما در وضعیتهایی که به بسیاری از زنان اجازه درگیری در یک رابطه ی منعطف با جسمشان را میداده؛ هدایت نگردیده اند. ازینرو، زنان درباره شخصیت محل کارشان چونان چیزی ناواقع سخن میگفتند؛ بعنوان مثال آنرا ” همچون یک سپر”، “معنایی متفاوت از خود”، و “عدم استفاده از شخصیت واقعی” تلقی مینمودند (McDowells 1997, 201). نهایتا، ساخت اجتماعی بدن زنانه همچون “طبیعت، نه فرهنگ، برای لذت، نه کار” به “نشاندار کردن زنان بشکلی متفاوت با، و پست تر از، یک تن یافتگی که البته کماکان کارگری است بشکلی ایده آل مردانه”، ادامه میدهد ( McDowells 1997, 140; see also Brewis 2000).
مشقت/کار بدنی: زحمت انجام شده به نیابت یا بطور مستقیم بر بدنهای دیگر افراد
در مقایسه با کار بدنی/سرووضع، کار/زحمت بدنی تا حدودی توجه بیشتری از سوی جامعه شناسان به خود مبذول داشته است. درحالیکه (بویژه در سالهای اخیر) میزانی از این توجه به زحمتِ مرتبط با زیبایی- تناسب- (Black 2004; Gimlin 2002; Rooks 1996) و “کار کثیف” (Chang 1993; Hughes 1971) انجام شده توسط رفتگران، نظافتچیها، مستخدمین بیمارستان و امثالهم، معطوف گشته است؛ اما بیشترین تمرکز بر مشقت پرستاریِ بی مواجب زنان در محیطهای خانگی (Finch 1989; Finch and Groves 1980; Finch and Mason 1994; Morris 1980; Twigg 2006; Ungerson 1987; Widding Isaksen 2005) متمرکز بوده است بخصوص توسط فمینیستهایی که با حسی از “بی عدالتی برخاسته از سنگینباری نابرابر پرستاری و حمل شده توسط زنان” برانگیخته شده اند (Twigg and Aktin 1994, 3). چنین پژوهشگرانی عنوان داشته اند که مسئولیت پرستاری، دسترسی زنان به فرصتهای آموزشی و منابع اقتصادی را محدود کرده و در نتیجه موقعیت فرودست آنان در سلسله مراتب جنسیتی را استمرار میبخشد. نقد فمینیستی نه تنها بر زحمت پرستاری، همچنین بر طبیعت عشق فی نفسه و دلالتهای آن برای زنان نیز تمرکز مینماید. بعنوان مثال، گراهام{Graham} (1983)، و دیگران خاطرنشان ساخته اند که زنان حسی از خویشتن بنا مینمایند که تا حدود زیادی بر از خودگذشتگی برای آنان که عاشقشان هستند بنا شده و ازینرو می آموزند که خواسته های خودشان را فدای خواسته های دیگران کنند. علاوه بر این سه شکل از کار/مشقت بدنی، جامعه شناسان بلحاظ تاریخی توجه ویژه ای به زحمت ناشی از مراقبتهای بهداشتی (health care) مبذول داشته اند ( Conrad and Schneider 1992; Delvecchio-Good and Good 2000; Parsons 1951; Zola 1972). در میان دیگر موضوعات، کار در این حیطه بر تعاملات و روابط قدرت میان بیماران و متخصصین پزشکی (Lawler 1991; Lee-Trewich 1998; Savage 1995) و میان خود ارایه دهندگان خدمات پزشکی تمرکز نموده است (Becker et al. 1961; Coombs 2004; Reverby 1987).
همانطور که توئیگ{Twigg} (2000b) خاطرنشان ساخته است؛ تمامی مشقتی که کارگران را در تماس با بدنهای دیگر افراد قرار میدهد بالقوه موهن بوده و زمانی که مسئولیتش بر گردن افرادی با منزلتهای بالا میافتد (مثلا پزشکان یا دندانپزشکان)، نوعا با تکنیکهای فاصله گذاری همراه میشود حالا چه از طریق طرز رفتار شده یا به تن کردن یونیفرمها یا دستکشهای پلاستیکی، یا سپردن وظایف ناخوشایند به آنهاکه در سلسله مراتب منزلتی بسیار پایینتر هستند (بعنوان مثال نگاه کنید به Lawer 1991 در دکترها و پرستاران). در افواه عمومی چنین تصور میشود که ” یک گرایش مادیت زدایی (dematerializing)” در مشقت بدنی وجود دارد “که از طریق آن منزلت در حرفه، توسط فاصله از بدنی شدن (bodily) نشانگذاری میشود” (Twigg 2000b, 391). معذالک و در همان حال، مشقت بدنی از طریق تداعی مکررش با لذت حسی و محرمیت خصلتبندی میشود؛ درمانش و تکنیکهایش، اقلیمی ایجاد میکنند که مستعد لذت فیزیکی و تندرستی است (Black 2004; Twigg 2000b).
کانگ بر مبنای مشاهداتش در صاحبین مهاجر و کره ای سالونهای ناخن در نیویورک اصطلاح “مشقت بدنی” را وضع نمود؛ که دربرگیرنده وجوه عاطفی و فیزیکی کار انجام شده بر بدنهای دیگران است (see Gimlin 2001 and Black 2004 for similar points). کانگ نشان میدهد که توقعات مرتبط با سبک مشقت بدنی (جای گرفته در تربیت، احترام، متانت، یا غیره)، به تبع مشخصات قومی و طبقاتی ارایه دهندگان خدمت و ارباب رجوع فرق میکند. دیگر نویسندگان طیفی وسیع از عوامل را آزمون نموده اند که هم منزلت و هم رویه های بدنکارها را شکل میدهد. یکی از مهمترین اینها “چرکیِ” فعالیتهای انجام شده است. توئیگ (۲۰۰۰b, 391) یادآور میشود که مشاغلی که “مستقیما با بدن و ضایئاتش سروکاردارند همواره دارای منزلتی پایین قلمداد میشوند؛ چیزی که در مرز آلوده شدن است”. در جوامع مدرن غربی چنین شغلهایی توسط کارگران بی ارزش و ارزان انجام میشود. مثلا، توآلت پاک کردن که سمبل منزلت اجتماعی پایین است؛ سوای اینکه چقدر از مردم احتمال دارد که به نیاز به انجام چنین کاری واقف باشند (Twigg 2000b). سروکار داشتن با بدنهای مرده نیز دارای چنین ناسازگاریهایی است. “مامورین کفن و دفن در جامعه ی غربی اغلب حس میکنند که از سوی جامعه طرد شده اند و سنتا یک گروه خانواده- بنیان و خود – کارگماشته را شکل میدهند. تابوهای شدیدی به کار آنها گره خورده است. نقش آنها رتق و فتق پوسیدگی و مرگ است آنهم به طریقی که خصلتی بدنی شده اش پنهان باشد” (Twigg 2000b, 391).
همانند مامورین کفن و دفن، دیگر بدنکارهایِ درگیر در کار اجرایی، جنبه های کثیفتر کارشان را از چشم بیرونیها مخفی میکنند. بعنوان مثال، لالر{Lawler} (1991) در تحلیل خویش از پرستاری نشان میدهد که صفحات تعبیه شده جهت حفاظت بیماران از نگاه احتمالی ناظرین نه تنها از حریم خصوصی بیماران محافظت میکند بلکه نگاهبان منزلت و حرمت عمومی پرستاران نیز هست؛ کسانیکه مکررا وظایف کثیف مراقبتهای بهداشتی را انجام میدهند. مطالعه ی لی ترویک{Lee-Trewick} (1994) از خانه های سالمندان نشان میدهد که بردن کار کثیف به جایی دور از انظار عموم و در اتاقهای بیماران با هدفی مشابه انجام میشود. پس بدنکارها ممکن است از تکنیکهای مختلفی برای فاصله گذاری میان خودشان و نزدیکی فیزیکی تنیده با شغلهاشان بهره برند (Bates 1993): کارگران خانه های سالمندان هنگامی که بیماران ناتوانشان هنگام استحمام ناگهان قضای حاجت میکنند؛ شوخی میکنند (Twigg 2000b)؛ روسپیها ممکن است اصرار کنند که مشتریهشان از کاندوم استفاده میکنند یا از بوسیدن آنها امتناع میکنند (Linstead and Brewis 2000; Oerton and Phoenix 2001).
کارگران همچنین با تاکید بر دیگر عناصر کمتر ناخوشایند وظایفشان، به گونه ای با وظایف خود کنار میآیند. بعنوان نمونه، آلبوت{Albott} (1994)، گزارش میدهد که ارایه دهندگان مراقبتهای بهداشتی زن بر جنبه های میان- شخصی و عاطفی شغلهاشان تاکید میکنند؛ که نه تنها لذتبخش بوده و بابت آن دستمزد میگیرند بلکه با برساخت های زنان چونان مشفقین طبیعی نیز همراه است. معذالک علی رغم چنین تکنیکهایی بدنکارها لزوما احساس خشم و انزجار خویش را از شغلهای کثیفی که بدان نیاز دارند؛ از دست نمیدهند. بعلاوه، آگاهی کارگران از محرومیتهای اجتماعی خودشان (مرتبط با جنسیت، “نژاد” و طبقه)، مکررا به چنین تجاربی شکل میدهد. بعنوان مثال تحقیق لینستید و برویس{Linstead and Brewis} (2000)، درباره روسپیها نشان میدهد که اغلبِ حقارتی که بسیاری از کارگران جنسی زن احساس میکنند ریشه در حس آنها از ناتوانیِ همراه با سلسله مراتب جنسیتیشان دارد. و در مصاحبه توئیگ (۲۰۰۰b, 402) با پرستاران خانگی، پاسخگویان زن او که سیاهپوست و از طبقه کارگر بوده و به استخدام سفیدپوستانی از طبقه ی متوسط به بالا درآمده بودند؛ انزجار خاصی از جنبه های تنفربراگیز بدنهای مشتریهاشان ابراز میداشتند؛ حسی که “شلیکی بود بسمت تنشهای مرتبط با نژاد و طبقه”.
رویهمرفته، جنبه های فرودستی و فرادستی در کار بدنی محوریت داشته و میتوانند ابهاماتی را بیافرینند که در معانی ملحق به بدنهایی که از آنها مراقبت میشود؛ نقش ایفاء نموده و در “توانمند نمودن یا مقید ساختن کارگران در ارتباط” با بدنها به کار آیند (Wolkowitz 2002, 151). یعنوان مثال لالر(۱۹۹۱) ادعا میکند که بدن در پرستاری باید بعنوان “بدن زیسته” مفهوم پردازی شود چراکه سرشار از معانی مثبتی است که در ارتباط محبت آمیز و گرم میان پرستار و مریض شکل میگیرد. با اینحال وولکوویتز (۲۰۰۶) معتقد است که بسیاری از چنین تعاریفی در بدو امر از متون جانبدارانه نشات گرفته و بنابراین بینش اندکی نسبت به افهام خود کارگران از بدنها ایجاد مینماید. نتیجتا او خاطرنشان میسازد که مطالعات قوم نگارانه اغلب تصویر کاملا متفاوتی از چنین افهامی ارایه میدهند. بعنوان مثال، پژوهش لی-ترویک (۱۹۹۸) در خصوص مراقبین بهداشتی آشکار میسازد که کارگران نه بر “بدن زیسته”ی بیماران که بر تولید مکفی و قابل عرضه از بدنهای “لمیده ی استاندارد” تاکید میکنند (Wolkovitz 2006, 152). همچنین فونر{Foner} (1994) بیان میدارد که بسیاری کارگران پرستار، تلویحا تعاملات خویش با بیماران را همچون “کار بدنی و تختخوابی” (bed and body work) توصیف میکنند نه همچون رابطه با انسانهایی زنده که نفس میکشند. تحقیق در میان درمانگران زیبایی و طراحان مو نیز گواه آن است که این کارگران بدنهای مشتریان خود را همچون کانالهایی برای ایفای نقششان میبینند. در میان متخصصین زیبایی ای که مورد مصاحبه ی بلک و شارما{Black and Sharma} (2001) قرار گرفته اند؛ چنین مفهوم پردازیهایی پیرامونن نگره ی بدنِ ناقص جمع میشوند؛ تعریف نقص نه بر مبنای نقص در زیبایی یا نوجوانی، بلکه فقدان عشق و اطمینان به خود (self-love and confidence) (چیزی که کارگران ادعای احیای آن را دارند). تحقیق گیملین (۲۰۰۲) درمورد طراحان مو نیز دارای یافته های مشابهی است. استناد به این مطالعاات و بحثهای مختلف، آشکار میسازدکه یک آزمون دقیق از عملگری (performance) مشقت بدنی، طیفی از بینشها را پیرامون فرایندهای فرادستی و توانمندی میان بدنکارها و آنها که کاری بر بدنشان انجام میشود؛ و نیز درمورد ابزارهایی که هر دو گروه به کار میگیرند تا برای قدرت در خلال تعاملاتشان مذاکره کنند؛ و همچنین درباره دلالتهای تمامی اینها برای تجارب افراد از کار و تن یافتگی، به بار می آورد (Wolkovitz 2006).
ادامه دارد….
این نوشتار ترجمه ای است از منبع ذیل:
Gimlin, D. (2007), what is “body work”? A review of the literature, Sociology Compass, 1/1: 353-370.
نویسنده: Debra Gimlin از University of Aberdeen
توضیح مترجم: در مورد معادل گزینی برای برخی از واژه ها و اصطلاحات توضیح چند نکته ضروری است:
(الف) labor را در پیروی از مترجمین محترم آثار هانا آرنت «زحمت» و در چند مورد «مشقت» ترجمه نموده ام گو اینکه خواننده خود در اثنای خوانش متن پی میبرد که مراد نویسنده آن نوعی از کار (work) است که برایش پول پرداخت شده و لذا از سوی افرادی بر بدنهای افراد دیگر جاری میشود؛ گونه ای کار مزدوری.
(ب) واژه ی Embody یا صفت مفعولی آن embodied به لحاظ کثرت کاریرد و نیز به جهت آنکه یکی از مراکز ثقل معنایی متن است؛ مهم میباشد. آن را «تن یافته» ترجمه نمودم که یکی از برگردانهای آقای داریوش آشوری برای این واژه است.
(ج) برای واژه appearance ترجمه ی«سرووضع» را مناسبتر یافتم. مراد نویسنده آن نوعی از کار بدنی است که به قیافه و شکل ظاهری فرد مربوط میشود از استحمام روزانه بگیرید تا عطر زدن به بدن، پوشش، آرایش و نیز نمودهای ظاهری بدن که در محل کار متعارف میشوند. هرگونه فعالیت یا کاری که بدن را از حالت “طبیعی” به “فرهنگی” متحول میسازد.
(د) sex همان سکس و جاهایی «جنسی» ترجمه شده است. خواننده ی محترم خود به تفاوت معنایی آن با معانی مستتر در واژه ی gender آشناست؛ لذا به توضیح بیشتر نیازی نیست.
(ر) بجای اصطلاح body worker از ترجمه«بدنکار» بهره برده ام. که احتمال داده ام از ترجمه ی «کارگر بدنی» گویاتر باشد. نویسنده دیدی واسع و البته تخصصی نسبت به معنای worker دارد؛ گواینکه فرد/زن عاشق را نیز به سبب حمل گونه ای تکلفِ عاطفی، کارگر میداند؛ لذا استعمال بیش از حد و نابجا از واژه ی «کارگر» که در زبان فارسی همواره با کارخانه، کارگاه و محیطهای صنعتی نشات گرفته از ادبیات مارکسیستی عجین شده ممکن است باعث گمراهی هنگام خوانش متون جامعه شناسی بدن شود.
(ز) عبارات داخل پرانتز درصورتیکه اسم خاص و یا معادل انگلیسی مفهومی باشد از مترجم والا متعلق به متن اصلی است.
(ه) ترکیباتی همچون dirty work یا dirty job را میتوان به کار یا شغل دون یا پست یا موهن ترجمه کرد؛ اما با توجه به کلیت متن و مراد نویسنده که مصادیقی همچون نظافتچی های توآلت و یا مامورین کفن و دفن، یا پرستارانی که با قضای حاجت ناخواسته ی بیماران سالخورده ی خویش مواجه میشوند؛ را برای یک dirty work برمیشمرد و به جهت محوریت داشتن «تن» و فرایندهایش در اینگونه شغلها، از همان برگردان متعارفِ «کثیف» برای dirty استفاده شد؛ مشابه آن فی المثل dirty bomber در انگلیسی است که به همان «بمبگذار کثیف» در فارسی ترجمه میشود.
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
مترجم:
وبلاگ: alhamra9617.blogfa.com
ای میل: arm.shahraki@gmail.com