بارها از تحلیلگران سیاست شنیده ایم که ادبیات سیاسی در ایران با همتای جهانی یا غربی خویش تفاوتهای ماهوی زیادی دارد. فی المثل “چپ” در ایران با چپ بین الملل افتراقاتی دارد. به شکلی که چپ سنتی در ایرانِ پس از انقلاب از دل روحانیت- بعنوان طبقه ای که در چپ بین الملل وجود ندارد- زاده شده است. و یا اصولگرایانی که حتی اگر تنها در لفظ به اصولگرایی معتقد باشند؛ بایستی فاصله محتاطانه خویش با نظام سرمایه داری و گفتمانش را حفظ نمایند؛ مدافعان سرسخت بازار آزاد و مالکیت خصوصی از آب درآمده اند و سعی میکنند تا از طریق مفاهیم مذهبی به هر نحو که شده آنرا توجیه نمایند. اصلاح طلبان، حافظان پروپاقرص ساختارها و رادیکالهای دولت نهم و دهم، حامیان تفکرات و سیاستمدارانی که به چپ پهلو میزنند. در این میان تنها در برشها و مقاطع سیاسی حساس شاید مرزبندیها تا حدودی با آنچه که در ادبیات سیاسی متعارف شاهدیم؛ مماس شده و یا یا آن یکی میشود. در مناظره ها و میتینگهای انتخابات ریاست جمهوری چنین امری کاملا مشهود است. اما هنوز یک مفهوم و یا گفتمان وجود دارد که در لایه های بالایی حاکمیت و در هر زمان و مکانی، هنوز بصورتی کاملا مبهم و پراشکال مطرح شده و کار که به انتخابات ریاست جمهوری میکشد؛ به برگ برنده برخی (آقای روحانی) و برگ بازنده دیگری (آقای جلیلی) بدل میشود و آن چیزی نیست جز “گفتمان مقاومت”. در این نوشتار سعی دارم تا با تامل در جایگاه “مقاومت” در نظریات متفکرانی همچون فوکو و اسکوبار قدری از ابهامات پیرامون این مفهوم در ذهن سیاستورزان ایرانی را بکاهم.
مقاومت اشکال گوناگون دارد؛ چراکه اشکال سلطه متفاوت است. فوکو، انواع سه گانه سلطه را سلطه استثمارگونه، سلطه قومی، جنسیتی و مذهبی و… و نیز انواع سلطه مدرن بخصوص در حوزه سکسوآلیته و روانشناسی میداند. هر کدام از این انواع سلطه، انواعی از مبارزه یا مقاومت را ضروری میسازد. در هر جامعه ای به تناسب آنکه هر کدام از این انواع سلطه، غالب و شایع شوند به یکی از انواع مقاومت و مبارزه نیاز حاصل میشود. فی المثل در جوامع غربی که در عصر پسا-مدرن بسر میبرند؛ به تعبیر فوکو، سلطه در پیچیده ترین و نامحسوس ترین و به تبع ایندو، مقاومت ناپذیرترین شکلش ساری و جاری است. او دستگاههای حکومتی همچون پلیس، زندانها، و پدیده ایی اجتماعی همچون مُد را از تجلیات و تظاهرات این نوع از سلطه و سرکوب در حوزه هایی همچون سیاستگذاری (policy) و سکسوآلیته میداند. از دیدگاه فوکو اگرچه از میزان شدت و خشونت سلطه و سرکوب کاسته شده است اما بر میزان گستردگی و ظرافت آن افزوده شده. امروز دیگر همچون اعصار تاریک، مجرمین را دشنه آجین یا سلاخی نمیکنند اما شهروند مدرن یا پست مدرن امروزی خود با فراغ بال و طیب خاطر و به گونه ای ناخودآگاه اسباب سلطه و سرکوب خویش را فراهم میآورد و آشکار است که مشکل بتوان کسی که خود را به خواب زده است به این آسانیها بیدار کرد. با ظهور و بروز مدرنیته و پسا-مدرنیته اشکال جدیدی از سلطه و سرکوب شهروندان آغاز گشته است که از استعمار و استثمار کلاسیک به خود –استثمارگری نوین رسیده است. حال با این مقدمه میتوان به کنکاش در تعبیر سیاستورزان کشور از آنچه که “نظام سلطه” مینامند؛ که سعی در “مقاومت” در برابر آن دارند؛ و تبیین نواقص ذاتی آن پرداخت:
نوشتههای مرتبط
دیپلماسی میدان عمل دولتهاست. دولتهای مدرن در ذات خویش سازوکارهایی سرکوبگرند؛ هیچ گریزی از دولت داشتن و دولتی بودن و دولتی عمل کردن در عرصه سیاست خارجی نیست؛ لذا با نظرداشت این فرضیات میتوان چنین نتیجه گرفت که “دولت مقاوم”، یا “استراتژی دولتی مقاومت” خود ترکیباتی متناقضند. هر شکلی از مقاومت در عرصه دولت و دیپلماسی دست آخر از جنگ و تقابل نظامی سردرمیآورد؛ آنچنانکه در بالکان، گفتمانهای ناسیونالیستی و رادیکال صربها در نهایت به منازعات خونبار کشید. در جنگ جهانی دوم، ناسیونالیسم مبتنی بر نژاد نازی، در برابر فرامیهن پرستی طبقاتی شوروی-هردو بعنوان یک گفتمان- صف آرایی نمود. در عرصه دیپلماسی بایستی به “نزدیکی گفتمانی” مبادرت ورزید. بنحویکه با تکیه بر مشترکات، سعی نمود تا گفتمانهای متفاوت را بهم نزدیک و درهم حل نمود.
تبدیل گفتمان مقاومت به راهبرد مقاومت ماحصل فرایندی تدریجی و بسیار طولانی است که طی آن پاد-گفتمانهای رقیب ایجاد شده باشد. مستظهر بودن راهبرد مقاومت به پاد-گفتمانهای رقیب، مستلزم پشتوانه مردمی داشتن راهبردها یا به عبارتی ایجاد کانونهای محلی مردمی است که بطور مستمر در بازتولید خرده-گفتمانها، شراکت اُرگانیک یا انداموار داشته باشند. چنین چیزی در جامعه ایران قابل مشاهده نیست. طبقات متوسط ایران به دلایل گوناگونی که موضوع این نوشتار نیست؛ از راهبردهای عجولانه و معیوب مقاومت پشتیبانی و حمایت نمیکنند. هیچ جنبش اجتماعی نوینی در ایران با محوریت مقاومت که بالاخص”هسته ای “شدن کشور را بعنوان ابزاری هژمونیک دنبال کند؛ وجود ندارد. حتی میتوان گفت که پادگفتمانهای رقیب- منظور گفتمانهایی ایرانی شکل گرفته در برابر گفتمانهای کلان غربی است-واجد خصوصیاتی صلح طلبانه است که “خشونت” تنیده شده در انرژی هسته ای را، ذاتا غربی یا برخاسته از تاریخ غرب دانسته و لذا از آن کناره و تبرّی میجوید. مطالب پیش گفته در بخش (۲) بر نواقص ساختاری گفتمان مقاومت در ایران اشاره دارد.
انرژی هسته ای در غرب واجد تاریخی ازآنِ خود است. تاریخی تنیده شده با دو جنگ جهانی. جامعه غربی، به ناگاه و در فرازوفرودهای شدید جنگ، با انرژی و سلاحهای اتمی رودرو شده است. نتیجتا در آرامش و فراغت پس از طوفان جنگ، تمامی تلاش خود را مصروف ایجاد سازوکارهای اجتماعی و کنترلی لازم برای کنترل این سلاحها، درون خویش نموده است. جامعه ایران فاقد این سازوکارها و نهادهای مردمی و کنترلی است. تاریج گفتمان مقاومت با ابزار انرژی هسته ای در ایران، تاریخی آنچنان کوتاه است؛ که از قدرت متقاعدکنندگی بسیار اندکی چه برای شهروندان و چه برای جهان غرب برخوردار است. مطالب بخش (۳) به نواقص تاریخی گفتمان مقاومت هسته ای اشاره دارد.
در گیر شدن در مجادلات هسته ای، ما را وارد عرصه ای تنش آلود میکند؛ جاییکه قواعد بازی بطور حتم توسط غربیها- بخصوص کشورهایی با سابقه استعماری در دنیای انگلوساکسون و نیز کشورهای جنگ طلب همچون اسراییل- تعریف و تعیین میشود. از این جهت، تاکید بر انرژی صلح آمیز هسته ای خود قیدی غربی است. مثل این میماند که بر اتومبیلی غربی سوار باشید؛ که مسیر و حتی روغن موتور و سوختش توسط غرب تامین بشود و در نهایت به این دلخوش باشید که رنگ یا تزیینات آن داخلی است. در عرصه هسته ای – بخصوص از این جهت که تکنولوژیهای مربوط به آن کاملا وارداتی است- همه چیز از اساس غربی بوده و با تاریخ مدرنیته در آن دیار گره خورده است.
گفتمان مقاومت، بیش و پیش از هر چیزی باید در عرصه های اجتماعی-فرهنگی تجربه شود. جاییکه زبان آن، گفتگو و تفاهم است و آنجاکه درآن از مزیتی نسبی برخوردار هستیم. در عرصه پوشاک و طراحی لباس، فعالیتهای مدنی، ناسیونالیسم، فولکلور و اقوام، معماری، هنر و… نه در میدان دیپلماسیِ مرتبط با مسایل هسته ای که اصولا طراحی آن از تاریخی غربی برخوردار است. میدانی که یا باید برچیده شود و یا با عقل و تدبیر و با احتیاط در آن قدم برداشت. امیدواریم که در دولت جدید چنین شود.
محوری که یک سر آن زمین خودی با قواعد خودی و سر دیگر آن زمین دشمن با قواعد دشمن جهت براه انداختن “بازی” دیپلماسی است؛ دیگر کاملا بی معنی شده. در عصر جهانی شدن، فی المثل در یک زمین بازی فوتبال میان دو تیم ملی، بر پیراهن بازیکنان، یا در تابلوهای کناره زمین، تبلیغاتی شرکتهای فراملیتی بوضوح به چشم میآید و جریان نمایش بازی میتواند چندین و چند بار جهت پخش تبلیغات تلویزیونی قطع شود. منافع ملی در عرصه سیاست خارجی تعبیری بسیار کشدار دارد و به این راحتیها حاصل نمیشود چه رسد به اینکه از بستر سیاست خارجی بخواهیم جهت سخنوری و عرضه تئوریهای خویش استفاده نماییم.