انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

انجام توسعه و نوشتن فرهنگ: انکشاف رویه های دانش در توسعه بین الملل و انسان شناسی(۱)

مین گرین ترجمه ی آرمان شهرکی

بخش اول

چکیده

این مقاله دلالتهای رویه های مختلف دانش در انسان شناسی و توسعه بین الملل را کاوش مینماید. دانش در توسعه یک موضوع سرراست از دانش پیرامون بستر و کنشهای سازنده (devising actions) نیست. رویه توسعه بین الملل، دانشی است که آشکارا بعنوان شکلی از کنش بنا میشود. دانش انسان شناسی ادعا دارد که دانش را از کنش جدا میسازد؛ ابتدا با ساختن دانش درباره کنشهای گذشته دیگران- بازنمودها- و دوم، از طریق بازنمود دانش خودش به مثابه شکلی انتزاعی از رویه اش در زمان حال. غیبت دانش انسانشناختی در رویه توسعه موضوعی متعلق به روابط میان انواع مختلف دانش که میتوانند گردهم آیند؛ نیست؛ بلکه محصولی است از مبنای هستی شناختی رویه های مختلف.

واژگان کلیدی
نظریه انسان شناختی، مشارکت جمعی، توسعه بین الملل. عملگری دانشی (knowledge working). اصلاح دولتی محلی، دانش مشارکتی. تانزانیا

مقدمه: انسان شناسی و توسعه

در دو دهه اخیر از زمان اولین انتشار کتاب جیمز فرگوسن (James Ferguson)، ماشین ضد سیاست (The Anti-politics Machine) انسانشناسان ادعا نموده اند که بنحو فزاینده ای با توسعه بین المللی درگیر بوده اند. درگیری انسانشناختی با توسعه از خلال مشارکت در رویه توسعه یا فرایندهای سیاستگذاری یا حتی طی تحقیق قوم نگارانه نبوده است. تعداد نسبتا کمی از مطالعات قوم نگارانه از سوی آژانسها و نهادهای توسعه ای رسمی هستند که آن حد ادعایی تمرکز انسانشناختی بر آنچه که جغرافیدان گیلین هارت Gillian Hart)) از آن با نام توسعه با ” ت بزرگ” (“big D” development) یاد نموده را تایید نمیکنند در عوض شاهد توجه متداول انسانشناسان بر توسعه با ت کوچک هستیم که همانا عبارت است از خصیصه ذاتی پویایی های جهانگیر سرمایه داری و دیگر نیروهایی تغییر (Hart, 2001: 650) (1) بطور کلی، انسان شناسی بعنوان یک رشته با توسعه بین المللی بصورت انتزاعی و از خلال متون و بازنمودها درگیر شده است. پس قابل انتظار است که یک چنین درگیری واجد خصلتی انتقادی بوده باشد. نه تنها انتقاد بک ابزار مرکزی است که از طریق آن دانش انسانشناختی تولید میشود؛ بلکه انسان شناسی بعنوان یک رشته دانشگاهی به موازات علوم انسانی در اروپای غربی و ایالات متحده، از جایگاهی مستقل و انتقادی نسبت به مداخله گری و سیاتگذاری دولتی برخوردارند (Anderson, 2003).
با توجه به این مقدمه جای تعجب نیست اگر انتقادات که از سوی انسان شناسی متوجه توسعه گشته است؛ در فعال نمودن آن عملگری در توسعه شکست خورده است. جابجاییهای پارادایمی اخیر در تفکر توسعه از بطن چهارچوب های علمی دیگری ظهور نموده است. برخی از این جابجایی ها، از توجهات متداول انسان شناسی به چشم اندازهای محلی و حاشیه ای قرض گرفته شده اند. اقتصاد ” با یک چهره انسانی” تفکر در باب تواناییها و آزادیها را به بار آورد؛ سیاستهای اجتماعی نوین در آمریکای لاتین از یک جامعه شناسی قدیمی بعنوان علم پیشگویی کننده امر اجتماعی، نهادها که صورت کمی شده ارزشهای مشتق شده از نظریه اقتصاد و جامعه شناسی کمی میباشند؛ الهام گرفته است. سرمایه ای نمودن امر اجتماعی و ارزش افزوده نشان های فرهنگی، درون یک تفکر توسعه ای پایه ریزی شده که چندان توسط نظریه پردازی انسان شناختی خدشه دار نشده بود؛ البته با در نظر گرفتن استثنای محتمل دستکاری خود-آگاهانه بینش های انسان شناختی پیرامون نفوذ، گفتمان و قدرت (Green, forthcoming). در وضعیتی که توسعه، امر جهان شمول (universal) را درون گفتمانی از حقوق و تمایلات جهانی بسط میدهد و در جایی که واسطه گرهای محلی توانمند گشته اند تا برای ذی نفعان ساختگی سخن گویند؛ اصطلاحات قدیمی ای که انسان شناسی ادعای اخلاقی به حساب آوردن آنها را داشت؛ کشش و گیرایی خویش را از دست داده اند (Green, 2005).

مبنای درگیری انسان شناسی با توسعه نسبتا بوسیله چهارچوبی از رویه انسان شناختی معین میشود که از لحاظ معرفت شناختی طی رویه انتقاد بنا میشود. همین شالوده است که خلاقیت تحلیلی انسان شناسی را از طریق امکان هایی از روابط و تداعی های نوین میان رویه ها و تعابیر اجتماعی متنوع تسهیل می سازد (Strathern, 2006b). امکان های انتقادی انسان شناسی بعنوان یک رویه نظام مند از طریق متنیت (textually) آن تقویت میشوند. این امر متون انسان شناختی را قادر می سازند تا از خلال زمان و مکان نه تنها در ارتباط با همدیگر قرار گیرند بلکه آنها را با دیگر چهارچوب ها نیز مرتبط می سازد (Strathern, 2006a, 2006b). چنین می شود که بازنمودهای انسان شناسی از خویش استمرار می یابد؛ درون چهارچوب و بیرون آن، چیزی که ضرورتا با بنای بازنمودها ارتباط می یابد (Spencer, 1989; Strathern, 2005b: 42). از این رو دانش انسان شناختی نه تنها از فرایند بنایش متمایز میگردد؛ گسست میان میدان (field) و میز (desk) (Mosse, 2006: 937)، بلکه همچنین گسستی میان بازنمود و کنش را مفروض میگیرد (Mol, 2002: 32). بدین جهت کندوکاوهای انسان شناختی از رویه خودش بر فراورده های این رویه متمرکز است؛ تمرکزی بر بنای متون و رویه بازنمود (Clifford and Marcus, 1986; Spencer, 1989).
علی رغم تاکید انسان شناسی بر مرکزیت روابط و امر اجتماعی، انسانشناسها به درک انسان شناختی از رشته شان بی میلی نشان می دهند؛ درکی از رشته به مثابه سیستمی از سازمان و رویه ها. شرح انسان شناسی بعنوان یک رویه اجتماعی هم بر بازنمود متنی از رویه ی کار میدانی و ابعاد اخلاقی اش تمرکز نموده است و هم بر سبک های روایتگری، به معنای تمرکز بر رویه ی دانشی خاص و محصول دانش (Spencer, 1989: 160; Meneley and Young, 2005). این رویه ها و فراورده ها شاید همان چگونگی تجلی انسان شناسی توسط خودش به خودش و به دیگران باشد؛ اما آنها در واقع تنها وجوهی از یک مجموعه به مراتب وسیعتر از رویه های هستند که مشتمل بر طیفی متنوع از کردار (conduct) و استراتژی و در صورتی که مورد غفلت قرار نگیرد؛ فرایندها و فراورده های بس متنوع تر، می باشند. درگیری انسان شناسی با توسعه بین الملل باید از درون چنین تاریخی فهمیده شود. نقدهای انسان شناختی از توسعه، توسعه را بازنمودوار(representational) ترسیم نموده است به این منظور که آن را به سوژه ای برای انتقاد بدل سازد (Scott, 1999). ازینرو قوم نگاریهای رویه¬ها و گفتمانهای توسعه، توسعه را به مثابه یک سیستم تفسیری( interpretative system) اولویت بندی مینمایند که در ارتباط با قدرت قرار میگیرد. توسعه به منزله یک سیستم دانش که در تحمیل دانش هژمونیک بر سوژه های خویش که در برابر قدرت از طریق سیستمهای دانشی خودشان مقاومت میکنند؛ شکست خورده است. این امکان ها (possibilities)ی بازنمودیِ (representational) انسان شناسی قادرند که چنین انفصال یا تخالفی را مستند و تئوریزه نمیاند. اگر توسعه ماده (matter) ای از دانش است؛ انسان شناسی همواره بهتر میداند و همواره انتقادی است (cf Hart, 2001; see, for example, Escobar, 1995; Scott, 1998; Ferguson, 1990; Crew and Harrison).
چنین فهمی از توسعه از سوی انسان شناسی در حال اعوجاج و تحریف است. این فهم، میان دو نوع رویه شکاف ایجاد میکند و رابطه ای حاوی خصومتی تفسیری (interpretive antagonism) برقرار میکند که نه رویه ی انسان شناسی را آشکار می سازد و نه بر رویه توسعه بین الملل پرتو می افکند. توصیفات رویه انسانشناختی از سوی انسان شناسان بطور کل آن پیوند نهادی که از طریق آن انسان شناسی عمل میکند ( دانشگاه ها)؛ اشکال روتین درگیری انسان شناختی ( تعلیم و تربیت) و روابط اجتماعی که از خلال آنها متون انسان شناختی موفق به کسب جایگاه دانش می شوند را مسدود میسازد. این به منزله نوعی رهیافت بی قرینه است که یک سوی انقسام مقوله ای را در معرض امکانهای مطالعاتی ای قرار میدهد که سوی دیگر را انکار میکنند ( Latour, 1993: 91-104). در نزدیک شدن به انسان شناسی و توسعه بین الملل بر حسب آنچه که متولیان توسعه و انسان شناسان انجام میدهند و بر حسب چگونگی مقوله بندی انواع معینی از چیزها تحت عنوان دانش- که عبارت است از نوعی ” کار مقوله ای” (categorical work) که در هر دو حیطه انجام میشود ( Bowker and Star, 2000: 314)- آشکار گشته است که رویه های دانشی انسان شناسی و توسعه صرفا مجزا و وابسته به ¬اشکال گوناگون بازنمود نمی باشند بلکه ضرورتا در ارتباط با دستورالعمل های گوناگونی پیرامون اینکه چه انواعی از دانش میتوانند در روابطی ویژه عرضه شوند؛ می باشند. این امر به دلیل محتوای معرفت شناختی انواع مختلف دانش یا پی¬آمد انواع مختلف رویه نیست؛ بلکه نتیجه جایگاهی (where) است که آنچه دانش قلمداد میشود؛ میان نظام هایی از سازمان، جانمایی (situated) میشود. آنچه که ما بدان می پردازیم تنها انواع مختلفی از دانش و راه های گوناگونی از دانش ورزی (doing knowledge) نیست بلکه رویه هایی هستند که بازنمودهای مختلفی از دانش را در بطن نظامهای سازمانی خودشان ساخته و مورد استفاده قرار میدهند (Woolgar, 2004: 453-4; Bowker and Star, 2000; Strathern, 2005a).

دانش در انسان شناسی و توسعه بین الملل
هم توسعه و هم انسان شناسی بعنوان ترتیباتی اجتماعی هستند که در قالب آن، دانش همچون امری پیشین(prior) و فرآورده، بنا میشود؛بدین معنی که دانش فراهم آمده توسط هر کدام از آنها از فرایند تولید و چهارچوبهای مقوله ای(categorical frames) که طی آن اُبژه های دانش تمیز داده میشوند؛ مستقل نمیباشند. (۲) فهم چراییِ بهره گیری توسعه و انسان شناسی از دانش به طرق گوناگون و [به تبع آن] تشخیص دانشی متفاوت، مستلزم درک هر دو علم با واژگانی واحد است. بنابراین، ما نمی توانیم رویه های توسعه را بر حسب یک امر اجتماعی ناویژه(unspecified) تبیین نموده و بدین ترتیب انسان شناسی را در موقعیتی مشحون از انفعال تحلیلی واگذاریم. تشخیص دادن اینکه توسعه بصورت اجتماعی بیش از آنکه شرحی باشد از چگونگی ادعای انسان شناسی بر حقایق ویژه خویش، شرحی است از انتقاد.
انسان شناسی و توسعه بین الملل، هر دو باید از نظرگاهی، اگر بخواهیم از اصطلاح مایکل کالون (۱۹۸۶)بهره بریم؛ ” ندانم گرایانه” هدفگیری شوند؛ که تحلیل را به چشم اندازی” عموما متقارن” مجهز میسازد منظور کالون در اینجا امکان تحلیلی منصفانه است که به بازنمودها یا سیستم های دانش و فرضیات، گفتمان ها و رویه ها،تحلیگر و تحلیل شده؛ مشاهده گر و مشاهده شده؛ وزنی یکسان دهد.
همانطور که کالون و دیگران بیان نموده اند عدم تقارن میان انسان شناسی “عادی” و جامعه شناسی، سبب میشود که رویه ها و فرضیات دانشمندان و دیگرانی که جامعه شناس نیستند؛ چونان ساخته های (artefacts) روابط اجتماعی ای فهم شودکه طی آنها دانش شان مادامیکه سبب ساز بنای اجتماعی رویه های مشابه که به ادراک تایید نشده ای از سوی علمای اجتماعی امکان می دهد بشود؛ باورپذیر باشد. برخی از این رویه ها و شیوه های ترتیب دهی(ordering) از علوم طبیعی گرفته تا اجتماعی یکسان هستند؛ بعنوان مثال ساخت اجتماعات ارزشی(epistemic) و ” رمزآوریها”یی (black boxing) از طریق تکنیک هایی همچون گنجاندن”دوستان” در شکل ارجاعات تکمیلی در نوشتار علمی (Latour, 1987: 31,139) و نشستهایی جهت تحققق همکاریها (Knorr Cetina, 1999: 174). برخی از این رویه ها کاملا متفاوت هستند؛ بویژه شیوه ای که انسان شناسی ادعا دارد که دانش و فرایندهای انتقاد و قیاس بازنمودها را بر مبنای شالوده بینشهای نخستینش تولید می نماید (Hastrup, 2004; Strathern, 2006b). میزان این تفاوتها احتمالا بارها در ملاحظات دانش انساشناختی که بسترهای اجتماعی معمولی که از طریق آنها رویه انسان شناسی فعال میشود؛ را پس میزند؛ بیان گشته است. گرچه در گزارشات چگونگی بنای دانش انسانشناختی بسیار مورد توجه قرار گرفته اما این امر درواقع در کار میدانی رخ نمیدهد؛ بلکه طی رویه ی دیالوگ، نقد و تعلیم و تربیت و مابین ساختارهای اجتماعی رشته های دانشگاهی و دانشگاه ها محقق می گردد (Brenneis, 2004). بعلاوه به جهت اشتهار انسان شناسی بعنوان یک رشته نقاد درون جوامع انسانی و از آنجاکه رشته ایست که بیشتر با متون درگیر است تا بستر اجتماعی، این رویه به تولید و بحث پیرامون متون، نوشتن و تدریس کردن میپردازد. روابط اجتماعی حائز اهمیت در اقتداربخشی به آنچه که تحت عنوان دانش در انسان شناسی به شناخت درآمده؛ میان میزها و متون موجودند. پیوستگی ها با مطلعین و با میدان در پس قید درگیری واسطه گری شده از طریق بازمود متنی آنها بازجای گذاری میگردد (Mosse, 2006: 937). آنچه که تحت عنوان دانش در انسان شناسی مقوله بندی شده؛ برای این ساخته شده تا چیزهایی کاملا خاص درون این نظام بازمودها به انجام رساند. این دانش، خارج از این نظام کمتر کارایی دارد.
تفکر پیرامون اینکه دانش چگونه کارمیکند- بصورت یک دانش خاص یا بصورت اعم- هدف این مقاله است. نقطه آغاز بحث من این بیان انسان شناختی بود که دانش یک هستی (entitiy) عینی ” آنجا آن بیرون” در جهان نیست بلکه محصولی است از رویه های اجتماعی، از طبقه بندی (classification) (Bowker and Star, 2000). بنابراین فهم دانش نه بر اساس بودن (being) آنچه که تحت عنوان دانش بازنمود می شود بلکه بر مبنای چگونگی بنای رویه حول و حوش تولید دانش، قوام می یابد؛ بر پایه ی آنچه که جامعه شناس توماس اُزبرن (Thomas Osborne) از آن تحت عنوان ” کردار ارزشی” (epistemic conduct) یاد میکند (۲۰۰۴: ۴۳۶). در بسیاری از آثار انسان شناختی درک دانش مساله زاست. مقوله های مطلعین از دانش در مقوله های تحلیلی ما مصور نیست. توصیفات انسان شناختی از دانش حتی در آنچه که ” جوامع دانشی” نام گرفته، دانش را بعنوان یک مقوله با دیگر مقوله ها همچون فرهنگ و معنا ادغام می نماید (Hastrup, 2004; Osborne, 2004). مطالعه نظام های دانشی توسعه بین الملل این مشکل را به همین میزان نشان نمیدهد. دانش در انسان شناسی و در توسعه بین الملل یک مقوله مشخص (distinct) است. در حقیقت، هم انسان شناسی و هم توسعه بین الملل در بازنمودهای متمایز و مشخص از مقوله دانش و جای دادنش درون نظم رشته ای (disciplinary ordering) متعهد گشته اند.

یادداشتها:
(۱): جهت یک بازبینی انتقادی از مثال های اخیر درباره نوشتار مردم نگارانه پیرامون توسعه نگاه کنید به Hart(2004)
(۲) برای نقدی پیرامون مفهوم سرمایه اجتماعی بویژه وقتی در توسعه بکار می رود؛ نگاه کنید به Harris(2002)؛ جهت بینش هایی درباره شیوه های که پارادیم های نهادی نوین، امر اجتماعی را مفهوم پردازی می کنند؛ نگاه کنید به مقاله هایی از مجموعه ای که Rao و Waltson به نام فرهنگ و کنش عمومی گرد آورده اند(۲۰۰۴)؛ بخصوص به فصلی که تالیف Mary Douglas میباشد.

نوشتار ذیل که در سه بخش در سایت ارایه خواهد شد ترجمه ای است از:
Doing development and writing culture: Exploring knowledge practices in international development and anthropology, Maia Green, Anthropological Theory 2009 9: 395.
یادداشت ها با شماره های داخل پرانتز درون متن ارجاع داده شده اند.
مین گرین، دانشگاه منچستر، بریتانیا است.

پایان بخش اول – ادامه دارد