مینو امیرقاسمی / گزارش از رویا آسیایی
تصویر: نبرد رستم و اسفندیار
نوشتههای مرتبط
در جهان بیکران اندیشه ی بشری همه چیز از نیک و بد و زشت و زیبا از وحدتی عجیب برخوردار است؛ و آنچه برخی از اندیشه ها را هم جاودانه می سازد، همان پیوندی است که ایران را به یونان، یونان را به مصر، مصر را به روم و نهایتاً تمام جهان را فراتر از حدومرز و رنگ و نژاد به هم متصل می سازد، و کمربندی شگفت از اندیشه های روشن و تیره و نشانه های فرهنگ های متفاوت بر کمر حیات بشری می بندد.
شگفت تر آن که این اندیشه ها که از وحدتی ناگزیر برخوردارند هر یک استقلالی ویژه دارند ولی اگر جامه های رنگارنگ فرهنگ، سنت و آداب، و در واقع جامه ی صفات عارضی را از تن این اندیشه ها برکَنیم و آن را عریان بنگریم، تنی یکپارچه از اندیشه نزد ملتها خواهیم یافت. تنی که گاه آرزوی مشترک بیمرگی دارد، گاه رویای رویین تنی، گاه هوس دست یافتن به قدرت آینده نگری و گاه آرزوی تولد شخصیتهای اساطیری را در ا ندیشه می پرورد؛ شخصیتهایی که گویی دو همزاد از یک مادر، در یک زمان و یک مکان اند سپس هر یک در زمانی دیگر و مکانی دیگر از آداب و سنن مکان خاص خود شیر نوشیده، بزرگ شده و رخت بلوغ بر تن کرده اند.
آنچه زیباست این است که مردمان جهان نیز بیرون از کاخهای سیاست، پیوستگی غریبی دارند. همه ی ملل، پادشاهان بی تاج و تختی دارند که حامی مظلومان اند و همگی با ظالمانی رودررو هستندکه آرزو دارند روزی آنها را سرنگون کنند. مردمان ساده ی جهان که آغوش صادقانه شان جایگاه پرورش اندیشه های پاک است، پهلوانانی مشترک و دشمنانی مشترک دارد و در یک سخن دارای جهان زیبای ذهنی مشترکی هستند.
در اندیشه ی اقوام و ملل مختلف جهان آرزوهایی چون بیمرگی و رویینتنی، آرزو و خواستی اسطوره ای و آشناست. اقوام مختلف این آرزوها را به اشکال گوناگون بیان کردهاند و جامه های شکوهمندی از حماسه و داستان بر پیکر خیالی این آرزوها پوشانیده اند.
اشتراک ذهنی بشر در ساختن و پرداختن چنین آرزوها و اندیشه هایی طبیعتاً وجوه اشتراکی نیز در داستانها و شخصیتهای اساطیری این حماسه ها به وجود می آورد. این اشتراک گاه به شکلی طبیعی، که ناشی از یکی بودن زمینه ی اندیشه ها و زندگی بشر است، به وجود می آید و گاه تأثیرپذیری ملل از یکدیگر وجوه اشتراکی محدود را باعث میشود.
در اساطیر جهان، از آفریقا گرفته تا آسیا و اروپا و سرخپوستان و غیره شخصیتهای همزادی را می یابیم که قامت، چهره، رفتار و کردار آنان در بسیاری موارد همسان است. خشم و کین، عشق و عاطفه، قدرت و ضعفشان همگون است. همگی برای تحقق اندیشه های والا زاده می شوند و برای دادن عبرتی بزرگ می میرند.
یکی از باشکوهترین این اسطوره ها در قالب رویینتن شدن انسان جلوه می کند و قهرمانان رویینتن، تندیس قدرت و شکستناپذیری بشر در مقابل حوادث می گردند. اما اندیشه ی بشر در مقابل مرگ ـ این پهلوانان بلامنازع ـ نظریهای مشترک صادر می کند: هیچ نیرویی یارای تفوق و برتری بر «مرگ» را ندارد. و بدین ترتیب بخش منطقی ذهن بشر در مقابل بخش آرزوخواه اندیشهاش، ناچار از پذیرفتنِ واقعیتِ شکوهمند و رازناک مرگ می گردد.
در تمامی اسطوره های مربوط به رویینتنان جهان، مرگ نقطه ی اشتراک دیگری می شود. رویینتنهای اساطیری نیز باید بمیرند. هر انسانی از ضعفی خاص در وجود خویش رنج می برد و تجسم کامل این ضعف در پاره ی مرگپذیرِ تنِ رویینتن است. نقطه ی مرگپذیر رویینتن سمبولی از نقاط ضعف انسان است. وجود انسان غیراساطیری، از این نقطه های آسیبپذیر متخلخل است و مجموعه ی این نقطه ها و منفذها در وجود اساطیری رویینتن به منفذی عظیم برای عبور مرگ تبدیل می شود.
رویارویی با چهره های گوناگون زندگی و مرگ، انسانهای روی زمین را به هم پیوند می زند و همین اشتراک در زندگی و مرگ پهلوانان ملل نیز جلوه می کند.
پاشنه ی آشیل یونانی، چشم اسفندیار ایرانی، پشت زیگفرید آلمانی و بیسلاح بودن بالدار اسکاندیناوی، تجسم مشترکی است از ضعف بشر در مقابل مرگ. همانگونه که رویینتن بودنشان تجسمی است مشترک از آرزوی آسیبناپذیر بودن در مقابل طبیعت.
موضوع مورد بررسی این نوشته، تحقیق در برخی از وجوه اشتراک دو شخصیت از این شخصیتهای رویینتن می باشد: آشیل یونانی و اسفندیار ایرانی به روایت فردوسی.
باتوجه به تقدمِ زمانی هومر نسبت به فردوسی، گفتن این که ای فردوسی شخصیت اسفندیار را مستقیماً از حماسه ی بزرگ و جاودانه ی هومر (ایلیاد) و روایات شفاهی یونان گرفته است یا این که آشیل، طی سفر جهانی خود به ایران نیز رسیده، سینه به سینه و اندیشه به اندیشه، به جهان باز و گسترده ی اندیشه ی فردوسی هم پا گذاشته است و فردوسیف این شخصیت دوستداشتنی ولی جوان و بیتجربه را در قالب اسفندیار بازآفرینی کرده، بحثی دیگر است.
آنچه که برای نگارنده مسلم جلوه می کند. علاوه بر وجه اشتراک کلی یعنی رویینتنی آن دو، شباهت در مادر، پدر، نحوه ی رویین تنی، چگونگی مرگ، عامل مرگ، زمان مرگ، چرایی مرگ و خصوصیات و ویژگیهای رفتاری این دو پهلوان است. با این تفاوت که یکی جامه ی یونانی در بر دارد و یکی پوشش ایرانی. البته چهره ی زندگی این دو جوان پهلوان، باتوجه به زمان و مکان هر یک، متفاوت است که بررسی تفاوتها را به تلاشی دیگر وامی گذاریم.
۱ـ مادر
تتیس (۱) (Thetis)، مادر آشیل یکی از رب النوع های دریا و الهه ی فناناپذیر آب می باشد، براساس یک وحی و یا یک پیشگویی، خدایانی که خواستار ازدواج با تتیس هستند مـیفهمند که فـرزند تتیس از پدر برتـر خواهد بـود؛ پس تصمیم می گیرند او را به ازدواج موجوی میرا و فناذپذیر درآورند. کسی که برای همسری او برگزیده می شود پله (Pelee)، پادشاه فتی (Phttie) است.
تتیس، الهه ی آبها، از قدرت آگاهی به حوادث در آینده برخوردار است و همین قدرت، عمر کوتاه تنها فرزندش آشیل را به او مینمایاند.
«آنگاه تتیس گریهکنان به او پاسخ داد:
آه فرزند من، چرا من، مادر فلکزده، ترا پروردم؟ پس چرا نزدیک کشتیهایت نماندی تا از درد و رنج در آمان باشی. با آن که سرنوشتت به جای روزهای دراز تنها کوتاه بهره ی تو است…»
…پس خشم خود را بر مردم آخایی فرو نشان… و از جنگ خودداری کن…(۲)
و با وجود تلاش بـرای دور کردن فرزنـد از تیررس مرگ، موفق به این کار نمیشود.
تتیس که از هفت فرزن او به جز آشیل برایش نمانده است و وجود او نیز باعث تیرگی و به هم خوردن زناشویی تتیس و پله میشود، تنها کسی است که آشیل هنگام دلآزردگی و خشم، به او پناه میبرد و نزد او میگرید و چارهجویی میکند. در نخستین دلآزردگی که آشیل از آگاممنون پادشاه، پیدا میکند بدین ترتیب از مادر استمداد میجوید:
«آنگاه آخیلوس ناگهان به گریستن آغاز کرد و از کسان خود دور شد. رفت در کرانه ی دریای کفآلود بنشست. دیدگان را بر دریای سیاه دوخت و به زاری با دستهای گشاده، مادرش را به یاری خواند. (۳) مادر چه بلندپایهترین کسی است که آشیل پیش او میگرید و او را به یاری میطلبد ولی کماکان او را مورد خشم قرار میدهد و با پاسخی سرد و خشن با او سخن میگوید و نهایتاً پیشبینی او را در مورد مرگ زودرس نادیده میگیرد.
مادر اسفندیارف کتایون، دختر قیصر روم است. زنی بیگانه برای یک ایرانی. زنی از تبار قیصر که هرچند با یک شاهزاده ی ایرانی ازدواج میکند ولی شوهرش گشتاسب، در زمان انتخاب شدن از طرف او، مردی شایسته ی کتایون نیست، و به همین خاطر هم هست که کتایون از درگاه پدر رانده میشود. همان گونه که تتیس از جمع خدایان به میان آدمیزادان رانده شد.
چو بشنید قـیصر بر آن سر نهاد
که دخت گرامی به گشتاسب داد
بدو گفـت با وی برو هـم چنین
نیابی ز من گنج و تاج و نگین (۴)
همسری که کتایون از میاـن خواستگاران بزرگ و فراوان برای خود انتخاب میکند، جوانی است بیگانه که نه تاج و تخت دارد نه چیزی از مال دنیال و زمانی که از ایران گریخته است، تنها برای رفع دلتنگی یا تماشا به کاخ قیصر آمده و آنجا توسط کتایون به همسری برگزیده میشود. همسری دونِ شأن دختر قیصر، همانگونه که پله، به عنوان یک انسان، شایسته ی تتیس؛ شباهت جالب توجه کتایون با تتیس اساساً در این است که نام اصلی کتایون، ناهید است:
پس آن نامـور دخــتر قــیصرا
که ناهــید بُـد نـام آن دخــترا
کتایونش خواندی گرانمایه شاه
دو فرزندش آمد چون تابنده ماه
ناهید یا آناهیتا در اعتقادات ایران باستان الهه و مظهر آبها است. الهه ی مقدس و قابل ستایش نزد ایرانیان؛ ناهید زنی بسیار زیبا، خوشاندام و سپید است با کفشهایی زرین و کمربندی بر میان که «برسم» در دستد ارد. (۶)
قابل فهم است در دوره هایی که کمکم خدایان متعدد، در وجود خدای واحدی حل میشوند، ناهید نیز به روی زمین منتقل میشود و زمانی هم در کالبد دختر قیصر جلوه بنماید. علاوه بر این، برای فردوسی مسلمان، سخن گفتن از الهه ی آب ممکن نخواهد بود.
از سی و هشت فرزند گشتاسب و کتایون به جز دو فرزند به نامهای اسفندیار و پشوتن باقی نمیماند که اسفندیار نیز در جوانی کشته میشود. (۷)
اسفندیار که او نیز مثل آشیل باعث اختلاف بین پدر و مادرش میشود، مادر را برای درد دل قابل اعتماد میداند. زمانی که از دست پدرش گشتاسب، که برخلاف وعده و پیمانش عمل میکند دلآزرده و خشمگین میشود، به مادر پناه میبرد و نزد او گله میکند و همانند آشیل در مقابل سخنان مادر با سری پرشتاب و تیز به او پاسخ میدهد. (۸)
کتایون (ناهید) گرچه مثل تتیس، الهه نیست، ولو مانند او میتواند حوادث آینده را احساس کند؛ چه، زمانی که دسته ای گل در دست، که یادآور «برسم» آناهیتا است، شوهر آینده اش را در خواب میبیند. (۹) و چه، زمانی که مرگ اسفندیار را در زابل به دست رستم، احساس کرده و به اسفندیار هشدار میدهد.
ز گیــتی پنــد مــادر نیــــــوش
بـه بد تیــز مشتاب و بـد را مکوش
مـده از پــی تـاج ســـر را بـه بـاد
کـه بـا تـاج شــاهی ز مـادر نــزاد
مبر پیش پیلان ژیان هوش خویش
نهاده بدین گونـه بر دوش خـویش
۲ـ پدر
پله (Pelee) پدر آشیل که شهرت واقعیاش را مدیون آشیل است پادشاه فتی (Phttie) در تسالی بود.
پله زمانی که در سرزمین پدریاش اژین (Egine) میزیست، به علت حسادت، توطئه ای علیه فوکوس (Phocos)، دوست یا نابرادری میکند که در اثر این توطئه، فوکوس کشته میشود. و به دنبال این عمل زشتی که انجام داده است، پدرش ائاک (Eaque) او را از اژین (Egine) تبعید یا اخراج میکند. وی به دربار اوریتیون (Euryroun) پسر آکتور (Actor) درفتی میرود و اوریتیون دختر خود آنتیگون (Antigone) را به ازدواج وی درمیآورد.
پله حتی در تسالی مورد تعقیب پساماته (Psamathé) مادر فوکوس است.پساماته، گرگی را مأمور غارت پله میکند و پله بعد از انجام جنگهایی با حیوانات و از سر گذراندن مشکلاتی که با شجاعت و دلاوری خاصی همراه است با تتیس ادواج میکند.
بدین ترتیب پله، پدر آشیل از طریق ازدواج با تتیس پیوندی میزند بین آسمان و زمین، بین ایزدان و آدمیان، و صاحب فرزندی میشود با برتری ویژه ای که این برتری خداگونه رویینتنی اوست. آشیل میرایی را از پدر و تفوق و برتری آسمانی را از ناحیه ی مادر به ارث میبرد.
پدر اسفندیار، گشتاسب، شاه ایرانشهر است. انسانی که در اندیشه ی شرق نماینده ی خدا و پیوند میان آسمان و زمین است.
دو شـاه سـرافراز و دو نـــیک پی
نبـیر جــهانــدار کاووســی کی
بریشان بدی جان لـهراسب شــاد
وزیشان نکردی ز گـشتاسب یاد
که گــشتاسب را سـر پر از باد بود
وز آن کار لهراسب ناشاد بود… (۱۲)
گشتاسب تاج و تخت را از پدر میخواهد، پدر نمیپذیرد و چون اساساً به خاطر برخی خصوصیات اخلاقی مورد بیمهری پدر است، از سرزمین پدری، یعنی ایران میرود و بعد از یک سفر دریایی با دختر قیصر روم ازدواج میکند. (۱۳)
دلاورانه جنگیدن با گرگ (۱۴) و برخی حیوانات دیگر، از ویژگیهای دوران جوانی وی در سرزمینِ بیگانه است. همان سرنوشتی که پله گرفتار آن بود. با این تفاوت که پله بعد از پیروزیهایش به تتیس دست مییابد و گشتاسب بعد از ازدواج با کتایون دست به اعمال و جنگهای شجاعانه میزند. در واقع بعد از این موفقیتهاست که میتواند نظر قیصر را به خود جلب کند و وی را وادار به پذیرفتن آن ازدواج به ظاهر نامتناسب نماید.
گشتاسب نیز همانند همزاد خود، پله، صاحب فرزندی میشود که از نیروی فوق بشری برخوردار است و در زمان حیات پدر، از وی مـحبوبتر و مشهورتر میگردد.
علاوه بر شباهت پدران این دو، پدربزرگهای آنها نیز شباهتهایی دارند: ائاک، پدر پله، و لهراسب پدر گشتاسب، هر دو مشهور به زهد و پارسایی هستند. ائاک، پارساترین یونانیان است. (۱۵) و لهراسب به عنوان پادشاه یعنی برترین فرد انسانی در اندیشه ی شرقی، پادشاهی است پارسا که بالاخره دست از تاج و تخت میکشد و به کُنج زهد و پارسایی روی میآورد. (۱۶) ائاک و لهراسب، هر دو، دو فرزند دارند فرزندان ائاک با نامهای تلامون و پله، یا بنا به روایتی پله و فوکوس، و فرزندان لهراسب به نامهای گشتاسب و زریر معروفاند.
شباهتهای دیگر نیز بین این دو یافت میشود مثل ساختن حصار به وسیله ی ائاک در تروا و ساختن شارستان از جانب لهراسب در بلخ و غیره.
۳ـ رویین تنی
آشیل به وسیله ی مادرش تتیس، در رودخانه ی استیکس که رودخانه ای زیرزمینی و متعلق به خدایان است رویینتن میشود.
مادر، وی را از پاشنه میگیرد و در رودخانه غوطهور میسازد، و بدین ترتیب تمام تن او به جز نقطه ای در پاشنه که انگشت مادر بر آن گرفته بود رویینتن میشود. (۱۷)
برای رویینتن شدن اسفندیارف دو روایت وجود دارد: طبق روایتی که در زراتشتنامه آمده است، اسفندیار با خوردن دانه ی اناری از دست زرتشت، رویینتن میشود، ولی در آن منبع علت رویین نشدن چشمهایش ذکر نشده است.
وزان پس بـدادش بـــه اســفندیـار
از آن ریشته خویش یـک دانه انار
بخورد و تنش گشت چون سنگ و روی
نـبد کارگر هیــچ زخــمی بـروی
از ایـن گونـه انـدر سـخن هوش دار
که بــودست رویینتن اســفندیار
و مـطابق روایات شـفاهی، زرتشت، اسـفندیار را در آبی مقدس مـیشوید تا رویینتن شود و او به هنگام فرو رفتن در آب از ترس چشمهایش را میبندد و آب به چشمش راه نمییابد. (۱۹)
۴ـ وسیله ی مرگ رویینتنان
وسیله ای که میتواند تن هر دو را بشکافد، تیری چوبی است. آنچه در چشم اسفندیار کارگر میافتد تیری است از درخت گز. (۲۰)
پبرین گزی بود هـوش اسفندیار
تو این چوب را خوارمایه مدار
و در مورد آشیل گرچه نگارنده به تعیین نوع چوب تیری که بر پاشنه ی او فرو مینشیند، برخورد نکرده است ولی به هر صورت دو یا به واقع هر چهار رویینتن مشهور جهان (آشیل، اسفندیار، زیگفرید، بالدر) توسط چوب (گیاه) که میتواند سمبولی از طبیعت باشد، تسلیم مرگی میشوند.
۵ـ کشنده ی رویینتنان
به عقیده ی قدما، تیری که به جانب آشیل رها میشود، به دست پاریس انداخته میشود ولی آپولون آن تیر را هدایت کرده، به پای آشیل مینشاند. و عده ای عقیده دارند که این تیر به دست آپولون که به صورت پاریس درآمده بود رها میشود.
آپولون خدای پیشگویی، موسیقی و شبانی است، وی همچنین خدای جنگ است و میتواند از راه بسیار دور و به سرعت و آرامی اشخاص مورد نظر را با تیر بزند. به روایت هومر، در جنگ بین یونانیان و اهالی تروا، آپولون حامی ترواییان است و نهایتاً راهنمایی اوست که آشیل را به هلاکت میرساند.
رستم در جنگ با اسفندیار زمانی که از نبرد با وی عاجز میشود از پدرش زال ـ که او نیز چون پاریس در کوهستان و توسط حیوان پرورش یافته است ـ یاری میجوید و زال با آتش زدن پر سیمرغ او را احضار میکند. سیمرغ ضمن این که به طور معجزهآسایی زخمهای رستم را التیام میبخشد، تیری را به رستم میدهد و او را در کشتن اسفندیار راهنمایی میکند در واقع این زال و سیمرغ است که وسیله و چگونگی کشته شدن اسفندیار را به رستم میآموزند.
حتی خود اسفندیار این موضوع را میداند، او میداند که که یک موجود زمینی نمیتواند او را به کام مرگ بفرستد، پس زمانی که تیر گز را از چشمش بیرون میکشد، آن را در دست گرفته و میگوید:
به مـردی مرا پور دستان نـکشت
نگه کن برین گز که دارم به مشت
بدین چوب شـد روزگارم بـه سـر
ز سیـمرغ و از رســـتم چـارهگــر
فسونها و این بندها زال سـاخت
که نیرنگ و بند ز جهان او شناخت (۲۲)
در حقیقت اسفندیار را نیز زالِ دستپرورده ی حیوان و با راهنمایی سیمرغ، این موجود اسطوره ای و فوقبشری میکشد؛ همان گونه که آشیل با راهنمایی آپولون و به دست پاریسی پرورده شده توسطِ حیوان کشته میشود.
۶ـ تروا و زابلستان
تروا و زابلستان دو سرزمینی که مرگ در آنجا میزبان دو رویینتن جوان و محجوب است، هیچکدام مستقیماً به دست رویینتنان بزرگ ما، آشیل و اسفندیار، تسخیر نمیشود. تصرف تروا طبق یک پیشگویی که آپولون از یک واقعه میکند، یک بار به دست یکی از پسران ائاک (تصرف تروا به دست هراکلس و با کمک تلامون و پله) و دفعه ی دوم، سه نسل بعد به دست نئولپتولم، پسر آشیل صورت میگیرد. (۲۳)
دروازه های زابلستان نیز یک بار به دست خود گشتاسب برای ترویج دین زردشت گشوده میشود، گرچه در آن موقع به واقع جنگی رخ نمیدهد و رستم دو سال از گشتاسب پذیرایی میکند، بار دیگر تصرف خصمانه ی زابلستان سه نسل بعد به دست بهمن پسر اسفندیار صورت میگیرد. (۲۴)
ضمن تحقیق در زندگی این پهلوان رویینتن، به شباهتهای ریز دیگری برمیخوریم. از جمله اسارت اسفندیار به دست پدر، بیشباهت به فرستاده شدن آشیل به دربار لیکومد پادشاه اسکوروس و اقامت اجباری ۹ سالهاش در آنجا نیست، گرچه علل دور شدنشان با هم تفاوت دارد. و قابل توجه آن که هر دو، زمانی که جنگ میخواهد به ضرر یونانیان و ایرانیان تمام شود باز میگردند و به میدان جنگ میروند؛ زیرا رأی سرنوشت چنین صادر شده است که اگر این دو پهلوان نباشند، جنگ به نفع دشمن خاتمه خواهد یافت.
کالکاس (Calchas) پیشگویی میکند که تروا بدون حضور آشیل به دست یونانیان نخواهد افتاد؛ بنابراین اولیس در پس جستجوهایش بالاخره او را از دربار لیکومد پیدا میکند. (۲۵)
جاماسب وزیر گشتاسب که از نیروی پیشگویی برخوردار است در جنگ ایرانیان با تـورانیان (ارجاسب)، زمانـی که گشتاسب شـکست خورده است مـیگوید که بیحضور اسفندیار این جنگ را نخواهیم برد. (۲۶) و گشتاسب دستور بازگرداندن اسفندیار را میدهد.
زمانی که آشیل به خاطر دلآزردگی از آگاممنون از میدان جنگ دور میشود، ترواییان جنگ را پیش میبرند، همان گونه که هر گاه اسفندیار در میدان نیست تورانیان جنگ را میبرند.
شباهتهای دیگری بین این دو پهلوان وجود دارد از جمله این که هر دو به خاطر منافع شخصی دیگر میجنگند: آشیل برای آگاممنون، قویترین پادشاه یونانی و اسفندیار برای گشتاسب. هر دو برای آوردن کسی از سرزمینی دیگر به جنگ سرنوشتساز میروند: آشیل برای بازگرداندن هلن و اسفندیار برای آوردن رستم. (۲۹)
داستان در هر دو حماسه از خشم دلاوران آغاز میشود.
«ای الهه ی شعر، خشم آخیلوس، فرزند پله را، برای خشمی دلازار که دردهای بیشمار مردم آخایی را فراهم کرد و آن همه نفوس مغرور و دلیر را به کام مرگ افکند… (۲۷)
ز بلبــل شـنیدم یــکی داستان
که بــرخواند از گــفته باســتان
که چون مست باز آمد اسـفندیار
دژم گـشته از خــانه شـــهریار
کـتایون قــیصر که بـد مادرش
گـرفته شب تیره اندر برش (۲۸)
شباهتی که در خصوصیات اخلاقی و روحی این دو جوان وجود دارد قابل توجه است، هر دو مغرور و هر دو زودرنج و خشمگین هستند.
شجاعت هر دو بیشتر از غرور است و فضیلتِ غرور، گرامیتر از زندگی حقیر. با این که زمان و مکانی مرگ هر دو از پیش مشخص است، بدین معنی که تتیس، مرگ فرزند و جاماسب، مرگ شاهزاده را پیشگویی کرده اند و مادر هر دو، آنها را از بازی پایانی آگاهانیده باز دو پهلوان با تکیه بر شجاعت و دلاوری پر از غرورشان و هر دو با باد جوانی در سرف خشن و سرد و با اعتماد بر پیروزی، تابوت خویش را بر دوش کشیده و به سراغ مرگ میروند و شاید جز آن نمیتوانستند بکنند چراکه حکم سرنوشت چنین صادر شده بود.
یادداشتها
۱ـ گریمال، پیر (۱۳۶۷)، فرهنگ اساطیر یونان و روم، تتیس (Thetis)، ترجمه ی دکتر احمد بهمنش، (۲ جلد) امیرکبیر.
۲ـ هومر (۱۳۴۹)، ایلیاد، ترجمه ی سعید نفیسی، چاپ اول، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، (ص ۶۴).
۳ـ هومر (۱۳۴۹)، ایلیاد، ترجمه ی سعید نفیسی، چاپ اول، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، (ص ۶۰).
۴ـ ژول مول، بیتا، شاهنامه فردوسی، ج.۴ (ص ۱۵۱).
۵ـ ژول مول، بیتا، شاهنامه فردوسی، ج.۴ (ص ۱۸۱، ب ۱-۲۰).
۶ـ اوستا، یشت ۵.
۷ـ یادگار زریران، به نقل از داستان داستانها، اسلامی، ندوشن، (ص۲۴۰) لغتنامه دهخدا، گشتاسب، شاهنامه، ج. ۴، ص ۲۳۰، ب. ۸۰-۱۱۷۹.
۸ـ شاهنامه، ج. ۴، ص ۲۸۲؛ ب. ۳۰-۲۴۲۸.
۹ـ شاهنامه، ج. ۴، ص ۱۵۰؛ ب. ۵-۲۳۱.
۱۰ـ شاهنامه، ج. ۴، ص ۹، ۲۸۸، ب. ۲۵۸۲/۵-۲۵۶۰.
۱۱ـ فرهنگ اساطیر یونان و رم پله (Pelee).
۱۲ـ شاهنامه، ج. ۴ ص ۵-۱۴۱، رفتن گشتاسب از پیش لهراسب به خشم.
۱۳ـ شاهنامه، ج. ۴ ص ۱۵، دادن قیصر کتایون گشتاسب را.
۱۴ـ شاهنامه، ج. ۴ ص ۱۵۶، کشتن گشتاسب گرگ را.
۱۵ـ فرهنگ اساطیر یونان و روم ائاک.
۱۶ـ شاهنامه ج. ۴، ص ۱۸۰،به بلخ رفتن لهراسب و بر تخت نشستن گشتاسب.
۱۷ـ فرهنگ اساطیر یونان و روم آشیل.
۱۸ـ زراتشتنامه، بهرام پژد و به کوشش محمد دبیر سیاقی، ص ۷۷، ب ۵-۱۱۷۳.
۱۹ـ مقدمه بر رستم و اسفندیار، مسکوب، شاهرخ، ص. ۲۴.
۲۰ـ شاهنامه، ج. ۴ ص۳۳۶، ب ۳۶۹۹.
۲۱ـ فرهنگ اساطیر یونان و روم پاریس.
۲۲ـ شاهنامه ج.۴، ص ۳۴۱، ب ۳۱ـ۳۸۲۹.
۲۳ـ فرهنگ اساطیر یونان و روم تروا.
۲۴ـ شاهنامه، ج. ۵، ص ۳، کین خواستن بهمن از بهر خون اسفندیار.
۲۵ـ فرهنگ اساطیر یونان و روم آشیل، مقدمه ایلیاد، ص ۲۰.
۲۶ـ شاهنامه، ج.۴، ص ۲۳۰، هزیمت شدن گشتاسب از ارجاست.
۲۷ـ ایلیاد، سرود نخستین ص ۴۳.
۲۸ـ شاهنامه، ج. ۴، ص ۲۸۱، داستان رزم اسفندیار با رستم.
۲۹ـ فرهنگ اساطیر یونان و روم تروا، هلن، آشیل.