انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

آشیل و اسفندیار: دو همزاد اسطوره ای

مینو امیرقاسمی / گزارش از رویا آسیایی

تصویر: نبرد رستم و اسفندیار

در جهان بیکران اندیشه­ ی بشری همه­ چیز از نیک و بد و زشت و زیبا از وحدتی عجیب برخوردار است؛ و آنچه برخی از اندیشه­ ها را هم جاودانه می­ سازد، همان پیوندی است که ایران را به یونان، یونان را به مصر، مصر را به روم و نهایتاً تمام جهان را فراتر از حدومرز و رنگ و نژاد به هم متصل می­ سازد، و کمربندی شگفت از اندیشه­ های روشن و تیره و نشانه­ های فرهنگ­ های متفاوت بر کمر حیات بشری می­ بندد.

شگفت­ تر آن که این اندیشه­ ها که از وحدتی ناگزیر برخوردارند هر یک استقلالی ویژه دارند ولی اگر جامه­ های رنگارنگ فرهنگ، سنت و آداب، و در واقع جامه­ ی صفات عارضی را از تن این اندیشه­ ها برکَنیم و آن را عریان بنگریم، تنی یکپارچه از اندیشه نزد ملت­ها خواهیم یافت. تنی که گاه آرزوی مشترک بی­مرگی دارد، گاه رویای رویین تنی، گاه هوس دست یافتن به قدرت آینده­ نگری و گاه آرزوی تولد شخصیت­های اساطیری را در ا ندیشه می­ پرورد؛ شخصیت­هایی که گویی دو همزاد از یک مادر، در یک زمان و یک مکان­ اند سپس هر یک در زمانی دیگر و مکانی دیگر از آداب و سنن مکان خاص خود شیر نوشیده، بزرگ شده و رخت بلوغ بر تن کرده­ اند.

آنچه زیباست این است که مردمان جهان نیز بیرون از کاخ­های سیاست، پیوستگی غریبی دارند. همه­ ی ملل، پادشاهان بی­ تاج و تختی دارند که حامی مظلومان­ اند و همگی با ظالمانی رودررو هستندکه آرزو دارند روزی آنها را سرنگون کنند. مردمان ساده­ ی جهان که آغوش صادقانه­ شان جایگاه پرورش اندیشه­ های پاک است، پهلوانانی مشترک و دشمنانی مشترک دارد و در یک سخن دارای جهان زیبای ذهنی مشترکی هستند.

در اندیشه­ ی اقوام و ملل مختلف جهان آرزوهایی چون بی­مرگی و رویین­تنی، آرزو و خواستی اسطوره­ ای و آشناست. اقوام مختلف این آرزوها را به اشکال گوناگون بیان کرده­اند و جامه­ های شکوهمندی از حماسه و داستان بر پیکر خیالی این آرزوها پوشانیده­ اند.

اشتراک ذهنی بشر در ساختن و پرداختن چنین آرزوها و اندیشه­ هایی طبیعتاً وجوه اشتراکی نیز در داستان­ها و شخصیت­های اساطیری این حماسه­ ها به وجود می­ آورد. این اشتراک گاه به شکلی طبیعی، که ناشی از یکی بودن زمینه­ ی اندیشه­ ها و زندگی بشر است، به وجود می­ آید و گاه تأثیرپذیری ملل از یکدیگر وجوه اشتراکی محدود را باعث می­شود.

در اساطیر جهان، از آفریقا گرفته تا آسیا و اروپا و سرخپوستان و غیره شخصیت­های همزادی را می­ یابیم که قامت، چهره، رفتار و کردار آنان در بسیاری موارد همسان است. خشم و کین، عشق و عاطفه، قدرت و ضعف­شان همگون است. همگی برای تحقق اندیشه­ های والا زاده می­ شوند و برای دادن عبرتی بزرگ می­ میرند.

یکی از باشکوه­ترین این اسطوره­ ها در قالب رویین­تن شدن انسان جلوه می­ کند و قهرمانان رویین­تن، تندیس قدرت و شکست­ناپذیری بشر در مقابل حوادث می­ گردند. اما اندیشه­ ی بشر در مقابل مرگ ـ این پهلوانان بلامنازع ـ نظریه­ای مشترک صادر می­ کند: هیچ نیرویی یارای تفوق و برتری بر «مرگ» را ندارد. و بدین ترتیب بخش منطقی ذهن بشر در مقابل بخش آرزوخواه اندیشه­اش، ناچار از پذیرفتنِ واقعیتِ شکوهمند و رازناک مرگ می­ گردد.

در تمامی اسطوره ­های مربوط به رویین­تنان جهان، مرگ نقطه­ ی اشتراک دیگری می­ شود. رویین­تن­های اساطیری نیز باید بمیرند. هر انسانی از ضعفی خاص در وجود خویش رنج می­ برد و تجسم کامل این ضعف در پاره­ ی مرگ­پذیرِ تنِ رویین­تن است. نقطه­ ی مرگ­پذیر رویین­تن سمبولی از نقاط ضعف انسان است. وجود انسان غیراساطیری، از این نقطه­ های آسیب­پذیر متخلخل است و مجموعه­ ی این نقطه­ ها و منفذها در وجود اساطیری رویین­تن به منفذی عظیم برای عبور مرگ تبدیل می­ شود.

رویارویی با چهره­ های گوناگون زندگی و مرگ، انسان­های روی زمین را به هم پیوند می­ زند و همین اشتراک در زندگی و مرگ پهلوانان ملل نیز جلوه می­ کند.

پاشنه­ ی آشیل یونانی، چشم اسفندیار ایرانی، پشت زیگفرید آلمانی و بی­سلاح بودن بالدار اسکاندیناوی، تجسم مشترکی است از ضعف بشر در مقابل مرگ. همان­گونه که رویین­تن بودنشان تجسمی است مشترک از آرزوی آسیب­ناپذیر بودن در مقابل طبیعت.

موضوع مورد بررسی این نوشته، تحقیق در برخی از وجوه اشتراک دو شخصیت از این شخصیت­های رویین­تن می­ باشد: آشیل یونانی و اسفندیار ایرانی به روایت فردوسی.

باتوجه به تقدمِ زمانی هومر نسبت به فردوسی، گفتن این که ای فردوسی شخصیت اسفندیار را مستقیماً از حماسه­ ی بزرگ و جاودانه­ ی هومر (ایلیاد) و روایات شفاهی یونان گرفته است یا این که آشیل، طی سفر جهانی خود به ایران نیز رسیده، سینه به سینه و اندیشه به اندیشه، به جهان باز و گسترده­ ی اندیشه­ ی فردوسی هم پا گذاشته است و فردوسیف این شخصیت دوست­داشتنی ولی جوان و بی­تجربه را در قالب اسفندیار بازآفرینی کرده، بحثی دیگر است.

آنچه که برای نگارنده مسلم جلوه می­ کند. علاوه بر وجه اشتراک کلی یعنی رویین­تنی آن دو، شباهت در مادر، پدر، نحوه­ ی رویین­ تنی، چگونگی مرگ، عامل مرگ، زمان مرگ، چرایی مرگ و خصوصیات و ویژگی­های رفتاری این دو پهلوان است. با این تفاوت که یکی جامه ­ی یونانی در بر دارد و یکی پوشش ایرانی. البته چهره­ ی زندگی این دو جوان پهلوان، باتوجه به زمان و مکان هر یک، متفاوت است که بررسی تفاوت­ها را به تلاشی دیگر وامی­ گذاریم.

۱ـ مادر

تتیس (۱) (Thetis)، مادر آشیل یکی از رب ­­النوع­ های دریا و الهه­ ی فناناپذیر آب می­ باشد، براساس یک وحی و یا یک پیشگویی، خدایانی که خواستار ازدواج با تتیس هستند مـی­فهمند که فـرزند تتیس از پدر برتـر خواهد بـود؛ پس تصمیم می­ گیرند او را به ازدواج موجوی میرا و فناذپذیر درآورند. کسی که برای همسری او برگزیده می ­شود پله (Pelee)، پادشاه فتی (Phttie) است.

تتیس، الهه­ ی آبها، از قدرت آگاهی به حوادث در آینده برخوردار است و همین قدرت، عمر کوتاه تنها فرزندش آشیل را به او می­نمایاند.

«آنگاه تتیس گریه­کنان به او پاسخ داد:

آه فرزند من، چرا من، مادر فلک­زده، ترا پروردم؟ پس چرا نزدیک کشتی­هایت نماندی تا از درد و رنج در آمان باشی. با آن که سرنوشتت به جای روزهای دراز تنها کوتاه بهره­ ی تو است…»

…پس خشم خود را بر مردم آخایی فرو نشان… و از جنگ خودداری کن…(۲)

و با وجود تلاش بـرای دور کردن فرزنـد از تیررس مرگ، موفق به این کار نمی­شود.

تتیس که از هفت فرزن او به جز آشیل برایش نمانده است و وجود او نیز باعث تیرگی و به هم خوردن زناشویی تتیس و پله می­شود، تنها کسی است که آشیل هنگام دل­آزردگی و خشم، به او پناه می­برد و نزد او می­گرید و چاره­جویی می­کند. در نخستین دل­آزردگی که آشیل از آگاممنون پادشاه، پیدا می­کند بدین ترتیب از مادر استمداد می­جوید:

«آنگاه آخیلوس ناگهان به گریستن آغاز کرد و از کسان خود دور شد. رفت در کرانه­ ی دریای کف­آلود بنشست. دیدگان را بر دریای سیاه دوخت و به زاری با دست­های گشاده، مادرش را به یاری خواند. (۳) مادر چه بلندپایه­ترین کسی است که آشیل پیش او می­گرید و او را به یاری می­طلبد ولی کماکان او را مورد خشم قرار می­دهد و با پاسخی سرد و خشن با او سخن می­گوید و نهایتاً پیش­بینی او را در مورد مرگ زودرس نادیده می­گیرد.

مادر اسفندیارف کتایون، دختر قیصر روم است. زنی بیگانه برای یک ایرانی. زنی از تبار قیصر که هرچند با یک شاهزاده­ ی ایرانی ازدواج می­کند ولی شوهرش گشتاسب، در زمان انتخاب شدن از طرف او، مردی شایسته­ ی کتایون نیست، و به همین خاطر هم هست که کتایون از درگاه پدر رانده می­شود. همان گونه که تتیس از جمع خدایان به میان آدمیزادان رانده شد.

چو بشنید قـیصر بر آن سر نهاد

که دخت گرامی به گشتاسب داد

بدو گفـت با وی برو هـم چنین

نیابی ز من گنج و تاج و نگین (۴)

همسری که کتایون از میاـن خواستگاران بزرگ و فراوان برای خود انتخاب می­کند، جوانی است بیگانه که نه تاج و تخت دارد نه چیزی از مال دنیال و زمانی که از ایران گریخته است، تنها برای رفع دلتنگی یا تماشا به کاخ قیصر آمده و آنجا توسط کتایون به همسری برگزیده می­شود. همسری دونِ شأن دختر قیصر، همانگونه که پله، به عنوان یک انسان، شایسته­ ی تتیس؛ شباهت جالب توجه کتایون با تتیس اساساً در این است که نام اصلی کتایون، ناهید است:

پس آن نامـور دخــتر قــیصرا

که ناهــید بُـد نـام آن دخــترا

کتایونش خواندی گرانمایه شاه

دو فرزندش آمد چون تابنده ماه

ناهید یا آناهیتا در اعتقادات ایران باستان الهه و مظهر آب­ها است. الهه­ ی مقدس و قابل ستایش نزد ایرانیان؛ ناهید زنی بسیار زیبا، خوش­اندام و سپید است با کفش­هایی زرین و کمربندی بر میان که «برسم» در دستد ارد. (۶)

قابل فهم است در دوره ­هایی که کم­کم خدایان متعدد، در وجود خدای واحدی حل می­شوند، ناهید نیز به روی زمین منتقل می­شود و زمانی هم در کالبد دختر قیصر جلوه بنماید. علاوه بر این، برای فردوسی مسلمان، سخن گفتن از الهه­ ی آب ممکن نخواهد بود.

از سی و هشت فرزند گشتاسب و کتایون به جز دو فرزند به نام­های اسفندیار و پشوتن باقی نمی­ماند که اسفندیار نیز در جوانی کشته می­شود. (۷)

اسفندیار که او نیز مثل آشیل باعث اختلاف بین پدر و مادرش می­شود، مادر را برای درد دل قابل اعتماد می­داند. زمانی که از دست پدرش گشتاسب، که برخلاف وعده و پیمانش عمل می­کند دل­آزرده و خشمگین می­شود، به مادر پناه می­برد و نزد او گله می­کند و همانند آشیل در مقابل سخنان مادر با سری پرشتاب و تیز به او پاسخ می­دهد. (۸)

کتایون (ناهید) گرچه مثل تتیس، الهه نیست، ولو مانند او می­تواند حوادث آینده را احساس کند؛ چه، زمانی که دسته­ ای گل در دست، که یادآور «برسم» آناهیتا است، شوهر آینده­ اش را در خواب می­بیند. (۹) و چه، زمانی که مرگ اسفندیار را در زابل به دست رستم، احساس کرده و به اسفندیار هشدار می­دهد.

ز گیــتی پنــد مــادر نیــــــوش

بـه بد تیــز مشتاب و بـد را مکوش

مـده از پــی تـاج ســـر را بـه بـاد

کـه بـا تـاج شــاهی ز مـادر نــزاد

مبر پیش پیلان ژیان هوش خویش

نهاده بدین گونـه بر دوش خـویش

۲ـ پدر

پله (Pelee) پدر آشیل که شهرت واقعی­اش را مدیون آشیل است پادشاه فتی (Phttie) در تسالی بود.

پله زمانی که در سرزمین پدری­اش اژین (Egine) می­زیست، به علت حسادت، توطئه­ ای علیه فوکوس (Phocos)، دوست یا نابرادری می­کند که در اثر این توطئه، فوکوس کشته می­شود. و به دنبال این عمل زشتی که انجام داده است، پدرش ائاک (Eaque) او را از اژین (Egine) تبعید یا اخراج می­کند. وی به دربار اوری­تیون (Euryroun) پسر آکتور (Actor) درفتی می­رود و اوری­تیون دختر خود آنتی­گون (Antigone) را به ازدواج وی درمی­آورد.

پله حتی در تسالی مورد تعقیب پساماته (Psamathé) مادر فوکوس است.پساماته، گرگی را مأمور غارت پله می­کند و پله بعد از انجام جنگ­هایی با حیوانات و از سر گذراندن مشکلاتی که با شجاعت و دلاوری خاصی همراه است با تتیس ادواج می­کند.

بدین ترتیب پله، پدر آشیل از طریق ازدواج با تتیس پیوندی می­زند بین آسمان و زمین، بین ایزدان و آدمیان، و صاحب فرزندی می­شود با برتری ویژه­ ای که این برتری خداگونه رویین­تنی اوست. آشیل میرایی را از پدر و تفوق و برتری آسمانی را از ناحیه­ ی مادر به ارث می­برد.

پدر اسفندیار، گشتاسب، شاه ایرانشهر است. انسانی که در اندیشه­ ی شرق نماینده­ ی خدا و پیوند میان آسمان و زمین است.

دو شـاه سـرافراز و دو نـــیک ­پی

نبـیر جــهانــدار کاووســی کی

بریشان بدی جان لـهراسب شــاد

وزیشان نکردی ز گـشتاسب یاد

که گــشتاسب را سـر پر از باد بود

وز آن کار لهراسب ناشاد بود… (۱۲)

گشتاسب تاج و تخت را از پدر می­خواهد، پدر نمی­پذیرد و چون اساساً به خاطر برخی خصوصیات اخلاقی مورد بی­مهری پدر است، از سرزمین پدری، یعنی ایران می­رود و بعد از یک سفر دریایی با دختر قیصر روم ازدواج می­کند. (۱۳)

دلاورانه جنگیدن با گرگ (۱۴) و برخی حیوانات دیگر، از ویژگی­های دوران جوانی وی در سرزمینِ بیگانه است. همان سرنوشتی که پله گرفتار آن بود. با این تفاوت که پله بعد از پیروزی­هایش به تتیس دست می­یابد و گشتاسب بعد از ازدواج با کتایون دست به اعمال و جنگ­های شجاعانه می­زند. در واقع بعد از این موفقیت­هاست که می­تواند نظر قیصر را به خود جلب کند و وی را وادار به پذیرفتن آن ازدواج به ظاهر نامتناسب نماید.

گشتاسب نیز همانند همزاد خود، پله، صاحب فرزندی می­شود که از نیروی فوق بشری برخوردار است و در زمان حیات پدر، از وی مـحبوب­تر و مشهورتر می­گردد.

علاوه بر شباهت پدران این دو، پدربزرگ­های آنها نیز شباهت­هایی دارند: ائاک، پدر پله، و لهراسب پدر گشتاسب، هر دو مشهور به زهد و پارسایی هستند. ائاک، پارساترین یونانیان است. (۱۵) و لهراسب به عنوان پادشاه یعنی برترین فرد انسانی در اندیشه­ ی شرقی، پادشاهی است پارسا که بالاخره دست از تاج و تخت می­کشد و به کُنج زهد و پارسایی روی می­آورد. (۱۶) ائاک و لهراسب، هر دو، دو فرزند دارند فرزندان ائاک با نام­های تلامون و پله، یا بنا به روایتی پله و فوکوس، و فرزندان لهراسب به نام­های گشتاسب و زریر معروف­اند.

شباهت­های دیگر نیز بین این دو یافت می­شود مثل ساختن حصار به وسیله­ ی ائاک در تروا و ساختن شارستان از جانب لهراسب در بلخ و غیره.

۳ـ رویین­ تنی

آشیل به وسیله­ ی مادرش تتیس، در رودخانه­ ی استیکس که رودخانه­ ای زیرزمینی و متعلق به خدایان است رویین­تن می­شود.

مادر، وی را از پاشنه می­گیرد و در رودخانه غوطه­ور می­سازد، و بدین ترتیب تمام تن او به جز نقطه­ ای در پاشنه­ که انگشت مادر بر آن گرفته بود رویین­تن می­شود. (۱۷)

برای رویین­تن شدن اسفندیارف دو روایت وجود دارد: طبق روایتی که در زراتشت­نامه آمده است، اسفندیار با خوردن دانه­ ی اناری از دست زرتشت، رویین­تن می­شود، ولی در آن منبع علت رویین­ نشدن چشم­هایش ذکر نشده است.

وزان پس بـدادش بـــه اســفندیـار

از آن ریشته خویش یـک دانه انار

بخورد و تنش گشت چون سنگ و روی

نـبد کارگر هیــچ زخــمی بـروی

از ایـن گونـه انـدر سـخن هوش دار

که بــودست رویین­تن اســفندیار

و مـطابق روایات شـفاهی، زرتشت، اسـفندیار را در آبی مقدس مـی­شوید تا رویین­تن شود و او به هنگام فرو رفتن در آب از ترس چشم­هایش را می­بندد و آب به چشمش راه نمی­یابد. (۱۹)

۴ـ وسیله­ ی مرگ رویین­تنان

وسیله­ ای که می­تواند تن هر دو را بشکافد، تیری چوبی است. آنچه در چشم اسفندیار کارگر می­افتد تیری است از درخت گز. (۲۰)

پبرین گزی بود هـوش اسفندیار

تو این چوب را خوارمایه مدار

و در مورد آشیل گرچه نگارنده به تعیین نوع چوب تیری که بر پاشنه­ ی او فرو می­نشیند، برخورد نکرده است ولی به هر صورت دو یا به واقع هر چهار رویین­تن مشهور جهان (آشیل، اسفندیار، زیگفرید، بالدر) توسط چوب (گیاه) که می­تواند سمبولی از طبیعت باشد، تسلیم مرگی می­شوند.

۵ـ کشنده­ ی رویین­تنان

به عقیده­­ ی قدما، تیری که به جانب آشیل رها می­شود، به دست پاریس انداخته می­شود ولی آپولون آن تیر را هدایت کرده، به پای آشیل می­نشاند. و عده­ ای عقیده دارند که این تیر به دست آپولون که به صورت پاریس درآمده بود رها می­شود.

آپولون خدای پیشگویی، موسیقی و شبانی است، وی هم­چنین خدای جنگ است و می­تواند از راه بسیار دور و به سرعت و آرامی اشخاص مورد نظر را با تیر بزند. به روایت هومر، در جنگ بین یونانیان و اهالی تروا، آپولون حامی ترواییان است و نهایتاً راهنمایی اوست که آشیل را به هلاکت می­رساند.

رستم در جنگ با اسفندیار زمانی که از نبرد با وی عاجز می­شود از پدرش زال ـ که او نیز چون پاریس در کوهستان و توسط حیوان پرورش یافته است ـ یاری می­جوید و زال با آتش زدن پر سیمرغ او را احضار می­کند. سیمرغ ضمن این که به طور معجزه­آسایی زخم­های رستم را التیام می­بخشد، تیری را به رستم می­دهد و او را در کشتن اسفندیار راهنمایی می­کند در واقع این زال و سیمرغ است که وسیله­ و چگونگی کشته شدن اسفندیار را به رستم می­آموزند.

حتی خود اسفندیار این موضوع را می­داند، او می­داند که که یک موجود زمینی نمی­تواند او را به کام مرگ بفرستد، پس زمانی که تیر گز را از چشمش بیرون می­کشد، آن را در دست گرفته و می­گوید:

به مـردی مرا پور دستان نـکشت

نگه کن برین گز که دارم به مشت

بدین چوب شـد روزگارم بـه سـر

ز سیـمرغ و از رســـتم چـاره­گــر

فسون­ها و این بندها زال سـاخت

که نیرنگ و بند ز جهان او شناخت (۲۲)

در حقیقت اسفندیار را نیز زالِ دست­پرورده­ ی حیوان و با راهنمایی سیمرغ، این موجود اسطوره­ ای و فوق­بشری می­کشد؛ همان گونه که آشیل با راهنمایی آپولون و به دست پاریسی پرورده شده توسطِ حیوان کشته می­شود.

۶ـ تروا و زابلستان

تروا و زابلستان دو سرزمینی که مرگ در آنجا میزبان دو رویین­تن جوان و محجوب است، هیچ­کدام مستقیماً به دست رویین­تنان بزرگ ما، آشیل و اسفندیار، تسخیر نمی­شود. تصرف تروا طبق یک پیشگویی که آپولون از یک واقعه می­کند، یک بار به دست یکی از پسران ائاک (تصرف تروا به دست هراکلس و با کمک تلامون و پله) و دفعه ­ی دوم، سه نسل بعد به دست نئولپتولم، پسر آشیل صورت می­گیرد. (۲۳)

دروازه­ های زابلستان نیز یک بار به دست خود گشتاسب برای ترویج دین زردشت گشوده می­شود، گرچه در آن موقع به واقع جنگی رخ نمی­دهد و رستم دو سال از گشتاسب پذیرایی می­کند، بار دیگر تصرف خصمانه­ ی زابلستان سه نسل بعد به دست بهمن پسر اسفندیار صورت می­گیرد. (۲۴)

ضمن تحقیق در زندگی این پهلوان رویین­تن، به شباهت­های ریز دیگری برمی­خوریم. از جمله اسارت اسفندیار به دست پدر، بی­شباهت به فرستاده شدن آشیل به دربار لیکومد پادشاه اسکوروس و اقامت اجباری ۹ ساله­اش در آنجا نیست، گرچه علل دور شدنشان با هم تفاوت دارد. و قابل توجه آن که هر دو، زمانی که جنگ می­خواهد به ضرر یونانیان و ایرانیان تمام شود باز می­گردند و به میدان جنگ می­­روند؛ زیرا رأی سرنوشت چنین صادر شده است که اگر این دو پهلوان نباشند، جنگ به نفع دشمن خاتمه خواهد یافت.

کالکاس (Calchas) پیشگویی می­کند که تروا بدون حضور آشیل به دست یونانیان نخواهد افتاد؛ بنابراین اولیس در پس جستجوهایش بالاخره او را از دربار لیکومد پیدا می­کند. (۲۵)

جاماسب وزیر گشتاسب که از نیروی پیشگویی برخوردار است در جنگ ایرانیان با تـورانیان (ارجاسب)، زمانـی که گشتاسب شـکست خورده است مـی­گوید که بی­حضور اسفندیار این جنگ را نخواهیم برد. (۲۶) و گشتاسب دستور بازگرداندن اسفندیار را می­دهد.

زمانی که آشیل به خاطر دل­آزردگی از آگاممنون از میدان جنگ دور می­شود، ترواییان جنگ را پیش می­برند، همان گونه که هر گاه اسفندیار در میدان نیست تورانیان جنگ را می­برند.

شباهت­های دیگری بین این دو پهلوان وجود دارد از جمله این که هر دو به خاطر منافع شخصی دیگر می­­جنگند: آشیل برای آگاممنون، قوی­ترین پادشاه یونانی و اسفندیار برای گشتاسب. هر دو برای آوردن کسی از سرزمینی دیگر به جنگ سرنوشت­ساز می­روند: آشیل برای بازگرداندن هلن و اسفندیار برای آوردن رستم. (۲۹)

داستان در هر دو حماسه از خشم دلاوران آغاز می­شود.

«ای الهه ­ی شعر، خشم آخیلوس، فرزند پله را، برای خشمی دلازار که دردهای بی­شمار مردم آخایی را فراهم کرد و آن همه نفوس مغرور و دلیر را به کام مرگ افکند… (۲۷)

ز بلبــل شـنیدم یــکی داستان

که بــرخواند از گــفته باســتان

که چون مست باز آمد اسـفندیار

دژم گـشته از خــانه شـــهریار

کـتایون قــیصر که بـد مادرش

گـرفته شب تیره اندر برش (۲۸)

شباهتی که در خصوصیات اخلاقی و روحی این دو جوان وجود دارد قابل توجه است، هر دو مغرور و هر دو زودرنج و خشمگین هستند.

شجاعت هر دو بیشتر از غرور است و فضیلتِ غرور، گرامی­تر از زندگی حقیر. با این که زمان و مکانی مرگ هر دو از پیش مشخص است، بدین معنی که تتیس، مرگ فرزند و جاماسب، مرگ شاهزاده را پیشگویی کرده­ اند و مادر هر دو، آنها را از بازی پایانی آگاهانیده باز دو پهلوان با تکیه بر شجاعت و دلاوری پر از غرورشان و هر دو با باد جوانی در سرف خشن و سرد و با اعتماد بر پیروزی، تابوت خویش را بر دوش کشیده و به سراغ مرگ می­روند و شاید جز آن نمی­توانستند بکنند چراکه حکم سرنوشت چنین صادر شده بود.

یادداشت­ها

۱ـ گریمال، پیر (۱۳۶۷)، فرهنگ اساطیر یونان و روم، تتیس (Thetis)، ترجمه ­ی دکتر احمد بهمنش، (۲ جلد) امیرکبیر.

۲ـ هومر (۱۳۴۹)، ایلیاد، ترجمه­ ی سعید نفیسی، چاپ اول، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، (ص ۶۴).

۳ـ هومر (۱۳۴۹)، ایلیاد، ترجمه­ ی سعید نفیسی، چاپ اول، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، (ص ۶۰).

۴ـ ژول مول، بی­تا، شاهنامه فردوسی، ج.۴ (ص ۱۵۱).

۵ـ ژول مول، بی­تا، شاهنامه فردوسی، ج.۴ (ص ۱۸۱، ب ۱-۲۰).

۶ـ اوستا، یشت ۵.

۷ـ یادگار زریران، به نقل از داستان داستان­ها، اسلامی، ندوشن، (ص۲۴۰) لغت­نامه دهخدا، گشتاسب، شاهنامه، ج. ۴، ص ۲۳۰، ب. ۸۰-۱۱۷۹.

۸ـ شاهنامه، ج. ۴، ص ۲۸۲؛ ب. ۳۰-۲۴۲۸.

۹ـ شاهنامه، ج. ۴، ص ۱۵۰؛ ب. ۵-۲۳۱.

۱۰ـ شاهنامه، ج. ۴، ص ۹، ۲۸۸، ب. ۲۵۸۲/۵-۲۵۶۰.

۱۱ـ فرهنگ اساطیر یونان و رم پله (Pelee).

۱۲ـ شاهنامه، ج. ۴ ص ۵-۱۴۱، رفتن گشتاسب از پیش لهراسب به خشم.

۱۳ـ شاهنامه، ج. ۴ ص ۱۵، دادن قیصر کتایون گشتاسب را.

۱۴ـ شاهنامه، ج. ۴ ص ۱۵۶، کشتن گشتاسب گرگ را.

۱۵ـ فرهنگ اساطیر یونان و روم ائاک.

۱۶ـ شاهنامه ج. ۴، ص ۱۸۰،به بلخ رفتن لهراسب و بر تخت نشستن گشتاسب.

۱۷ـ فرهنگ اساطیر یونان و روم آشیل.

۱۸ـ زراتشت­نامه، بهرام پژد و به کوشش محمد دبیر سیاقی، ص ۷۷، ب ۵-۱۱۷۳.

۱۹ـ مقدمه بر رستم و اسفندیار، مسکوب، شاهرخ، ص. ۲۴.

۲۰ـ شاهنامه، ج. ۴ ص۳۳۶، ب ۳۶۹۹.

۲۱ـ فرهنگ اساطیر یونان و روم پاریس.

۲۲ـ شاهنامه ج.۴، ص ۳۴۱، ب ۳۱ـ۳۸۲۹.

۲۳ـ فرهنگ اساطیر یونان و روم تروا.

۲۴ـ شاهنامه، ج. ۵، ص ۳، کین خواستن بهمن از بهر خون اسفندیار.

۲۵ـ فرهنگ اساطیر یونان و روم آشیل، مقدمه ایلیاد، ص ۲۰.

۲۶ـ شاهنامه، ج.۴، ص ۲۳۰، هزیمت شدن گشتاسب از ارجاست.

۲۷ـ ایلیاد، سرود نخستین ص ۴۳.

۲۸ـ شاهنامه، ج. ۴، ص ۲۸۱، داستان رزم اسفندیار با رستم.

۲۹ـ فرهنگ اساطیر یونان و روم تروا، هلن، آشیل.