قبل از شروع این یادداشت لازم است پیش فرض های بنیادینی که در مورد روش به آن قائلم را طرح کنم. بدین سان که «روش» در تعریفی پایه چیزی نیست جز نحوه های گوناگون توجه به «مجموعه ای از موضوعات قابل لمس ومشاهده پذیر» که از نظر منطقی از سایر موضوعات مشاهده پذیر متفاوت وقابل تمیز دادن هستند، به گونه ای که نحوهی توجه من باعث شودکه از طریق این موضوعات به مسائل تحقیقم پاسخ دهم.
بنابراین اگر «روش شناسی» را بتوان به دو بخش زیر تقسیم کرد:
نوشتههای مرتبط
۱- «فلسفهی روشی» یعنی اینکه به چه نحوی می توان چیزها را مشاهده کرد و به برخی از آنها توجه و اهمیت داد و به برخی دیگر خیر و به صورتی روشن تر یعنی اینکه چه چیزهایی را می توان «ادراک وشناسایی» کرد وچه چیزهایی را می توان «فهمید»[۱]و چه چیزهایی را خیر تا از طریق این توجه وهمزمان کنار گذاشتن موضوعاتی که لزومی به شناسایی وفهم آنها وجود ندارد به سؤالات تحقیقم از هر قسمی پاسخ دهم.
۲- و با چه وسایل و ابزارهایی مشاهده صورت گیرد، یعنی «تکنیک های روش شناختی کمی و کیفی.
حال می توان گفت آن چیزی که در روش شناسی اهمیت دارد این سوال اساسی است که آیا این توجه به موضوعات مطالعات فرهنگی مانند «خرده فرهنگ» (اگر فرضاً چنین موضوعاتی وجود داشته باشند)، می تواند مسائل بغرنج زندگی پژوهشگر مطالعات فرهنگی را حل کند و برای آنها راه حلی ارائه کند یا خیر؟ و اگر آری چگونه؟ بر همین سیاق، اَشکالی از توجه به جوانانی که شلوار سندبادی و پشت موی بلند دارند[۲] می تواند دغدغه من مشاهده گرِ منتقد و گره های زندگی من را حل کند یا خیر؟ و بر همین منوال می تواند گره ها ومسائل مشترک زندگی پشت مو بلندها و من را نیز حل کند یا خیر؟
امّا گره زندگی وسوال اساسی چیست؟ در همین نقطه سرنوشت ساز است که گره های زندگی امان را باید دقیقاً بشناسیم و به این تمناها، عقده های سرکوب شده، آرزوها و امیدهای زندگی امان کاملاً آگاه باشیم. به بیانی دیگر این سوالات، امیدها و گره ها باید مرتبط با موضوع مورد بررسی(در اینجا خرده فرهنگ) تدقیق، انضمامی شود و ربطش با این موضوع معنادار شود. مثلاً اگر تصورمان از خرده فرهنگ، خرده فرهنگ گروه های رپ زیرزمینی باشد، آنگاه می توان چنین سوالاتی را طرح کرد: اینکه چرا رپ خوان های منتقد با تم های معترض به نابرابری در جامعه، از توانایی عوض کردن دنیای اطرافشان ناتوانند؟ دقیق ترش یعنی چگونه می توان جامعه را با موسیقی آنها آشتی داد؟ و دقیق ترش یعنی چگونه آنها می توانند سلیقه شنیداری مخاطبانشان که موسیقی رپ کم مایه تر و مبتذل تر را ترجیح می دهند عوض کرد؟ و خوشه ای بی نهایت از سوالات مرتبط که هرچه تعدادشان بیشتر و منطقاً مرتبط تر با هم باشند، پاسخ های سوالاتمان، عمیق تر، فلسفی تر و راهگشا تر می شوند.
و اما تمام آنچه که می توان آن را بحران مزمن و عمیق علوم انسانی به طور عام و مطالعات فرهنگی به طور خاص دانست زمانیست که آنچه در آکادمی به عنوان نشانه های خرده فرهنگ مشخص شده است وعمدتاً به خاطر فقر نظری موجود در فضای آکادمی علوم انسانی، در اکثر مواقع نمی تواند به فرد درگیر و پرسش گر کمک کند که خرده فرهنگی را که مورد توجه اش است، امیدی به آن بسته و امکان بهتر شدنش را انتظار دارد شناسایی کند و آن را بفهمد. مشکل آنجاست که خرده فرهنگ نه یک مفهوم بلکه افرادی هستند با قابلیت داشتن تجربه های در اقلیّت بودن و اَشکالی از متفاوت بودن و خاص بودن و پرسش گر به تبع فقر نظری اش نمی تواند و در آکادمی و خانواده نیز یاد نگرفته که به این دیگری های جامعه توجه کند، روندهای زندگی پرتنش و ناسازگارشان از جامعه یا همان «خرده فرهنگ وجودشان» را شناسایی کند – تا آن حد که به تدریج تجربه های ممتاز زندگی خرده فرهنگی خودش را نیز فراموش کرده – و به صورت کلی نمی تواند آنها را به واسطه فلسفه متفاوت زندگی اشان و نه صرفاً به خاطر داشتن نشانه های خرده فرهنگی(مانند نحوه لباس پوشیدن،آرایش بدن و لهجه خاص) از توده مردم متمایز و شناسایی کند و وقتی که آنها را نتواند شناسایی کند به طریقی غلط و در انحرافی روش شناختی و تنها به صرف نظریه هایی که نشانه هایی از خرده فرهنگ ها ارائه می کنند یا به صرف اجماع نظری استادان آکادمی، به سوژه های اشتباهی توجه می کند که شلوار سندبادی می پوشند، پشت مو دارند و یا حتی اشعار اعتراضی می خوانند و آنها را خرده فرهنگ تشخیص می دهد (اصولاً ممکن است بسیاری از خرده فرهنگ ها لزومی به نمایش نمادین نداشته باشند و نیز به راحتی قابل تشخیص نباشند)، سپس به این دال های پست مدرن عمق داده میشود و پرسش گر در پی تکنیک های اشتباه تر، تمام تمناهای وجود و راه حلهایش را در ذهن آنها می خواند یا حتی از زبان آنها به آنها نسبت می دهد.
از نظر روش شناختی در این تنگنا چه راه حلی می توان ارائه داد: راه حل نسبتاً ساده ای وجود دارد و آن دقیق کردن، توجه ویژه کردن و آگاه بودن به سوالات و دغدغه هاییست که پس از طرح صریح آنها با مدعیان خرده فرهنگ رپ خوان، ، تمام آنها متوجه به فقدان آنها در زندگی ظاهراً خرده فرهنگی اشان شوند، مثلاً متوجه شوند که از نظر تکنیکی و زیبایی شناختی ناتوان از بالا بردن کیفیت اثر هنری اشان و به تبع آن سطح سلیقه مخاطبانشان هستند. یا اشعارشان کمکی به بهتر کردن وضعیت اخلاقی جامعه نمی کند یا تنها در پی کسب سود اقتصادی از فعالیت های هنری اشان هستند. شما می توانید معترض و مبارز، درگیر گفتگو و جدل مستدل برای نفی تمام مدعیان خرده فرهنگ باشید. آیا در این لحظه شما در نقش محقق علوم انسانی و در پشت میزهای کتابخانه به تحلیل پرسشنامه ها مشغولید؟!
شاید در این جستجوی بی انتها، نزدیکترین افراد متعهد به راه حل های فرضی سوالتان برای بهتر کردن وضعیت موسیقی را در خواننده ای گمنام و در شهری دوردست بیابید یا راه حل های جدیدی از زبان او بشنوید و حتی در ناامیدی کسی را نیابید (و تکنیک های روش شناختی مانند مصاحبه عمقی، مشاهده و … اگر به هدف این جستجو و انتقال شفاف خواست ها، سوالها و آرزوهایتان به دیگری به کار گرفته نشوند، اصولاً آیا از معنایی برخوردارند؟).
روش شناسی مناسب مطالعات فرهنگی یعنی چگونه دیگریِ مرتبط و همراه با مهمترین سوالها و دغدغه های زندگی امان (مثلا در مورد خرده فرهنگ موسیقی زیرزمینی) از طریق موشکافی و نقد سلبی و رادیکال تمام مدعیان خرده فرهنگی از دیگر افراد درگیر در زندگی روزمره متمایز می شود. به عبارتی دیگر هیچ روش شناسی مناسب از پیش تعیین شده ای وجود ندارد، جز تعهدی اخلاقی به دیگری و محتمل ترین جواب سوالاتمان یا همان امیدهایمان را از دیگری شنیدن و مهمتر از آن با دیگری تجربه کردن. باید دوباره به هامون اندیشید.
۱- در این نوشتار مختصر به هیچ وجه امکان پرداختن به تفاوت میان فهم و ادراک وجود ندارد.
[۲] – به عنوان نشانه هایی مشاهده پذیر از خرده فرهنگ که آکادمی علوم انسانی و نظریات مطالعات فرهنگی آنها را در قالب نظریه به من تلقین، تحمیل یا تدریس می کند.