انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

معرفی کتاب «عرفان و فیزیک جدید»

« آیا عرفان در کوانتوم جایگاهی دارد؟

آیا مغز نقش مهمی در ایجاد واقعیت دارد؟ آیا عرفان جایگاهی در مکانیک کوانتوم امروز دارد؟

مورخ دانشگاه هاروارد میگل مارین استدلال می کند که ، نه به خاطر آگاهی فیزیکدانان امروز در تحقیقات ، بلکه برای دانستن تاریخ اولیه از ایده های فلسفی در مکانیک کوانتوم در یک سطح بنیادی ضروری است. در مقاله اخیری که در مجله اروپایی فیزیک منتشر شده بود ، مارین یک تاریخچه کوتاه بر اساس تجزیه و تحلیل بحث عرفان در اوایل جامعه فیزیک کوانتوم نوشته است.

اهمیت ذهن

جدال درآلمان سال ۱۹۲۰ ، میان فیزیکدانان در واکنش به نظریه جدید فیزیک کوانتوم آغاز شد، اما بسیار متفاوت تر از مباحثه های مربوط به مسائل مشابه امروزی بود. در آن زمان تقسیم بندی بین دین و علم مثل امروز نبود. جوشش این جدال ها به سوال قدیمی ماهیت واقعیت رسید. همانطور که انیشتین (یک رئالیست راسخ) یک بار پرسید، آیا ماه تنها زمانی وجود دارد که ما به آن نگاه می کنیم؟ اگرچه چنین دیدگاهی در زندگی ما بعید به نظر می رسد ، در مکانیک کوانتومی ، مشاهدات فیزیکدانان گاهی می تواند، آنچه را که در مقیاس کوانتومی مشاهده می شود تاثیر بگذارد. تفسیر معروف کپنهاگی از مکانیک کوانتوم استدلال می کند که ما نمی توانیم درباره یک واقعیت عینی حرف بزنیم مگر اینکه توسط مشاهده و اندازه گیری آشکار شود.

به گونه ای که مارین توضیح می دهد ، بحث آگاهی درحوالی سال ۱۹۲۷ زمانی که انیشتین نیلز بور را متهم به باب کردن ناسازگاری عرفان با علم کرد شروع شد. بور این اتهام را رد کرد و او را بخاطر این سوءتفاهم سرزنش کرد زمانی که گفت انسان ها هر دو بازیگران و ناظران در دنیا هستند. با این حال بور اعتقاد داشت که فرآیند های کوانتومی بدون نیاز به ناظران رخ می دهد. انیشتین به نوبه خود ، مصرانه با هرگونه ذهنیت در علم مخالفت می کرد. او با نظر بور مخالف بود که که حتی بحث گربه شرودینگر را به میان می آورد.
انیشتین بسیاری از اواخر زندگی خود را صرف جستجوی عناصری از واقعیت کرد که مکانیک کوانتوم را یک نظریه بر اساس واقع گرایی یا همان رئالیسم کند. بعنوان مثال می توان پارادوکس ای پی آر (EPR) را نام برد .
از سوی دیگر ولفگانگ پاولی در برخی از دیدگاه هایی که انیشتین بخاطر آن بور را سرزنش کرد پناه برد. پاولی طرفدار فرضیه “عرفان شفاف” ترکیبی میان عقلانیت و دین بود. او حدس زد که کوانتوم می تواند روش های روانی-علمی و فلسفی-عرفانی را متحد کند. دیدگاه پاولی تحت تاثیر فیلسوف آلمانی آرتور شوپنهاور ، کسی که در واقعیت دیدگاه هایش تحت تاثیر ادیان شرقی بود.
با این حال دیدگاه فیزیکدانان دیگر مختلف بود. مارین استدلال می کند که ماکس پلانک پیرو مسیحیت بود و بحث عینیت علمی و مسیحیت در مقابل عرفان شوپنهاور و در تعمیم آن بودیسم و هندوئیسم شکل داد. پلانک مطرح کرد که در عقیده او اساس دین(مسیحیت) و علم در عینیت است اما ذکر شده در جنبه های مختلفی از واقعیت. در همین حال پل دیراک هر نوع از واژگان مذهبی را رد می کند با این استدلال که دین آشفته بازار اظهارات نادرست بدون هیچ پایه و اساس در واقعیت است.
جنجال عرفان در حوزه عمومی با شروع در سال ۱۹۲۹ با اولین کتاب محبوب اخترفیزیکدان آرتور ادینگتون “ماهیت دنیای فیزیکی” گسترش یافت. اگرچه این کتاب بسیاری از مفاهیم را تحریف کرد ، دفاع او از عرفان توجه رسانه های بین المللی را جلب کرد. (آرتور ادینگتون بیشتر برای تایید نظریه نسبیت انیشتین با اندازه گیری یک کسوف معروف بود.)
در چند سال آینده خم شدن شرودینگر و هایزنبرگ به طرف عرفان ، انیشتین و پلانک را آزار داد. جان فون نویمان ریاضیدان عمدا از اصطلاحی دو پهلو استفاده کرد که می توانست برای هر دو طرف مناسب باشد. مارین گفت: او یک نابغه در نوآوری زبانی بود .
در سال ۱۹۵۸ ، شرودینگر که از جوانی از شوپنهاور الهام گرفته بود در سخنرانی خود “ماده و ذهن” را منتشر کرد. در اینجا او استدلال کرد بین ابزار اندازه گیری و مشاهده انسانی تفاوت وجود دارد. ثبت یک دماسنج نمی تواند یک عمل مشاهده را مطرح کند پس آگاهی برای ساختن واقعیت فیزیکی لازم است. شرودینگر نتیجه گرفت: برخی از شما ، من مطمئنم این را عرفان می خوانید. خوب با همه این دلایل اذعان واقعیت ، نظریه های فیزیکی همیشه نسبی هستند که آن به مفروضات اساسی خاصی بستگی دارد. ما ممکن است و یا من باور دارم نظریه های فیزیکی در مرحله کنونی قویا فناناپذیری ذهن توسط زمان را نشان می دهد.
بازتاب های فرهنگی
برطبق نوشته های مارین ، سخنرانی شرودینگر علامت آخرین نسلی است که با جنجال عرفان زندگی کردند.تا جنگ جهانی دوم مکانیک کوانتوم در یک زمینه عمدتا آلمانی وجود داشته است ، و این فرهنگ به شکل گیری طرز فکر عرفانی آن زمان کمک کرد. جنجال در نیمه دوم قرن مرد، زمانی که جریان فرهنگ فیزیک به انگلیسی-آمریکایی عوض شد. بسیاری از فیزیکدانان معاصر مانند انیشتین رئالیست هستند و باور ندارند که آگاهی نقشی در نظریه کوانتوم دارد. دیدگاه مدرن غالب این است که مشاهده کردن دلیل وجود اتم در حالت مشاهده شده نیست اما اینکه ناظر محل آن اتم را پیدا می کند.
بحث عرفان در مکانیک کوانتوم فقط به چند فیزیکدان و عارف ختم نمی شد، اما در یک زمان نظر جامعه فیزیک را به خود جلب کرد. برخی از ایده ها دوباره ظاهر شدند مانند مقاله یوجین وینگر در مورد این موضوع که الهام گرفته از کتاب های محبوب مانند “The Tao of Physics” و “The Dancing Wu Li Masters” و به دنبال اتصال فیزیک کوانتوم به عرفان شرق برای نسل جدید بود.
در اینجا دانشمندان در مقابل غیر دانشمندان بودند. امروزه ما آنرا با عنوان علم در مقابل دین می بینیم، اما در زمان پایه و اساس مکانیک کوانتوم اینگونه نبود. فیزیکدانان مذهبی در هر دو طرف جدال بودند. برخی از فیزیکدانان چیزی را نگه داشتند که ما آن را اعتقادات مذهبی می خوانیم چه غربی و چه شرقی.
مارین گفته است: زمانی که من مقالات علمی با استناد به معادلات کلاسیک که توسط فیزیکدانان آلمانی نوشته شده است میرسم بنظر می رسد که باید تحقیق شود چگونه آنها معادلات خودشان را توصیف می کردند. در میان نظریه های معاصر میدان کوانتومی ، نظریه های گِیج مدیون کارهای هرمان وِیل و پاولی است. هنوز هم بسیاری از دانشمندان شوکه می شوند که ویل و پاولی چگونه مفهوم میدان را درک کردند زمانی که آنها مقالات کلاسیک خودشان را می نوشتند و هر دو غرق در عرفان ، به دنبال راهی برای متحد کردن ذهن و فیزیک بودند. ویل در یک سخنرانی از عرفان مسیحی-ریاضی نیکولاس کوسا طرفداری کرد. علاوه بر این مقاله چاپ شده پاولی در کپلر او را به عنوان بخشی از مطالعه عرفان غربی نشان می دهد.
برای کسانی که با تفسیر کپنهاگی مخالف اند و تریجح می دهند جایگزین ارائه شده توسط دیوید بوهم ترجیح می دهند ، به آنها پیشنهاد خواندن دیالوگ های منتشر شده بوهم از عرفان شرقی را بخوانند و بشنوند. ادینگتون و شرودینگر مانند بسیاری در امروز، به نیروها برای پیدا کردن گرانش کوانتومی پیوستند. آیا عرفان به اشتراک گذاشته شده آنها نقشی در بینشی که بدست آورند بازی کرده است؟ یا دست آورد هایشان را اشتباه ساخته است؟ من نمی دانم. اما فکر می کنم این مهم است که آن را پیدا کنیم. » (۱)

« تمثیل غار یا غار افلاطون تمثیلی‌ست که توسط افلاطون در کتاب جمهور طرح شده و برای توضیح نظریه “عالم مُثُل” خود به کار برده‌است. این تمثیل به احتمالِ خیالی بودن یا نادرست بودن تصورات و عقاید انسان‌ها اشاره دارد.
شرح تمثیل
ابتدا یک غار را در نظر بگیرید، که در آن تعدادی انسان در حالی که به دیوار غل و زنجیر شده‌اند، به طوری که همیشه رویشان به سمت دیوار روبه‌رو بوده‌است و هیچگاه پشت سر خود را نگاه نکرده‌اند. در پشت این افراد آتشی روشن است و در جلوی این آتش نیز مجسمه‌هایی قرار دارند و هنگامی که حرکت می‌کنند سایه ی آنها بر دیوار روبه‌رو می‌افتد. در واقع این مجسمه‌ها همان اعتقادات و عقاید این گروه از افراد هستند که سایه ی آنها بر روی دیوار منعکس می‌شود.
در این میان، ناگهان زنجیر از پای یکی از این زندانیان که به سوی دیوار غار نشسته ‌است باز می‌گردد. و آن شخص به عقب برمیگردد و پشت خود را می‌بیند و سپس از دهانه ی غار به بیرون می‌رود. او تازه متوجه می‌شود که حقیقت چیزی جز آن است که در داخل غار قرار داشت. در واقع، این جهانِ خارج همان عالم مثل افلاطونی است که شخص، هنگامی که به آن می‌رسد متوجه می‌شود که حقایقِ جهان چیزی جز این است و داخل غار کجا و خارج آن کجا! شخصی که به عالم خارج از غار رفته و از آن آگاهی کسب کرده‌است تصمیم می‌گیرد که به غار برگردد و دیگران را نیز از این حقیقت آگاه کند. و هنگامی که به سوی آنان می‌رود تا آنها را نسبت به جهانِ خارج آگاه کند و بگوید که حقیقت چیزی جز این است که شما به آن دل بسته‌اید، با برخورد سرد زندانیان مواجه می‌شود، وآنان حرف وی را دروغ می‌پندارند.
فلسفه
در واقع این تمثیل بیان می‌کند که این جهان سایه‌ایست از آن جهان حقیقی که همان عالم کلی یا “عالم مُثُل” می‌باشد. غار نیز تمثیلی است از این عالم که همان سایه ی مثل است و تنها کسی که می‌تواند خود را به عالم حقیقی برساند فیلسوف است و وظیفه ی فیلسوف این است که خود را از این عقاید باطل و غیر عقلانی مردم درباره ی خدا و جهان هستی به دور کند و حقیقت را از خاستگاه حقیقی آن یعنی همان “عالم مثل” لایتغیر جستجو کند. » (۲)

نگارنده ی نقد توصیفی این کتاب، طرحی را صرفا برای تفهیم انگیزه و هدف عنوان اصلی “عرفان و فیزیک جدید” ارائه می دهد که فقط شامل جنبه ی توصیفی است نه یک تئوری علمی.

ابتدا یک عدسی کوژ(محدب) را در نظر بگیرید که پرتوهای تابنده را به نقطه ی “کانون” هدایت می کند و اصطلاحا سبب همگرایی پرتوهای تابیده شده می شود.
پرتوهای تابنده، علم(علوم پایه و غیره) و عرفان(یا فلسفه و دین) است.
محور اصلی در سمت چپ عدسی، “آگاهی و واقعیت” است.
مرکز نوری، همان “نقطه ی چالش آگاهی” است و امتداد محور اصلی در سمت راست عدسی، “فراآگاهی و حقیقت” است.
در “نقطه ی چالش آگاهی”، انسان به این ادراک می رسد که واقعیتی که به چشم می آید، تنها یک توهم، سایه یا ابرهولوگرام است.
محل برخورد پرتوها به عدسی که نقطه ی شکست آن هاست، “نقطه ی عطف”شان تلقی می شود که مسیر اصلی آن ها را مشخص می کند. این نقطه برای علم، “فیزیک مدرن و مکانیک کوانتوم یا ابرهولوگرام” است که می تواند شامل اصول و تئوری هایی باشد از جمله “اصل عدم قطعیت هایزنبرگ”. و برای عرفان، دین و فلسفه می تواند “مراقبه، اوج عبادت یا سایه” باشد.
پرتوهای موجود در محدوده ی “فاصله ی کانونی” نیز سیر تکاملی به سمت نقطه ی اصلی “فراآگاهی و حقیقت” است.
خود عدسی نیز به نوعی بینش هولوگرافیک به جهان(جهان بینی هولوگرافیک) است که می تواند نقطه ی آغازی برای ارتباط فیزیک جدید با عرفان باشد.
اما “کانون” چه می تواند باشد؟
این نقطه ی اوج “فراآگاهی” بشر و به وجود آورنده ی کل حقیقت هستی و نیستی(ممکن است صرفا آن بخشی از هستی باشد که فعلا برای ما ناشناخته است!)
به عبارتی تالبوت می خواهد با رفتاری تاخیونی بین عرفان و فیزیک جدید ارتباط برقرار کند که پتانسیل کوانتومی آن فصل مشترک بین علم حضوری و ادراک شهودی است که اصالتا هردو قائم بر یک ذاتند(با دو روش حصول مختلف).

حال این که نویسنده ی محترم، خود اینگونه به انگیزش، انگیزه و هدفش اذعان دارد:
انگیزش
« عجیب این که در نوزده سالگی و در طی تحصیل در رشته ی هنرهای گرافیک در دوره ی لیسانس بود که دریافتم در درون من چه تناقض بزرگی وجود دارد. از یک سو معتقد بودم (و هنوز هم معتقدم) که علم یکی از نیرومندترین ابزارهایی است که بشر برای کشف عالم اختراع کرده، و از سوی دیگر، هر روز عوالمی را تجربه می کردم که علم توضیحی برایش نداشت و حتی وجود آن ها را تصدیق نمی کرد. این آزارم می داد، چون همیشه تصور می کردم که فوق طبیعی همان طبیعی است که هنوز درکی از آن نداریم. از سادگی ام بود که نمی فهمیدم که من پا در دو دنیا دارم، ولی فعالیت روح مزاحم را با ترکیبی از حیرت و تصدیق می نگریستم، درست مثل نگاهی که به ایجاد دسته ای از جانداران تک یاخته ای در دل مشتی گل ظاهرا بی جان یا حرکت ذرات خون در رگ ظریف بال پروانه ای داشتم. با درک این نکته بود که پا در راهی گذاشتم که سرانجام به نگارش عرفان و فیزیک جدید انجامید. » (ص ۱۸۴ و ۱۸۵)
« یکی از علل پریشانی ام این بود که من با این که اهل معنویت هستم، اصلا مذهبی نیستم. معتقدم ما در دنیایی روحانی زندگی می کنیم، ولی به نظرم بهترین راه برای درک وجوه روحانی واقعیت، بررسی علمی است. یعنی طرح تئوری های قابل اثبات یا لااقل حدسیات عالمانه و مبتنی بر شواهد معتبر و کنار نهادن آن تئوری ها در مواردی که تئوری های بهتری از راه می رسد و نه کوشش برای انجماد افکار روحانی و معنوی خود در یخچال راکدی از احکام جزمی دینی. » (ص۱۸۶)
انگیزه
« بین فلسفه های قدیم شرق و برخی نظریه های امروزی در غرب شباهت های فراوانی وجود دارد. برخی مفاهیم چنان آشناست که تشخیص این که این ها سخنان یکی از عرفاست یا اظهارات فیزیکدانان، دشوار است.
لارنس لوشان، متخصص فیزیولوژی عضو موسسه تحقیقاتی اسالن، نمونه ی جالبی از این اظهارات شبیه هم نقل می کند:
مطلق … هرچیزی است که وجود دارد … این مطلق با گذر از فضا و زمان و علیت تبدیل شده به عالم(عالمی که می شناسیم). این جان کلام نظریه (مینکوفسکی) (ادوایتا) است … زمان و فضا و علیت مثل شیشه ای است که مطلق از ورای آن دیده می شود و وقتی دیده شد … به صورت جهان نمایان می گردد. خب از این بلافاصله استنباط می کنیم که در جهان نه فضایی وجود دارد و نه زمانی و علتی … می توان فرض کرد که علیت به قولی بعد از حلول مطلق در پدیده ها آغاز می شود و نه قبل از آن.
این عبارتی است از عارف هندو، س. ویوکاناندا، در جنانا یوگا، ولی صرف این حقیقت که اسم ریاضیدانی که اولین بار اعلام کرد فضا و زمان پیوستارند، یعنی هرمان مینکوفسکی در کنار اسم بزرگترین حکیم برهمن تاریخی یعنی ادوایتا می آید، بار دیگر نشان می دهد که عرفان و فیزیک جدید نقاط مشترک زیادی دارند.» (ص۱۱۰ کتاب)

هدف
تالبوت با توجه به معنویت و این که معتقد است در دنیایی روحانی زندگی می کنیم، با بررسی علمی در جهت ادراک وجوه روحانی واقعیت این چنین از دین و سیستم های نمادین سخن می گوید و در ادامه به دیدگاه عرفا می پردازد:
« دین نوعی متابرنامه است. مجموعه ای از نمادهاست که بیوکامپیوتر انسانی به یاری آن با سطوح پایین تر سیستم عصبی که سیستم واقعیت ساز را کنترل می کند، ارتباط برقرار می کند. » (ص۱۴۷)
« دین کارت منگنه ی کامپیوتری است. اعتقاد دینی به پدیده های مختلف اولین راهی است که برای راه اندازی سیستم واقعیت ساز وجود دارد.
همانطور که بلوفلد می گوید، یوگای تجسمی با استفاده از نیروهایی که فقط در سطوح بالاتر آگاهی آشناست، عمل می کند. قبل از برنامه ریزی برای سطوح پایین تر سیستم عصبی (سطوح حاکم بر سیستم واقعیت ساز) باید قشر مغز را با مجموعه ای از نمادهای مقتضی برنامه ریزی اصولی کنیم. در این صورت به دیدگاه کاملا جدیدی در مورد دین می رسیم. همانطور که فیزیک جدید دریافته که ماهیت ماده در نهایت هیچ مدل یا ساختار واحدی را بر نمی تابد. به همین دلیل است که یوگاگران فرقه ی واجرایانا در نوع رویکردشان به مذهب از بقیه فراتر می روند و دین را فقط نوعی سلسله مراتب کیهانی برای توضیح عالم نمی دانند. در عوض به دین به چشم ساز و کار خیلی نیرومندی برای کنترل آگاهی نگاه می کنند. یا همانطور که جان لی لی می گوید:
«احساساتی مثل خشوع و خضوع منبع انرژی بیوکامپیوتر محسوب می شوند و نه دترمینان های حقیقت، یعنی عوامل موثر در تطابق مدل ها با واقعیات». این نکته ای است که جوزف چیلتون پیرس هم به آن اشاره کرده و می گوید واقعیت ما، واقعیت لفظانی است، به این دلیل که واقعیت ما محصول آگاهی است و آگاهی آنطور که ما شناخته ایم، امری است که در درجه ی اول در چارچوب زبان تجربه می شود. خلاصه ی کلام این که سیستم های نمادین (چه دینی و چه غیردینی) متابرنامه هایی است که نحوه ی خلق عالم توسط آگاهی را تعیین می کند.
ولی عرفا می گویند راه دیگری هم برای به کار انداختن سیستم واقعیت ساز وجود دارد. برنامه ریزی اصولی قشر مغز را کنار بگذارید و فقط روی نوع خاصی از یوگا تمرکز کنید که امکان کنترل سیستم اعصاب مرکزی را فراهم می کند. » (ص ۱۴۹و ۱۵۰)
منابع
۱) سایت سرچشمه

http://self-essence.com/%D8%A2%DB%8C%D8%A7-%D8%B9%D8%B1%D9%81%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AA%D9%88%D9%85-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D8%9F/

۲) ویکی پدیا – تمثیل غار

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%85%D8%AB%DB%8C%D9%84_%D8%BA%D8%A7%D8%B1

اطلاعات کتاب شناختی «عرفان و فیزیک جدید»
نویسنده: مایکل تالبوت
مترجم: مجتبی عبدالله نژاد
سال چاپ: ۱۳۹۳ (چاپ ششم)
انتشارات: هرمس
این کتاب سه بخش دارد که ده قسمت متوالی در این بخش ها تقسیم شده است:
Ø بخش یکم: آگاهی و واقعیت
۱) مشاهده کننده و شرکت کننده
۲) الگوی هولوگرافیک آگاهی

Ø بخش دوم: ساختار فضا-زمان
۳) ابرفضا
۴) فراسوی مخروط نور
۵) شکل زمان

Ø بخش سوم: فیزیک و عرفان جدید
۶) تانترا و تئوری کوانتوم
۷) جهان های متداخل
۸) سیستم واقعیت ساز
۹) کیهان شناسی جدید
۱۰) مؤخره ای در باب زمان

Ø ضمیمه ی چاپ ۱۹۹۲: بازنگری عرفان و فیزیک جدید