انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

از فرادانش تا بی‌زمانی و ناانسانی

در آغاز قرن بیست‌ویک، هر چه پیشرفت انسان در عمق دانش بیش‌تر می‌شود، پرسش از مقام انسان اهمیت بیش‌تری می‌یابد. به‌راستی با توسعه علم مقام انسان در عالم، والاتر و متعالی‌تر شده یا افول کرده است؟ مخاطب پرسش حاضر در وهله اول، شاید نه مردم عادی، که جامعه علمی است. محققان، اندیشمندان و دانشمندان، به قید صداقت و تعهد، باید پاسخ دهند

 

که به‌راستی انسانِ متکی به علم جدید، رو به تعالی و سعادت است یا انسان عصر سنت و حتی انسان عصر صنعت در مقایسه با انسان عصر انقلاب دیجیتال، سعادت‌مندتر بود؟ جهان هستی، امروز در شعاع فهم انسان است یا در حال خارج شدن از آن قرار گرفته؟ آیا سازوکار ادراک،[۱] آگاهی[۲] و شناخت[۳] انسان در حال تغییر ماهیت به پدیده‌ای نیست که دیگر از حوزه سازوکارهای معین متکی بر انسان بودن آدمی خارج می‌شود؟ برای پاسخ به چنین پرسش‌هایی نخست باید از ماهیت سازوکارهای ادراک، آگاهی و شناخت در وجود آدمی پرسید.

 

در آغاز قرن بیست‌ویک، هر چه پیشرفت انسان در عمق دانش بیش‌تر می‌شود، پرسش از مقام انسان اهمیت بیش‌تری می‌یابد. به‌راستی با توسعه علم مقام انسان در عالم، والاتر و متعالی‌تر شده یا افول کرده است؟ مخاطب پرسش حاضر در وهله اول، شاید نه مردم عادی، که جامعه علمی است. محققان، اندیشمندان و دانشمندان، به قید صداقت و تعهد، باید پاسخ دهند که به‌راستی انسانِ متکی به علم جدید، رو به تعالی و سعادت است یا انسان عصر سنت و حتی انسان عصر صنعت در مقایسه با انسان عصر انقلاب دیجیتال، سعادت‌مندتر بود؟ جهان هستی، امروز در شعاع فهم انسان است یا در حال خارج شدن از آن قرار گرفته؟ آیا سازوکار ادراک،[۱] آگاهی[۲] و شناخت[۳] انسان در حال تغییر ماهیت به پدیده‌ای نیست که دیگر از حوزه سازوکارهای معین متکی بر انسان بودن آدمی خارج می‌شود؟ برای پاسخ به چنین پرسش‌هایی نخست باید از ماهیت سازوکارهای ادراک، آگاهی و شناخت در وجود آدمی پرسید.

 

انسان‌شناسی ادراک، آگاهی و شناخت

شکوفایی کامل روح مستلزم حالت انعکاسی[۴] یعنی آگاهی است. آگاهی از تمام جهات مولود و مولد تأمل و تعمق (مورن، ۱۳۹۱: ۲۴۵) و متکی بر ادراک و سازنده بخشی از شناخت است. حالت انعکاسی روح با خود حلقه بازگشت‌کننده‌ای را به‌وجود می‌آورد که برحسب اراده شخص، آگاهی از خود، آگاهی از موضوع‌های شناخت خود و آگاهی از آگاهی را به‌وجود می‌آورد. در این معنی، آگاهی می‌تواند به‌مثابه «قصدی» تلقی شود که اساساً گاهی موضوع شناخت، زمانی فراگرد شناخت و گاهی حالات و رفتارهای شخص شناسنده را موردبررسی قرار می‌دهد. به‌این‌ترتیب به ذهن/عین خود تبدیل می‌شود(همان: ۲۴۷). آگاهی فرایندی است ذهنی متکی بر عینیت‌های دریافت‌شده محیطی و کالبد شخص شناسنده. فرایند آگاهی برخاسته از کارکردهای مغز و متکی بر توانایی مغز در مقوله‌بندی ادراکی[۵] یا «معنی‌دار کردن»[۶] محیط خارج است(ادلمن، ۱۳۸۷: ۷۹). به‌این‌ترتیب، آگاهی مستلزم وجود مغز یا ذهنی است که نخست داده‌های ادراکی را به‌درستی دریافت کند و سپس با سازوکارهایی که عالی‌ترین مرتبه آن نزد انسان است، آن‌ها را معنی‌دار کند.

از ویژگی‌های مهم فرایند آگاهی در انسان می‌توان به «کیفی بودن»، «سوبژکتیو بودن» و «حیث التفاتی» آن اشاره کرد(سرل، ۱۳۹۳: ۱۳۷- ۱۳۴). ازاین‌رو، به جهت سرشت آگاهی، حالات آگاهانه زمانی به‌وجود می‌آیند که انسانی آن را تجربه کند. می‌توان گفت آگاهی، هستی‌شناسی اول‌شخص دارد و از سویی، مبتنی بر داده‌های حسی یعنی «بدن‌مند» است. به قول مرلوپونتی ادراک کردن، بدن داشتن است و بدن داشتن، سکونت در جهان است(کارمن، ۱۳۹۰: ۳۹). به‌زعم او پدیده ادراک، نه صرفاً برحسب امکان بلکه برحسب ضرورت و ذات، پدیده‌ای بدنی است(همان، ۱۲۱). ادراک مستلزم یکپارچگی داده‌های حسی ماست. ادراک، تجربه‌های حسی ما را در جهانی واحد از نو یکپارچه می‌سازد… به همان صورت که دید دوچشمی، شیئی واحد را به چنگ می‌آورد(همان، ۱۱۰). نسبت بین ادراک و بدن، نه علّی است نه مفهومی که انطباق‌ها و وابستگی‌های بین بدن و تجربه ادراکی برای ما قابل‌فهم است. گستره پدیداری نه معلول ساختارها و قابلیت‌های حسی-حرکتی بدن است نه با این ساختارها و قابلیت‌ها تعریف می‌شود، بلکه متقوم به آن‌هاست. می‌توان گفت ساختار ادراک درست همان ساختار بدن است. به تعبیر مرلوپونتی، «بدن من نظرگاه من به روی جهان است»(همان، ۱۲۵). به‌زعم او، ادراک حسی صرفاً رخدادی آگاهانه یا شناختی[۷] نیست که بتوانیم بر مبنای آن قابلیت‌های فکری خود را پرورش دهیم. ادراک حسی از بسیاری جهاتِ آغازین و اساسی، پیش‌آگاهانه[۸] و پیشامضمونی[۹] است، یعنی پیش از آنکه ذهن ما معنای [حاصل از] ادراک حسی را یک مضمون قابل تعقل بیابد، تأثرات آن را به‌طور عینی و ملموس ادراک می‌کند. نتیجه آن‌که بدن در ادراک حسی نقش مسلط و غالب دارد(پریموزیک، ۱۳۸۸: ۲۶).

از سوی دیگر، تعقل مبتنی بر حس مشترک است. به تعبیر صاحب‌نظران، حس مشترک، حسی است که حواس پنج‌گانه ما را با جهانی مشترک دمساز می‌کند، نیاز قوه تفکر و عقل آدمی است(آرنت، ۱۳۹۲: ۱۲۳). هرچند به لایب‌نیتس، والاترین شکل تعقل را تعقل ریاضی می‌داند و آن را تنها چیزی از جنس فکر معرفی می‌کند که نه محتاج شاهد و گواه است و نه محتاج به داده‌های حسی و همین تعقل را ابزار پیش‌برنده انسان برمی‌شمارد اما منشأ حقیقت ریاضی مغز آدمی و توانایی مغزی به اندازه حواس ما و به‌علاوه حس مشترک و دنباله‌اش که کانت آن را دریافت می‌نامد، امری است طبیعی و مهیا برای اینکه ما را از میان جهانی که نمود پیدا می‌کند، راه برد(همان، ۹۳). مغز ریاضی شاید به‌ظاهر دورترین قوه تعقل انسان از داده‌های حسی باشد، از اما حیث وجود، مبتنی بر آن است. به‌زعم هانا آرنت، تنها درصورتی‌که حقیقت (نزد کانت: شهود)، نه معنا، ملاک نهایی فعالیت‌های ذهن باشد، معنی می‌دهد که در این بستر و زمینه اصلاً از فریب و پندار سخن بگوییم چراکه به باور کانت «محال است» که عقل، این «بالاترین محکمه همه حقوق و دعاوی نظرورزی، خود منشأ فریب‌ها و پندارها باشد»(همان: ۹۸). به‌هرحال با توجه به اینکه کلیه ادراکات انسان دارای ضریب خطا در دریافت محرک‌های بیرونی هستند، ادراک را می‌توان ظهور مغشوش اما منظم و معلول ظهوراتی دانست که با تعدیلاتی ناشی از امر واسطه به مغز می‌رسند(راسل، ۱۳۸۷: ۱۵۶).

فرایند شناخت، بازنمایی دنیای موجود به‌طور مستقل نیست بلکه زایش مستمر دنیا به‌موجب فرایند حیات است(کاپرا، ۱۳۹۱: ۷۰). به‌این‌ترتیب، موجود زنده، همچنان که می‌زید در فرایند شناخت قرار دارد. همه ساختار موجود زنده، در فرایند شناخت مشارکت دارد چه آن موجود زنده، مغز و سیستم عصبی برتر داشته باشد چه نداشته باشد. بر مبنای نظریه شناخت سانتیاگو، که به‌زعم کاپرا، نخستین نظریه علمی است که بر تقسیم‌بندی دکارتی ذهن و ماده چیره می‌شود، دیگر ذهن و تن دو مقوله جداگانه به نظر نمی‌رسد بلکه می‌توان آن‌ها را دو جنبه مکمل پدیده حیات (فرایند و ساختار) دانست(همان: ۷۱). به‌این‌ترتیب، تا قرن بیستم، باوجوداینکه نظریه‌های متفاوتی در بحث شناخت‌شناسی همچنان مطرح است، باید گفت فرایند تبدیل داده‌های حسی به آگاهی و از آگاهی به شناخت، فرایندی بدن‌مند و زمان‌مند مبتنی بر ماده است و دانش متکی بر همین آگاهی.

 

ماده و زمان

پرسش از نسبت ماده و زمان با دانش انسان، پرسشی اساسی در فلسفه علم است. در مکانیک دکارتی به مطالعه اجسامی پرداخته می‌شود که با مشاهده بشر قابل‌درک است و به تجربه انسان می‌آید. مکانیک دکارتی و متافیزیک به چیزی بیش از جوهر عریان نیاز ندارد. ماهیت ماده یا تن به‌طورکلی جوهری است که دارای درازا، پهنا و ژرفاست(لیوتار، ۱۳۹۳: ۵۷). اگر بپذیریم که ذهن عبارت است از حافظه، یادآورندگی و پیوستاری زمان (همان: ۶۰) آنگاه هر مونادی به لحاظ مکانی، نقطه‌ای مادی در حال کنش متقابل با تمام نقاط مادی دیگر است.[۱۰] برگسون به همین دلیل این نقطه مادی را «صورت ذهنی» و لایب‌نیتس آن را «ادراک» می‌نامد(همان: ۶۱). پس به‌این‌ترتیب می‌توان گفت تفاوتی میان ذهن و ماده نیست. به‌زعم لیوتار کل جهان در هر نقطه مادی از جهان منعکس می‌شود اما تفکیک آن مستلزم صرف زمان زیاد است. از همین رو، ذهن ماده‌ای قلمداد می‌شود که کنش‌های متقابل و درون‌بود خود را به یاد می‌آورد اما بین ذهن آنی ماده و ماده مجتمع اذهان پیوستاری وجود دارد(همان‌جا). به‌این‌ترتیب بعد مادی جهان به‌کلی ماهیتاً به‌هم‌پیوسته است. این همان معنایی است که برگسون آن را ادراک ناب می‌نامد(برگسون: ۱۳۶۸).

 

فیزیک کوانتوم و به‌هم‌پیوستگی ذهن و ماده

موضوع در فیزیک کوانتوم تدقیق می‌شود. پیوستگی ذهن و ماده، حالت خاصی از تبدیل بسامدها به بسامدهای دیگر است و این تبدیل انرژی را شامل می‌شود. به قول ژان پره[۱۱] ماده شکل خاص و بسیار فشرده از انرژی است(لیوتار، ۱۳۹۳: ۶۵). در سیستم عصبی انسان، سلول‌های آوران[۱۲] و وابران[۱۳] در مسیرهای متعددی از میان مسیرهای سر راه خود عمل می‌کنند. به‌این‌ترتیب، «ادراک، خصلت آنی بودن خود را از دست می‌دهد و آگاهی بازنمودگر از میان پژواک این جریان‌ها که مجموعاً حافظه را می‌سازند، زاده می‌شود. به‌این‌ترتیب، تفاوت میان ذهن و ماده عبارت است از تفاوت آهنگ.[۱۴] در لحظه «ادراک آگاه»، که درواقع جزء تغییرناپذیر دیرند[۱۵] است و از ارتعاش ساخته‌شده، «حافظه خیل عظیمی از تکانه‌ها را فشرده می‌کند که هم‌زمان بر ما ظاهر می‌شوند. برای رجعت از «آگاهی» به ماده کافی است این ضخامتِ تقسیم‌نشده زمان را به‌صورت ایده‌آل تقسیم کنیم و کثرت مطلوب حرکت‌ها را در آن تشخیص دهیم(همان: ۶۵- ۶۴).

 

انقلاب عصر دیجیتال، فرادانش و بی‌زمانی

همه آنچه گفته شد تا پیش از انقلاب سوم یعنی انقلاب دیجیتال، موثق بود اما در دوران کنونی، همه‌چیز در حال دگرگونی است. تبدیل ماهیت همه‌چیز به رقم، ماهیت دانش را به چیزی که دیگر ذهن انسان قادر به شناخت و تحلیل آن نیست، تبدیل کرده است که شاید بتوان از آن به «فرادانش» نام برد. دانشی که دیگر نه متکی بر داده‌های مادی و تحلیل‌های ذهنی که به‌کلی خارج از این دایره قرار می‌گیرد. هدف علم امروز، از فهم واقعیت مادی بیرونی به تحلیل روابط ریاضیاتی و عددی دگرگون‌شده و خلق جهان بیرونی از دل تحلیل روابط و الگوریتم‌های مجازی گراییده است. فناوری دیجیتال، ازآن‌جهت که به‌کلی خارج از ذهن انسان به حیات خود ادامه می‌دهد، نه متکی بر انسان که فائق بر اوست. هست‌بودن انسان که پدیده‌ای زمین‌مند و زمان‌مند بود، در حال عبور از همه مرزهای فیزیکی و متافیزیکی شناخته‌شده کنونی است و تعریفی نوین طلب می‌کند. باید اندیشید که ارائه تعریف جدید از هست بودن آدمی، مشکل‌گشاست یا راه‌حل چیز دیگری است.

امروز کامپیوتر قادر به پردازش اموری است که مغز انسان به‌هیچ‌وجه قادر به فهم آن نیست(Gamow,1962: 207) و این امر در نگاه بسیاری از اندیشمندان محل هشدار است. تسخیر فضا، عبور از مرز زمان و تبدیل ساختار حیات به سیستم پردازش داده‌های مجازی، دریچه‌ای به‌سوی آدمی گشوده که هرچند برای مخاطبان عام مسحورکننده و حیرت‌انگیز است اما موجب دگرگونی همه ساحت‌های وجودی انسان خواهد شد. پرسش از نظام‌های جدید سیاسی، اقتصادی و اجتماعی اولویت می‌یابد.

 

پیش به سوی ناانسانی و وظیفه هنر

حق با ماکس پلانک است که معجزه علم مدرن در حقیقت این است که می‌تواند از همه عناصر انسان گونه پاک شود درحالی‌که کسانی که این پالایش را انجام داده‌اند، خود انسان بوده‌اند(Planck, 1962: 503). انسان امروز قادر است کارهایی را با موفقیت انجام دهد که خود نمی‌تواند درک‌شان کند. ماکس پلانک در ۱۹۲۹، مدت کوتاهی پس از فرارسیدن انقلاب‌های هسته‌ای و شکافتن اتم و امید برای تسخیر فضای کیهانی، خواستار آن شد که نتایج به‌دست‌آمده از روش‌های ریاضی اگر می‌خواهند برای ما فایده‌ای داشته باشند، باید به زبان ادراک‌های حسی‌مان ترجمه شوند(آرنت، ۱۳۹۲: ۳۵۵). هشتادوپنج سال از گفته ارزشمند او می‌گذرد ولی جهان نه‌تنها تلاشی برای چنین امری نکرده، که در جهت دوری از ادراک‌های حسی پیش رفته و دنیایی را ساخته که نتیجه آن، بیش از هر چیز تهدید سرشت وجودی انسان است.

این‌گونه که انسان پیش می‌رود، سیاره مسکون، در نتیجه تئوری‌هایی که به‌طور مطلق با جهان حسی بی‌ارتباط‌اند، از هرگونه فهم و توصیف انسانی بازمی‌ماند و انسانیتش دود خواهد شد و به هوا خواهد رفت. امروز، «دانشمند به ماهو دانشمند» نه‌فقط به بقای کره زمین، که به بقای انسان نیز نمی‌اندیشد و شگفت‌زده از یافته‌های سیستماتیک خود، بی‌توجه به آینده، پیش می‌رود.

در این میان، اندیشمندان حوزه علوم انسانی که دغدغه انسان دارند، بیش از سایر اندیشمندان وظیفه دارند تا آینده‌ای را که دانشمندان به سویش شتابان پیش می‌روند، بازسازی کنند تا انسان اگر هم می‌خواهد به دنیای آینده پا بگذارد و آن را مطلوب می‌داند، دست‌کم آگاهانه وارد آن شود. هنرمندان، به اتکای روح خیال‌پرداز خود و مهارت‌های حرفه‌ای‌شان در خلق، شاید بیش از سایر اندیشمندان علوم انسانی وظیفه آگاهی بخشی به آدمیان دارند. به قول یوهانی پالاسما (۱۳۹۲: ۱۵۶)، در دنیای مصرف‌‌گرای امروز، که فرهنگ اطلاعات و رسانه به‌طور فزاینده‌ای ذهن انسان را با محیط‌های مصنوع، شرایط تجاری و سرگرمی‌های گیج‌کننده دست‌کاری کرده است، هنر مأموریت دارد تا از استقلال و حاکمیت تجربه فردی دفاع و زمینه‌ای وجودی برای شرایط انسانی فراهم کند. یکی از وظایف اصلی هنر حفاظت از اعتبار و استقلال تجربه انسان است.

سیمای زندگی انسان، عموماً بدون مقاومت، در حال تبدیل‌شدن به چیزی، بنجل و تولیدانبوه‌شده بازاری، غیرانسانی و مقهور کننده برخاسته از سیستم‌های دیجیتال است. به قول پالاسما (همان‌جا) اگر باور کنیم خط‌مشی فرهنگ مادیِ وسوسه‌برانگیزِ امروز در آینده‌ای نزدیک تغییر خواهد کرد، دچار آرمان‌گرایی بی‌اساس شده‌ایم. اما دقیقاً به خاطر همین دیدگاه بدبینانه در مورد فرهنگ‌های پیشرفته در فناوری، وظیفه اخلاقی معماری و هنر بسیار مهم می‌شود. در دنیایی که عاقبت همه‌چیز شبیه به هم، بی‌معنی و بی‌نتیجه می‌گردد، هنر و معماری باید از تنوع معانی و به‌ویژه ضوابط کیفیتِ وجودی و تجربه حسی محافظت کند. مسئولیت دفاع از معمای حیات و احساسات عاشقانه در زندگی بر دوش هنرمند و معمار است.

 

منابع:

آرنت، هانا (۱۳۹۲). حیات ذهن، جلد اول: تفکر، ترجمه مسعود علیا، چاپ دوم، تهران: ققنوس.

ادلمن، جرالد (۱۳۸۷). زبان و آگاهی، ترجمه رضت نیلی‌پور، تهران: انتشارات نیلوفر.

برگسون، هانری (۱۳۶۸). پژوهش در نهاد زمان و اثبات اختیار، ترجمه علی‌قلی بیانی، تهران: شرکت سهامی انتشار.

پریموزیک، دنیل تامس (۱۳۸۸). مرلوپونتی، فلسفه و معنا، ترجمه محمدرضا ابوالقاسمی، تهران: نشر مرکز.

پالاسما، یوهانی (۱۳۹۲). دست متفکر، حکمت وجود متجسد در معماری، ترجمه علی اکبری، تهران: پرهام‌نقش.

راسل، برتراند (۱۳۸۷). تحلیل ذهن، ترجمه منوچهر بزرگمهر، چاپ سوم، تهران: خوارزمی.

سرل، جان (۱۳۹۳). درآمدی کوتاه به ذهن، ترجمه محمد یوسفی، چاپ دوم، تهران: نشر نی.

کاپرا، فریتیوف (۱۳۹۱). پیوندهای پنهان، ترجمه محمد حریری اکبری، چاپ دوم، تهران: نشر نی.

کارمن، تیلور (۱۳۹۰). مرلوپونتی، ترجمه مسعود علیا، تهران: ققنوس.

کواین، ویلارد ون اورمن (۱۳۹۱). از محرک حسی تا دانش، ترجمه مجید داودی، تهران: انتشارات حکمت.

لویناس، امانوئل (۱۳۹۲). از وجود به موجود، ترجمه مسعود علیا، تهران: ققنوس.

لیوتار، ژان فرانسوا (۱۳۹۳). ناانسانی، تأملی در رابطه با فلسفه زمان، ترجمه محمدعلی جعفری، تهران: انتشارات مولی.

مورن، ادگار (۱۳۹۱). روش شناخت شناخت، ترجمه علی اسدی، چاپ دوم، تهران: سروش.

Gamow, G., (1962), “Physical Sciences & Technology”, in: Great Ideas Today, p. 207.

Planck, M. (1962), “The Universe in the Light of Modern Physics”, ۱۹۲۹; quoted from: Great Ideas Today, p. 494.

 

یادداشت‌ها:

[۱] . Perception

[۲] . Consciousness

[۳] . Cognition

[۴] . reflexion

[۵] . perceptual categorization

[۶] . to make sense

[۷] . cognitive

[۸] . pre-thematic

[۹] . pre-conscious

[۱۰]. کنش مستقیم نزد برگسون که نزد لایب‌نیتس عبارت از میانجی‌گری حکمت الهی است و هماهنگی تمام کنش‌های متقابل را تضمین می‌کند (لیوتار، ۱۳۹۳: ۶۰).

[۱۱] . Jean Perrin

[۱۲] . afferent- آن دسته از یاخته‌ها که پیام‌های عصبی را به سوی مغز می‌برند.

[۱۳] . efferent- آن دسته از یاخته‌ها که پیام‌های عصبی را از مغز به بقیه نقاط بدن می‌برند.

[۱۴] . rhythm

[۱۵] . duration

 

پروفایل نویسنده: http://anthropology.ir/node/27421