نسبت میان بدن انسان، ادراک فضای خلقشده و خلق مکانیت فضا، نسبتی است دیرینه در تاریخ معماری ملل مختلف که میتوان آن را در هر دوره زمانی و مکانی مورد مطالعه قرار داد. اساساً هنر هر سرزمین را نخست در نسبتش با ابعاد وجودی بدن انسان میسنجند. میزان حضورپذیری و ظرفیت و قابلیت تحرکپذیری بدن در فضای ساختهشده و نیز میزان سلطه ابعاد فضای پر و خالی بر ابعاد بدن مخاطب را از ویژگیهای اصلی هر معماری بهشمار میآورند. بر همین اساس در دوران کنونی نیز نسبت میان ابعاد وجود جسمانی انسان و ابعاد وجود جسمانی بنای ساختهشده در ادراک آن فضا و نیز توان خلق مکانیت آن، محل پرسش است. این پرسش از آن رو اهمیت دوچندانی مییابد که انسان در عصر انقلاب سوم، انقلاب فناوری دیجیتال، توانسته است تجربه حضور در فضا، ادراک فضا و خلق مکان را در فرایندهای مجازی به ارمغان آورد و سرشت جسمانیاش را در فرایند خلق اثر هنری و تجربه اثر با ابعاد بدنیاش را به حاشیه براند. اما بدن چه نسبتی با فضا دارد و چگونه به آن پیوند میخورد؟
به زعم مرلوپونتی (۱۹۴۵: ۱۷۴) بدن در فضا جای نمیگیرد بلکه در آن سکنی میگزیند. ما جهان، اشیا، دیگران و خودمان را بهواسطه بدن میشناسیم. بدن خاستگاه هر معنایی است (مهدلیکوا، ۱۳۹۴: ۳۸) و بهزعم مرلوپونتی اساس و منشأ هر بیانی است و برای هر معنا، مکانی فراهم میکند (۱۹۴۵: ۱۸۳). مرلوپونتی معتقد است نسبت میان ادراک و بدن، نه علّی است نه مفهومی، زیرا تنها از راه این دو مقوله نیست که انطباقها و وابستگیهای بین بدن و تجربه ادراکی برای ما قابل فهم است (کارمن، ۱۳۹۰: ۱۲۵). ما واجد فهمی پیشاتأملی از تجربه خودمان هستیم که بر حسب آن، این تجربه نسبت علّی یا مفهومی با بدنمان ندارد، بلکه در نسبت انگیزشهای متقابل با بدنمان منطبق است. اینکه بگوییم ادراک ذاتاً و ضرورتاً جسمانی است در حکم آن است که گفته باشیم مجرد از شرایط جسمانی انضمامیاش به فهم درنمیآید و نمیتواند به فهم درآید. میتوان گفت که ساختار ادراک درست همان ساختار بدن است. به تعبیر مرلوپونتی بدن نظرگاه انسان به روی جهان است (کارمن، ۱۳۹۰: ۱۲۵).
نوشتههای مرتبط
به گفته مهدلیکوا (۳۸ : ۱۳۹۴) تجربه بدن حالتی مبهم از وجود را نشان میدهد. بدن مفهومی است که معنایی دوگانه دارد: هم میتوان آن را بهمثابه ابژه تلقی و فهم کرد و هم بهمثابه سوژه. تجربه بدن باید همزمان هر دو معنا را تداعی کند. مرلوپونتی میگوید: «من بدن خویش هستم و آن را زندگی میکنم»(۱۹۴۵: ۲۳۱) و بدن نیز چیزی است که فضا را زندگی میکند(مهدلیکوا، ۱۳۹۴: ۳۸). به این ترتیب، ادراک فضا امری است اساساً بدنمند. به استناد یافتههای پژوهشگران، اندیشه انسان امری بدنمند و مبتنی بر تجربه زیسته است. ذهن چیزی متمایز یا مجزا از بدن نیست. با این حال، تجربه، واجد سرشتی است که بهطرز تحویلناپذیری قائم به اول شخص است؛ زیرا همین که در بدن تحقق پیدا میکند بهگونهای بیهمتا، دستیابِ سوژهای میماند که بدنِ بدن اوست (کارمن، ۱۳۹۰: ۱۴۴). تجربه امری نیست که به لحاظ متافیزیکی متمایز از هیئت منسجم بدن باشد، اما صِرف بازنمودی از بدن هم نیست که علیالاصول بتوان آن را از نظرگاه سوم شخص به چنگ آورد. به قول مرلوپونتی (۱۹۴۵:۷۵) «تجربه بدنی» خودش یک «بازنمود»، نوعی «امر واقع نفسانی» است و در این مقام در انتهای زنجیرهای از رویدادهای فیزیکی و فیزیولوژیکی است که فقط میتوان آنها را به «بدن واقعی» نسبت داد. به زعم سرل (۱۳۴: ۱۳۹۳) به جهت سرشت کیفیِ آگاهی، حالات آگاهانه، فقط تا وقتی وجود دارند که انسان آن را تجربه کند. حالات آگاهی واجد نوعی سوبژکتیویته هستند که من آن را سوبژکتیویته هستیشناختی مینامم؛ یعنی تا زمانی وجود دارند که توسط انسان تجربه میشوند.
به زعم وینیمون (۳۶: ۱۳۹۳) جامعترین بررسی پدیدارشناسی بدن آگاهی در رهیافت حسی-حرکتی را میتوان در پدیدارشناسی ادراک (۱۹۵۴) مرلوپونتی یافت، هرچند این بررسی قویاً تحت تأثیر هوسرل (۱۹۱۳) و گورویچ (۱۹۸۵) است. میتوان دیدگاه حسی-حرکتی را در قالب سه ادعای مرتبط بیان کرد: ۱. بدن شئای نیست که بتوان آن را بازنمایی کرد؛ ۲. وجود بدن، وجود بدن در جهان است و ۳. بدنی که ما تجربه میکنیم، بدن در حال عمل است. مرلوپونتی با قرار دادن عمل در هسته بدنآگاهی سنت دیرینه بررسی پدیدارشناسانه بدن آگاهی و همینطور نظریههای حسی-حرکتی اخیر درباره آگاهی را به جریان انداخت. مرلوپونتی برای تبیین بدن زیسته بهجای «فروکاست به بازنمودی از بدن» به مفهوم عمل استناد میکند. بدن زیسته در چارچوب مواجهه و درگیری عملیاش با جهان فهمیده میشود. فضای بدنی، فضای اعمالی است که از معانی وجودی (یا اگزیستانسیال) برخوردارند، فضای نحوههای وجود معطوف به اشیا. بنابراین، طرحواره بدن عبارت از کارکردی مربوط به حسِ حرکتی است نه بازنمودی حسی-حرکتی (Gallagher:2005). وحدت بدن زیسته از اهداف بدنی فراگیر بهدست میآید (وینیمون: ۱۳۹۳: ۳۸). به این ترتیب، ادراک فضا، مستلزم حضور در فضا و مبتنی بر تجربیات و اعمالی است که انسان در فضا انجام میدهد.
از سوی دیگر، مرلوپونتی (۱۹۶۴:۱۶۲) ایده فرایندهای اندیشه بدنمند را به کل بدن تعمیم میدهد: «نقاشْ بدنش را با خودش حمل میکند (به گفته پل والری). به راستی ما نمیتوانیم تجسم کنیم که ذهن چگونه میتواند نقاشی کند». بدن بخشی از دستگاه حافظه ماست. ادوارد اس کیسیِ فیلسوف، که مطالعات پدیدارشناختی مهمی در زمینه مکان، حافظه و تخیل انجام داده است، به نقش بدن در عمل بهخاطرسپاری اشاره میکند: «حافظه تن کانون طبیعی هر دریافت حسیِ بهخاطرسپاری و به یادآوری است» (۲۰۰۰: ۱۴۸). او در جای دیگری به این دیدگاهش بیشتر میپردازد: «هیچ حافظهای وجود نخواهد داشت اگر حافظه بدن نباشد […] در مورد این ادعا، منظور من این نیست که بگویم هرگاه چیزی را به یاد میآوریم [یا به خاطر میسپاریم] مستقیماً درگیر حافظه بدن هستیم […] بلکه منظورم این است که بدون برخورداری از ظرفیت حافظه تن نمیتوانیم به یاد آوریم [یا به خاطر بسپاریم]» (Ibid: 172). افزون بر این، در مطالعات اخیر فلسفی، مانند بدن در ذهن، توسط مارک جانسن و فلسفه در جسمانیت توسط جانسن و جورج لیکاف قویاً درباره سرشت بدنمند اندیشه بحث شده است. به زعم یوهانی پالاسما (۱۲۷: ۱۳۹۵) انتزاعیترین کارها هرگاه که از زمینهشان در جسمانیت انسان منفک میشوند، پوچ و بیمعنی میگردند. حتی هنر انتزاعی از «جسمانیت دنیا» حکایت میکند و ما در آن جسمانیت، مثلاً واقعیت گرانشی جهان، با بدنهایمان سهیم میشویم. آن گونه که نویسندگان فلسفه در جسمانیت بحث میکنند: «ذهن صرفاً بدنمند نیست؛ بلکه به نحوی بدنمند که در آن نظام فکری ما به طور گستردهای بر اساس مشترکات بدنهایمان و محیطهایی که در آن زندگی میکنیم، شکل گرفته است» (۱۹۹۹:۶). ما ساکنان این جهان با واقعیتهای فیزیکی و اسرار معنویاش هستیم، نه بینندهای از بیرون یا نظریهپرداز جهان.
اکنون که رابطه آگاهی، ادراک و اندیشه انسان با بدن او و نیز حضور بدنیاش در فضای ساخته شده، مورد بررسی قرار گرفت، میتوان سهم حضور بدن را در فرایند خلق فرم، فضا و مکان را نیز مورد مداقه قرار داد؛ امری که امروز با نفوذ و حتی شاید بتوان گفت سلطه نرمافزارهای ساخت فضای مجازی، کمرنگ شده و در حال رنگ باختن است. با آنچه وصف شد، میتوان گفت راه رفتن در فضا، راه رفتن در درون خود نیز است. مسأله این است که راه رفتن بسته به موقعیت دگرگون میشود؛ اما خود موقعیت نیز بر اساس راه رفتن تغییر میکند. ماهیت ارتباط سوژه و فضا این گونه است (مهدلیکوا، ۱۳۹۴: ۳۹). به قول انیش کاپور (۲۰۰۱) معماری بازتاب یا جانشینی برای خود است؛ معماری بدنی بدلی برای انسان است. بدن خاستگاه معماری است؛ نسبت فضا با بدن، سرمنشأ ادراک فضا و فهم خواست انحای وجودی فضای معماری با بدن، سرآغاز خلق مکان است. مطمئناً به دلیل نقش غیرقابل جایگزین بدن در بسیاری از ساختههای معماری، غیرقابل تصور است که ذهن بهتنهایی بتواند محمل معماری باشد. بناها نه ساختههایی انتزاعی و بیهوده یا ترکیبهای زیباییشناسانه، که امتداد و مأمن تن، حافظه، هویت و ذهن ما هستند. بنابراین، معماری از درونِ مواجههها، تجارب، خاطرات و انتظارات ما برمیآید (پالاسما، ۱۳۹۵: ۱۲۷).
کتابشناسی:
پالاسما، یوهانی (۱۳۹۵). دست متفکر، حکمت وجود متجسد در معماری، ترجمه علی اکبری. چاپ دوم، تهران: پرهامنقش.
پریموزیک، دنیل تامس (۱۳۸۸). مرلوپونتی، فلسفه و معنا، ترجمه محمدرضا ابوالقاسمی، تهران: نشر مرکز.
خاتمی، محمود (۱۳۸۷). گفتارهایی در پدیدارشناسی هنر، تهران: فرهنگستان هنر.
سرل، جان (۱۳۹۳). درآمدی کوتاه به ذهن، ترجمه محمد یوسفی، چاپ دوم، تهران: نشر نی.
کارمن، تیلور (۱۳۹۰). مرلوپونتی. ترجمه مسعود علیا، تهران: نشر ققنوس.
ماتیوس، اریک (۱۳۸۹). درآمدی بر اندیشههای مرلوپونتی، ترجمه رمضان برخوردار، تهران: گام نو.
مرلوپونتی، موریس (۱۳۹۱). جهان ادراک، ترجمه فرزاد جابرالانصار، تهران: نشر ققنوس.
مهدلیکوا، اوا (۱۳۹۴). «در جستوجوی تجربیات جدید بدن به واسطه فضا: نسبت میان سوژه و فضا»، ترجمه مهرداد پارسا، در: اطلاعات حکمت و معرفت، ش ۱۱۳، ۴۱ – ۳۸.
وینیمون، فردریک دو (۱۳۹۳). بدن آگاهی، مجموعه دانشنامه فلسفه استنفورد، ترجمه مریم خدادادی، تهران: نشر ققنوس.
Casey, E., S. (2000). Remembering: A Phenomenological Study, Indiana University Press (Bloomington and Indianapolis).
Gallagher, S. (2005). How the Body Shapes the Mind?, New York: Oxford University Press.
Johnson, M. (1987). The Body in the Mind: Bodily Basis of Meaning, Imagination and Reason, The University of Chicago Press (Chicago, Illinois and London).
Kapoor, Anish (2001), Taratantara, Actar/Balric.
Lakoff, G. and Johnson, M. (1999). Philosophy in the Flesh: The Embodied Mind and Its Challenge to Western Thought, Basic Books (New York).
Merleaut-Ponty, M. (1945). Phénoménologie de la Perception, Paris, Gallimard.
Merleau-Ponty, M. (1964). The Primacy of Perception, Northwestern University Press (Evanston, Illinois).