مقدمه
عصر «برده داری در ایران» و همچنین دوران «بردگیِ ایرانیان»، با توجه به وضعیتهای متفاوت تاریخی ، فرهنگی ، زمانی و مکانی ، روایتهایی یکسانی ندارد . زیرا با تغییر و جابجایی هر یک از وضعیتها ـ و همچنین تغییر در ساختار فرهنگی و زمانیِ فرد روایتگر ـ که مسلما به افق فکری و تاریخی خاصی تعلق دارد ـ ، خوانش و نحوه درکِ موقعیتها نیز تغییر می کند ؛ حتی اگر این خوانش مکتوب نباشد. . حُسن این تذکر در این است که ما را از قضاوت غیرتاریخی باز میدارد. قضاوتی که مبتنی بر ساختار فرهنگی و مجموعه ای از عادت واره های زیسته در عصر حاضر است . فی المثل اگر سراغ بررسی «بردگی» و «برده داری» (در ایران) می رویم ، می بایست افقهای فکری و همچنین نحوه عملکرد های مبتنی بر آن افقها را در زمینه هستیِ اجتماعی آن ایام و گروه کنش گران متعلق به آن ، دید و بررسی کرد. اما در این میان آنچه بحث را فراتر از گزارش های صرف وقایع تاریخی می برد و در فضای تحلیلی قرار میدهد ، روش دیالکتیکی مبتنی بر «آسیب شناسی» از نتایج تاریخی و اجتماعی عملکردها است . به عنوان مثال، این مسئله که هر کدام از عملکردها با توجه به شرایط اجتماعی و نیز ساختار هستی شناسانه ی خود ، ـ چه آنهایی که مبتنی بر باورمندی ها و عملکردهای خاص قومی ، فرهنگی و معیشتی بوده اند و یا ناشی از اعتقادات خاص الاهی ـ ، با چه عواقبی بر علیه خود مواجه شدند . به بیانی ، بررسی وضعیتیهای تاریخی ای که زاده ی «بغرنج وجودی خویش» بوده اند ؛ چنانکه در نهایت بر علیه بنیانهای نخستین و سرنمونیِ خود شوریدند . و بدین ترتیب بر خلاف انتظارِ نیّت های سرنمونیِ خویش به نتایج و پیامدهای ناگواری بر علیه خود درغلطیدند.
وانگهی ، اگر یکی از دلایل «بردگی» را ناشی از جنگها بدانیم ، این «جنگ» ، چیزی جدا از «مسئله بردگی» نیست؛ چرا که گاهی اصلا «جنگ» برای این سر می گرفت که بتوان به غنائم قلمرو و یا سرزمینی دیگر دست یافت. و وقتی سخن از «غنائم» می شود ، «بردگی» ، بخش مهمی از آن به شمار می رفته است.
نوشتههای مرتبط
بدین معنی ، هم «جنگ » و هم «بردگی» ، هر دو ، ماهیتی کارکردگرایانه می یابند. در چنین وضعیتی «برده» ، تبدیل به چیزی می شود که کارکرد مشخصی برایش تعریف شده است ؛ به منزله «چیز» ، «وسیله» و یا «شیئی ای» ارزشمند. به لحاظ هستی شناسی ، او تا قبل از اسارتش انسان آزادی بوده است که هم از ساحتِ وجودیِ «برای خود» برخوردار بوده است و هم از ساحت وجود «برای دیگری» ؛ اما پس از اسارت و «بردگی اش» ، هر دو ساحت وجودی اش «به ـ اراده ی» فردی در می آید که بر خلاف وی از هر دو ساحت وجودی برخوردار است . به دلیل همین «اراده ی دیگری » نسبت به اوست که وی به موقعیت بردگی سقوط می کند. آن کس که از هر دو ساحت وجودی برخوردار است ، «مالک» است زیرا صاحب اراده است . او ممکن است برده خود را از بازار برده فروشان خریده باشد ، همانگونه که هر کالایی را می خرد . و یا بابت حضور و جنگیدن در نبردی ، در تقسیم غنائم ، یک یا چند اسیر ، (به عنوان برده) به وی داده شده باشد. در این صورت ، این «نتیجه ی نبرد» ، به منزله نزاع بر سر قدرت و تصرف بر دیگری (سرزمینی دیگر و ساکنینش) همراه با کلیه غنائم و منابعش است که سرنوشت «دو گونه وجود» را رقم می زند : اینکه کدامیک از طرفینِ در حال جنگ ، تبدیل به گونه ی «نحوه هستی» به صورت «مالک» شود و یا کدامین به وضعیت «بردگی» پرتاب شود، مشروط به نتیجه نبرد است . بدین ترتیب در دوران برده داری ، در پسِ گزارشاتی که خبر از «شکست » یا «پیروزیِ» این یا آن لشکرِ در حال جنگ را می دهد ، به واقع با گروه انبوهی از نحوه های هستی به صورت مالک و اسیر یا برده مواجه ایم . و نکته مهم به لحاظ هستی شناختی این است که هر دو وضعیت ، به دلیل افق تاریخی متعلق به خود ، پیشاپیش توقعات اجتماعیِ کارکردگرایانه نسبت به موقعیت خود در نتیجه نبرد را می شناخته اند . منظور موقعیت های تاریخ مند و مکانمندی است که برای هر دو قوای در حال جنگ پیشاپیش شناخته شده است، و با علم به آن وارد میدان نبرد می شوند. و این یعنی، قوای هر دو طرف جنگ ، با توجه به تجربه زیسته و تاریخی خود می دانند که پیروزی و یا شکست، نقشهایی متفاوت به آنها محول می کند. نقش هایی اجتماعی با الگوهای کاملا متفاوت . در یک طرف صاحب اراده ای است با توقعات اجتماعیِ «بهره گیری» و در برابر او برده ای است با آشنایی به وظایف و تکالیف «بهره دهی» .
در دوران برده داریِ ایرانیان باستان ، ارزشِ مالک و یا صاحب اراده ، در «جایگاه و منصب اجتماعی» اش درک پذیر می گردید ، حال آنکه ارزش برده ، در «کار و تولید معیشتی» و یا به عبارتی ، خدمات کشاورزی و آبیاری اش برای مالک و خدماتی از این دست بود که دریافت می شد . به بیانی ، در نقشی که در چارچوب فرهنگی و اجتماعیِ جامعه برده داری ایرانیان ، از وی توقع می شد و خود نیز با آن آشنایی داشت و بدان گردن می نهاد . اما بعد از هجوم اعراب، ایرانیان حداقل تا زمان خلافت عباسیان، و شکل گیری فئودالیسم محلی و پدیداری ملوک الطوایفی، از دسترسی به «جایگاه مالک» ، دور ماندند. همین امر نشان می دهد که « جنگ ، مالک و برده» وضعیت های هستی شناسانه ی منضم به موقعیت جغرافیایی، شرایط تاریخی و ساختار سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگیِ متعلق به دورانهایی خاص است . به طوریکه از انسانهای زمانه خود ، با هر نژاد ، قومیت و فرهنگی که داشته اند ، راغب به جنگ و یا ناگزیر به جنگ ساخته است : «مهاجمان» و یا «مدافعان»؛ «پیروزمندان» و یا «شکست خوردگان » ؛