انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

استیگ ویکاندر و ژرژ دومزیل ( بنیادهای اسطوره ای شاهنامه)

اسکات لیتلتون ترجمه ی بهار مختاریان

استیگ ویکاندر (Stig Wikander)، اسطوره شناس سوئدی، اولین و قدیمی ترین هوادار دومزیل بود. همکاری ویکاندر در ۱۹۳۸ با انتشار Der arische Männerbund “انجمن مردان آریایی” آغاز شد. در این تک نگاری که جایگاهی بحق به عنوان یکی از مدارک اصلی “اسطوره شناسی تطبیقی جدید” پیدا کرده است، ویکاندر نشان داد که ویژگی جوامع کهن هند و اروپائی زبان، حضور “انجمن مردان” (Männerbund)” یا دسته ای از جنگجویان جوان بود که رئیس یا شاهی رهبریشان می کرد و از قشرهای دیگر جامعه (یعنی روحانیان و کشاورزان) متمایز بود و در جنگ، بی پروائی و خشم چشمگیری به نمایش می گذاشت. مؤلف، ماروت ها (Maruts) را، چنان که در ریگ ودا و جاهای دیگر آمده، و ماریانو (Maryannu)، یا “جنگجویان ارابه سوار” را که سلطه ی هند و اروپائی زبان را حدود ۱۶۰۰ پ.م. در سوریه ی شمالی (یعنی در میتانی) برقرار و برای مدتی حفظ کردند، به عنوان نمونه ی بارز این نهاد، انتخاب کرده است. نمونه های هند و اروپائی دیگری نیز از دسته های جنگجو، بخصوص آن گونه که در اسطوره ی ژرمنی و سلتی توصیف شده اند، مشمول این انتخابند (مقایسه کنید با : Höfler, 1934; Lommel, 1939). نیازی به گفتن نیست که دومزیل بیش از یک بار، بخصوص در توصیفش از ایدئولوژی ِ کارکرد دوم، از این تحقیق اساسی هوادارش برداشت کرده است (مقایسه کنید، مثلاً با دومزیل، a1956).

شاید مهم ترین کار منفرد ویکاندرنظریه ی جابه جائی (transposition) میان اسطوره و حماسه باشد که نخست در مقاله ی ۱۹۴۷ اش، “Pāndavasagan och Mahābhāratas mystica förutsättningar,” که در سالنامه ی سوئدی Religion och Bibel منتشر شده، مطرح کرده است. او در این مقاله نتیجه ی تحقیق طولانی و مفصلی در باره ی شخصیت های مرکزی مهاباراتا (Mahābhārata)، یعنی پانداواس (Pāndavas) را عرضه کرده و به این نتیجه رسیده است که آخری نمایش خدایان مهم ودا است که بازتاب همان تقسیم سه تائی کارکردهائی هستند که دومزیل برای وارونا، میترا، ایندرا و ناساتیاها (Varuna, Mitra, Indra, and the Nāsatyas) توصیف کرده است. کمترین چیزی که می توان گفت این است که این توفیق تأثیری اساسی بر اندیشه ی دومزیل داشته است (مثلاً مقایسه کنید با دومزیل، a1954، a1956، b1959). یعنی ایدئولوژی سه تائی هند و اروپائی چنان ریشه ی عمیقی داشت که می توانست، بدون تغییری جدی، از اسطوره به حماسه برسد.

ویکاندر این تحقیق اصلی را در تعدادی از مقاله های بعدی پی گرفت. یکی با عنوان “Sur le fonds commun indoiranian des epopees de la Perse et de l’Inde” (1950)، به این می پردازد که شاهنامه ی ایرانی تا چه حد جابه جائی ای نظیر آنچه را در مهاباراتا می بینیم، نشان می دهد. ویکاندر نتیجه گیری دارمستتر (۱۹۰۲) را مبنی بر این که حماسه ی ایرانی تأثیر بسزائی بر حماسه ی هندی داشته است، رد می کند و تشابه میان فردوسی و مهاباراتا را مرتبط با میراث مشترک هندوایرانی و هندواروپائی می داند. مثالی از سه تائی گری در “حماسه ی شاهان” ایرانی را می توان در سه آتش مقدس دید: آتش موبدان (Atur Farnbag آتش فرنبغ)، آتش جنگاوران (Atur Gushnāsp آذر گشنسب) و آتش سومین طبقه ی اجتماعی (Atur Burzēn Mithr آذر برزین مهر). از این سه آتش، دومین را کیخسرو، سیزدهمین پادشاه و سومین را لهراسپ، چهاردهمین، بنیاد گذاردند. اینجا گسیختگی مهمی در سلسله رخ می دهد. در اوستا گسیختگی واضحی میان سلطنت آئورواتاسپا (Aurvataspa) و ویشتاسپه (Vishtāspa) و شاهان پیش از آنان دیده می شود. به همین ترتیب به تخت کیانی نشستن لهراسپ و گشتاسپ (شاه پانزدهم) نشان دهنده ی گسیختگی ای قطعی است،؛ کیخسرو، آخرین شاه کیانی، مقامی کاملاً متفاوت با دو جانشین خود د ارد. علاوه بر این، هم در اسطوره و هم در حماسه، این دوران تازه با صلح و رفاه مادی مشخص می شود، که با دوره ی پیش از خود تفاوتی بارز دارد.

در واقع، لهراسپ و گشتاسپ تفاوت کمی باهم دارند؛ آن دو تقریباً دوقلو هستند و می توان از جنبه های کارکردی و ریشه شناسی آنها را با آشوین های هندی (Aśvins) برابر دانست ( آسپا- یaspa ایرانی “اسب” بدیل آسوا- ی aśva سانسکریت است).

همسان انگاری کارکرد سوم این دو، با همسر گشتاسپ، ناهید (آناهیتا) که چون نمونه ی همسری از نوع کارکرد سوم ظاهر می گردد، کامل می شود (مقایسه کنید با Sarasvatī, Freya, Anāhitā و غیره). مخالفت با جانشین شدن لهراسب در پادشاهی، بدیل ایرانی تلاش ایندرا برای بازداشتن آشوین ها از قربانی سومه (soma-sacrifice) است. بنا بر این، به نظر ویکاندر، از چهاردهمین تا هفدهمین شاه از فهرست فردوسی، شخصیت های کارکرد سوم هستند؛ جنگجویان کیانی به کارکرد دوم و شاهان نخستین به کارکرد نخست تعلق دارند.
تشابه دیگر میان شاهنامه و مهاباراتا در درجه ای دیده می شود که بیمه (maīBh)ی هندی پسر وایا (Vaya)، کم و بیش، شبیه قهرمان حماسه ی ایرانی، رستم، خویشاوند کرساسپه (Keresāspa) است (که خود در پیوند نزدیک باوایو (Vayu)ی ایرانی و همانند بیمه ی گرزدار است). اینان، هردو، به وضوح، مظهر کارکرد دومند.
خلاصه این که، ویکاندر شواهد گویائی از زمینه ای مشترک در اسطوره و گرایشی مشترک در انتقال میراث ایدئولوژی سه تائی به ادبیات حماسی می بیند. تفاوت های میان شاهنامه و مهاباراتا به این دلیل است که هریک در فضای تاریخی متفاوت با دیگری به وجود آمده است.
مقاله ی تازه تری با عنوان “ناکولا و ساهادوا (Nakula and Sahadeva)” (1957) به تحلیل مفصلی از این حماسه ی دوقلوها، پسران آشوین های کارکرد سوم می پردازد. تفاوت پسران با هم بیشتر از تفاوت پدران ودائی شان با هم است. ویکاندر توضیح می دهد که ناکولا زیبا و جنگجو است و بیشتر به بیمه (کارکرد دوم) مربوطش می کنند، درحالی که ساهادوا باهوش و پرهیزکار است و با یودیستیرا (Yudhisthira) (کارکرد نخست) پیوندی مشخص دارد. با این همه، در بدیل های اسطوره ای شان، ناساتیا و داسرا (Nāsatya and Dasra)، همین تمایز را می توان دید که اولی با نانگهتیای (Nåŋhaithya) اوستائی همخوانی دارد که زرتشت (Zoroaster) او را به قلمرو دیوان فرستاد. ناکولا به عنوان میرآخور و ساهادوا به کار دامداری در دربار ویراتا (Virāta) مشغول بودند؛ به این ترتیب نام آشوین (مرد- اسب) شاید در اصل تنها در مورد یکی از دوقلوهای بدیل اسطوره ای شان (ناساتیا) به کار می رفته است. ویکاندر ساهادوای مذهبی ( پسر اسطوره ای آسمان یا داسرا) را با صفت اوستائی yazuš puthrō برای آتر (Ātar) (“آتش”) و با صفت ودائی sahasasyahuh “( جوان ترین) پسر ساهه (sahah) که در مورد اگنی (Agni)، خدای آتش به کار می رفته، مربوط می کند. او نتیجه گیری می کند که ساهادوا (و داسرا) ممکن است، چون اگنی، انسان انگاری باستانی هند و ایرانی را در مورد آتش مقدس بازتاب دهد و از این نظر، در پیوندی مشخص با کارکرد نخست باشد.
تمایز مشابهی ممکن است میان جفت رومی کوئیرینوس و اُپس (Quirinus and Ops) وجود داشته است. این که اولی، هرچند شخصیت کارکرد سوم است، پیوند هائی با مارس (Mars) داشته، کاملاً روشن است؛ از اُپس بیشتر چون یکی از arma Quirini (یعنی جنبه ای نظامی از کوئیرینوس)، و از کوئیرینوس چون Mars qui praeest paci نام برده می شود (مقایسه با دومزیلb1957). این ارتباط شاید با ارتباط میان ناکولا و بیمه یکسان باشد. پیوند اُپس با آتش مقدس نکته ای قابل تردید است، اما شاید ارزش بررسی داشته باشد.
ویکاندر در ۱۹۶۰ (a1960b – 1960) حوزه ی مطالعات خود را وسیع تر کرد و مقایسه ای میان حماسه ی هندی و جنبه های خاصی از شبه تاریخ اسکاندیناوی به روایت ساکسو جراماتیکوس (Saxo Grammaticus) را به بررسی های خود افزود. به نطر او، پس زمینه و شرائط جنگ بزرگی که در براولیر (Brávellir) (Gesta Danorum, 8) اتفاق افتاد، شباهت چشمگیری با طرح مهاباراتا دارد. در هر دو مورد جنگ میان دو شاخه از یک خانواده ی شاهی، محور عملیات است و روابط تبارشناختی یکی، همانندی های بسیاری با دیگری دارند.
داستان اسکاندیناوی به این شرح است: گوناروس (Gunnarus)، شاه سوئد با دروتا (Drota)، ملکه ی نروژ ازدواج می کند و پسری به نام هیلدیگروس (Hildigerus) پیدا می کنند. بوکاروس (Bocarus) دانمارکی گوناروس را به قتل می رساند و دروتا را تصرف می کند. نتیجه، پسر حرام زاده ای به نام هالدانوس است که سرانجام نابرادری حلال زاده ی خود را می کشد و از گوریتا (Guritha)، شاهزاده خانمی دانمارکی، خواستگاری می کند. نخست به علت زخم چرکین صورت پذیرفته نمی شود ولی سرانجام ازدواج می کنند و پسری به نام هارالدوس هیلدتان (Haraldus Hyldetan) به دنیا می آید که بعدها قدرت دانمارک را بازسازی می کند. او با برادرزاده اش رینگو، پادشاه سوئد در براولیر می جنگد. هارالدوس با آن که اینک کور است با ارابه ای در جنگ شرکت می کند و به دست خدمتکار قدیمی خود، برونو (Bruno) کشته می شود.
داستان هندی از این قرار است: ساتاواتی پسری حرام زاده، به نام ویاسا (Vyāsa)، می زاید که پدرش پاراسارا (Parāśara)ی عابد است. بعدها او با شاه سانتانو (Śantānu) ازدواج می کند. دو پسر حلال زاده شان می میرند و ویاسا طبق سنت با ازدواج با بیوه های نابرادری جوانترش سلسله را زنده نگاه می دارد. اما او زشت و بوگندو است. و یکی از ملکه ها از بیزاری چشمش را می بندد و رنگ از روی دیگری می پرد. پسرانی که به دنیا می آیند، یکی درتاراسترا (Dhrtarāstra)، کور و دیگری پاندو (Pāndu)، رنگ پریده است. داستان با خصومت اصلی مهاباراتا، جنگ میان درتاراسترا و برادرزاده اش یودیستیرا (Yudhisthira) ادامه می یابد.
شباهت های بین این دو تبارنامه نزدیک تر از آنند که اتفاقی باشند؛ از آنجا که احتمال با خبر بودن ساکسو از مهاباراتا بعید می نماید، تنها توضیح ویکاندر میراث اسطوره ای هند و اروپائی مشترک است. هماهنگی های بیشتری وجود دارند که این نتیجه گیری را ناگزیر می نمایند. به عنوان مثال، بیسمه (Bhīsma) و اوبو (Ubbo)، قهرمانان دو جنگ، مورد هجوم تیرهای بی شمار قرار می گیرند، در حالی که قهرمانان هندی و نروژی معمولاً در مبارزه های منفرد می میرند.
علاوه بر این کار روی انتقال از اسطوره به حماسه، ویکاندرجنبه هائی از ریشه شناسی نام میترا (۱۹۵۲) را تحلیل کرده و کوشیده تا نشان دهد (۱۹۵۱، ۱۹۵۲) که به اصطلاح درونمایه ی پادشاهی در آسمان (یعنی ترتیب سه نسلی خدایان با مشخصات اسطوره شناختی یونانی، هیتی، ایرانی و فنیقی(Greek, Hittite, Iranian, and Phoenician)) دارای خاستگاهی هند و اروپائی است. با نادیده گرفتن فرضیه ی گوتر بوک (Güterbock)(1948) که شخصیت های یونانی اورانوس، کرونوس، و زئوس (Ouranos, Kronos, and Zeus) از الگوهای نخستین هوریائی (Hurrian) و در نهایت بابلی، از طریق فنیقیه گرفته شده اند. ویکاندر یادآور می شود که این درون مایه در شاهنامه رخ می نماید (جمشید، ضحاک، و فریدون)، و روایت هیتی ، آنو، کوماربی، و تشوب (Anu, Kumarbi, and Tešub)، برخلاف تصور گوتربوک، لزوماً خاستگاه هوریائی ندارد. ویکاندر نتیجه می گیرد که این درون مایه، بخشی از مجموعه ی میراث اسطوره های هند و اروپائی است. (سر این موضوع، بیشتر متخصصان برخلاف ویکاندر نظر دارند).
این خلاصه ای بود از کار های ستیگ ویکاندر. این کارها از هر نظر بزرگ می نمایند، چه در ارتباط با نظام مورد بحث یا با اسطوره شناسی هند و اروپائی به طور کلی. این که او به پشتیبانی و گسترش نظریه های دومزیل، ادامه خواهد داد، قطعی است. بخصوص با توجه به عمقی که ایدئولوژی سه تائی ریشه در چیزی دارد که در غیر این صورت شاید روایت مستقیمی از تاریخ اسکاندیناوی، ایران یا هند به نظر برسد.

این ترجمه برگرفته از صفحه هایی از کتاب زیر است:

Littleton, S., 1973, The New Comparative Mythology, Berkely, Los Angeles, London, pp. 156-161.

ویکاندر در ایرانیکا

http://www.iranica.com/articles/wikander-oscar-stig