آن ماتیو برگردان منوچهر مرزبانیان
در سالهای دهه ۱۹۳۰، بر بستر بیکاری فزاینده در فرانسه، لوایح چندی برای محدود ساختن مهاجرت و بیرون راندن بیگانگان «نامطلوب» وجهه قانونی یافت. در برابر سلوک احزاب سیاسی و مشی بخش بزرگی از مطبوعات که بر آتش کارزار بیگانه ستیزی خود میدمیدند، روشنفکران، قلم به دست گرفتند. آنها به دفاع از حق پناهندگی، سنتی ملی، برای هزاران پناهجوی اسپانیولی، ایتالیایی و دیگرانی برخاستند که از سرکوب در کشور خود میگریختند.
نوشتههای مرتبط
«بیائید حق پناهندگی را باز بر پا داریم !» این بانگ حمایت از تبعیدیان، در سال ۱۹۳۵، از عنوان مقاله ای در هفته نامه Droit de vivre [”حق حیات“]، نشریه ”مجمع بینالمللی مقابله با یهود ستیزی“ (پیش کسوت ”مجمع بین المللی علیه نژادپرستی و سامی ستیزی“) برگرفته بودند. سخن از رویدادهای ماه مه در میان است. فرمان دولتی ۶ فوریه به تازگی حق اقامت بیگانگان را به مدت دوسال در بخشی از تقسیمات کشوری محدود میساخت که درخواست پناهندگی به آن سپرده شده بود. رئیس دولت وقت ”پییر ـــ اتین فلاندن“، راستگرایی لیبرال بود. این مطالبه خبر از بسیجی می داد که تمام توش و توان خود را سه سال بعد، یعنی پس از سقوط دومین دولت ”لئون بلوم“ در سال ۱۹۳۸ یافت.
روشنفکران چندی با نیت اقدام به حمایت از بیگانگان [متقاضی اقامت در فرانسه] گرد هم آمدند. ”انجمن دوستان کارگران خارجی“ در سال ۱۹۳۵ پدید آمده، و مقام دبیرکلی آن به ”ماگدالن پاز“ روزنامه نگار و مبارز پر توان ضد نژادپرستی و ضد استعمار رسیده بود که خود را دربخش فرانسوی ”انترناسیونال کارگری“ و”مجمع حقوق بشر“ هم درگیر ساخته بود. چند ماه بعد به ابتکار ”هانری لوون“، وکیل دعاوی و یکی از مسئولان ”مجمع بین المللی مقابله با یهود ستیزی“، مرکز رابط کمیته های رسیدگی به وضعیت مهاجران پدید آمد که ”انجمن دوستان …“ بخشی از آن بود.
هنگام کنفرانس بین المللی به بپشتیبانی از حق پناهندگی که درماه ژوئن۱۹۳۶ شهرداری برزن پنجم پاریس ترتیب داده بود کوششها در بسیج [روشنفکران برای دفاع از تبعیدیان] به یکدیگر گرائید. ریاست این کنفرانس را ”جرج لانسبری“ رهبر حزب کارگر بریتانیا بر عهده داشت و ”لوئی دو بوکر“ رئیس ”بین الملل سوسیالیست کارگری“، ”مارسل کاشین“ سناتور کمونیست از بخش ”سِن“ وحتی ”ادوارد دالادیه“، رئیس حزب رادیکال، معاون هیئت دولت، وزیر دفاع ملی و جنگ در آن شرکت کردند. بدنبال این کنفرانس هیئتی از ”مرکز رابط کمیته ها“ «به قصد جلب توحه اعضای دولت چپگرای ”جبهه مردمی“ به مسئله بیگانگان و تسلیم متن قطعنامه هایی که کنفرانس پیش گفته، روز ۲۱ ژوئن تصویب کرده بود، به دیدار دبیرخانه رئیس دولت و سپس دفتر وزیر کشور رفت، (۱)».
«چه کسی می سنجد که فلان بیگانه سؤ نیت دارد؟»
روز ۱۰ آوریل ۱۹۳۸ ”دالادیه “ به همپیمانی با راستگرایان به ریاست دولت برگزیده شد و بر پایان دوران حکومت ”جبهه مردمی“ صحه گذاشت. روز ۲ ماه مه بخشنامه ای در باره پلیس اتباع بیگانه به اجرا درآمد، که انتشار متن جدیدی را هم در روز ۱۴ مه، در پی داشت.: «از مسئله بیگانگان نشخواری برای افکار عمومی ره گم کرده ساخته اند، تقصیرکار ایدئال برای رهیدن از توفانی که تهدید می کند (۲)». گزارش پیش از نخستین قانون را علاوه بر رئیس دولت، ”آلبر سارو“ وزیر کشور، و ”پل رنو “ مُهردار جمهوری امضا کرده بودند. پیشگفتاری در معرفی مضمون، از طرز فکر و عزم زمامداران خبر میداد: «تعداد مدام رو به فزونی بیگانگان ساکن فرانسه باری گران بر دوش دولتی میگذارد که اختیار قانون گذاری را در قلمروی به دقت تعریف شده، به آن سپرده اند، از جمله در مواردی که دغدغه امنیت ملی، اقتصاد عمومی کشور و صیانت از نظم عمونی» دخالت دولت را ناگزیر سازد. گزارش از سوی دیگر میان «بیگانه با جسن نیّت» و هر خارجی دیگری فرق میگذاشت که نشان داده باشد سزاوار مهمان نوازی ما نیست، یعنی«بیگانه نامطلوب»، در برابر واقعیت عریان اوضاع و احوال تبعیدیها، پناهجویان و، کارگران مهاجر. کجتابی ذهنی صاحبان قدرت در لوح وظایف دیوانی حک شده بود.
در ماه مه ۱۹۳۸ ”بتی برونسشیویگ“ وکیل دعاوی، اضطراب و نگرانی خود را در روزنامه سوسیالیستی Le Populaire بر زبان آورده بود: «چه کسی تواند سنجید که فلان بیگانه سؤ نیت دارد؟ می توان این پرسش را با دلهره و هراس به میان آورد». بدینگونه دولت «دالادیه» روشنفکرانی را در برابر خود می یافت که در پیش کشیدن این گونه پرسش ها مهارت داشتند. چهره هایی. که از میانه دهه سی از نکوهش تهاجم علیه بیگانگان و تقبیح یورش به سنت فرانسه سرزمین پناه ده باز نمیایستادند.
«دیاری غمزده، خبیث، خصمانه، در بن بست، بدون هوا، بدون آسمان، بدون افق،بدون گرما، بدون امید؛ اقلیمی که با این اوصاف در فرانسه، درست در قلب پاریس یافت می شود اما به چشم ما فرانسویانی نمی آید که در آن به سر می بریم ،» در سال ۱۹۳۸ ”ماگدالن پاز“ گزارشگر، اینچنین فرمانداری پاریس و صف دراز پناهندگان منتظر در پای دیوارهای آنرا توصیف می کرد. او سلسله مقالات دوازده گانه ای را از ۱۳ ژوئیه تا ۱۳ اوت با عنوان طعنه آمیز «فرانسه سرزمین پناهندگی» در روزنامه Le Populaire به چاپ رساند. روزنامه نگار در پی آن بود که وضعیت بیگانگان، یهودیان تبعیدی آلمان نازی، کارگران لهستانی، ایتالیایی و غیره ، را در این خاک شش گوشه پناه ده بشناساند که در آن چون «جانوران به تله افتاده ای» زندگی میکردند. در ماه مه ۱۹۳۸، ”امیل کان“ دبیر کل ”مجمع حقوق بشر“، استاد دانشگاه و مبارز سوسیالیست هم در ”دفترچه های حقوق بشر“ ارگان مطبوعاتی سازمان خود چهره این جهان دیگر واقع در پایتخت کشور را ترسیم و به مبارزان امر می کرد که در این مورد روشن بین باشند: « به مقر فرمانداری سری بزنید. تیره روزان، در پی احضار اجباری خود صف کشیده اند و در حالی که می لرزند منتظرند تا صدایشان کنند. آنها را به جلوی میز کارمندان بی نام و نشانی هُل میدهند، که با یک کلمه سرنوشت آنها را رقم میزنند.»Le Droit de vivre ، با اتهام خود سری دستگاه دیوانی فرانسه همآوا بود. ”برنار لو کاش“ مدیر روزنامه «برخی کارمندان مسئولیت نشناسی» را متهم می کرد که «بیشتر وقتها کینه توز، ناشکیبا، و به هر حال بی بهره از بی غرضی و عینیتی انجام وظیفه میکنند که نیروی یک دموکراسی را برمیسازد». روز اول ژوئن ۱۹۳۸ مانیفست ”مجمع حقوق بشر“ خاطرنشان می ساخت: «در همه جا کارمندان دون پایه تعصب نشان می دهند.»
در ماه مه ۱۹۳۸، موارد «بیرون راندن» و «از مرز پس زدن» که از چند سال پیش از آن هم افشا شده بود، چند برابر شد. در آن وقت ”برنار لوکاش“ در محکوم ساختن آن می گفت: «آنچه در این لحظه در پوشش اجرای تصویبنامه ـ قانون می گذرد بی تعارف نفرت انگیز است. از جا کندن فلّه ای است». سه ماه پیش از آن، در ماه فوریه ۱۹۳۸، ماهنامه Fraternité، «ارگان رابط میان کارگران فرانسوی و مهاجران» شماره ای را با عنوان «فرانسه و بیگانگان» منتشر کرد که در آن ”الکساندر زوائس“ نوشته بود: «برعکس ما با حدت و شدت میخواهیم که مزدوران فاشیسم بین المللی را یا از خاک فرانسه بیرون کنند و یا در تنگنایی بگذارند که دیگر نتوانند به فرانسه آسیب رسانند». برخی از مخالفان فرمان ـ قانون ماه مه، مفهوم «نامطلوب» را که حکومت برساخته بود به بازی میگرفتند. شماری از آنها دولت را به سبب نا آگاهی و غفلت و کارمندان را به جهت نسنجیدگی رفتارشان سرزنش میکردند. ”موریس میلو“ کارمند سازمان های بین الملل در ژنو و عضو کمیته مرکزی ”مجمع حقوق بشر“ در نشریه ”دفترچه های حقوق بشر“ میپرسید «هنگامی که دستگاه اداری این تیره روزان را از مرزهای کشور پس میراند یا از کشور اخراج میکند، آیا متوجه هست که تصمیم وی برای آن فرد حکم فرمان مرگ را دارد؟». او اضافه کرده بود که «در همه جا یک زندان در انتظار است.»
اما دولت، درست همانند نمایندگانش کوچکترین خمی به ابرو نمیآورد. صفت «کین توز» را ”برنار لوکاش“ به کار میگرفت اما از مقطع ۱۹۳۶ ــ ۱۹۳۵ در تفسیر کارزارهای هماهنگ مطبوعات بدخواه پذیرش بیگانگان، عبارت «بیگانه هراسی» کاربرد بیشتری پیدا کرده بود. «هانری لوون» در ماه مارس ۱۹۳۵ بر آشفت که «دستورها همه ”از بالا“ آمده است. بهر قیمتی که شده باید نتایج مهمی را که این اقدامات به بار می آورند به آگاهی مردمی رساند که در انتظار برخورداری از سعادتی ره آورد این اقدامات، در اشتباهی محصور مانده اند که برخی مطبوعات می پرورانند. به دام انداختن بیگانه آغاز می گردد !» در ماه مه ۱۹۳۶ «ماگدالن پاز» در هفته نامه ”مجمع بین المللی رزمجویان راه صلح“ «احساس بیگانه ستیزی را زشت میشمرد که مطبوعات بزرگ مسموم کننده میپراکنند».
در واکنش به کارزار داغ ننگ زدن [بر چهره بیگانگان]، این روشنفکران از کلماتی استفاده می کردند که شأن و حیثیت را به بیگانگان باز میگرداند، بیگانگانی که دیگر کسی به اسم نمی نامید بلکه با انگشت نشانشان میدادند. واژه «مطرود» که مشخصا با لفظ «جذامی» پیوند داشت چندین بار از قلم «ماگدالن پاز» به روی کاغذ آمد؛ اما او شناسه «تبعیدی» را ترجیح میداد. هم ”دفترچه های حقوق بشر“ و هم روزنامه Le Droit de vivre همین توصیف را به کار میگرفتند؛ این شناسه را در عنوان مقاله ای در سال ۱۹۳۵ در نشریه اخیر («به تبعیدیان دست نزنید») یا در سال ۱۹۳۸ («آیا تبعیدی بودن جرم است؟») باز مییابیم. در ماه مه همین واژه بخشی از عنوان یک فراخوان فدراسیون ”سن“ ”مجمع حقوق بشر“ بود: «به نجات تبعیدیان بشتابید!» ، از ماه مه ۱۹۳۸ فرمان هایی با محتوایی یکسان بر سر این جمعیت شکننده فرو میبارید. مثلا در ماه نوامبر زندانی کردن بیگانگان «نامطلوب» را در «مراکز مخصوص» پیش بینی کرده بودند. ”نیس پشانسکی“ تاریخدان مطرح کرده بود که :«برای نخستین بار از زمان جنگ جهانی اول، بازداشت اداری به یک دسته از جمعیتی مقیم کشور تحمیل می شد». گذشته از آن در عمل این اقدام به منزله جاری ساختن اجرای قانونی ناظر بر افراد مشکوک بود زیرا به اعتبار آن نه مرتکبان جنحه یا جنایت، بلکه کسانی می توانستند زندانی شوند که گمان می رفت مخل نظم عمومی و امنیت ملی باشند (۳).». جمهوریخواهان اسپانیولی جزو اولین کسانی بودند که در سال ۱۹۳۹ هزینه آنرا پرداختند.
«تبعیدیها» در این ماجرا به جایی رسیدند که نماد فرانسه « راستین» شوند
آیا فرانسه فراموش کرده بود که میهن حقوق بشر است؟ ”الکساندر زوائس“ در Fraternité فریاد بر میآورد که «فرانسه لیبرال دموکراتیک، به نبوغ انقلابی خود وفادار، همواره مأمنی پناه ده به تبعیدیان، پناهجویان، مهاجران و جمهوریخواهان سراسر جهان بوده است». در ماه فوریه ۱۹۳۶ ”چارلز پیدراک“. نویسنده L’Homme réel «نشریه ماهانه سندیکالیسم و بشر دوستی» با تأکید بیان میکرد: «ما برای پناهجویان خواستار وضعیتی هستیم، شایسته و سزاوار فرانسه.» در ماه مارس ۱۹۳۵، ”هانری لوون“ در نشریه Droit de vivre پرسشی سخن سرایانه را مطرح میکرد «مگر فرانسه همان ملت ثروتمند و سخاوتمندی نبود که در کنه وجود بر شوریدگان سیاسی دیگرجاها عشق به خاکی را بیدار میکرد که نهال آزادی در آن ریشه دوانده بود؟». بلندنظری، که ارزشی اخلاقی است، به یک اصل سیاسی نزدیک می شد، اصل آزادی. اهمیت پیوند ایندو در آن بود که رخصت می داد سخاوت را در حصار تخته بند اخلاقی نگذاشت.
میهمان نوازی هم همین ویژگی را داشت. این مطلب در نتیجه گیری مانیفست ”مجمع حقوق بشر“ ژوئن ۱۹۳۸، «برای پناهندگان سیاسی» آمده بود: «”مجمع حقوق بشر“ خواستار آناست که فرانسه دموکراتیک، همچنان بخشنده باقی بماند، و در عین پیگری حق خود در حذف بیگانگانی که علیه امنیت کشور و یا آزادی هایش دسیسه میچینند، مهمان نوازی برادرانه ای را نثار کسانی کند که به هوای آرمانی که در فرانسه تبلور یافته است، رنج برده و در دفاع از این ایدئال با وی همراه گردیده اند.» گاه کسانی واژه «سنّت» را به جای لفظ ”ایدئال“ مینهادند، واژه ای که در بیانیه های Secours populaire دیده می شد. در ۲۲ مه ۱۹۳۸ روزنامه L’Humanité همین واژه را برگرفته و «مشاهده عزم احترام به حق پناهندگی به تبعیدیان، مدافعان دموکراسی، یکی از سنت های ناب فرانسه انسان دوست» را آرزو کرده بود.
آنجه در این گفتاورد های مختلف تکاندهنده است، چرخشی در وضعیت بود که مؤلفان در کار می دیدند: «تبعیدیان»، «بیگانگان» سر میرسیدند تا نماد فرانسه «راستین» شوند. بهتر از آن تضمینی بر آن بودند. در ژوئیه ۱۹۳۸، ”والتز مرینگ“ نویسنده و روزنامه نگار آلمانی، که از هنگام دست یابی آدلف هیتلر به قدرت در تبعید فرانسه می زیست با لحن تحریک کننده ای در صفحه نخست Droit de vivre نوشته بود: « بیگانه ای که با انتقاد از نهادهای دولتی که پناهگاهی به وی بخشیده است، از مهمان نوازی سؤاستفاده می کند، اما با خودداری از ادامه دفاع از حقوق بشر، مرتکب گناه علیه بشریت می شود. من نمیتوانم خاموش بمانم زیرا از تمام خطرات فاشیسم بخوبی آگاهم و حق ندارم در برابر فاجعه ای سکوت کنم که کشوری را که در آن زندگی میکنم نظیر کشورهای دیگر تهدید میکند (…) با هشدار باش به انسانها علیه بیداد، با نبرد علیه تفتیش عقاید در روزگار ما، یگانه ابزاری می بینم که مرا شایسته میهمان نوازی کرده است که به من ارزانی داشته اند.» .
پشت سر گذاردن همدردی برای رفتن به سوی همبستگی
در همان دوران ”ماگدالن پاز“ در گزارشی از قرارگاه فرمانداری پاریس نوشته خود را چنین پایان داده بود: زن فرانسوی بی سر و صدا به پا خاست. او از جلوی این چهره ها گذشته و مراقب بود تا نگاهش را از نگاه منتظران بدزدد. او رفت، خجالت کشید.» «شرمی» که تمام وجود گزارشگر زن را در برگرفته بود عزیمت وی را برانگیخت، عزیمتی که حالت گریختن داشت. در گزارش وی ضمیر «من» روزنامه نگار به ضمیر سوم شخص «او »ی شهروند تحول یافته، به فردی مانند دیگران که می باید علیه آنچه در جریان بود، به امید فرانسه دیگری به پا خیزد.
با این وجود، ”مگدالن پاز“ رغبتی نداشت که فراسه دیگری را که به جان میخواست، همان فرانسه مطالبه گر حقوق بشر، که پایمال کردن آنرا برنمی تابید، از بلوک یکپارچه و همگنی ساخته شود. بدینسان در سال ۱۹۳۶ او در L’Homme réel نگرانی خود را از سلوک «مبارزان ” جبهه مردمی “»، به مفهوم عام آن، ابراز داشت که به جنب و جوش در نمی آمدند مگر به انگیزش «یک منفعت و دلسوزی اصولی»، در حالیکه آنها می باید «عزم پرشوری را برای دفاع» از بیگانگان به اثبات برسانند.»
”پاز“ در برابر آنچه در آن روزگار بشر دوستی، یا کمک به بینوایان مینامیدند، مفاهیمی سیاسی چون «دفاع» و «همبستگی» را می نهاد. گزارشهای او در سال ۱۹۳۸ تریبونی بود برای دعوت از فرانسویان به بیداری، ابزاری برای پرسش از وجدان چپ راستین رفقا. به موارات آن ارگانهای مطبوعاتی ”مجمع بین المللی ضد یهود“ و ”مجمع حقوق بشر“ از دعوت همبستگی بازنمی ایستادند. در ماه سپتامبر ۱۹۳۶ ”هانری لوون“ در Droit de vivre بانگ بر داشته بود که « ای همبستگی!، تو واژه ای لغو و بیهوده نیستی ». در ماه مارس ۱۹۳۹، ”دفترچه های حقوق بشر“ دعوتی از شعبات ”مجمع حقوق بشر“ خواستار تشریح «وضعیت بیگانگان» را منتشر ساخت. نخستین نکته این «کارزار بزرگ اعتراضی» نمودار آن بود که: «استقبال از تبعیدیان سیاسی را نباید به معنای دلسوزی تحقیر کننده ای دریابند بلکه باید آنرا چون وظیفه همبستگی، سازگار با سنت جمهوریت تلقی کنند. »
اقدام به همبستگی می تواند عبور از گذرگاه های خطرناک را ضروری سازد. نشریه سندیکالیست انقلابی La Révolution prolétarienne در ماه ژوئن ۱۹۳۸ در دادخواستی با عنوان «برای رعایت حق پناهندگی نیازمند چیزی بیش از اعتراض است: یک تعهد» نوشته بود. از آنجا که دشمنان با کسی رودربایستی ندارند، نمی باید کمتر از آنها عزم راسخ داشت. این دادخواست دو ماده تصویب نامه قانونی ماه مه ۱۹۳۸ را نشانه گرفته بود، از جمله این ماده که «هر فردی که با کمک مستقم یا غیر مستقیم خود ورود، تردد یا اقامت فرد بیگانه غیرقانونی را تسهیل کرده یا به این منظور کوشیده باشد، به کیفر پیش بینی شده در ماده قبل، و جریمه ای از ۱۰۰ تا ۱۰۰۰ فرانک و زندان از یک ماه تا یکسال محکوم خواهد شد. مقدمه دادخواست با تآکید عزم امضا کنندگان را تقویت می کرد: «ما در اینباره کوتاه نخواهیم آمد». این نامها را در میان اولین امضا کنندگان می توانستی دید: ”کولت اودری“ اموزگار و مبارز چپ تند رو ، ”فلیسین شالای“ مبارز ضد استعمار و صلح طلب، ”لئون امری“ استاد مدرسه تربیت معلم لیون، ”ایرن ژولیو ــ کوری“ فیزیکدان و معاون وزیر مشاور، ”هانری پولای“ نویسنده پرولتر و انارشیست یا ”پل ریوه“ مدیر ”موزه بشر“ و مبارز فاشیسم ستیز ــ همگی بانیان نشریه های ادواری مختلف.
در این دادخواست، ”ویکتور هوگو“ تبعیدی در بروکسل را نمونه آورده بودند، که هرچند از تائید ”کمون پاریس“ سر برتافته بود ولی ممنوعیتی را برنمی تابید که بلژیک برای پذیرش رزمجویان ”کمون“ وضع کرده بود، و اقامتگاه خود را برای پناه دادن به مبارزان کمون یشنهاد می کرد. متن دادخواست تصریج داشت که: « ما امضا کنندگان این دادخواست پیرو نمونه ”ویکتور هوگو“، اعلام میداریم که شخصا کوچکترین وقعی به تصویب نامه غیر قانونی، غیر انسانی، مخالف والا ترین سنتهای کشورمان نمی گذاریم». کوشش به قصد استمرار حیات سنّت برای جلوگیری از تباهی یک آرمان، گاه انسان را به راه های پر مخاطره ای می کشاند.
یک ماه ونیم بعد ”ماگدالن پاز“ دفتر سلسله مقالات «فرانسه، سرزمین پناه جویی»، را با نامه سرگشاده ای به ”آلبر سارو“ وزیر کشور بست : «آقای وزیر داخله، از آنجا که امضای شما را پای لایحه مقرراتی می توان دید که برای انسان های چندی به منزله حکم محتوم سرنوشت است روی سخنم با شماست.» و نتیجه گرفت «من جزو کسانی نیستم که هیچ چیز این عالم نمی تواند جلوی ”کمک های مستقیم یا غیر مستقیم“ آنان به پناه جویان و تبعیدیان را بگیرد. من از تبار قدیمی فرانسویانم ، آقای وزیر، من از سنتّی تبعیت می کنم که با زادنم به من رسیده: اگر عرضه جایی در اقامتگاه پناهندگان به یک تبعیدی یاغی گری باشد، من را هم جزو سرکشان به حساب آورید !»
نوشته : Anne Mathieu *
* مدرس ادبیات و روزنامه نگاری در دانشگاه Lorraine، مدیر نشریه عدن. پل نیزان و سال های دهه ۳۰. ناشر Magdeleine Paz، من خارجی هستم. گزارش ها بدنبالش اسناد در باره Victor Serge، انتشارات Thébaïde، Le Raincy، ۲۰۱۵.
پی نوشت
۱- Le Populaire, 30 juin 1936.
۲- Marianne Amar et Pierre Milza, L’Immigration en France au XXe siècle, Armand Colin, Paris, 1990.
۳-Denis Peschanski, La France des camps. L’internement, 1938-1946, Gallimard, Paris, 2002.
انسان شناسی و فرهنگ ناشر نسخه فارسی لوموند دیپلماتیک در ایران است.
لوموند دیپلماتیک ژانویه ۲۰۱۸