لورن بونلی برگردان منوچهر مرزبانیان
کشتارهای پاریس و به دنبال آن بسیج توده های انبوه مردم، در شتابی چشمگیر، به پدیداری دو نوع پویائی، دو تحلیل رو در رو انجامیده. یکی تشدید بمباران از راه دور را پیش می کشد و به نام امنیت ملی، خواستار گذشتن از برخی آزادی های عمومی است. ترجیح دیگری اصرار بر نمایاندن آشفتگی های جهان، یافتن علل فروپاشی انسجام اجتماعی و پرداختن به بازسازی زنجیره رویدادهائی است که به سؤ قصدها انجامیدند.
نوشتههای مرتبط
با دور شدن دهشت سؤ قصدها، اینک که احساس انزجار و ناتوانی، رفته رفته از دل ها برمی خیزد و رنج واقعه، فقط نصیب اطرافیان قربانیان می گردد، پرسش عذاب آوری پیش رو مانده است. چرا، در وضعیت صلح، جوانان فرانسوی توانستند با چنان قساوتی به افرادی یورش برند که آنان را از بهر عقاید، ایمان مذهبی فرضی و یا یونیفرمی که به تن داشتند برگزیده بودند؟ در ماجرای قتل هائی که ”محمد مراح“ در ماه مارس ۲۰۱۲ مرتکب شد، و در کشتارهای ۷ و ۸ و ۹ ژانویه ۲۰۱۵ که مسئولیت آنها را ”سعید“ و”شریف کوآشی“ و”امدی کولیبالی“ بر عهده گرفتند، و نیز در حمله به موزه یهود بلژیک در روز ۲۴ مه ۲۰۱۴، که آقای ”مهدی نموش“ متهم به ارتکاب آنست، دستکم بیست و هشت تن انسان زیر رگبار گلوله های قاتلان جان باختند.
از این آدمکشان چه می دانیم؟ بر پایه اطلاعات هرچند ناقصی که مطبوعات گردآورده اند، می توان انگاره ای از مسیرهائی را که این افراد دراجتماع پیموده اند ترسیم کرد. بدواً، مداخلات زودرس و دست و پا گیر مددکاری اجتماعی و محاکم قضائی نو جوانان را از سر گذرانده و در محیط های خانوادگی نامناسب یا کم بنیه ای زیسته بودند؛ به سربردن در پرورشگاه ها و خانواده های پذیرای نوباوگان بی سرپرست، مراحلی از عمر بیشتر آنها را رقم زده بود. سپس، دوران تحصیلی را پشت سر نهاده بودند که همانی است که توده های کم سواد و فرودست جامعه دنبال می کنند. گواهی بر آن روی آوردن به رشته های فنی است (تصدیق قابلیت حرفه ای، جواز کارآموزی یا دیپلم هنرستان). در روزگاری که دیپلم متوسطه کمترین مدرک مرجع به شمار می آید، آنها دوره های آموزشی همین مدارس حرفه ای را هم لزوما به فرجامی نرساندند.
گاه جبران این عقب ماندگی تحصیلی، پیوستن به گروه های خیابانی (دار و دسته های تبه کار) است، با بهم ریختگی و آشوب های کوچکی که به همراه دارند (۱). تعدی و تخطی (مانند سرقت اتوموبیل یا موتور، رانندگی بدون تصدیق)؛ کنش هائی در پیوند با غیرت ورزی (مثلا زد وخورد، اهانت و دشنام) و یا به زور گیری (سرقت از خانه ها، تهاجم یا دزدی همراه با خشونت)، آنان را زود کانون توجه مأموران پلیس و صاجب منصبان قضائی ساخت. ”مراح“، ”کولیبالی“ و آقای ”نموش“ در پی چند ماجرا، نخستین بار در سن نوزده سالگی به زندان افتادند. ارتکاب بزه های تازه پس از آزادی، لغو تعلیق مجازات ها و تمدید طولانی تر کیفر آنها را به دنبال داشت: بدینگونه سال های بسیاری از دهه بیست سالگی خود را در بازداشت سپری کردند.
برادران ”کوآشی“ که در یکی از بخش های استان ”کورز“ بزرگ شده بودند ظاهراً از اینگونه معاشرت ها بر کنار مانده و فقط دیرتر، هنگام سکونت در حومه های پاریس در آغاز دهه ۲۰۰۰، به بزهکاریهای کوچکی برای « بیرون کشیدن گلیم خود از آب» روی می آوردند (نگهداری و فروش مواد مخدر همزمان با شغل هائی گذرا یا کار در بازار سیاه). اینگونه فعالیت ها مانع از آن نبود که ”شریف“ به دلیل شرکت در شبکه اعزام جنگجویان داوطلب به عراق، گونه ای تعهد مشترک میان پنج مرد، از سال ۲۰۰۵ تا سال ۲۰۰۶ در سن ۲۳ سالگی، به دوران حبس پیشگیرانه ای گرفتار آید.
همگی به بینشی از اسلام، برساخته از رزم جویانی به مقام قهرمانی برکشیده (مجاهدین)، عملیات برق آسا و آوردگاه های دوردست دل داده و از آنسو، چند تنی هم راهی این مقاصد شده بودند (سوریه، پاکستان، افغانستان، یمن). تبلیغات، خطبه ها و اقامت هائی به قصد آشنائی [با شیوه های مبارزه]، نگرش نسبتا ساده ای از جهان را به آنها ارزانی می داشت، که تجربه شخصی ملموس از سلطه جوئی [قدرت ها]، آزمونی که خلق های دیگر (در مالی، چچن، پاکستان و غیره) از سر می گذرانند و روایت گزاف تمدنی که یهودیان و کفار را مسئول همه این شرارت ها می نمایاند در کلیتی درهم تنیده گرد آورده بود. آنان آسان به این مفهوم از مذهب گرویدند زیرا هم انگیزه بیداری وجدان (در آگاهی از وضعیت خویشتن) و هم رهاننده بود (و آرمان جهانی و «والا» تری از بزهکاری و در حاشیه زیستن به سرپیچی آنان می بخشید.)
تشابه نسبی مسیری که اینها پیموده اند هم اینک هم خشم کارشناسان چندی را برانگیخته، که تردیدی به خود راه نمی دهند که با تمایل به طبقه بندی پدیده ها، آغاز یک «تروریسم لومپنی» یا «گانگستریسم» را اعلام دارند. با اینهمه، این ویژگی ها، به رغم رویکرد شیفتگان تشخیص شناسه های جنایتکاران، چندان هم استثنائی به چشم نمی آیند. چنین گذران هائی را می توان به هر عنوان، معرف راه های رفته «نسل شهرک های حاشیه ای» دانست که این افراد هم از همان تبارند (همگی در دههٔ ۱۹۸۰ به دنیا آمدند)، و تأثیر پذیرفته از گسستن از جامعه، دشواری دسترسی به شغل های بی نیاز از تخصص، تفکیک زیستگاه ها و کنترل پلیسی، قوم محوری مناسبات اجتماعی و زوال تحرک های سیاسی که بزرگانشان حامل و عامل آن بودند (مقاله «اسلام هراسی یا ترس از پرولتاریا» را در همین شماره بخوانید).
حال که این خصائص چنین مشترک اند، دیگر نه دست به عمل بردن، بلکه نادر بودنش باید مایه شگفتی گردد … ازاینرو نمی توان خود را فقط به جستجوی علل، در نفس رویداها، یا مطالعه توجیهاتی برای آنها محدود ساخت. ”انی کولووالد و بریژیت گائیتی“ استادان علوم سیاسی دریافته اند که «اگر تندروی را پویش و فرآیندی بدانیم، پیش از آنکه بتوانیم به تشریح آن بپردازیم، ناگزیر باید بپذیریم که قدم به قدم آنرا دنبال کنیم. بنابراین مطلب گذار از ”چرائی“ به ”چگونگی“ است. (۲)» تردیدی نیست که ترغیب های یک رئیس جهادی به ضربه زدن به فرانسه، جهان غرب یا جامعه یهودیان الهام بخش مشتاقان شوریدن است؛ اما به هیچ رو نیروی محرک دست به عمل زدن نتواند بود. بدینسان، ”هوارد ساول بکر“ جامعه شناس آمریکائی یادآور شده که «تصمیم غائی [به انجام عمل] واپسین حلقهٔ زنجیره ای از تصمیمات پیشین است که اگر آنها را جدا از یکدیگر بنگریم، هیچکدام ــ و جان کلام اینجاست ــ به خودی خود عجیب نمی نموده اند (۳).» باید بتوان به شیوه ”کریستوفر برونینگ“، زنجیرهٔ رویدادهای پیاپی، نمودار [شیوه] خاص هستی و حیات مرتکبان سؤقصد ها و محیطی که در آن تحول یافته اند را باز سازی کرد. این تاریخدان آمریکائی ــ دراحتمالا بهترین اثری که تاکنون در باره تندروی نگاشته شده (۴) ــ نشان داده است که با چه ساختکاری (همنوائی در صحن گروه، شخصیت زدائی از قربانیان، و غیره)، «مردانی عادی» متعلق به گردان ۱۰۱ ذخیره پلیس آلمان از ماه ژوئیه ۱۹۴۲ تا نوامبر ۱۹۴۵ به جلادانی خونسرد دگردیسی یافتند.
می توان تبار سؤ قصد های پاریس را تا زمان جنگ داخلی الجزیره دنبال کرد
نخست آنکه، نحوه انجام سؤ قصدها در تداوم همان اشکال پیشین بزهکاری می گنجد که برخی از این افراد توانسته بودند به آنها مبادرت ورزند. سرقت اتومبیل، یافتن و دست آموز کردن و به کار گرفتن سلاح، مثلا در چهارچوب حمله ای مسلحانه، مهارت ها و شیوه های کنشی هستند که می توان در اوضاع مشابه ای باز به آنها دست یازید. سیر حمله ها نیز بازتابی از استمرار این گونه رفتارهاست: تعیین غیر دقیق و تقریبی موقعیت؛ طرح های فرار پس از انجام عمل، محدود به بازگشت به خانه؛ نبود گزینه دیگری در دیدرس به جز سرگردانی بدون هدف، چنانچه چنین بازگشتی مقدور نباشد. چنین می نماید که خونسردی در انجام سؤقصد و مهارت در پیش بردن سریع ماجرا به قصد برآمدن از پس آن، تنها مهارت «موجود» در چنین عملیاتی باشد. حتی مردن چون شهید با تیراندازی به سوی نیروهای انتظامی به طرز غریبی به گرته برداری از مرگ ”سکارفس“ می ماند، که ”ال پاچینو“ در فیلم ”برایان اهل پالما“ تجسم آنست، تندیسِ نوعی جوانان حاشیه نشین شهرک ها؛ یا به نمونه ”ژاک مسرین“، سارق مسلحی که ”مراح“ چند هفته پیش از مرگ، زندگینامه اش را خوانده بود. آشنائی با این طرزعمل و حقانیت آن به چشم کسانی که آنرا به کار می گیرند، مرحله مهمی برای فهم این نکته است که چگونه بزهکاران می توانند سپس با استفاده از این روش ها، حتی اگر ناکافی هم باشند، خود را به سوی اهداف دیگری گسیل دارند. بدینگونه عزم ”کولیبالی“ به «حساب مأموران پلیس را رسیدن»، درست در زمانی که برادران ”کواشی“ به دفتر ”شارلی ابدو“ حمله می بردند می تواند بی تردید برانگیخته نفرت از نهادی باشد که در سپتامبر ۲۰۰۰ ”علی رزگی“ بهترین دوستش را، هنگامی که به همدستی او موتور سیکلت های دزدی را در کامیونی کوچک بار می کردند، پیش چشمش کشت.
بعد هم، این خشونت سیاسی در خلاء پدیدار نگشته. شجره آنرا می توان از دوران جنگ داخلی الجزایر ترسیم کرد. ستیزه ای که در ماه دسامبر ۱۹۹۱ در پی ابطال انتخاباتی درگرفت که پیروزی الجبهه الإسلامیه للإنقاذ (جبهه اسلامی رستگاری) را در بر داشت، بی نهایت خشونت بار بود. تا آغاز سال های دهه ۲۰۰۰، زد و خوردهای شدید میان ارتش و الجماعه الإسلامیه المسلحه (گروه های مسلح اسلامگرا) چندین ده هزارکشته بر جای نهاده و توده های انبوهی از مردم را به جابجائی و آوارگی و ترک وطن واداشته بود. این وضع غم انگیز خانواده های الجزایری ساکن فرانسه را هم که ”مراح“ و ”نموش“، نظیر برادران ”کواشی“ از جمع آنها بودند برکنار نگذاشت. بدینسان، آقای ”عبدالقانی مراح“، برادر بزرگ ”محمد“، در روایت تعطیلات تابستانی خود در ”وادی بزاز“ گفته است که در آنجا خانواده پدری اش از الجماعه الإسلامیه المسلحه پشتیبانی می کرده، و سلاح ها و گاه «یک ژاندارم یا یک غیر نظامی سربریده» را به رخ می کشیده. او همچنین شرح داده که در آن دوران یکی از عموهای ساکن ”تولوز“ به وی فشار می آورده تا خواهرانش «دیگر به مدرسه نروند، حجاب اسلامی سرکنند و در خانه بمانند» (۵). در بافت جامعه فرانسه، چنین احکام مذهبی ممکن است همزمان فراخوانی به رعایت رسوم و سنت ها، خطاب به کودکانی باشد که (در گردش ها، مراودات یا شیوه پوشش خود) به آزادی بیش از اندازه ای دست یافته اند، و نیز حمایت سیاسی مستقیم تری از گروه های مسلح؛ مانند گروه ”جمال بقال“. فرد اخیر را که ”شریف کواشی“ و ”کولیبالی“ در سال ۲۰۰۵ در بازداشتگاه ”فلوری ـ مروژیس“ ملاقات کرده بودند، مرشد ایندو معرفی کرده اند. ”جمال بقال“ متولد سال ۱۹۶۵، به شبکه حمایت از الجماعه الإسلامیه المسلحه در فرانسه پیوسته بود، که همین موجب بازداشت وی در سال ۱۹۹۴ شد. او همراه با ”کولیبالی“ و ”شریف کواشی“، در شمار پانزده تنی بودند که گمان می رود فرار آقای ”اسمائین ایت علی بالقاسم“، یکی از متخصصان فنی تجهیزات و مهمات سؤقصدهای سال ۱۹۹۵، را تدارک دیده باشند. گویا ”کوآشی“ در بازداشت با آقای ”فرید ملوک“ تماس گرفته که او هم به علت حمایت لجیستیکی از همین حمله ها محکوم شده بود.
این دیدارها پیوندی میان نسل های مختلف مبارزان فعال اسلام سیاسی گره زد، نحله ای که در تعهد تاریخی دراز آهنگی جای دارد و مراحل آنرا پیروزی های دلاورانه و شکست ها و تغییر مسیرها رقم زده است (۶). در سال ۱۹۹۵ الجماعه الإسلامیه المسلحه می توانست به یک پیروزی نظامی و سیاسی در الجزایر امید بندد. از اینرو هدف از بمب هائی که در وسائط حمل و نقل عمومی پاریس کار گذاشتند، آن بود که دولت فرانسه را به کاستن از حمایت از رژیم نظامی وادارند. چند سال بعد، از چنین گزینه هائی روی گرداندند. الجماعه الإسلامیه المسلحه شکست خورد، و الجماعه السلفیه للدعوه والقتال (گروه سلفی موعظه و پیکار) که در سال ۱۹۹۸ پدید آمده بود، در اثر ضربات ارتش رو به زوال نهاد. این تضعیف سیاسی و سر زمینی بی شک روشنگر چرائی گرویدن این گروه به القاعده در سال ۲۰۰۷، و برگزیدن نام القاعده فی بلاد المغرب الإسلامی و تغییر استراتژی آن است. سازمان از آن پس بر عملیاتی منزوی (مانند ربودن غربی ها) در صحرا، حتی در مالی و نیجر تمرکز یافت. از اینرو مبارزانی که در فرانسه یا اروپا به سر می برند، در تدوام رسالت خویش در مسیرهای دیگری، متفاوت از سیر و سلوک پیشینیان گام برمی دارند. اینک در گذار خویش ــ که گاه آغاز وعزیمتی دیگرست ــ یا راه به افق هائی کج می کنند که دستگاه های اطلاعاتی آنها را «سرزمین های جهاد» می نامند؛ و یا به تبلیغ از طریق دست به عمل زدن خطر می کنند.
این نحوه دست به عمل بردن را آنارشیست ها در کنفرانس لندن در سال ۱۸۸۱ برگزیدند. قاعده آن آسان است: امر شورشگرانه (سؤ قصد، قتل، خرابکاری، مصادره به زور) «مؤثر ترین وسیله تبلیغات و یگانه ابزاری است که (…) می تواند تا ژرف ترین لایه های اجتماعی نفوذ کند و نیروهای چالاک و سرزنده بشری را به میدان نبرد بکشاند (۷)». این شگردها را که اندکی در همه جا، در اروپا، ایالات متحده و روسیه به کار می گرفتند، به دولت ها، مأموران پلیس، صاحب منصبان دستگاه قضا، شریعتمداران، مخالفان سیاسی همانقدر ضربه می زدند که به «بورژواهای» بی نام و نشان؛ مبارزان با استفاده از این شیوه همزمان می خواستند هم مسئولان را (به تاوان صدور احکام قضائی، دست آلودن به شکنجه، و غیره) گوشمالی دهند، هم کین رفقای به خاک افتاده را بستانند و هم نمادها را به امید بیدار کردن توده ها از میان بردارند.
صد و سی سال پیش از آنکه ”الهام“، مجله تبلیغی القاعده در شبه جزیره عربستان، خواستار مرگ ”استفان شاربونیه“ معروف به ”شارب“ شود، روزنامه هائی مانند ”انقلاب اجتماعی“، ”نبرد“، ”درفش سیاه“ عناوینی را مانند «مطالعات علمی»، «کالاهای ضد بورژوا» یا «زرادخانه علمی» درستون های خویش گشوده بودند که به طرز ساختن بمب اختصاص یافته بود. در سال ۱۸۸۴ نشریه ”حقوق اجتماعی“ حتی تا آنجا پیش رفته بود که کارزاری برای جمع آوری پول «برای خرید تپانچه ای» به راه اندازد «که باید انتقام رفیق راه، ”لوئی شاوز“ را» که ژاندارم ها وی را کشته بودند، «بگیرد».
گرچه تبلیغ با دست عمل زدن توانسته است شیفتگی هائی به بار آورد، اما هرگز توده های انبوهی را برنیانگیخته
با اینهمه فکر تبلیغات از طریق انجام عمل در صحنه اجتماع، مروجانش را ناخشنود باقی نهاده و چندان توده های انبوهی را از جای نجنبانیده است. گرچه مردم برخی از این کنش ها را با نظری مساعد نگریسته اند، اما هیچیک از آنها به بسیج توده ها نیانجامیدند؛ حتی برعکس، انگیزه فاصله گرفتن سپهر کارگری از جنبش های آنارشیستی گردیدند که سرکوب های بیرحمانه ای از پا در می انداخت. از آغاز قرن بیستم این روش ها را به نفع اقداماتی برای بسیج کردن توده ها، کنار گذاشته بودند. پس از آن جنبش های چپگرای تندرو (نظیر اقدام مستقیم در فرانسه، جناح ارتش سرخ در آلمان، بریگاد سرخ در ایتالیا)، و هواداران راستگرائی افراطی (مانند سازمان ارتش سرّی، ”تیموتی مک وی“ که به جرم سؤقصد ”اوکلاهما سیتی“ در سال ۱۹۹۵ در ایالات متحده اعدام شد، یا آقای ”آندرس بهربنگ بری ویک“ مسئول کشتار ”یوتویا“ در نروژ در سال ۲۰۱۱) همین رویکرد را پیشه کردند، که همان عدم موفقیت را هم به بار آورد.
«مناسبات تروریستی» نه دو جناح بلکه سه طرف را در بر می گیرد
قتل های اخیر که فرانسه را تکان دادند این قاعده را تائید می کنند. به رغم دستور ”کولیبالی“ به ”برادران مسلمان“ش در ویدئوئی که پس از مرگش منتشر شد («چه می کنید وقتی آنها پیاپی به ییامبر اهانت روا می دارند؟ چه می کنید وقتی جمعیتی تمام را یک جا قتل عام می کنند؟ چه می کنید وقتی درست روبروی خانه شما، خواهران و برادرانتان گرسنگی می کشند؟»)، انبوه همین مسلمانان عملیاتی را مردود دانستند، که اگر حملات به مساجد، ویران کردن پرستشگاه ها، پرخاش گری ها و کتک زدن های پیامد این ماجرا را ملاک گیریم، خود قربانیان جانبی آن بوده اند. انگار مسئولان سیاسی درس های تاریخ را خوب نیاموخته اند که اینگونه با رجز خوانی بر طبل جنگ می کوبند، نظیر آقای ”امانوئل والس“ در روز ۱۳ ژانویه ۲۰۱۵ که از تریبون مجلس ملی فریاد برداشته بود: «آری، فرانسه علیه تروریسم، جهادگروی و اسلام تندرو در جنگ است».
نخست آنکه وضعیت با همه جنبه های غمبارش، یک جنگ نیست، و دستگاه های پلیس و مقامات قضائی آنرا در مهار دارند. مرتکبان و همدستان سؤقصدها را خنثی یا به سرعت بازداشت کرده اند و می توان به درستی اندیشید که اگر جنایات مشابه دیگری هم در آینده رخ دهد چنین خواهد بود. موقعیتی که احتمال کوچکترین مخاطره ای در آن نباشد، حتی در رژیم هائی پلیسی تری (مانند شیلی در دوران زمامداری ”اوگستو پینوشه“ یا اسپانیا هنگام زمامداری ”فرانسیسکو فرانکو“) هرگز وجود نداشته است.
سپس، سخن گفتن جنگجویانه بر فرض شکاف جامعه به قطب ها استوار است، زیرا بر بسیج همگان علیه یک دشمن مشترک تکیه دارد. اگر این استدلال هنگامی که امواج سپاهیان جنگجو به سوی مرزها روانند پژواکی تواند یافت، در روزگار عادی بی اثر می ماند. دشواری برخی از آموزگاران برای واداشتن دانش آموزان در کلاس های درس به رعایت یک دقیقه سکوت رسمی به یاد قربانیان در روز ۸ ژانویه ۲۰۱۵، همانند ترکیب اجتماعی شرکت کنندگان درتظاهرات عظیم یکشنبه بعد از آن، نشان داد که همدلی، چندان هم تا به درون برخی از جمعیت ها گسترش نیافته است. چرا باید شگفت زده شد؟ گذران روزمره توده های مردم، و مشخص تر گفته شود، جوانان آنها از بسیاری جهات به چگونگی زندگی مرتکبان سؤقصد ها نزدیک ترست تا به فرمانروایانی که آنها را به بسیج بر می انگیزاندند، و یا به طبقات متوسط با فرهنگی که به وسوسه راه پیمائی افتاده بودند. با اشکال متعدد تبعیض روزانه (اجتماعی، مذهبی، وضع ظاهری یا تیره و تبار)، به حاشیه راندن اجتماعی و مسکونی، همانند کنترل های پلیسی، احتمال اندکی می توان داد که افرادی گرفتار تنگناهای این گونه رفتارها، با جنبشی واحد همگرا گردند، تا با کسانی درآمیزند که یا خود سلوک و تبعیض هائی از این دست را سازمان می دهند و یا اگرهم تبعیض ها را ملامت می کنند، غالبا به راستی دغدغه ای از آنها به دل راه نمی دهند. به همان شیوه ای که برخی از دانش آموزان کجرفتار آلمانی که ”الکساندر اوئیسر“ جامعه شناس مطالعه کرده خود را به ایدئولوژی نازیسم منتسب می کردند تا معلمان خود را به دهشت اندازند (۸)، پشتیبانی لفظی از سؤقصدها هم فرصت مغتنمی به همتایان فرانسوی آنان می بخشد تا به نظام آموزشی و اجتماعی بتازند که طردشان کرده است.
وخیم تر از آن، قطبی کردن و ایجاد شکافی جنگجویانه در امر خشونت سیاسی بی معنی است. دو گونه گفتمان متقارن به رو در روئی برخاسته اند: حکم مقامات («یا با مائید یا با تروریست ها») و هشدار سازمان های مخفی («یا با ما هستید یا مسلمانی بد»، «ناسیونالیست»، «انقلابی»، و مانند اینها هستید). چیزی که هست «رابطه تروریستی» نه دو جناح بلکه سه طرف دارد (۹). رویاروئی و برخورد میان دو دسته اول پیش چشمان غالبا بی اعتنای بخش عمده مردمی روی می دهد، که آنها را از طریق رسانه ها به جایگاه تماشاگر رانده اند. ایجاد فاصله دقیقا شرط عدم گسترش خشونت است، به ویژه هنگامی که گروه های تندرو از پایگاه اجتماعی یا سرزمینی قدرتمندی برخوردار نیستند. ناگزیر فشار به قصد وادار کردن همگان به محکوم کردنی به اجماع، به انگیزه سرپیچی از دستور، می تواند اقلیتی از این تماشاگران را به همدلی با مقاصد و یا حتی پیوستن به صفوف سازمان های مورد نظر برانگیزاند. احتمال این مخاطره وقتی بیشتر می شود که این حکم را به اقدامات قضائی یا اداری گره زنند تا کسانی را که از آن تن می زنند محکوم سازند.
پی نوشت:
(۱) Cf. Gérard Mauger, Les Bandes, le milieu et la bohème populaire, Belin, Paris, 2006, و Marwan Mohammed, La Formation des bandes. Entre la famille, l’école et la rue, Presses universitaires de France, Paris, 2011.
(۲) Annie Collovald et Brigitte Gaïti (sous la dir. de), La Démocratie aux extrêmes. Sur la radicalisation politique, La Dispute, Paris, 2006.
(۳) Howard S. Becker, Les Ficelles du métier, La Découverte, Paris, 2002.
(۴) Christopher R. Browning, Des hommes ordinaires, Les Belles Lettres, Paris, 1994.
(۵) Abdelghani Merah, Mon frère, ce terroriste, Calmann-Lévy, Paris, 2012.
۶. ساز و کارهای مشابهی را در جنبش های مخفی دیگر نیز می توان دید. مقاله نگارنده «بر جاده های سراشیب نبرد مسلح»، را در شماره ماه اوت ۲۰۱۱ لوموند دیپلماتیک بخوانید.
(۷) Lettre de Carlo Cafiero et Errico Malatesta à la Fédération jurassienne, publiée dans le Bulletin de la Fédération jurassienne, no 49, Sonvillier (Suisse), 3 décembre 1876.
(۸) Alexandra Oeser. Enseigner Hitler. Les adolescents face au passé nazi en Allemagne, Editions de la Maison des sciences de l’homme, Paris, 2010.
(۹) Cf. Didier Bigo et Daniel Hermant, «La relation terroriste», Etudes polémologiques, no 47, Paris, 1988.
نویسنده * مدرس علوم سیاسی در دانشگاه پاریس غرب نانتر ـ دفانس (مؤسسه علوم اجتماعی سیاست) است.