رالف دارندورف ترجمه حسین سراجی جهرمی
پیشگفتار مترجم: رالف دارندورف(۱۹۲۹-۲۰۰۹)، جامعه شناس، فیلسوف و سیاستمدار بریتانیایی آلمانی الاصل است. وی مهم ترین نظریه ی خود را که به نوعی مکمل مکتب ساختاری-کارکردی پارسونز به شمار می رود، در کتاب ” طبقات اجتماعی و تضاد طبقاتی در جامعه ی صنعتی ” ارائه نمود. وی سال بعد در ۱۹۵۸، محورهای اصلی آن را در مقاله ای جامع منتشر کرد. از آنجا که این کتاب تاکنون ترجمه نشده است، ترجمه ی این مقاله شایسته ( و چه بسا بایسته ) به نظر می رسد.
نوشتههای مرتبط
بخش نخست*
پس از یک وقفه ی تقریبا پنجاه ساله ، مضمونی در جامعه شناسی دوباره پدیدار شده است که ریشه و اصل این رشته را بیش از هر عرصه ی موضوعی دیگری تعیین کرده است. از مارکس و کنت تا زیمل و سورل ، تضاد اجتماعی ، بویژه انقلاب ها ، یکی از مضامین محوری در پژوهش اجتماعی بوده است. همین در مورد بسیاری از جامعه شناسان آنگلو-ساکسون اولیه نیز صدق می کند ( هرچند مسأله ی انقلاب در آثار آنان به گونه ای مشخص تاحدودی نادیده گرفته شده است) ، برای مثال، وب ها در انگلیس و سامنر در ایالات متحده. با این حال، وقتی تالکوت پارسونز در ۱۹۳۷ همگرایی عینیی در نظریات جامعه شناختی آلفرد مارشال، امیل دورکیم، ویلفردو پارتو و ماکس وبر بر قرار نمود«۱» ، دیگر تحلیلی از تضاد اجتماعی را در سر نداشت ؛ تحلیل وی تلاشی بود برای حل مسأله ی انسجام اصطلاحا ” نظام های اجتماعی ” به وسیله ی مجموعه ی مدونی از مقولات به هم پیوسته . اکنون پرسش جدید این بود که ” چه چیزی جوامع را متفق و باهمدیگر نگه می دارد؟ ” و نه اینکه ” چه چیزی آن ها را به جلو می راند؟ “. تأثیر و نفوذ خودنمایی پارسونزی سؤال اول در جامعه شناسی متأخر ( و بی گمان نه فقط در جامعه شناسی آمریکا) ، را به سختی می توان ارزیابی نمود. بنابراین ممکن است وقفه در مطالعه ی تضاد اجتماعی در دهه های اخیر برای بسیاری ، بیشتر به عنوان تداوم مسیر های سنتی تحقیق جلوه کند تا به عنوان یک کشف ریشه ای ( نمونه ای از طنز دیالکتیکی در توسعه ی علم ).
اکنون، رویکردها نسبت به یک مطالعه ی نظام مند تضاد اجتماعی در مقایسه با آثار بی شمار درباب قشربندی اجتماعی یا ساختار و کارکرد نهادها، سازمان ها و جوامع خاص، جدا افتاده و منزوی اند. هنوز تز احیای مطالعه ی تضاد اجتماعی می تواند با ملاحظه ی آثار آرون، فیلیپ، برینتون، کر، کوزر، برینکمان ، گایگر و دیگران توجیه شود «۲» ، بعلاوه تلاش برای تعیین مکانی نظام مند و چارچوب خاصی برای نظریه ای درباب تضاد در تحلیلی جامعه شناختی ، خود توجیهی برای آن است.
گونه ها و تنوعات تضاد اجتماعی
با یک مشاهده ی پیش پا افتاده آغاز می کنم : مسأله ی تضاد از مسأله ی انسجام جوامع ، کمتر پیچیده نیست. ما اکنون می دانیم که تلاش برای کاستن تمامی تضادهایی که در میان گروه های اجتماعی واقعا در حال رخ دادن هستند به یک اصل مشترک ، کاری است بی حاصل و بی نتیجه. چنین کاری یا به تعمیم های پوچ ( مثل ” هر جامعه ای تضاد های اجتماعی را تجربه می کند ) منجر می شود و یا به فزون ساده انگاری های از لحاظ تجربی غیرقابل توجیه ( مثل ” تاریخ همه ی جوامع تاکنون تاریخ مبارزات طبقاتی بوده است “) می انجامد. به نظر می رسد نخست، مرتب سازی و طبقه بندی مسائلی که تحت عنوان کلی ” تضاد اجتماعی ” متصور هستند ، بهتر است. حتی یک تأمل سطحی هم به تمایز سلسله ای از گونه ها منجر می شود. جنگ و همچنین تضادهایی در میان احزاب سیاسی وجود دارد ( از قرار معلوم دو نوع متفاوت از مبارزه). با توجه به جامعه ی مفروض (الف) ، می توان گفت تضاد های برونزاد از بیرون ، وارد جامعه ی (الف) شده یا به آن تحمیل می شوند ، و تضاد های درونزادی وجود دارند که درون جامعه ی (الف) تولید شده اند. از این دو دسته، که دست کم از لحاظ تحلیلی ، می توانند دوباره به گونه ای نسبتا دقیق، متمایز شوند، باز هم گونه های مختلفی وجود دارد. اجازه دهید توجهمان را برای لحظه ای به تضاد های درونزاد منحصر کنیم ( به دلایلی که به زودی داده خواهد شد). آنگاه زیربخش های بیشتری مستقیما ادراک خواهد شد : بردگان در برابر آزادمردان در رم، سیاه پوستان در برابر سفیدپوستان در ایالات متحده، پروتستان ها در برابر کاتولیک ها در هلند، فلمینگ ها در برابر والون ها در بلژیک، محافظه کاران در برابر طرفداران احزاب کارگری در انگلستان، اتحادیه ها در برابر کارفرمایان در بسیاری ازکشورها. همه ی این ها گروه های مخالف در تضاد های شناخته شده هستند. شاید هر یک از این مثال ها در یک دسته ی مشخص قرار نگیرند؛ اما قطعا همه ی آن ها نمی توانند تحت یک گونه ی واحد از تضاد اجتماعی رده بندی شوند. هر معیاری که برای طبقه بندی برگزیده شود ( برای مثال، موضوع درگیری، منشأ ساختاری گروه های در تضاد، اشکال تضاد) چند گونه ی مشخص به دست خواهد آمد.
حدود و اهداف یک نظریه ی تضاد اجتماعی
در اصل، جامعه شناسی ایده آل نمی تواند هیچ یک از این مقولات و گونه های تضاد را از تحلیل حذف کند. با این وجود ، همه ی گونه های ذکر شده برای تحلیل جامعه شناختی اهمیت یکسانی ندارند. یادآوری مختصری درباره ی قصد یک نظریه جامعه شناختی درباب تضاد معلوم می سازد که سهم جامعه شناسی در فهم تضاد ( بعلاوه ی سهم تضاد در فرایند اجتماعی) در موارد خاصی در برخی وضعیت ها و حالت ها، بیشتر از وضعیت ها و حالت های دیگر است. قصد یک نظریه ی جامعه شناختی درباب تضاد ، غلبه بر ماهیت شدیدا خودسرانه ی رویداد های تاریخی غیرقابل توضیح به وسیله ی استنتاج و اشتقاق این رویدادها از عناصر ساختاری اجتماعی است ( به دیگر سخن، تبیین فرایند هایی معین به واسطه ی پیوندهای پیش آگاهانه و پیش گویانه). قطعا توصیف کردن تضاد میان کارگران و کارفرمایان ضرورتا مهم است؛ اما فرآوردن دلیل و گواهی که چنین تضادی پایه در ترتیبات ساختاری اجتماعی معینی دارد و از این رو در هرجا که چنین ترتیبات ساختاری مسلم باشند، به وجود می آیند، بسیار مهم تر است. پس وظیفه ی جامعه شناسی استنتاج و اشتقاق تضاد ها از ساختارهای خاص اجتماعی است و نه منتسب کردن این تضاد ها به متغیرهای روانشناختی (” پرخاشگری” ) یا به متغیرهای توصیفی-تاریخی ( رخنه و نفوذ سیاه پوستان در ایالات متحده) و یا به شانس.
اگر نشان داده شود که تضادها ناشی از ساختار موقعیت های اجتماعی مستقل از گرایش جمعیت ها و امدادهای غیبی تاریخی، هستند ، می توانند در معنای تحلیل جامعه شناختی دقیق، توضیح داده شوند. لاجرم این یک صورتبندی بسیار انتزاعی است، به جای شرح و توضیح آن، ممکن است توضیح معنای آن به واسطه ی طرز عمل شکلی از تضاد اجتماعی که در پی می آید ، بهتر باشد. با این حال، نخست اجازه دهید یک نتیجه از این فرمول بگیریم چراکه به ما کمک خواهد کرد تا مسأله ی خود را دقیق تر کنیم.
پس از شناخت نابسندگی نظریه ی مارکسیستی-لنینیستی درباب امپریالیسم ، تبیین تضادهای برونزاد بر اساس ساختار یک جامعه ی مفروض، بار دیگر مسأله ای حل ناشده است، تدبیر آنچه که به ندرت آغاز شده است. علاوه براین، به نظر می رسد که تبیین تضادهای برونزاد «۳» به واسطه ی ابزارهای تحلیل ساختار جامعه شناختی تنها در یک معنای استعاری ممکن است- یعنی ، تنها در مورد جوامع تمام و کمال ( یا ” نظام های اجتماعی ” کمتر جامع ) برای اینکه [این تضادها] واحدهای یک ساختار جدید باشند «۴» ، به دیگر سخن، هنگامی که جامعه ی (ج) برحسب ساختار عناصر آن که (الف) و (ب) هستند تحلیل می شود بدون آنکه ساختار درونی الف و ب لحاظ شود. بر این اساس، در حال حاضر حذف کردن و بیرون راندن تضادهای برونزاد از نظریه ای درباب تضاد، معقول به نظر می رسد.
از طرف دیگر، مثال هایی که از تضادهای برونزاد ذکر شد، اگر از نقطه نظر اهمیت ساختاریشان در نظر گرفته شوند در دو گروه قرار می گیرد. از یک سو، آن ها اشاره به تضادهایی می کنند که تنها در جوامع خاص برپایه ی شرایط تاریخی خاص به وجود می آیند ( سیاه پوستان یا سفیدپوستان در ایالات متحده، پروتستان ها در برابر کاتولیک ها در هلند؛ فلمینگ ها در برابر والون ها در بلژیک) ؛ با این حال ، از سوی دیگر، تضادهایی هستند که می توانند به عنوان تجلیات ویژگی های ساختاری کلی جوامع یا تجلیات جوامعی که دریک مرحله ی یکسانی از توسعه هستند، درک شود ( محافظه کاران در برابر طرفداران احزاب کارگری در انگلستان ؛ اتحادیه ها در برابر انجمن های کارفرمایان ).«۵» بدیهی است در هردو مورد، تحلیلی که به تعمیم منجر شود ممکن است: نظریه ای درباب تضاد اقلیت ها یا تضاد مذهبی ، معنادارتر از نظریه ای درباب تضاد اجتماعی است. با این وجود، وزن و اهمیت نسبی آن ها در نظریه ای کلی درباب جامعه، آشکارا قابل تشخیص است. شگفت آور نیست که نظریه ی ” کلاسیک ” تضاد – منظورم در اینجا در درجه ی اول نظریه ی طبقاتی تضاد است- بالاتر از همه، توجه خود را به چنین اصطکاک های اجتماعیی که می تواند از ساختار جوامع مستقل از داده های تاریخی از لحاظ ساختاری اتفاقی، ناشی شده باشد ، متمرکز نموده است.
رویکردهای زیر نسبت به نظریه ای درباب تضاد نیز تضادهای مبتنی بر ساختار را مدنظر قرار می دهند. ما تاکنون، به هیچ وجه نظریه ای عمومی درباب تضاد مدنظر نداشته ایم، اگرچه من این ادعا را می پذیرم که ما در اینجا با یکی از مهم ترین،اگر نگوییم مهم ترین ، گونه ی تضاد اجتماعی سروکار داریم. شب سنت بارتلمی، شب شیشه ای، و شاید لیتل راک ، انقلاب فرانسه، اعتصاب عمومی ۱۹۲۶ و ۱۷ ژوئن ۱۹۵۳ بریتانیا، هرچقدر هم که به عنوان مسائل تضاد اجتماعی مهم باشند، از نظر من بیشتر به تحلیل ساختاری مربوط می شوند. نظریه ی جامعه شناختی تضاد برای انکه کمتر به صورت نمایشی ارائه شود، در حال حاضر، خود را به تبیینی از اصطکاک های میان حکمرانان و حکومت شوندگان در سازمان های ساختاری اجتماعی مفروض محدود خواهد نمود.
پایان بخش نخست
* این مقاله توسط آناتول راپاپورت ، واحد تحقیقات بهداشت روانی، دانشگاه شیکاگو ترجمه شده است.
متن زیر، تلاشی در به تصویر کشیدن نظام مند انگاره های کتاب من [ طبقات اجتماعی و تضاد طبقاتی در جامعه ی صنعتی ( اشتوتگارت، ۱۹۵۷)] است. با این حال، متن، به گونه ای قابل ملاحظه در سازمان و حیطه ی موضوعی خود از آنچه در کتابم ارائه شده است فراتر می رود: (۱) از آنجا که کتاب ، ملاحظات نظری و تحلیل تجربی را به هم می پیوندد، شرح حاضر اساسا منحصر به جنبه های نظری است؛(۲) نظر به اینکه من در کتاب ، جهت گیری های نظری را در یک گفتگوی انتقادی با دیگر نویسندگان ، بویژه با مارکس ، پرورده ام، نوشته زیر ، نظام مند است. نیاز به گفتن نیست که آنچه در کتاب صریحا پرورده شده است، تنها به گونه ای رسمی و همراه با ایجاز و اختصار جزمی می تواند در اینجا به بحث گذاشته شود. با این حال، شاید قابل ذکر باشد که شرح حاضر ، بخصوص در بخش های نخست و چهارم ، از جنبه های معینی حاوی صورتبندی هایی فراتر از حیطه ی کتاب است.
۱ مقایسه کنید با. Structure of Social Action (New York,1937; 2d ed., Glencoe, 1949).
۲ Raymond Aron, “Social Structure and the Ruling Class,” in Class Status and Power, ed. Reinhard Bendix and Seymour Martin Lipset (London, 1954); Andre Philip, Le Socialisme trahi (Paris, 1957); Crane Brinton, The Anatomy of Revolution (2d ed.; New York, 1952); Clark Kerr, “Industrial Conflict and Its Mediation,” American Journal of Sociology, Vol. XL, No. 3 (November, 1954); Lewis Coser, The Functions of Social Conflict (London, 1956), and “Social Conflict and Social Change,” British Journal of Soclolog/, Vol. VIII, No. 3 (September, 1957); Carl Brinkmann, Soziologische Theorie der Revo-lution (Tiubingen, 1948); Theodor Geiger, Klas-sengesellschaft in, Schmelztiegel (Koln-HIagen, 1949); Max Gluckmann, Custom and Conflict in Africa (London, 1957).
۳ در اینجا به خاطر داریم تضادی که ، از نقطه نظر جامعه ی (الف) ، برونزاد جلوه می کند ، از یک نقطه نظر دیگر، به صورت تضادی میان دو جامعه یا نظام (الف) و (ب) جلوه می کند.
۴ تالکوت پارسونز و دیوید ایستون ، دانشمند علوم سیاسی ( نظام سیاسی [نیویورک، ۱۹۵۳] ) در حال حاضر در تلاش برای تحلیل تضادهای بین المللی از طریق مدلی هستند که در آن جوامع تمام و کمالی مانند ایالات متحده و شوروی ، به مثابه ی عناصر ظاهر می شوند و طوری تلقی شده اند که گویی ساختار درونی ندارند. این رویه از لحاظ روش شناختی کاملا درست و برحق است. اینکه چه نتایجی می تواند به دست آورد و احتمالا چگونه به تحلیل تضادهای درون جامعوی مربوط و متصل می شود، واگذار به آینده است.
۵ تضاد میان آزاد مردان و بردگان در رم باستان، اگرچه نه در سطح یکسانی از عمومیت، احتمالا متعلق به این گروه دوم است.
Source: Ralf Darendorf, “Toward a Theory of Social Conflict”, The Journal of Conflict Resolution, Vol. 2 (Jun., 1958), pp. 170-183.