دربارهی “مقاله” با نگاهی تحلیلی بر مقالهای از کتاب “دفترچهی خاطرات و فراموشی” اثر محمد قائد – لذتِ خواندنِ “مقالهی واقعی”
کلارنس هیو هولمن -استاد و پژوهشگر ادبیات- در شرحی مبسوط از انواع فرمهای ادبی و نوشتاری، به توصیف مقاله (Essay) نیز پرداخت و آنرا متنی نسبتا کوتاه در باب موضوعی مشخص دانست. هولمن بلادرنگ هشدار میدهد که بهواسطهی استفادهی وسیع از این تِرم ، نمیتوان به یافتن هیچ تعریفی که مقبولیت یا رضایت همگان را به دست آورد، امید بست. سپس به شمردن انواع مقاله میپردازد و بعد از ردیفکردن بیست نام (همچون توصیفی ، نقادانه ، سرگذشتی ، گزینگویانه ، تعلیمی و غیره)، اذعان میکند که این لیست کامل نیست و میشود به آن افزود. در ادامه مدعی میشود یک تقسیمبندی بسیار ساده اما کاربردی، دوگانهی مقالهی رسمی و غیررسمی است. البته، معنای عامِ عنوان غیررسمی نباید سبب فریبخوردگی شود که با متنی سرسری مواجهیم.
نوشتههای مرتبط
هولمان توضیح میدهد که مقالهی غیررسمی را گاهی مقالهی واقعی هم مینامند. در توصیف هولمن، کیفیاتی نظیر دارابودنِ جنبههای شخصی (همچون خودآشکارگری، و تجربیات و سلایق شخصی)، شوخطبعی، ظرافت سبک، ساختار متلاطم و نامنظم، با درونمایهای بدیع و نامتعارف، تازگی در فُرم، رها از تظاهر، از خصوصیات مقالهی غیررسمی است. مقالهی رسمی اما، طولانیتر، جدیتر، منظمتر و از ساختار منطقیِ منسجمتری برخوردار است. در نظر هولمان، همین تمایز ساده نیز خالی از کشمکش نیست و کشیدن خطی دقیق میان مقالهی رسمی و غیررسمی هم گاه ناممکن به نظر میرسد. حتی اندازهی مقاله گاه در حد بحثی کوتاه است و گاه به درازای یک فصل از یک کتاب. ریچارد نورکوئیست – استاد ادبیات دانشگاه جورجیا- معتقد است از ابتدای ابداع مقاله در قرن شانزدهم، این گونهی لغزنده از نوشتار، در برابر هر تعریف جامع و دقیقی مقاومت میکند.
تاریخچهی این سبک از نوشتار به میشل دو مونتنی میرسد؛ نویسنده و فیلسوف فرانسوی قرن شانزدهم. مونتنی پس از فراغت از زندگی پرمشغلهی خویش، تصمیم به نوشتن و ارائهی مطالبی در تحلیل نوشتههای پیشینِ خود گرفت. آنها را در حدود ۱۵۸۰ و در دو مجلد تحت نام Essais که به معنای تلاش و کوشش است به چاپ رساند. انتخاب چنین عنوانی از سوی مونتنی اشاره به ماهیت تجربی این سبک از نوشتار در مقایسه با شکل سنتی متون فلسفی بود. افزودن عناصر شخصی به متن، شروع شکلگیری مقاله در قالب مدرن بود. مونتنی در بیانی نه چندان متواضعانه اما روشنگر اعلام کرد “خود” اساسِ کتاب خویش است و بدینترتیب بر نقش پررنگ نگاهی شخصی در ساخت مقاله تاکید کرد. مجلد سوم این مجموعه به موضوعاتی پرداخت که عناصر شخصی و رهایی از کلیشههای رایج در نوشتار فلسفی را بیش از پیش نمایان میکرد؛ در باب فراغت، در باب خوابیدن، در باب دروغگوها، در باب عطر و بو، و موضوعاتی از این دست.
کمتر از دودهه بعد، فرانسیس بیکن با وام گرفتنِ همین عنوان، برای اولین بار در زبان انگلیسی و در سال ۱۵۹۷ اولین مجموعه مقالاتش را به چاپ رساند. چاپ اول با ده مقاله توجه بسیاری برانگیخت که نتیجتا به چاپ دوم با ۳۸ و چاپ سوم با ۵۸ مقاله انجامید. مقالات بیکن، به تدریج طولانیتر شدند، به شفافیت و پرمایگیشان افزورده شد و از غنا و فصاحتی قابل ملاحظه برخوردار شدند که به نویسنده موقعیتی ویژه در ادبیات انگلیسیزبان بخشید. در نظر هولمان، پس از بیکن و در محدودهی قرن هفدهم، به گسترش و غنای مقالهی غیررسمی چندان افزوده نشد و آنچه بیشتر شهرت یافت، عموما در زمرهی مقالات رسمی گنجانده میشود؛ متن مشهور آریوپاجیتیکا از جان میلتون ، آناتومیِ مالیخولیا از رابرت برتون و رساله در باب فهم انسان از جان لاک ، همگی در این دوران نوشته و در گنجینهی مقالات ارزشمند انگلیسی زبان تثبیت شدهاند.
قرن هجدهم سرآغاز تولد شکل دیگری از مقالهنویسی بود که تحت عنوان مقالهی دورهای یا گاهنامهای شهرت یافت. چهرههایی نظیر ریچارد استیل و جوزف ادیسون از شاخصترین نویسندگان این سبک از مقاله بودند؛ خلاصهتر در اندازه، متناسبتر با روحِ وقایع روز، کمعمقتر در بحث، غیررسمیتر در لحن و شیوه، استفادهی بیشتر از شوخطبعی و طنز، و تنوع در موضوعات از خصوصیات این مقالات بودند. به مرور و با تنوع در سبکهای مختلف مقالهنویسی، نویسندگان بیشتری دست به قلم بردند و بخت خویش را در این گونه از نوشتار آزمودند، از دیکنز و جورج الیوت تا ویرجینیا وولف، آلدوس هاکسلی و دیگران. قرن نوزدهم، مجالی دوباره به مقالهی رسمی داد و مقالات تاثیرگذار متعددی دربارهی موضوعات تاریخی، زیستشناختی، دینی و اخلاقی نگاشته شد.
در نهایت و آنچنانکه هولمان جمعبندی کرده، میتوان مقالهی رسمی را به اشکال مختلفی در نظر آورد، از (Article) در مجلهای جدی، تا رسالهای علمی یا فلسفی که به کتاب بیشتر میماند تا مقاله. تکنیک نوشتن چنین مقالاتی بیشتر به متنی نظری شبیه است و وجه ادبیِ آن از اهمیت چندانی برخوردار نیست. استحکام، ساختار منسجم و دقیق، شفافیت و پیوستگی در متن، از ویژگیهای چنین مقالاتی است. میتوان تمامی مقالات آکادمیک، به ویژه در دوران جدید و قرن بیستم به بعد را در چنین تعریفی طبقهبندی کرد. در سوی دیگر، مقالات غیررسمی، از ظرایف ادبی و گستردگی موضوعی بیشتری برخوردارند، نویسنده در آن آزادی عمل بیشتری دارد و در اسارت قواعدِ سفت و سخت و دستوپاگیر متون رسمی نیست، طعم و بوی نگاه فردی و سلایق خویش را با متن میآمیزد و از ترکیب چنین ویژگیهایی به همراه دقت نظر اما ظرافت و شوخطبعی، مقاله را چونان ژانری ادبی میبیند.
حال که اشارهای به (Article) شد (که آن نیز در فارسی مقاله ترجمه میشود)، برای جلوگیری از ابهام، به اختلاف ایندو اشارهای کنیم. در نظر نورکوئیست، اهمیت (Article) در اطلاعاتی است که در خود دارد، حالآنکه درخصوص مقاله (Essay)، لذت خواندن و خواندنی بودن به مراتب ارزشی بیشتر دارد؛ به بیانی دیگر سبک نگارش، فرم و شیوهی بیان در (Essay) موقعیتی برجسته دارد، و هدف صرفا بیان مطالبی چند و ارائهی اطلاعاتی به خواننده نیست. از سویی، (Essay) در ظاهر و ساختار دارای نوعی بیشکلی و بیترتیبی است و قرار نیست شبیه به متنی مرتب و منظم به نظر آید. نورکوئیست تاکید میکند در عین این ساختار نامنظم و متلاطم، هر یک از مقالهنویسانِ صاحبسبک از اصولی مشخص برای سازماندهی متن خویش بهره میبرند و اینگونه نیست که متنشان به هرجهتی کشیده شود. برای رفع ابهام تاکید میکنیم که در این متن، مقاله یعنی Essay مگر آنکه جایی نوشته شود منظور Article است.
نورکوئیست ادامه میدهد که لحن صمیمی، کمی نزدیک به زبان محاوره و شخصیِ مقاله معرفِ قویترین وجه این ژانر است؛ یعنی بلاغت و فصاحت لحن مقالهنویس و حضور شخصیتش در متن. تجربهی لحن مقالهنویس اصلی خدشهناپذیر است و از قول ویرجینا وولف مینویسد که لحن و حضور شخصیت مقالهنویس، مناسبترین و ظریفترین، و در عین حال خطرناکترین ابزار نویسندهی متن است.
نورکوئیست مهمترین تفاوت میان داستان و مقاله را در ارتباط میان خواننده و نویسنده میداند؛ در مقاله، فرضِ خواننده بر آن است که آنچه نویسنده میگوید واقعی است. نویسنده، تجربیاتی را تحویل خواننده میدهد: تجربیاتی که حقیقتا رخ دادهاند، و به همان شکلی که رخ دادهاند. از قول جورج دیلن -شاعر و ویراستار آمریکایی- نقل میکند که مقالهنویس در تلاش است خواننده را متقاعد کند که چنین مدلی از تجربهی جهان هم معتبر است. در معنایی دیگر، خوانندهی مقاله هم به مشارکت در ساخت معنایی که مد نظر نویسنده است فراخوانده میشود، او نیز مفاهیم و جهان خود را به همراه میآورد. در هر حال و فارغ از هر نوع تقسیمیندی، انتظار بر این است که مقاله به لایههای زیرین امور بپردازد و روابط علت و معلولی امور را به بحث بگذارد، به قیاس و تضادِ پدیدهها و دیدگاهها توجه کند، استدلالاتی از زوایای متفاوت را در برابر یکدیگر قرار دهد، نگاهی کنجکاو و نقادانه داشته باشد و در عین حال خونسردی خود را حفظ کند.
آلدوس هاکسلی که خود از چهرههای شاخص مقالهنویسی است در جملهای مشهور نوشت: “چیز پشت چیز، مقاله وسیلهای ادبی است برای هر صحبتی دربارهی هر چیزی”؛ تاکید هاکسلی بر آزادی عمل نویسنده آن روی سکهی انتظاری است که خواننده دارد: غنای مطلب. در تلاشی برای توصیف تلاطم و بیترتیبی مقاله و فرارش از نظم آهنین، بیکن آن را تفکرات پراکنده نامید، و ساموئل جانسون به آن عنوانِ یورشهای بیقاعدهی ذهن داد. از سویی، حالوهوای مقاله گاه چنان به ادبیات در معنای استعاریاش نزدیک میشود که گویی صفحاتی است متعلق به رمانی شاعرانه؛ نمونهاش “مرگ شاپرک” از ویرجینیا ولف که سرشار است از توصیفات مشهور نویسندهی صاحبنام، با موضوعی معطوف بر جدال مرگ با شورِ زندگی. گاه با حفظ وجه ادبی و استعاری، چنان به وقایع تاریخی و سیاسی نزدیک میشود که تاثیری مستقیم بر درک خواننده از وقایع مورد نظر میگذارد؛ نمونهاش “کشتن فیل” اثر جرج ارول که برای درک ماهیت استعمار مورد استناد قرار میگیرد و حتی بر اساسش فیلمی کوتاه ساخته میشود. گاه نویسندهای تلاش میکند به دور از الزامات کتابهایش با زبانی ساده دربارهی موضوعات مورد علاقهاش با خواننده حرف بزند، آنچنانکه کُرت فنهگات، پیامی از مرد بیوطن را نگاشتهاست، و یا صریح و رک، زبان سیاست را نقد میکند، آنچنان که ارول در متن درخشانِ سیاست و زبان انگلیسی انجام داد.
در زبان فارسی، محمد قائد -نویسنده و متفکر معاصر- به توانایی و چیرهدستی در مقالهنویسی مشهور است. تسلط به زبان انگلیسی و دسترسیاش به متون اصلی، مطالعات وسیع در حوزههای مختلف، نگاه نقادانه و قریحهی ادبی از مشخصههای کارهای اوست؛ ترکیبی مناسب برای مقالهنویسی. عقاید و افکارش مخالفان و موافقانی دارد اما به تایید بسیاری از اهل فن، سبک او در نوشتن متمایز است، امضای خاص خودش را دارد، صیقلخورده و پرملات است، و سرشار است از طنز و مطایبه در لابلای بحث و استدلال. خواننده ممکن است با کل مقاله یا بسیاری نقطهنظرات مخالف باشد، اما متن را بیش از یکبار بخواند، چون دانش و بینش نویسنده در پوششی از ذوق ادبی گنجانده شده که خواندن متن را لذتبخش میکند. چنددهه مقالهنویسی و همکاری با چندین مجله و روزنامهی نام آشنا در رزومهی کاری او دیده میشود، اما برخی از مهمترین مقالات او در قالب کتاب “دفترچهی خاطرات و فراموشی و مقالاتی دیگر” به چاپ رسید که الگویی دقیق از فن مقالهنویسیِ او به تصویر میکشد؛ کتابی که چند مقالهاش موضوع بررسی این نقد قرار گرفتهاست.
مقدمهی کتاب، جدا از توضیحاتی دربارهی تعدادی از مقالات، حاوی نگاهی گذرا به تعریف مقاله (Essay) در نظر نویسنده است؛ با ارجاعاتی به نظر یکی دو اهل فن و اشارهای کوتاه به تاریخچه مقاله در غرب. در میان مقالاتِ کتاب، “دربارهی نوستالژی” کوتاهترین و “اسنوبیسم چیست؟” طولانیترین است؛ کتاب رویهمرفته از چهارده مقاله تشکیل میشود. با وجود تعدد موضوعات که بسیاری از مقولات جامعهشناسی و به تعبیر صحیحتر روانشناسی اجتماعی را در برمیگیرند، کلیت مقالات معرف رویکرد و دیدگاهی مشخص است که از درون آن میتوان به مردم و جامعهی ایشان نگریست و مسایل مورد بحث را از زوایایی تازه دید، و مهمتر از آن، صدا و لحن نویسنده را در روایت این تصویر وسیع و پهناور شنید. لحنی که استوار است اما اصراری ندارد که حرف آخر را میزند؛ بیشتر حاوی پیشنهادهایی است برای متفاوت دیدن برخی امور آشنا. اما آنچه موضوع این مقاله است، نه آراء و عقاید مطرح شده در متن، بلکه اصلوب و قالب کار است، و به گمانم، از مهمترین وجوه کار نویسندگی محمد قائد به شمار میآید. در ادامه به برخی جزئیات میپردازیم.
آنچنانکه گفته شد مقالهی “دربارهی نوستالژی” کوتاهترین متن موجود در کتاب است. مقاله حدودا حاوی ۲۳۰۰ لغت، در ۱۳ پاراگراف است، پاراگرافهایی که به طور متوسط حدود ۱۲.۵ خط دارند. با وجود چنین حجم کوتاهی، متن به ۱۶ موضوع، روایت، داستان، واقعه یا شخصیت بیرون از متن ارجاع میدهد؛ نسبتی قابل توجه. پیش از آنکه به تفصیل به جزئیات دیگر در ساختار این مقاله بپردازیم، صرفا جهت مقایسه، نگاهی به همین کمیتها در دو مقالهی دیگر میاندازیم: “به مردگان نمرۀ انضباط بدهید و بگذارید استراحت کنند” (اختصارا میگوییم “به مردگان …”) و “اسنوبیسم چیست؟”. مقالهی “به مردگان…” دارای حدودا ۷۰۰۰ لغت است، در ۴۲ پاراگراف با متوسطی حدود ۱۳ خط در هر پاراگراف؛ کل مقاله حدودا حاوی ۳۴ ارجاع به شخص، روایت یا وقایعی بیرون از متن است. این مقاله به لحاظ طولانی بودن در میانهی “دربارهی نوستالژی” (کوتاهترین) و “اسنوبیسم چیست؟” (بلندترین) قرار میگیرد. مقالهی “اسنوبیسم چیست؟”، حاوی حدود ۱۵هزار لغت، در ۱۰۸ پاراگراف است با متوسط ۱۳.۵ خط در پاراگراف. آنچه از مقایسهی این اعداد میتوان دریافت این است که اصلوب و ساختار مقالات فارغ از بلندی و کوتاهی متن، تغییری نمیکند و واضح است نویسنده در عین داشتن آزادی در انتخاب موضوعات، لحن، استعارهها و استدلالات، در تکنیک نوشتن، از نوعی الگو پیروی میکند که به انسجام متون میانجامد. ابعاد مقاله مطابق با موضوع ممکن است کوتاه یا طولانی باشد، اما ساختار مقاله (نسبت کلمات، خطوط، پاراگرافها و ارجاعات به بیرون از متن) به واسطهی این کوتاهی و بلندی دچار بینظمی نمیشود. نه کوتاهترین مقاله دچار فقر منابع است و سرسری نوشته شده، نه طولانیترین متن دچار خشکی بحث است و کسلکننده شده؛ نکتهای که نمیتواند با دیسیپلین نویسنده در رعایت حد بالای اصول مقالهنویسی بیارتباط باشد.
اما گذشته از این اعداد و ارقام کلی، کمی به جزئیات یکی از مقالات میپردازیم و برای خودداری از طولانیشدن این متن، به سراغ مقالهی”دربارهی نوستالژی” میرویم. بهطور خلاصه این مقاله به پدیدهی نوستالژی میپردازد؛ در انسان به طور کلی و در روحیات ما ایرانیها به طور مشخص. نویسنده پرسشی دارد: آیا واقعا گذشته آنقدرها که در احساس نوستالژیک ما به نظر میآید درخشان بوده؟ پاسخش به شکلی تلویحی خیر است، اما نقدِ حاضر قرار نیست به این موضوع بپردازد، مهم شکل پرداخت این مسئله در قالب مقاله است. متن با دو نقل قول شروع میشود. پاراگرف اول بدون حاشیه و مقدمهچینیِ نالازم، مستقیما به سراغ موضوع میرود، نکاتی را مثال میزند که نشان دهد حافظهی ما، به عنوان بستر شکلگیری احساس نوستالژیک، چه اندازه پرخطاست، به نتیجهگیری میرسد و مطابق با آن، تعریفی معین و حدودا دوخطی از نوستالژی به دست میدهد. خواننده در انتهای پاراگراف اول میداند مفهوم نوستالژی در این متن (و در نظر نویسنده) دقیقا چگونه چیزی است.
پاراگراف دوم حاوی چند نمونه است تا بحث را روشن کند و خواننده با مثالها آشنا شود، چاشنی مطایبه و طعنه در مثالها به متن رنگ متفاوتی میدهد و از خشکی بحث و نزدیکشدن به متنی علمی-آموزشی جلوگیری میکند. نمونهها در راستای بحثاند در همان پاراگرف دلیل طرحشان روشن میشود؛ به کمک آن مثالها، جنبههای دیگری از مفهوم نوستالژی در خطوط انتهایی پاراگراف مطرح میشود. پاراگراف سوم حاوی مثالهای تازه، در راستای بحث و به همراه دلایلی است در توضیح چراییِ خطاها. لحن و نگاه نویسنده کاملا واضح است اما با فریاد اعلام نمیشود، یا به زبانی دیگر، میگوید چرا نظرش چنان است، بدون اینکه آشکارا بگوید نظرش چیست. پاراگراف چهارم دوباره در ارتباط مستقیم با پرسش اصلی مقاله است و دارای دلیلی دیگر به همراه دو نمونهی تاریخی. تا اینجا، اتصال با موضوع اصلی مقاله لحظهای قطع نشده، طنزی ظریف در اغلب مثالها یا روایتها از نمونههای تاریخی نهفته است. پاراگراف پنجم حدودا مشابه پاراگراف چهارم است و از همان الگو پیروی میکند، اما مثالها متفاوتند. پاراگراف ششم، کمی لحن جدیتر به خود میگیرد و پرسش اصلی را از زاویهای دیگر مطرح میکند، با ارجاع به دوچهرهی متفاوت ادبی. پاراگراف هفتم بلادرنگ به طرح پاسخهایی میپردازد و لحن مقاله یک گام جدیتر میشود، استدلالاتی در توضیح مفاهیم طرح شده یک به یک ارائه میشود. وقتی مفهوم پیچیده و چندوجهی باشد، عموما از زوایای مختلفی دیده میشود، پاراگراف هشتم و نهم، طرح همین زوایای متفاوتند به مفهوم اصلی و مورد پرسش. مثالها و نمونههای روشنگر مستقیما به موضع مقاله مربوطند. جدیت لحن حفظ میشود. اضافه شدن نمونه و مثال دیگر در پاراگراف دهم هم ادامه پیدا میکند. بحث یک گام دیگر روشنتر میشود.
پاراگراف یازدهم حاوی بازگشتهایی است، هم در لحن و هم در ارجاعات. در این پاراگراف و پس از چند بحث جدی، کمی طنز به لحن نویسنده بازمیگردد، ارجاعی داده میشود به نقل قول ابتدایی متن تا روشن شود دلیل وجود نقل قول چه بود، طنز ظریف در این بخش، در نهایت سادگی و دقت به کار میرود، نویسنده به انتخاب جملاتی از یک کتاب و قرار دادنش در جای درست در متنی تحلیلی، وضعیتی طنزآمیز خلق میکند، بدون آنکه چیزی به طور مشخص “طنز” باشد یا جملهای بهتنهاییطنزآمیز، نقل شود. پاراگراف دوازدهم و سیزدهم، حاوی نگاهها و دیدگاههای متقاوت و متضاد است به اصل بحث، تنوع آرا مشهود است اما انتخابِ مثالها نشان میدهد نویسنده کجا نشسته و چه زاویهی دیدی را میپسندد. حضور نویسنده، آنچنانکه پیشتر در تعریف مقاله اشاره شد، کاملا ملموس است. پاراگراف نهایی در کنار مرور چند دیدگاه متفاوت به پرسش اصلی بازمیگردد و نویسنده با گفتن این عبارت که پاسخ سوال به جهانبینیِ ناظر بستگی دارد، منشِ منعطف خویش را نشان میدهد، اما در جملات آخر جهانبینیِ خود را تصویر میکند.
به طور خلاصه: از نخستین کلمات تا آخرین جمله، متن حتی برای یک لحظه اتصالش را با پرسش اصلی از دست نمیدهد (اصلی مهم آنچنانکه هولمان شرح دادهاست). از اولین جملات خواننده میداند بحث بر سر چیست (شفافیت در متن)، مثالها و نقلقولها با توضیحاتی روشنگر و مرتبط همراه میشوند، همگی در خدمت گشودن پنجرههایی به اصل سخن. لحن مقاله با طنز، مطایبه و گاه طعنه همراه است، اما نه دائما، قرار است لذت خواندن حفظ شود بیآنکه به جدیت بحث صدمه بخورد. حرکت دائمی از مثالی به مثالی دیگر، از روایتی به روایتی دیگر نشان از تلاطم و لغزندگی در ساختار است، آنچه به نظر اغلب صاحبنظران از مشخصههای بارز “مقالهی واقعی” است. “دربارهی نوستالژی” تنها یک نمونه است، اصول و ساختار مقالات محمد قائد کمابیش در تمام متونی که در این ژانر نوشته، به چشم میخورد. جریانِ روانِ بحث که در میان مثالها و ارجاعاتِ متعدد میلغزد و با طنزی ظریف به پیش میرود، به امضای او بدل شده است. مقالات قائد در شکل، زبان و لحنِ مقالهنویسی سلیقه خواننده را ارتقا میدهد، و برای نویسندگان به الگویی میماند که هم پیروی از آن هوسانگیز است و هم مخاطرهآمیز.
مقاله به همراه پانویس ها در فایل پیوست: