بر اساس تقویم کردی ومحلی فردا اول بهمن ماه خورشیدی مصادف با اولین روز بهار کردی است. این مراسم در بین مردم مناطق گرمسیری استانهای کردنشینغرب کشورمانند قصرشیرین،گیلانغرب، سرپل ذهاب، مناطقی از ایلام و کردستان ولرستان با شکوه خاصی برگزار می شود. این مراسم ریشه در فرهنگ مردم این مناطق دارد وبا خود آداب وسنن خاصی را از گذشته دور تا به امروز آورده است گرچه مانند
امشَو اول وهار امشب اول بهار است
نوشتههای مرتبط
خیر وَ مالت بواره خیر و برکت آسمان و زمین ازآن تو و خانواده ات باد
بر اساس تقویم کردی ومحلی فردا اول بهمن ماه خورشیدی مصادف با اولین روز بهار کردی است. این مراسم در بین مردم مناطق گرمسیری استان های کردنشین غرب کشورمانند قصرشیرین،گیلانغرب، سرپل ذهاب، مناطقی از ایلام و کردستان ولرستان با شکوه خاصی برگزار می شود. این مراسم ریشه در فرهنگ مردم این مناطق دارد وبا خود آداب وسنن خاصی را از گذشته دور تا به امروز آورده است گرچه مانند بسیاری از رسم های دیگر ایرانی با تغییراتی روبرو بوده است.اما ماندگاری آن تا به امروز نشان از اهمیت و استمرار ویژگی های بارز و برجسته آن در میان مردم کرد را دارد و این همت را می طلبد که در معرفی و شناخت آن کوشاتر باشیم، شناخت فرهنگ قوم های مختلف کشور عزیزمان ایران که در نهایت فرهنگ یکپارچه وماندگار ایرانی را می سازد. درمناطق گرمسیرکرمانشاه فردا آغاز بهار است ودر مناطق سردسیرتر مانند ماهیدشت و گوران۱۵بهمن ماه آغاز بهار جشن گرفته می شود.آیین بزرگداشت اول بهار کردی مانندآغاز سال نوخورشیدی با شکوه بوده و آیین های نمادینی در آن انجام می گیرد. در شب اولین روز بهار درمناطق مختلف مراسم های مختلفی برگزار می گردد که البته پختن آشی با نام های متفاوت(دانَ گُلانَ- حلیم وا ئاشی کی وانووی ئه وه لی وه هار یعنی آش مخصوص کدبانوی آغاز بهار) در همه مناطق یکسان است. برای پختن این آش در گذشته ها بیست روز قبل از اول بهار، بایستی مردم غذای آن را آماده می کردند که سخترین مرحله آن آماده کردن گندم بلغور بود. بعد از تهیه آن گندم بلغور(نماد فراوانی و برکت ) و نخود(نماد فراوانی) و گیاهی کوهی با نام ازبوله(نماد طراوت، سبزی و نعمت روزافزون ) را با آب و نمک و بدون گوشت که معنای سادگی و بی پیرایگی را داشت روی آتش می گذاشتند و هنگامی که زمین در حال تازه نمودن نفس برای بهار بود آش هم در حال پختن بود. شب اول بهار «میربچ کَ» که فرشته ی زمین به همراه دو فرزندش و فرزند دیگرش که پایش لنگ است و فردا شب به خانه ها سرک می کشد به خانه ها می آمد، البته هرگز کسی نتوانسته او را ببیند.
کدبانو(فرشته) اول بهار کردی به تمامی خانه ها می رفت تا مطمئن شود که ساکنین خانه آش بهار را آماده نموده اند، جای پنچه او در قابلمه پرآش می ماند.اهالی موظف بودند که برای فرزندش هم کاسه ای آش برای فردا باقی بگذارند.کدبانوی خانه برای او کاسه ای آش کنار آتش می گذارد چرا که همه معتقدند کدبانوی شب اول بهار می آید و آن آش را می خورد و برای آن خانواده دعا و طلب روزی می کند و همین رضایت او مایه برکت و افزونی نعمت برای آن خانواده می گردد. صبح آغاز بهار، وقتی زمین متولد می شود و دوباره زندگی آغاز می گردد، تمامی مردم بیدار می شوند و می بینند که کاسه خالی است بسیار شادمان می شوندچرا که در نظر آن ها این رخداد نشان نمادینی از رضایت «میربچ کَ یا میرپرچم» از ساکنین خانه بوده و خیر و برکتی که به این واسطه به آن ها داده است ماندگار است. در این شب اجاق خانه حتما باید روشن بماند. وجود آتش خیر و نور و شادمانی را با خود می آورد و باعث می شود «میربچ کَ» به خانه ها سرک بکشد و بداند آن خانواده آش پخته اند و برای او به کناری گذاشته اند. در این شب مردم دور هم جمع می شوند و با شادی از گذشته های خود می گویند از ادبیات شفاهی شان و با چیستان و متل و مثل شب را به پایان می رسانند. ضمن این که در گذشته ای نزدیک نوجوانان برای گرفتن عیدی به صورت گروههای چند نفری تجمع کرده، سپس به درب منازل همسایگان رفته و اشعار زیر را می خواندند:
امشَو اول وهار امشب اول بهار است
خیر وَ مالت بواره خیر و برکت آسمان و زمین ازآن تو و خانواده ات باد
اُسا خیو چکشی ای استاد آهنگر زحمت کش
خدا کریش نکشی خداوند فرزندان تو را برایت نگهدارد
سپس اسامی فرزندان صاحبخانه را برای سلامتی به زبان آورده و در پایان می گفتند:
«یا جواب یا صواب»
صاحبخانه هم با شنیدن اشعار فوق مقداری قند، خرما و پول به عنوان عیدی به آن ها می داد و در برخی مواقع برای تفنن آب بر سرشان می ریختند.
بهار کردی با مراسم های دیگری مانند بِزن قوتگه هه مه یل، شِل وشیخالی(دوازدهم بهار کردی)،خه ره گه وءئاومه وه(سیزدهم بهار کردی)، کورسه پای وخواپاشین(هیجدهم بهار کردی)، نفس کیشان زه(بیست و دوم بهار کردی ) ادامه می یابد تا به پایان برسد.
خه ره گه وءئاومه وه(سیزدهم بهار کردی)،داستان این روز این گونه روایت شده و تاکنون در ذهن ها باقی مانده، که در این روز بارش برف بیش از حد بوده و این روز و روزهای قبل و بعدش برف سنگینی باریده است. در خانه ای پیرزنی با تنها پسرش زندگی می کردند، پسر می خواهد الاغ خودش را بیرون ببرد تا از آب رودخانه سیرابش کند پیر زن دانا به پسرش می گوید الاغ را که با خودت می بری پالانش را با او نبر چرا که ازبرف و سرما تلف می شود و آن وقت مجبور می شوی پوشش الاغ را با خودت بیاوری. الاغ در این روز تلف می شود و پسر مجبور می شود پالانش را با خود بیاورد و به این خاطر است که این روز را با این عنوان که الاغ جا ماند و تلف شد می نامند.
شه وگاهول(چهاردهم بهار کردی)، در این روز آسمان ناگهان سرخ می شود و یکی از اهالی که مرد دانایی بوده در حال و هوای آسمان تغییراتی می بیند که می دانست بوران و برف عجیبی در راه است، به همسایگان خود اطلاع داد وبرای آن ها شرح داد که با باد سردی که از طرف غرب می آید وحالت و رنگ هایی که غروب به خود گرفته شب سردی در پیش است ضمن این که شب طولانی امسال بس طولانی تر است و بسیار سرد و سرمایش چنان است که از آدمی جان می ستاند اما مهمتر از همه او خاطرنشان می کرد که نغمه سرایی پرندگان وآواز اینان خبر از کولاک و برفی سخت دارد، باید دست به کار شد، باید برای امشب آماده شد.این پیشنهاد من به تمامی شما همسایگان عزیز است همسایگان نصیحت او را گوش ندادند و گفتند بنگر که چه هوای زیبایی است و این احساس تو با آن چه می بینیم تفاوت دارد.او به پسران خود گفت آن گاو زیبای قهوه ای را بیاورید، پسرانش که می دانستند این گاو مورد علاقه پدر است بسیار تعجب کردند و از او تمناها کردند اما او گفت اگر می خواهیم زنده بمانیم باید گاو را قربانی و نذرکنیم آن ها به پدرشان گفتند نه پدر جان این گونه هم که تو می اندیشی نیست و هوا به این سردی نیست.مرد دانای با تجربه با آرامش به آن ها گفت حرف پدر را گوش دهیدآرام آرام برف شروع به باریدن کرد، برف آرام چنان تازیانه بر زمین می کوفت و شتابش بیشتر و بیشتر می شد.همسایگان اول نگران شدند اما بعد با گذشت شب کم کم خوابیدند برف که شروع شد، مرد دانا به نوبت خود و پسرانش را به پشت بام می فرستاد تا برف روبی کنند و پایین می آمدند و برای رفع سرما از نذری می خوردند.برف تند و تند می شد، بوران و کولاک بود که روستا را در برگرفته بود و تنها چراغ روشن ده، چراغ خانه پیرمرد بود،آتش روشن بود و آن ها برای زنده ماندن تلاش می کردند. شب سرد طولانی به پایان رسید خورشید طلوع کرد و زمین یخ بست…تمام خانه همسایگان مرد دانا زیر برف مانده بودند، همه مرده بودند و کسی زنده نمانده بود جز مرد دانا…این شب را به خاطر این که صیاد گاو محبوب خود را قربانی کرده شب (گاهول : گاو زیبای قهوه ای ) می خوانند.