ابتدا بمب، بعد تفکر
هنری ژیرو و برد اون برگردان عاطفه اولیایی
نوشتههای مرتبط
پیامدهای خشونت محدود به جنگ علیه جوانان نمیشود، بلکه در واقع سیاست زدودن حافظه و میراث دموکراسی پویا و در نتیجه تثبیت نظامی گری دولت است. اشتباهات جورج بوش پس از ۱۱ سپتامبر در اعلام «جنگ علیه تروریسم»، راه را برای لایحه میهن دوستی (پاتریوت اکت)، تهاجم به افغانستان و عراق باز کرد. تصور عواقب چنان شتابی در استفاده از خشونت دشوار است. به گفته برت وینشتین، پاسخ بوش دقیقاً طبق پیش بینی و به نفع تروریستها بود:
«حمله ۱۱ سپتامبر نمادین بود … برای تحریک یک واکنش شدید طراحی شده بود. هزینه آمریکا در این واکنش جان بیش از ۶۰۰۰ آمریکایی در جنگ در عراق و افغانستان و بیش از ۳تریلیون دلار بود. این واکنش همچنین نه تنها قانون اساسی ایالات متحده را فلج کرد، بلکه جهان اسلام را که در چنگ تروریسمی دست و پا میزد که صدها هزار غیرنظامی عراقی و افغانی را کشته است، رادیکالیزه کرد ».
چشم اندار آینده
سیاست انتقام و خشونت، راه را بر هر تلاشی برای بررسی زمینه های اجتماعی اقتصادی و فرهنگی افراطگرایی مسدود کرد. اشغال افغانستان توسط شوروی، شکست ایالات متحده در ویتنام، شکست تهاجم غرب به عراق و بی نتیجگی حملات نظامی به لیبی و سوریه، همه شاهد شکست سیاست جنگ به ویژه علیه مردم خاورمیانه است. به گفته پیتر ون بورن :
«در آمریکا، از بسیاری از آزادیهای خود برای شکست تروریست دست شستیم. اما بی فایده! ما بیش از ۴۰۰۰ مرد و زن آمریکایی در عراق و هزاران نفر دیگر را در افغانستان کشتیم تا تروریستها را شکست دهیم ولی هرگز از آنها نپرسیدیم چرا از جان خود میگذرند؟ در این کشورها ده ها هزاریا بیشتر را کشتهایم. … بی فایده! دوباره در عراق، و در حال حاضر در سوریه، پیش از این در لیبی جنگیدیم ودر نتیجه فقط دولتهای شکست خورده و فضاهای غیر قابل حکومت ایجاد کردیم : بهشتی برای تروریستها! به اذیت و تبعیض علیه جمعیت مسلمانان خودمان مشغولیم و از رادیکالیزه شدنشان متعجبیم و تنها کاری که از دستمان بر میآید، محکوم کردن داعش در پیامهای توئیتی است!»
بسیاری از قربانیان غیر نظامی «جنگ علیه تروریسم» و روحیه نظامیگری (که دیگر در سیاستهای روزمره ساختار عادی شده است)، به این جنگ همچون یک اقدام تروریستی مینگرند، آیا میتوان آنها را سرزنش کرد؟
زمانی که اوباما، بیتوجه به خواستهای انساندوستانه آمریکائیان، با حملات پهپادی به نفجار بیمارستانها، کشتار میهمانان در جشن عروسی و کشتار کودکان بیگناه، اقدام میکند، خشونت لازمه برای عضوگیری داعش و گروههای دیگر را مهیا کرده است.
هنگامی که شهادت اخلاقی و روایتهای رنج و عذاب ، ظلم و ستم، از گفتمانهای سیاسی ناپدید شده و جایگزین آن جز خشونت و تروریسم، به خصوص در میان جوانان فقیر نیست، هنگامی که غرب فراموش میکند که «طبق اطلاعات سازمان ملل، مرگ و میر قابل اجتناب مسلمانان به دلیل محرومیت در کشورهای تحت مداخله نظامی غرب بین سالهای ۲۰۰۱ ـ ۲۰۱۵ بالغ بر ۲۷ میلیون نفر بوده است»، آب به آسیاب سیاست بیگانهگریزی و دیگریهراسی ریخته و تنفر کسانی را که دچار این وضعیت بیشرمانه شدهاند برمیانگیزد. کسانی که گذشته را فراموش میکنند، توانایی درک شباهتهای بین اقدامات غرب که پل پت و خمرهای سرخ را ایجاد کرد و تاریخچه خشونتهای داعش را ندارند. کریس فلوید به درستی یادآوری میکند که:
بدون جنایت جنگ خشونتآمیز علیه عراق – که طبق آمار دولتهای غربی، بیش از یک میلیون نفر بیگناه را کشته است، نه داعشی و نه القاعدهای وجود میداشت. بدون کمکهای عربستان و غرب در ایجاد گروههای در همآمیخته افراطی در سراسر خاورمیانه، برای حمله به ایران و متحدان آن، داعشی وجود نمی. کمی به گذشته برگردیم: بدون تأسیس جنبش جهانی افراطگرایان مسلح مستقیماً توسط کارتر و ریگان و متحدشان، عربستان سعودی، نه حملات تروریستی وجود میداشت و نه از «جنگ علیه تروریسم» خبری بود.
جوزف جیمز رامزی به درستی ابراز کرده است که «کسانی که تنها بر تصاویر تکاندهنده از رنج و آسیبهای کشتهشدگان و زخمیها تأکید داشته و از مداقه در زمینههای تاریخی مولد چنین خشونتهای غیر قابل تحمل صرف نظر میکنند، «نه فاجعه رابه طور عادلانه بررسی کرده و نه کمکی به دستیابی به چارچوبی برای پاسخ، تفکر و یا واکنش به ترور می کنند» .
یکی از راههای افزایش چنین خشونتها، دادن اختیار به نژادپرستان، انتقامجویان و و نظامیگران است. برخورد اینان «ابتدا بمب ، بعد تفکر» است و در نتیجه به طور مستقیم از شکلگیری هر روایت دیگری که به دلایل اصلی تروریسم پرداخته و به ویژه مسؤلان جنگ علیه جوانان را هدف مداقه قرار دهد،ممانعت میکنند. متاسفانه، سیاست ایجاد ترس و احساس افروزی رسانههای میانهرو و مورد حمایت ابرشرکتها به ویژه شبکههای خبری، با بیشرمی بدون گزارش زمینههای رشد تروریسم به تحریک و ترویج وحشت و احساسات ضد مهاجر اکتفا میکنند.
چگونه ترس به فاشیسم تبدیل میشود؟
رابی مایکل لرنر به درستی ترس و نیاز را نیروی محرکه فاشیسم میداند. ترس حافظه تاریخی را نادیده گرفنه و به دلیل تحریک احساسات شدید، واکنشی سریع و خشن را به دنبال دارد. در این روند نیروهای راست افراطی و نژادپرست محبوبیت بیشتری خواهند یافت، زیرا سیاستهای ضد مهاجر به عنوان «عقل سلیم»، منطقی و زاده عقل سلیم معرفی میشود و ناگزیر منجر به توانمندسازی نیروهای اطلاعاتی داخلی خواهد شد که مشتاق حمله به حریم خصوصی شهروندانند. مردم نیز نیاز و خواستههای خود را در قبال برخورداری از حمایت و امنیت بیشتر (!) به نام تعهد شهروندی، بیقید و شرط تسلیم نظارت دولت و سازمانهای اطلاعاتی میکنند. رهبران لیبرال نیز برای نشان دادن قدرت عمل و برخورد جدی با تروریسم، خواستار نظارت دولتی و پلیسی باز هم بیشتری میشوند و این دور باطل را انجامی نیست مگر برخورد و مبارزات شهروندان.
دولتهای غربی نمیتوانند ورشکستگی خود را در پس خشونت پاسخ نظامی به تروریسم پنهان کنند.
جان پیلگر بر توازی سیاسی بین اوضاع فعلی و پیدایش خمرهای سرخ ، عاملین ترور در کامبوج تأکید دارد. بین سالهای ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۳، ویرانی حاصل از بمباران ایالات متحده بر روستاهای کامبوج معادل پنج برابر هیرو شیما بود. تروری غیر قابل تصور که نتیجهاش پیدایش گروههایی از جوانان کامبوجی سرخورده شد. اینان ملبس به لباس سیاه، کشور را در مهیبترین ترورها فرو بردند. تشابه خمرهای سرخ و داعش غیر قابل انکاراست. بوش و بلر نیز در ۲۰۰۳، با حمله به عراق ۷۰۰ هزار شهروند را کشته و در کشوری که سابقه جهادگرایی نداشت، موجب شکلگیری داعش شدند و بار مسؤلیت واکنشهای آنان بر دوش این دو «رهبر» است.
The War on Terror Is a War on Youth: Paris and the Impoverishment of the Future