فاشیسم، تاریخ و حافظه
هانری ژیرو برگردان عاطفه اولیایی
نوشتههای مرتبط
همگرایی فاشیسم نولیبرالی با فراموشی فاشیستی، در تعهد شان به زبان ویران گر و سیاست تنبدیل فرد به کالای یکبار مصرفی است. از آن جا که حافظه تاریخی (به عنوان مسئولیتی بر دوش شهروندان) ، قابلیت صورت پردازی به تصورات سیاسی و اجتماعی شهرودندان را دارد، در دستورالعمل فاشیسم، خطرناک به شمار می آید. حقیقت این امر به ویژه زمانی آشکار می گردد که حافظه، عامل شناسایی اشکال بی عدالتی اجتماعی می گردد. بدین شکل نیاز به سرکوب آن عاجل است تا پرده از ادعا های دروغی از قبیل گفته ی بن کارسون، وزیر مسکن و توسعه شهری ایالات متحده، در مورد مهاجر بودن برده ها برداشته نشود.
جای تعجب نیست که حافظه تاریخی به عنوان عامل نوعی روشنگری و اسطوره زدایی، در تضاد با سوء استفاده ترامپ از تاریخ به منظور استتار سیاسی وزدودن خاطرات اجتماعی است. به عنوان مثال، استفاده ترامپ از شعار سال ۱۹۳۰ “America First”: در درجه اول آمریکا، همانا بازگشتی است به زمانی است که تاریج آمریکا را بومی گرایی، زن ستیزی و بیگانه هراسی رقم می زد.
این نوستالژی نوپا، تاریخ را در چارچوب “اعتقاد به اصل معصومیت آمریکایی، استثنایی بودن آن، انحطاط اخلاقی و سرنوشت آشکار ایالات متحده”، در آسودگی و امنیت جلال و شکوه آن ، بازنویسی می کند. “(۵۹) فیلیپ روث در رمان خود « نغمه آمریکایی» این شکل بی نظیر نوستالژی را به درستی به عنوان” گذشته فراپرت نشده ” مطرح می سازد. چنین تاریخ نگاری اهمیت سیاسی شواهد تاریخی و حافظه تاریخی را همچو اسطوره ایی، مجرد و ناملموس می سازد و بدین شکل خواندن تاریخ گذشته ، ترجمه و کنکاش در آن را که می تواند همچو عامل مؤثر و حتی انفجار حال عمل کند، خنثی می سازد.
تحت حکومت ترامپ، زبان و حافظه غیر فعال شده اند زیرا کلمات از محتوای اساسی خالی می شوند و فضای یک واقعیت مشترک که برای هر دموکراسی حیاتی است، از بین می رود. در فاشیسم معاصر، فوریت تجربه تویئتی، هیجانات لحظه ای و تخلیه مفعولانه بار احساسی، تاریخ و زبان را فلج کرده است. طبق تجربیات تاریخی استفاده نظام مند از واژه ها برای پوشش ناروا، دروغ، و انفعال توانایی تفکر انتقادی همواره خطری دهشت زا به همراه داشته اند.
در چنین مواردی، عرصه همگانی مورد لزوم برای دموکراسی ویران و ناپدید شده و راه غلبه عقاید عدالت(!) فاشیستی بر ارزش ها و روابط اجتماعی باز می شود. ترامپ شکنجه را مجاز دانسته، نوزادان را از آغوش پدر و مادرشان جدا، هزاران کودک و جوان مهاجررا زندانی، رسانه ها و همه نژادها و ادیان را دشمن مردم آمریکا وانمود کرده است؛ و اینچنین به خشونت دولتی به عنوان اصل سازماندهی حکومت مشروعیت بخشیده و دست پیروانش را در اعمال خشونت باز گذاشته است.
فساد زبان اغلب فساد حافظه، اخلاق ، ناپدید شدن کتابها، ایده ها و انسانها را به دنبال دارد. مورخان برجسته آلمانی مانند ریچارد جی ایوانز و ویکتور کلمپرر روشن کرده اند که برای دیکتاتورهای فاشیست، نقطه پایانی سانسور و سرکوب دولتی، سیاست محو و نابودی و اردوگاه های مرگ است.
سانسور و استفاده ارتجاعی و غیر انسانی از زبان توسط ترامپ انعکاسی است از وحشت و بربریت در گذشته. باید استفاده نادرست از زبان و انکار تاریخ را به چالش کشید تا نیرو های رها ساز و روایت های پنهان مقاومت بتوانند فراخوانده شوند و راه های جدید برای به چالش کشیدن ایدئولوژی ها و روابط قدرتی که آنها را دربند می کشد، هموار و باز شوند. این تحریف زبان و حافظه عمومی بخشی از سیاست جامع استبدادی، پاکسازی قومی و نژادی است که یادآورنده خشونت نسل کشی بومیان آمریکایی، برده های سیاه و آمریکایی های آفریقایی- در گذشته و هشدار حضورشان در افق سیاسی است.
در حال حاضر نظارت بر روایت های سرکوبگر حافظه از ضرورت حیاتی برخوردار است. آغاز مبارزه با سیاست فاشیستیِ فراموشی تاریخ، درک این مطلب است که حال حاضرهمواره به یاری حافظه تفسیر و درک شده و از پذیرش جهل و توجیه بی گناهی سرباز می زند
دوران ریاست جمهوری ترامپ، فاشیسم نولیبرال، به بازسازی زندگی مدنی به منظور نادیده گرفتن، گستاخی و فراموش کردن آگاهانه، پرداخته است. در این برهه تاریخی، داستان های فاشیسم نولیبرالی در باره شهروندان، تعاملشان با یکدیگر، جامعه، و تاریج جهان جایگزین درس های آموزشی شده اند. تحت چنین شرایطی، به مردم می قبولانند که اعمال دهشتبار وخشونت آمیز تاریخی در زمان و مکانی در گذشته ثابت و ساکن انگاشته و تنها می توانند در کتاب های تاریخ تکرار شوند. در چنین دوره ی جنگ با تروریسم، فرهنگ ترس و عدم اطمینان و عدم امینت اجتماعی، به ابزار قدرتمند محو دموکراسی تبدیل شده است.در این عصر فراموشی وتوهم چنان سراسر جامعه را گرفته است که به نظر می رسد جامعه از آنچه باعث شرمندگی و اضطراب است، لذت می برد.
مفسران در مقایسه بین فرمان های رژیم های قدیمی فاشیسم و رژیم ترامپ، این یک را در وحشیگری، تجاوز و ظلم افراطی تر برآورد کرده اند. چنین وضعیتی بدون هزینه ای هنگفت نیست. برای اخذ یک استراتژی سیاسی مانع فاجعه جهانی که در افق سر می کشد، فراگیری و آگاهی از روش های مبارزاتی دیگران با فریبکارانی مانند ترامپ ضروری است.
بازگویی پیشینه فاشیسم گذشته تنها برای مقایسه اوضاع فعلی با آن نیست، بلکه همانگونه که ارسند می گوید، میتواند منشأ تصور سیاستی جدید ی در مبارزه شود: ” بینش های جدید … دانش جدید … خاطرات جدید و [و] اعمال جدید، به حرکت در می آیند. ». البته این بدان معنا نیست که تاریخ قلمروی حقیقتی است که می تواند به راحتی استخراج شود. تاریخ می تواند هم در خدمت خشونت و هم رهایی باشد. به بیان آریل Dorfman نویسنده در راه پیمایی شارلوتزویل، سفیدبرتری گرایان و نازی ها با
حمل مشعل یاد آور خاطرات ترور و تجربیات گذشته ی نفرت و تجاوز توسط کوکلوس کات ها در ایالات متحده و Freikorps آدولف هیتلر در آلمان بود. این هشداری بود از طرف سازمان دهندگان چنین تظاهراتی به تماشا گران که خشونت گذشته که در دفاع از “خون و خاک” نژاد سفید رخ داد، دوباره مورد استفاده قرار خواهد گرفت و ترامپ آن را مجاز می داند. در آمریکای ترامپ، خشونت فاشیسم به جای به پرسش کشیده شدن، معتبر می شود.
دیدگاه ترامپ از تاریخ در عین حال روایاتی “زشت و گویا”ست. چنین روایت ها اخلاقیات را تضعیف، عامل تاریخی را تبدیل به سلاح خشونت کرده و از تاریخ به عنوان ابزاری برای تبلیغ استفاده می کنند. و این خود دلیلی است که در فاشیسم نولیبرالی نیاز به روش های تحقیق تاریخی و روایاتی است که تحریفات گذشته را به چالش کشیده، از منافع خصوصی فراتر رفته و مردم آمریکا را قادر سازد تا مسائل عرصه خصوصی را در زمینه تاریخی آن تحلیل و درک کنند. چنین روایاتی عوامل تاریخی را مجهز به دانش دلایل و چگونگی همکاری با فاشیسم در گذشته کرده و امکان جلوگیری از همدستی دوباره با آن را از بین می برد.
محو شدن وجوه اجتماعی
از دهه ۱۹۷۰، ساختار اجتماعی تحت کنترل بی قید و شرط نیروهای سازمان یافته سیاسی، اقتصادی و آموزشی برنامه های نولیبرالی بوده است. همه نهادهای کنترل سرمایه داری، مفعموم شهروندی را به مصرف کننده کاهش داده و ترویج و تعریف آزادی و انتخاب را عمدتا از روزنه تبادل تجاری تفسیر و تثبیت کرده است. آزادی، در نسخه نولیبرالی، به وسواس منافع شخصی تبدیل شده است، بخشی از فرهنگ جنگی است که افراد را بی رحمانه در برابر یکدیگر قرار داده و فرهنگ بی تفاوتی، خشونت و ظلم و ستم را برای زدودن هرگونه احساس مسئولیت سیاسی و اخلاقی ، می پراکند. این آزادی به معنای آزادی نژادپرستی، آزادی تنفر از همجنسگرایی وآزادی نفرت پراکنی، آزادی خشونت و وارد کردن صدمات عاطفی تحت پوشش آزادی بیان است. چنین ارزش هایی هر نوع وابستگی، همدلی و محبت به دیگران را تخطئه می کنند.
انزوا، اتهام، ترس و اضطراب، زمینه رشد فاشیسم اند و نه تنها نیروی مقاومت جمعی را تحت تأثیر قرار می دهند، بلکه زبان و حافظه را غیر سیاسی می کنند. فاشیسم نولیبرالی اصرار دارد که همه چیز، از جمله انسان ها، بازتاب بازارشوند. این ایدئولوژی مجازات نولیبرالی هر کس را به تنهایی به پرداختن سرنوشت خود می خواند.
پروژه نولیبرالی مردم را به سرمایه انسانی تبدیل و عامل انسانی را معادل اوراق قرضه اجتماعی و بی نباز از برابری، تعلق و تعهد می داند.در حال حاضر تمام مشکلات و راه حل های آنها به طور انحصاری در عرصه های فردی تعریف شده اند. این گفتمان غیر سیاسی کننده، افسانه فرد قهرمان را پرورش می دهد، کسی که با در نظر گرفتن منافع خود به کیش شخصیت، انزوا، عدم همبستگی اجتماعی و بی ارزش داشتن حوزه های همگانی گردن می نهد.
در حل حاضر، به تمام جنبه های عرصه اجتماعی و همگانی با نظری مشکوک می نگرند؛ از جمله مقررات اجتماعی، برنامه های رفاه اجتماعی و وابستگی های اجتماعی، به ویژه برای فقرا و آسیب پذیران. به گفته فیلسوف باینگ چول هان، « افراد در “اقتصاد نولیبرالی”، قادر به اقدام جمعی نیستند. خودمختاری و اتمیزه شدن جامعه، از فضای عملیات جمعی به شدت می کاهد و بدین ترتیب، از تشکیل چنان نیروی مخالفی که قادر به ایجاد امکان به پرسش کشیدن نظم سرمایه داری را داشته باشد، ممانعت می کند.»
هسته فاشیسم نولیبرالی، ذهنیت فردگرایی افراطی است که با نادیده گرفتن و کوبیدن دیگری، به ایجاد شدید ترین نوع نامریی سازی منجر می شود و با ویرانی امکانات مادی مبارزه با فاشیسم و محو آن ، جهان را به آستانه فاجعه می کشاند.
فاشیسم نولیبرالی درپی تولید چنان عامل اجتماعی است که با درونی کردن ارزش های آن قادر به تصور جهانی جایگزین گردد، اما چنان جهانی که در آن سیاست از هر نوع حقیقتی تهی شده ، ملی گرایی سرمایه داری عمیقا ریشه دوانده و خلوص نژادی سرلوحه سیاست های آن گردد.
آموزش مبارزه با فاشیسم، مردم را به فکر، میل، امید و عمل رهنماست. زبان و تاریخ می توانند روش های متقاعد کننده ای را آموخته و رایج سازند که به زندگی دمکراتیک، به برابری اقتصادی، وعدالت اجتماعی ازدریچه وسیع بین المللی بنگرد. چالش ما در پراکندن چنین آموزش و پرورش ، در ایجاد امکان “تصورسیاستی است که در آن توانمندسازی و آزادی های عمومی بدون خشونت رشد کند”. چاش رو به روی ما دردست یابی و حفظ و دفاع از نهادهای زاینده روحیه ای دمکراتیک است.