امبرتو اکو برگران عاطفه اولیایی
بالاخره با آزمودن کمبود های زبان کامل که برای جبران کمبودهای زبان های طبیعی ساخته شده بودند، درخواهیم یافت که این زبان های کامل ما نیز بی نقص نیستند. و این بالاخره، رهایی ما از نفرین بابل خواهد بود.******
نوشتههای مرتبط
در این اثنا، مسیحست دین رسمی شد ودر شرق قلمرو به زبان یونانی و در غرب آن به زبان لاتین تبلیغ می شد. بعد از آن که جِرُم مقدس[۳]، کتاب عهد عتیق[۴] را در قرن چهارم ترجمه کرد، احتیاج به دانستن زبان عبری کمتر احساس می شد. این مورد در باره ی زبان یونانی نیز مصداق یافت. الهیات مسیحی بر اساس نوشته های عهد عتیق به زبان عبری و عهد جدید عمد تا به زبان یونانی تدوین شد. اگوستین مقدس عبری نمی دانست و به زبان یونانی نیز تسلط نداشت.(ر.ک به مارو[۵] ۱۹۵۸) و این خود معمایی است: مردی که از راه تفسیر کتاب مقدس، در پی درک معنای حقیقی الهیات بود، تنها ترجمه ی لاتینی آن ها را می توانست بخواند. به نظر می رسد وی هیچگاه به فکر رجوع به نسخه ی اصلی به زبان عبری نبوده است. با شک به اینکه یهودیان هر اشاره ای در باره ی ظهور مسیح را از متون مقدسشان حذف کرده باشند، وی هرگز به یهودیان اعتماد نکردو تنها به مقایسه ی نسخ مختلف ترجمه شده پرداخت تا مقبول ترین آن ها را بیابد. بدین ترتیب، اگر چه اگوستین مقدس پدرتفسیر متون مذهبی ( هرمنوتیک) خوانده شد، هرگز یک زبان شناس تطبیقی نبوده است.
اگوستین مقدس تصوری از زبانی کامل که مشترک عام باشد، داشت. ولی این نه زبان واژه ها بلکه زبانی سامان یافته ازخود اشیاء بود. او دنیا را به مثابه کتابی می دید که به دست خدا نوشته شده است. آن هایی که توانایی خواندن این کتاب را داشتند قادر به درک تمثیل های مستوربوده واز نمود ها، در پس ارجاعات به اشیاء ساده ی زمینی ( گیاهان، سنگ ها و حیوانات) راز گشایی می کردند. لیکن درک این زبان جهانی که توسط خالق شکل یافته بود، بدون در دست داشتن کلید آن امکان پذیرنبود. کوشش برای ارائه ی چنین کلیدی بود که طی قرون وسطی، باعث وفورکتب علوم طبیعی با شرح حیوانات و آمیخته به پند های اخلاقی، کتب گوهر شناسی ، دانشنامه ها و اطلس[۶] ها شد. رد پای این سنت در داستان خودمان نیز آشکار است: فرهنگ اروپایی نیز با این این باور که حقیقت به نتهایی از طریق خط نقش ها، و سایر تصاویر رمزگونه قابل بیان است، هر از چندی به نماد و نشانه ها رو کرده است. با این حال دغدغه ی فکری نمادین اگوستین مقدس با آرزوی بازیافت زبانی گم شده که کسی شاید و یا باید دوباره به آن سخن گوید غرابتی نداشت.
زبان عبری قطعا برای اگوستین و تقریبا تمام پدران اولیه مسیحیت، زبان ازلی بود. زبانی بود که قبل از بابل بدان سخن می گفتند. پس از سردگمی[۷] نیز زبان قوم[۸] برگزیده بود. با این حال اگوستین کوچکترین علاقه ای به بازیابی آن زبان نداشت و از لاتین که دیگر حالا زبان کلیسا و الهیات بود به راحتی استفاده می کرد. چند قرن بعد، ایزودر سویل[۹] پنداشت که سه زبان مقدس وجود داشته است: عبری، یونانی و لاتین زیرا که نوشته های بالای صلیب به این سه زبان بود.( etymologiarum,IX,1). با چنین اسنتناجی، مشخص کردن زبانی که خداوند به آن گفت « نورباشد! » مشگل تر شد.
معمای زبانی دیگری نیز پدران کلیسا را به خود مشغول کرده بود: در انجیل تصریح شده که پروردگار تمام موجودات زمین و هوا را به نزد آدم آورد. اما ماهی ها چه؟ آیا آدم بر ماهی ها نیز نام گذاشت؟ شاید آوردن ماهی ها از عمق دریا ها تا بهشت کار آسانی نبوده است. شاید این را موضوع مهمی نینگاریم، لیکن علیرغم آن که پاسخ پیشنهادی اگوست آن بود که ماهی ها، یک به یک، همزمان با کشفشان نامیده شدند[۱۰]، به همین سؤال که آخرین رد پای آن در « منشا و توسعه ی حروف الفبا» نوشته ی مسی[۱۱] و منتشر شده در سال ۱۷۶۳ ( ر.ک به وایت ـ White ۱۹۱۷: II، ۱۹۱۷) یافت شده است، هرگز پاسخی داده نشده است.
بین فروپاشی امپراطوری روم و قرون وسطای اولیه و قبل ازپیدایش اروپا، تصوری از آینده ی زبانی این قاره نبود. زبان ها به تدریج شکل می گرفتند. نزدیک به اواخر قرن پانزدهم دیگر نه به زبان لاتینی بلکه به زبان های گالوـ رومی[۱۲]،-ایتالیایی ـ-رومی یا اسپانیایی ـ رومی صحبت می شد. در حالیکه روشنفکران با دخل و تصرف در زبان لاتین، کماکان به آن می نوشتند، و در گوشه و کنار لحجه های محلی از پیوند زبان های ماقبل تمدن رومی با زبان های جدید بربر های اشغال کننده شکل می گرفتند.
در قرن هفتم یعنی قبل از آن که سندی به زبان های رومی و یا ژرمنی نگاشته شود، اولین اشاره به موضوع مورد بررسی ما پدیدار می گردد و آن کوششی است از جانب دستور نویسان ایرلندی در برتر نمایاندن زبان ایرلندی ( گی لیک[۱۳]) بر زبان رسمی لاتینی. در نوشته ای به نام «دستورالعمل برای شعرا[۱۴]» دستور زبان نویسان ایرلندی این چنین به مواد مورد استفاده در ساختمان برج بابل اشاره می کند: « دیگران می گویند که در ساخت برج بابل تنها ۹ ماده مورد استفاده قرار گرفته است یعنی گچ و آب، پشم و خون، چوب و آهک، قیر، کتان و مواد گیاهی قیراندود[۱۵] شده… این مواد نمایانگر نام، ضمیر، فعل، قید، صفت فعلی[۱۶]، حرف ربط ، حرف اضافه، حروف نداست. » بدون توجه به ناهنجاری بین ۹ ماده ی ساختمانی برج بابل و فقط ۸ گروه دستوری ذکر شده، منظور وی یکسان شمردن ساخت برج بابِل و زبان است و به این نحو استدلال می شد که زبان گی لیک تنها زبانی است که بر سردرگمی زبانی غلبه یافت. پس از سردرگمی زبانی، اولین زبان منظم توسط هفتاد و دو[۱۷] اندیشمند مکتب فنیوس[۱۸] شکل گرفت. طبق متن دستورالعمل شعرا « پس ازسردرگمی، هفتاد و دو مرید با برش و الحاق از زبان های دیگر این زبان را منظم کردند… و بدین ترتیب دستور این زبان شکل گرفت، هر آنچه زیبا از سایر زبان ها برای این زبان حفظ شد… و چنانچه موردی بود که در سایر زبان ها نام نداشت، بر آن نام نهادند. (۹ ـPoli 1989:187).» این اولین زبان ماوراءالطبیعی، آثاری از همریختی با جهان مخلوق داشت، و تا جایی که نظم عناصر تشکیل دهنده ی این زبان رعایت می شد، نوعی ارتباط شمایلی[۱۹] بین گروه های دستوری و مراجع آن و یا بین وضع و حالت اشیاء و دنیای واقعی تضمین می شد.
اما چگونه است که در این زمان خاص سندی مدعی بر تفاوت های حقوق و کیفیات یک زبان با زبان های دیگر پدیدار می شود؟ نگاهی به تاریخ شمایل نگاری جالب است. قبل ازانجیل پنبه ای[۲۰]( قرن ۵ یا ۶) و تا اواخر قرن دهم در نسخه ای از انجیل و بعد از سنگ تراشی کلیسای سالرمو از قرن یازدهم، هیچ اشاره ای به برج بابل یافت نمی شود، لیکن بعد از این تاریخ اشاره وافر ( مینکوفسکی ۱۹۸۳) به علاوه گمانه زنی های نظری فراوانی در همین ادوار آغاز می شود. بنا براین به نظر می رسد که در این زمان است که سردرگمی زبانی نه تنها به عنوان مجازات الهی برای پاسخگویی به غرور انسان، بلکه تبدیل به روایتی تاریخی ( یا ماورای تاریخی) از یک واقعه و داستانی از چگونگی تحمیل زخمی عمیق بر بشریت و مداوای مجدد آن می شود .
این دوران که به «تاریک» معروف شد، شاهد رخداد دوباره ی فاجعه ی بابل بود: اولین اروپایی ها یعنی بربرهای پر مو، رعایا، صنتعگران دستی بی سواد و بری از فرهنگ به زبان های متعدد سخن می گفتند که فرهنگ رسمی از آن بی خبر بود. این دوران پیدایش زبانی بود که امروزه بدان سخن می گوییم. آثاری از اسناد نوشته شده به این زبان مانند «سوگند استرازبورگ[۲۱]» ( ۸۴۲) و کارتا کاپوآنا ( ۹۶۰) در زمانی متآخر یافت می شوند.
فرهنک اروپا دربرخورد با متونی همچو
« Sao ko kelle terre, per kelle fini ke ki contene, trenta anni la possette parte Sancti Benedicti,» or « Pro Deo amur et pro Christian poblo et nostro commun salvamente,»
به سردرگمی زبانی خود پی برد.
با این حال قبل از چنین متونی فرهنگ اروپایی و در نتیجه اروپا وجود نداشت. اروپا چیست؟ قاره ای است به سختی تقکیک شدنی از آسیا که بعد از جداییش از پانگه آ [۲۲] و قبل از آن که نامی برایش در نظر گرفته شود وجود داشته است. لیکن اروپایی که معمولا از آن سخن می رود بعد از فروپاشی روم و پس از پیدایش قلمرو رومی-ـ ژرمنی متولد شد. شاید نه این تاریخ و نه حتی تاریخ اتحاد سرزمین های تحت حکومت کرولنژی[۲۳] ها را نمی توان تاریخ پیدایش اروپا دانست. پس چگونه می توان سر آغاز تاریخ اروپا را مشخص کرد؟ تاریخ جنگ های مهم نمی تواند کمکی باشد و به جای آن تاریخ رویداد های زبانی باید در نظر گرفته شوند. در مقابل اتحاد بزرگ سرزمین های روم ( که شامل بخش هایی از آفریقا و آسیا نیز بود)، اروپا در وحله ی اول به مثابه برج بابِل زبان های جدید ظاهر شد و تنها پس از آن بود که به موزائیکی از ملل تبدیل شد.
بنا بر این تشکیل اروپا بر پایه ی زبان های عامیانه اش بود. فرهنگ اروپا در وحله ی اول در واکنشی اغلب مضطرب به این زبان ها سر می گیرد. درابتدا، اروپا مجبور رودرویی با از هم گسیختگی زبانی بود و فرهنگ اروپا تجلی سرنوشت تمدنی چند زبانه شد. آینده ای نگران کننده داشت و سردرگمی زبانی نیاز درمان شد. برخی به گذشته نگریستند تا زبان ح.آدم را بازیابند و دیگران رو به آینده، سعی در ساختن زبانی منطقی به کمال گفتار بهشت، داشتند.
عوارض جانبی
داستان جستجوی زبان کامل زنجیره ای از رؤیا ها و ناکامی هاست. لیکن داستان ناکامی به معنای شکست داستان نیست. با آن که این داستانی از پیگیری رؤیای ناممکن است، با این حال مفید است بدانیم منشأ این رؤیا و امید های پیش برنده ی این جستجو چه بوده اند.
از این دید، داستان ما فصلی از فرهنگ اروپاست. فصلی که طی آن، اروپاییان در حینی که در پی یافتن دلایل و چگونگی اتحادهای سیاسی و بازرگانی اند، نه تنها به زبان های گوناگونی سخن می گویند که حتی با زبان های ده سال پیش از آن متفاوت است، در برخی مناطق نیز تفاوت های قومی ـ زبانی باعث جنگ میان آن ها شده است.
خواهیم دید که رؤیای زبان کامل همواره راه حلی برای کشمکش های سیاسی و مذهبی بوده است و آن را حتی راه حلی برای غلبه بر مشگلات داد و ستد های بازرگانی یافته اند. بنا براین تاریخ چرایی جستجوی زبان کامل توسط اروپا، راز از تاریخ فرهنگی این قاره می گشاید.
به علاوه حتی اگر این داستان مجموعه ای از شکست ها باشد، خواهیم دید که چگونه هر شکست عوارض جانبی خود را به بار آورده است که هرکدام را می توان نوعی موهبت دانست. بسیاری از میدان های تخصصی امروز ( از علم آرایه شناسی[۲۴] تا زبان شناسی تطبیقی، از زبان رسمی تا هوش مصنوعی و تا علوم شناختی) از عوارض جانبی جستجوی زبان کامل بوده است. بنابراین به جاست که این پیشتازان را ارج نهیم زیرا که اگرچه نه زبان کامل موعود، بلکه بسیار عرضه کرده اند.
بالاخره با آزمودن کمبود های زبان کامل که برای جبران کمبودهای زبان های طبیعی ساخته شده بودند، درخواهیم یافت که این زبان های کامل ما نیز بی نقص نیستند. و این بالاخره، رهایی ما از نفرین بابل خواهد بود.
یک الگوی نشانه ای برای زبان طبیعی[۲۵]
به منظور آزمون ساخت زبان های طبیعی و مصنوعی به مدلی نظری محتاجیم و از نظریه ی یلمسف ( ۱۹۴۳)[۲۶] استفاده خواهیم کرد.
یک زبان طبیعی ( یا هر سیستم نشانه ای دیگر) در دو سطح مطرح می شود. در سطح بیان ، که در زبان طبیعی شامل ذخیره ی واژه ای، نحو و آواشناسی است و در سطحی دیگر طیف مفاهیم بیان شده است. هر کدام ار این سطوح را می توان به گروه های شکل و محتوا تقسیم کرد و هرکدام زاده ی سازمان دهی پیوسته ای[۲۷] بی شکل است.
پیوسته
……………….
محتوا مفهوم
…………..………
شکل
…………………………………….……………………………
……………….پیوسته
………………….
بیان مفهوم
……….…………
شکل
در مورد زبان های طبیعی، بیان ـ شکل توسط سیستم آوایی، ذخیره ی واژه ها و دستور زبان ( نحو) نمایانده می شود. از طریق بیان امکانات بیشمار بیان ـ شکل، بیان ـ مفعموم را تولید می کنیم ، مانند واژه هایی که هر بیان می کنیم یا همین متنی که هم اکنون شما می خوانید. زبان، از ورای پردازش بیان شکلی اش و از بین بی نهایت صدا هایی که انسان قادر به تولید آن هاست، گروه هایی خاص از آوا ها را انتخاب می کند و بنا بر این دیگر آواها را که به آن زبان تعلق ندارد نادیده می گیرد.
به منظور معنا دار شدن آوا های سخن، واژه ای که از آن ها ساخته می شوند باید با معنایی در رابطه باشند: یا به زبان دیگر باید محتوایی داشته باشند. محتوا ـ پیوست نمایاننده ی هر آن چه می توانیم بیان کنیم یا به آن فکر کنیم است: جهان، واقعیت ( جسمی یا ذهنی) ، هر آن چه زبان ما می تواند به آن رجعت دهد. معذا هر زبان به شیوه ی خود، نحوه ی تفکر و سخن گویی ما را از ورای محتوا ـ شکل، سامان می دهد. مثال هایی از چگونگی سامان دادن شکل های محتوا و یا دنیای اطرافمان، را می تواند در شیوه ی مرتب کردن رنگ ها از روشن به تاریک، از سرخ به بنفش، به شیوه ای که واژه های جنس، نوع و خانواده حیوانات را گروه بندی می کنند، و یا آن طور که ایده های مخالف را مانند بالا در مقابل پایین و یا عشق در مقابل تنفر را در جفت های معنایی گروه بندی می کنیم، یافت.
منظور از محتوا ـ مفهوم[۲۸]، معنایی است که به بیان ـ مفهوم می دهیم.
شیوه ی مرتب کردن محتوا از زبانی به زبان دیگر متفاوت است. فرهنگ های مختلف، ممکن است واژه های رنگ را با ضوابطی متفاوت از طیف طول امواج سامان دهند و در نتیجه رنگ هایی را دریابند و یا نام نهند که فرهنگ ما نشناسد. شیوه ی سامان دهی محتوا نیز ممکن است در زبان ها متفاوت یکسان نباشد. دانشمندی که به رنگ ها علاقه دارد شاید محتاج به نظامی قار به سامان دادن هزاران رنگ باشد در حالی که افراد معمولا قادربه نامیدن بیش از چند دوجین رنگ نباشند.
معمولا مردم فقط چند نوع حشره را می شناسند در حالی که برای یک حشره شناس چندین هزار حشره وجود دارد. شیوه های سامان دادن محتوا بی نهایت است: یک جامعه ی روح گرا[۲۹] شاید واژه ی حیات را برای سنگ های معدنی استفاده کند.
از آن جا که زبان، بیان شیوه های سامان دهی وگروه بندی واقعیت است، زبان های طبیعی لزوما باید نظام های همادین[۳۰] باشند، و تمامیت دید ما را از جهان سامان دهند. گفته اند که برخی تجربیات شناخته شده در فرهنگ های دیگر و بیان شده به زبان های دیگر، در زبان ما نه بیان و نه در فرهنگ ما تجربه می شوند. با این که این نظری افراطی است، در روند نقد زبان کامل، بار ها با آن روبرو می شویم.
برای توانایی ابراز معنا، یک زبان طبیعی باید بتواند بین عوامل ( و یا واحد های) بیان ـ شکل و عوامل ( و یا واحد های) محتوی ـ فرم رابطه ایجاد کند. به عنوان مثال، واژه ی « سگ ها » را در نظر بگیرید. بن واژه ی[۳۱] سگ یک واحد بیان ـ شکل است که محتوی آن مثلا « سگ سانان.»[۳۲] تکواژ[۳۳] s[34]واحد دیگری از بیان ـ فرم است که در آخر کلمات نمایانگر «بیش از یک» است. می گویم در آخر کلمات زیرا که همان s، صدایی است که در ابتدای واژه ی sarrow [ ـ غم و اندوه ـ] همان محتوای s قبلی را ندارد[۳۵]، تکواژ نیست و معنی خاصی ندارد. در واقع، زبان طبیعی از طریق بیان مضاعف[۳۶] عمل می کند. واحد های نخستین بیان ( مانند واژه ها، بن واژه و یا تکواژ در یک زنجیره ی زبانی[۳۷]) معنا دارند ، و احد های بیان دوم ( واکه های زبان طبیعی) تهی از معنا هستند. صدای d در واژه ی dog ( و در این مورد حتی حرف d به صورت نوشته ی این واژه ) به معنای بخشی از سگ و یا معنای آن نیست. مثلا در زبان انگلیسی می توان از صدا های واژه ی dog ( سگ) واژه ی کاملا متفاوتِ god ( خدا) را ساخت[۳۸].
به علاوه در نظریه ی یلمسف دو سطح زبان طبیعی ( شکل و محتوا) همسان[۳۹] نیستند یعنی بیان ـ شکل و بیان ـ محتوی بر اساس ضوابط متفاوت سامان یافته اند: رابطه ی این دو سطح اختیاری است، و دگرگونی های شکل به خودی خود به معنای دگرگونی ای متناسب در محتوای مربوط به آن نیست. اگر به جای dog بگوییم log[40]، صحبت از نوعی دیگر سگ و یا حیوان نکرده ایم بلکه چیزی کاملا متفاوت ادا کرده ایم.
معهذا این ویژگی زبان های طبیعی لزوما خصوصیت سایر نظام های نشانه شناسی که می تواند همسان۳۶ باشد، نیست. به یک ساعت عقربه ای (آنالوگ) فکر کنید: حرکت عقربه ها منطبق با حرکت زمین به دور خورشید است ، ولی کوچکترین حرکت عقربه ها ( وهر موقعیت جدید ها) منطبق با حرکت زمین است: این دو سطح نقطه به نقطه بر هم منطبقند.
موارد ذکر شده باموضوع مورد بحث ما بی ربط نیستند زیرا چنانچه خواهیم دید، بسیاری از زبان های کامل ( منجمله آن ها که «فلسفی» خوانده می شوند) در پی چنین همسانی هستند. آن ها بیان مضاعف و روابط ناهمسان را منشا احتمالی سردرگمی دانسته و در پی انتساب محتوایی مشخص به هر آوا ( با به هر حرفی نوشته ای که نمایانگر صداست) می باشند.
به علاوه زبان های طبیعی تنها با عوامل معنا شناسی و دستور شکل نگرفته بلکه جنبه ای عمل گرایانه ( پراگماتیک) نیز دارند که شامل قوانین استفاده ازآن ها در زمینه های مختلف، موقعیت ها و شرایط گوناگونند. می توان از زبان به منظور لفاظی استفاده کرد و واژه ها معانی گوناگون می یابند ـ مانند مورد استعاره ها. برخی پروژه ها در پی حذف این جنبه های عمل گرایانه و لفاظی زبان اند و برخی دیگر در پی ممکن ساختن آنند.
بالاخره (و این همان نتیجه گیریی است که در مقدمه آوردم) بسیاری از نویسندگان معتقد به «اصل قابل بیان بودن» هستند که بر اساس آن زبان طبیعی قادر به بیان هر آن چیزی است که از فکر می گذرد. یک زبان طبیعی فرضا باید قادر به بیان تمامیت تجربیاتمان ـ روانی و یا جسمی ـ و در نتیجه بیان دریافت های حسی، ادراک، تجرید ها و حتی پاسخ به این سؤال که چرا به جای هیچ، چیزی وجود دارد، باشد. در واقع هیچ زبان کلامی توانایی بیان کامل را ندارد: فکر کنید که تنها با واژه بخواهید بوی اکلیل کوهی[۴۱] را توصیف کنید. همیشه زبان را با نمایشگری، ادا و لحن بیان کامل می کنیم، با این حال از بین تمام نظام های نشانه ای توانایی بیان زبان بیشتر است. و به همین دلیل است که هر برنامه ای برای یافتن زبان کامل، زبان طبیعی و لفظی را به عنوان الگو برمی گزیند.
[۴۲].
……………..
یادداشت ها:
زیر نویس ها از مترجم
[۱] From Adam to Confusio Linguarum from The search for perfect language
مقاله ای از کتاب: به دنبال زبان کامل
[۲] Taxonomy
[۳] http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D8%B1%D9%88%D9%85
[۴] http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D9%87%D8%AF_%D8%B9%D8%AA%DB%8C%D9%82
[۵] Marrou
[۶] imagines mundi
[۷] تکثر زبانی که در پی خرابی برج اجا شد و باعث سردرگی بشر گردید
[۸]http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%8C%D9%87%D9%88%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D9%86_%D8%A8%D9%87_%D8%B9%D9%86%D9%88%D8%A7%D9%86_%D9%82%D9%88%D9%85_%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B2%DB%8C%D8%AF%D9%87
[۹] http://en.wikipedia.org/wiki/Isidore_of_Sevilleفیلسوف اسپانیایی ۵۶۰-۶۳۶
[۱۰] De Genesi as Litteram Libri duedecim, XII,20 یادداشت نویسنده
[۱۱] Massey: Origins and Progress of Letters یادداشت نویسنده
[۱۲] شاخه گالو-رومی از زبان رومی شامل زبان فرانسه و شمال ایتالی
[۱۳] Gaelic
[۱۴] Auracepit na n-Eces = The precepts of the poets ( Auraicept na n-Eces)
[۱۵] bitumen
[۱۶]participle
[۱۷] ایا این همان هفتاد و دو ملتی نیست که حافظ بدان اشاره دارد و برخی به نادرستی از شعر حافظ چنین نتیجه گرفته اند که ایران زمان حافظ ار ۷۲ ملت تشکیل شده بود؟ ؛جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه/ چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند. (مترجم)
[۱۸] Fénius Farsaid (also Phoeniusa, Phenius, Féinius; Farsa, Farsaidh, پادشاه افسانه ای سکائستان در اسطوره ی ایرلندی و مخترع الفبای اوگام و زبان بومی اسکاتلندی. گفته می شود یکی از ۷۲ نقری بود که در ساخت برج بابل دست داشته است.
[۱۹] Iconic bound
[۲۰] The Cotton Genesis (London, British Library, MS Cotton Otho B VI) was a 5th or 6th century نسخه ی انجیل متعلق به قرن ۵ و یا ۶ به یونانی، یکی از قدیمی ترین نسخ دست نویس و تذهیب شده ی انجیل است که به عصر جدید رسیده است . اغلب آن در ۱۷۳۱ در آتش سوزی کتابخانه از بین رفته است.
[۲۱] http://en.wikipedia.org/wiki/Oaths_of_Strasbourg
[۲۲]http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%87%E2%80%8C%D8%A2
[۲۳] http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%84%D9%86%DA%98%DB%8C%E2%80%8C%D9%87%D8%A7
[۲۴] Taxonomy
[۲۵] منظور زبانی است که هر نوزاد انسانی با قابلیت ادارک طبیعی قادر به فراگیری . زبان طبیعی در روند استفاده، نه با دستورالعمل از پیش ساحته بلکه به طور طبیعی تکامل می یابد . زبان محاوره ای افریقایی ـ آمریکایی مثالی از این زبان هاست.
[۲۶] ( ۱۸۹۹-۱۹۶۵) زبان شنای دانمارکی از پایه گذاران مکتب کپنهاگ : Hjelmslev Louis .
برای اطلاع بیشتر از نظریه ی یلوسف به آدرس زیر موراجعه کنید.
http://users.ugent.be/~mtaverni/pdfs/Taverniers_2007_Hjelmslev-PP.pdf
[۲۷] continuum
[۲۸] content – substance & expression – substance
[۲۹] animist
[۳۰] holistic
[۳۱] lexeme
[۳۲] در زبان فارسی واژه ی سگ در سگ سانان وجود دارد لیکن در ترجمه ی انگلیسی از canine animal استفاده شده است ـ بدون استفاده از واژه ی dog ـ که ترجمه ی آن سگ سانان است.
[۳۳] morpheme
[۳۴] در فارسی: ها
[۳۵] مانند موارد «تنهاـ-صفت ـ و «ها» علامت جمع در فارسی.
[۳۶] double articulation
[۳۷] syntagm: واحد های زبانی (واک ها ـ phonemeـ واژه ها و یا گزاره ها) که در ارتباط زنجیره ای با یکدیگرند.
[۳۸] مانند دو واژه ی راز و راز در فارسی
[۳۹] conformal
[۴۰] الوار ـ هیزم ـ دفتر روزانه
[۴۱] rosemary