امبرتو اکو برگردان عاطفه اولیایی
حضور شما امشب علیرغم عنوان تروریستی۲ سخنرانیم به معنای آمادگیتان برای شنیدن هر چیزی است. یک سخنرانی جدی در باره ی “مطلق و نسبی” باید دست کم به اندازه ی تاریخ این بحث یعنی ۲۵۰۰ سال به درازا بکشد. امسال عنوان فستیوال های میلان ” پویا و مطلق” است و طبیعتا به درک معنای این دو مفهوم به غور نشستم. این البته پایه ای ترین پرسشی است که هر فیلسوفی به آن می پردازد.
نوشتههای مرتبط
از آن جا که در برنامه های دیگر این فستیوال شرکت نکرده ام به پژوهشی در باره ی تصاویر”مطلق” در اینترنت پرداختم با این نتایج: “دانش مطلق” از ماگریت ، “به تصویر کشیدن مطلق” ، “جستجوی مطلق” ، “رهروان مطلق” و نیز به آگهی هایی در باره ی ودکای ابسولو. به نظر می رسد “مطلق” بازار گرمی دارد!
مفهوم مطلق ضد خود یعنی “نسبی” را تداعی می کند، مفهمومی که این روزها بسیار رایج شده به خصوص از زمانی که سردمداران کلیسا و حتی متفکرین غیرمذهبی علیه مفهومی که آن را ” نسبیت” می خوانند تبلیغات سر داده اند. این واژه مفهمومی کاهنده یافته که به منظور مرعوب ساختن به کار می رود درست مثل استفاده ی برلوسکونی از واژه ی کمونیسم. می دانم که با ارائه ی معانی متفاوت این مفهوم درشرایط مختلف به سر در گمی تان می افزایم.
بر اساس واژه نامه ی فلسفه ، <مطلق> آن است که ازهر بند و محدودیتی آزاد باشد، آنچه که به دیگری وابسته نباشد، آن چه که خود دلیل و توضیح وجودش باشد. بنا بر این چیزی بسیار شبیه به خداست زیرا که خدا خود را چنین توصیف می کند: “هستم آنچه هستم” ، هر چیز دیگر وابسته به اوست و خود دلیل وجودی خویش است. هر چیزی که هست می تواند هم نباشد درست مثل منظومه ی شمسی یا هر کدام از ما.
از آن جا که وجود ما مشروط است بنابراین محکوم به مرگیم و از روی استیصال تشنه ی دست آویزی به جاودانه یا به زبان دیگر مطلقیم. اما این مطلق را می توان از این طرق تفسیر کرد
۱) مطلق می تواند متعالی و همچو الهیتِ انجیل همه جا حاضر باشد.
۲) به نظر فیلسوفان ایده الیست ( و بدون آن که وارد مباحثه در باره ی اسپینوزای جیورجیئ بونو بشویم) ما خود بخشی ازمطلقیم ( مثلا به نظر شلینگ ) زیرا مطلق، وحدت خلل ناپذیر وجود آگاه است یعنی طبیعت و جهان که زمانی مستقل از فرد تفسیر می شد.
در مطلق با خدا همذات پنداری داریم یعنی خود را بخشی از روند هنوز ناکامل و رشد و گسترشی بی انتها با هویتی بدون نهایت می پنداریم. اما با قبول چنین حالت وجودی، هرگز قادر به تعریف یا شناخت “مطلق” نیستیم زیرا که خود جزیی از آنیم. تلاش برای درک آن مانند کوشش مسخره ی بارون مونچهاوزن۳ است که با آویزان شدن به تار موی خود در پی خروج از تالاب بود.
۳) نیز می توان مطلق را آن چیزی دانست که نیستیم و آنچه که بدون پیوستگی با ما در جایی دیگر است. مانند خدای ارسطو که خود را “اندیشمند/اندیشیدن” می داند۴ و به گفته ی جویس در« تصویر هنرمند در جوانی»، ” با بی تفاوتی و فارغ از هستی ، در فراسوی هنر خود قرار گرفته است”
در قرن پانزده نیکلاس کوزا۵ در “نادانی علمی” نگاشت: ” خدا مطلق است” و بنابر این هیچگاه کاملا قابل دسترسی نیست. رابطه ی دانش ما و خدا همچون رابطه ی یک چند ضلعی است که محاط در محیطش است. با افزایش اضلاع ، چند ضلعی به دایره ی محیطش نزدیک می شود ولی این هر دو هرگز یکسان نمی شوند. نیکلاس معتقد بود که خدا همچون دایره ایست که مرکزش همه جا و محیطش هیچ جا نیست. آیا تصور دایره ای بدون محیط با مرکزی در هر جا ممکن است؟ البته که نه! با این حال می توانیم آن را توصیف کنیم، یعنی همین کاری که در حال حاضر مشغول انجامش هستم، و هر کدام از شما نیز درک می کنید که موضوع مورد توصیفم در ارتباط با هندسه است لیکن از نظر هندسی غیر قابل تصور است. بنابراین توانایی یا ناتوانی ما درامر تصور چیزی ربطی به توانایی یا عدم توانایی ما در نام و مفهوم گذاری بر آن نیست.
استفاده از یک واژه برای نامگذاری مفاهیم متعددی دارد:
الف) برخورداری از دستورالعمل شناسایی شیئ یا حادثه ای که توسط یک واژه نامیده می شود.
مثلا واژه های” سگ ” و اصطلاح “سکندری خوردن” را در نظر بگیریم. واژه ی “سگ” حاوی توصیفاتی است که همراه تصویری از آن باعث شناخت و تمایزش از مثلا “گربه” و یا “سکندری خوردن” می شود.
ب) برخورداری از معنا و تعلق به گروهی خاص: برای واژه ی “سگ” تعاریف یا دسته بندی هایی در نظر گرفته شده است همانطور که دسته بندی های متفاوت برای شرایط یا حوادثی مانند “کشتار های عمدی” در مقابل “کشتار غیر عمدی” وجود دارد.
پ ) آگاهی از خصوصیات ، داده ها و یا جزییات دانشنامه ای یک پدیده: مثلا می دانیم که سگ ها وفادارند و در شکار یا محافظت کارایی دارند. و نیز می دانیم که اتهام به کشتار عمدی می تواند به جرمی مشخص و زندان منجر شود و غیره.
ت ) برخورداری از دستورالعمل تولید یک شیئ یا برگزاری برنامه ای: مثلا من مفهموم “گلدان” را می دانم و با وجودیکه کوزه گر نیستم از روش ساختن آن آگاهم. این در مورد واژگانی مانند “سربریدن” و یا مثلا ” اسید سولفوریک” نیز صادق است، ولی آگاهی از برخی از خصوصیات مغز به معنای دانستن روش ساختن آن نیست.
مورد روشنی را به یاد دارم در تعریف لیتیوم که از موارد بالا از الف تا ت ارائه شده بود: پیرس۶ “لیتیوم” را چنین تعریف می کند:
در کتاب های درسی شیمی “لیتیوم” را به عنوان عنصری با وزن اتمی تقریبا هفت تعریف کرده اند . اما اگر نویسنده تفکری منطقی تر می داشت، در تعریف لیتیوم می گفت که با پژوهشی در میان مواد معدنی شیشه ای ، شفاف، خاکستری و یا سفید، بسیار سخت و شکننده که در شعله ای غیر نورانی۰ ته رنگی سرخ به جای می گذارد و زمانی که با لیموی سبز و یا با ویتریت۷ کوبیده شده، سپس آب شود، بخشا در اسید موریاتیک حل می شود و چنانچه این محلول بخار شود و باقیمانده اش با اسید سولفوریک تبخیر و درست تصفیه شود، می تواند با روش های عادی در کلرید جامد شود و پس ازآمیختن با نیم دوجین سلول قوی۸ و الکترولیز شدن به قطره ای نقره ای متمایل به صورتی مبدل می شود که در گازولیت شناور است . این ماده نوعی از لیتیوم است .
این مثال خوبی برای ارائه ی تعریفی مقبول از یک واژه است. این تعریف که بیشتر به “نیاز به یک تعریف” پاسخ می دهد عبارتست از ارایه ی اطلاعاتی که ما را به آشنایی ادراکی۹ پدیده ای که با آن واژه بیان می شود برساند و مثال بسیار خوبی برای تعریفی کامل از یک واژه است. سایر اطلاعات بعضا تعریفی نا روشن و غیر دقیق ارایه می دهند. مثلا <بزرگترین عدد زوج> معنا دارد زیرا می دانیم که آن عدد باید خصوصیت قابل بخش بر دو بودن را داشته باشد( و بنا بر این می توان آن را از بزرکترین عدد فرد تشخیص داد) و نیز تصوری تقریبی از طریق یافتن چنین عددی داریم یعنی این که اعداد را تا حد ممکن می شمریم و ذوج و فردشان را متمایز می کنیم… اما می دانیم که هرگز به آن عدد مورد نظر نخواهیم رسید. درست مانند این که خواب می بینیم که بدون هیچ حرکتی به چیزی دست می یابیم. ولی < دایره ای که مرکزش همه جا و پیرامونش هیج جا نیست> تعریف به حساب نمی آید زیرا این تعریف هیچ راهی برای تولید و دستیابی به آن ارایه نمی دهد. این نه تنها تعریف نیست بلکه حتی تصورش جز به استیصال و سرگیجه راه به جایی نمی برد. این تعریف از <مطلق> که < مطلق وابسته نیست و وابسته مطلق نیست> نیز در مجموع همانگویی۱۰ است: این گزاره نه توصیف نه تعریف و نه دسته بندی است و نیز راهکاری برای تولید چیزی به ما عرضه نمی کند. هیچ ویژگی را از آن نمی شناسیم جز آن که در خیال بپنداریم که شامل همه ی ویژگی های تعریف است .و شاید به قول قدیس انسلم کنتربری ۱۱ آن را بتوان <چیزی که از ان عظیمترنتوان پنداشت> دانست ۱۲ وبه گفته ی آرتور روبینشتاین پیانیست می رسیم که در پاسخ به این سوال که آیا به خدا اعتقاد دارم؟ می گوید:< نه به چیزی بس عظیم تر معتقدم>. کوشش برای درک خدا آب در هاون کوبیدن است.
البته فهم ناپذیر و باورنکردنی را نه تنها می توان نامید۰ بلکه نمایشِ تصویریِ است نیز ممکن است ولی نتیجه … دعوتی است به کوشش برای به تصویر کشیدنش. در این روند آن چه درمی یابیم عجز از ابراز است. دانته در آخرین قطعه ی <بهشت> ۱۳ تجربه یِ احساسیِ چشم دوختن به الهیت را توصیف می کند ولی در واقع انچه از این تجربه به ما منتقل می کند اذعان به عدم توانایی توصیف آن است. وی برای نیل به هدف به ناچار به استعاره ی < کتابی با صفحات بی پایان> دست می آویزد. لیوپاردی ۱۴ نیز در بیان بی نهایت چنین احساس عدم توانایی را ابراز می کند :< ذهنم در چنین وسعتی فرو می نشیند/ واماندگی در چنین دریایی چه شیرین است!>. حضور هنرمندان نیز در این فستیوال برای گفتگو در باره ی <مطلق> است. آیروپگت شبه دیونیسی ۱۵ نگاشت: < الهیت چنان از ما دور است که نه قابل درک و نه دسترسی است و برای صحبت از آن باید از استعاره و اشاره مدد جست ولی مهمتر آن که به دلیل عدم کفایت زبان مجبوریم از استعاره های منفی و ساختار های زبانی متضاد استفاده کنیم و آن را با تشبیه به غیرِ متعارف ترین اشیا بستاییم: روغن های خوشبو…. و یا ویژگی های شیر، ببر، پلنگ و خرسی خشمگین.> ۱۶
برخی فیلسوفان ساده لوح ابراز کرده اند که فقط شعرا را توانایی توصیف مطلق است.-لیکن آن ها از بی نهایت صحبت کرده اند و نه از مطلق. به عنوان مثال ملارمه ۱۶ تمام عمرخود را صرف توصیف عرفانی زمین کرد ۱۷: <می گویم گل و ـ اگر منظورم کاسه ی گل نباشد ـ نوایی که جایش در هر دسته گلی خالیست از قعر فراموشی سر بر می آورد>.۱۸ این بند در واقع غیر قابل ترجمه است و فقط این منظور را می رساند که واژه ای انتخاب شده است که به تنهایی (ـ محاط ـ) در فضایی خالی ۱۹ هر آنچه ناگفته را آزاد می سازد۲۰. در واقع نامیدن (ـ یک شیءـ ) به معنای سرکوب کردن بخش اعظم لذت شعر است. لذتی که از طریق اشاره به رویای شاعرو به تدریج حس می شود. ۲۱ ملارمه تمام عمر به دنبال این رویای دست نیافتنی بود. دانته این را توهمی مسلم دانسته و تلاش برای بیان بی نهایت از طریق واژه های محدود را امری شیطانی می خواند. وی (ـ عدم تکافوی ـ ) شعر را از این نارسایی رها ساخت: شعر وی در پی بیان ناممکن نیست بلکه شعری است در باره ی عدم امکان بیان آن. به یاد بیاوریم که دانته و و نیکولاس کوزا ۲۳ به خدا ایمان داشتند. آیا می توان به مطلق که غیر قابل تصویر و تعریف است اعتقاد داشت؟ بله البته ـ اگر مانند دانته ۲۴ < جوهر آن چه آرزویش را داریم و مباحثه در باره ی آن چه ندیده ایم> را یکسان بدانیم یعنی به شرط آن که ایده ی مطلق را با احساس مطلق یعنی <ایمان> جایگزین کنیم. الی ویزل ۲۴ ـ با یاد آوری کافکاـ طی یکی از سخنرانی هایش در این جشنواره متذکر شد که می توان با خدا صحبت کرد ولی نه در باره ی خدا. اگر بپذیریم که از نظر فلسفی، مطلق (مانند گاو هایی سیاه در شبی تاریک) قابل تشخیص نیست آنگاه روشن می شود چرا یوحنای صلیبی ۲۵ برای بیان تجربه ی عرفانی به استعاره ی شبی تیره که منشا احساسی غیر قابل توصیف دست آویز شده است. <ای شبی که مرا راهبری/ ای شب زیباتر از سحر>.
به منظور آرام ساختن تنش ناشی از عدم امکان توصیف مطلق ۰ برای بیان آن می توان به فرمی پرداخت شده متوسل شد. کیتز با توسل به همین مورد در قصیده ای ۲۶ <زیبایی> را جانشین تجربه ی <مطلق> ساخته است : <زیبایی حقیقت است و حقیقت زیبایی. همین و بس! این است آنچه می دانیم و باید بدانیم>. این البته برای کسانی که به زیباشناختی مذهب بسنده می کنند قابل قبول است. اما یوحنای صلیبی اظهار می کند که فقط از طریق تجربه ی عرفانیِ مطلق توانست به تنها حقیقتِ ممکن اعتقاد بیاورد. این سخن بسیاری از متدینین را به این نتیجه رسانده است که رد امکان درک مطلق به معنای رد هر گونه معیاری برای شناخت حقیقت است؛ و یا رد <معیار مطلق حقیقت> معادل رد امکان تجربه ی مطلق است. اما گفتن این که فلسفه ای احتمال شناخت مطلق را رد می کند و این که تمام معیارهای حقیقت …. را رد می کند یکسان نیست. –آیا حقیقت و امکان تجربه ی مطلق چنین جدایی ناپذیرند؟
اعتماد به حقیقت چیزی برای بقای انسان لازم و اصلی مهم است. اگر نمی توانستیم در باره ی صحت و سقم آن چه از دیگران می شنویم قضاوت کنیم جامعه امکان پذیر نبود .
یادداشت ها
۱ـ- مقاله ای در باره ی چگونگی تعریف مطلق
۲ـ -طبع شوخ اکو در نوشته ها و سخنرانی هایش هویداست
Baron Munchausen۳ ـ اشراف زاده و داستانگوی آلمانی ( ۱۷۹۰-۱۷۲۰) معروف به روایت داستان های باور نکردنی
۴-ـ خدا (در تعریف ارسطو) اندیشیدن است
ـ۵Nicholas de Cusa
de docta ingorantia : https://en.wikipedia.org/wiki/De_Docta_Ignorantia
۶- Pierce
۷- witherite rats-bane در متن انگلیسی
۸- powerful cell
۹- perceptual acquintance
Tautology ـ ۱۰
۱۱ ـ قدیس انسلم کنتربری یکی از مهمترین متفکران مسیحی است . به سبب شیوه ی استدلالی انسلمی عده ای از مورخان اندیشه ی مسیحی او را پدر فلسفه ی مدرسی می دانند. او که از بزرگترین فلاسفه ی قرن ۱۱ میلادی بود به سبب تاثیر عمیق اگوستین بر فلسفه اش به اگوستین ثانی معروف شده است.
ـ ۱۲ id cujus nihil majus cogitari possit
۱۳ ـ #۳۳, line 82-96 translation: Mark Musa
۱۴ـ ـ Leopardi (۱۷۸۹-۱۸۳۷)فیلسوف شاعر و نویسنده ی ایتالیایی
ـ ۱۵ Pseudo-Dionysius the Areopagite
۱۶ ـ Stephane Mallarme 1842-98/ symbolist- source of inspiration for Barthes , Derrida, Kristeva, Blanchot and lacan. He believed many …. can not be expressed
۱۷- ‘I say flower,’ Mallarmé writes in Poetry in Crisis, ‘and outside the oblivion to which my voice relegates any shape, insofar as it is something other than the calyx, there arises musically, as the very idea and delicate, the one absent from every bouquet.
ـ ۱۸مالرمه بر اصوات توجه خاصی داشت و عجبیب نیست اگر لطافت گل را به موسیقی ای که در دسته ی گل غایب است تشبیه کند و از جانب دیگر به نظر ملرمه واژه ها به اشیاء مشخصی رجعت نمی دهند و این همان پایه ی بحث وی در ناتوانی و عدم کفایت زبان است.
۱۹-ـ در متن: سفید
۲۰ـ مترجم-ـ تا خواننده خود تصورشان کند-
۲۱ـ Sur l ‘evolution litteraire: Reponse a l’enquete de Jule Huret, 1891
۲۲ـ منظور زبان است ( مترجم)
۲۳ ـ Nicholas de Cusa & Pseudo-Dionysius
۲۴ ـ Paradis Canto 24, line 64-65
Elie Wiesel ـ۲۵ (۱۹۳۲ـ ) کنشگر سیاسی و استاد یهودی رومانیایی که به تبعیت امریکا در آمد و کتب بسیاری نوشت از جمله <شب> که بیان تجربیاتش در آشویتز است.
۲۵ – ـنویسنده شاعر و عارف اسپانیایی ۱۵۴۲-۹۱ـ چهره ا ی ضد رفرمیستی که در ۱۷۲۶ توسط پوپ سیزدهم مقدس شد. نوشته های وی را اوج ادبیات عرفانی اسپانیا به حساب می آورند.
۲۶ ـ Ode for Grecian Urn قصیده ای برای یک بستوی یونانی که با این ابیات خاتمه می یابد: <زیبایی حقیقت است و حقیقت زیبایی/ همین و بس! این است آنچه می دانیم ومحتاجیم بدانیم> . این قصیده توسط جان کیت ـ شاعر رمانتیک انگلیسی در۱۸۱۹ نوشته شده است. یکی از مهمترین تصاویر مورد استفاده ی کیت عاشقی است که بدون دسترسی معشوق همواره به دنبال وی است. کیت به دنبال نوع جیدیدی از قصیده بود و اعتقاد داشت که کلاسیسیم یونانی آرمان گرا خیال پرستانه و انعکاس فضایل یونانی بود.