جان شومن برگردان زهرا خلجی
اگر بخواهیم خیلی ساده بگوییم، مغز را میتوان شامل یک دستگاه حسی پسین، دستگاه حرکتی پیشین و یک نظام ارزیابی کم و بیش پسین و جلویی در نظر گرفت. نظام ارزیابی میزان ارتباط انگیختگی و اهمیت احساسی کنشگرها، کنش ها و چیزهایی که سازوکار حسی آن ها را دریافت میکند، میسنجد تا کنش های حرکتی یا ذهنی مناسب در برابر محرک را تعیین کند. ما بر اساس ارتباط یا ارزش، فکر میکنیم یا دست به کاری میزنیم. ارزش سه نوع دارد: هم ایستایی، هم ایستایی اجتماعی و جسمی. ارزش هم ایستایی به ایستایی زیست شناسی و کارکرد های ابتدایی بدن مربوط میشود. ما به گونهای رفتار میکنیم تا تنفس، دمای بدن، سیری و امنیت جسمی مناسبی را حفظ کنیم و محرک های محیطی را به نسبت میزان ارتباطشان به این کارکرد ها میسنجیم. ارزش هم ایستایی اجتماعی به تمایلات ذاتی ما به تعامل با همنوعان مربوط است، تا بتوانیم به دستاورد ها و به وابستگی اجتماعی برسیم. ما به صورت ها، صداها، حرکت های بدن دیگران توجه میکنیم تا بتوانیم مقاصد و گرایشات آن ها را تعیین کنیم و طبق ارزش هایی که چنین شناخت های اجتماعی تعیین میکنند رفتار میکنیم. در نهایت ارزش های جسمی به ارزش هایی که در طول عمر یک فرد حاصل میشود مربوط است و شامل چیزهایی می شوند که دلخواه ما هستند یا از آن ها تنفر داریم و با قرار گرفتن در معرض اجتماع، فرهنگ و آموزش آن ها را کسب کرده ایم. بخش زیادی از ارزش هم ایستایی را بر اثر تکامل به ارث بردهایم و ذاتی است. ارزش هم ایستایی اجتماعی نیز میتوان تحت نظر ژنتیک قرار داد تا حدی که ما را وادار میسازد تا به حالت های چهره، صدا و فعالیت های ماهیچه- اسکلتی دیگران حساس باشیم. ارزش های جسمی شامل گرایشاتی که باعث میشود ما از چیزی متنفر شویم یا دلخواه ما باشد، علایق و بیزاری های ما بر اساس تجربیاتمان در طول زندگی میشود.
نوشتههای مرتبط
سازوکار های مهم که در ارزیابی محرک فعال اند، آمیگدالا در لب شقیقه در کناره های مغز، قشر چشمی پسین در لب جلویی بالای حدقه چشم و خود بدن هم از طریق دستگاه عصبی خودکار، دستگاه غدهی درون ریز و دستگاه ماهیچه اسکلتی هستند. آمیگدالا ارزیابی های خود را درباره محرک از نظر اینکه چه تهدید هایی را به ارگانیزم میرساند انجام میدهد. افرادی که آمیگدالای آن ها صدمه دیده است، حساسیت کمتری به محرک هاییی که افراد عادی تهدیدآمیز یا خطرناک میبینند، دارند.اگرچه، بعضی از محققان اعتقاد دارند که که آمیگدالا هم چنین مسئول محرک پاداش نیز هست. قشر پسین چشمی به نظر میرسد که هم در ارزیابی محرک مثبت و هم محرک منفی نقش داشته باشد و کاردکرش به خصوص تغییراتی را که در پاداش های همنوع انجام میپذیرند را تعیین میکند. به بیانی دیگر قشر پسین چشمی به شناخت محرک های مثبت که دیگر پاداش دهنده نیستند و شرایط محرک های منفی که دیگر منفور نیستند، کمک میکند.
روان شناسان به تعریف گروه هایی که ما از آن ها استفاده میکنیم تا محرک ها را ارزیابی کنیم، علاقه مند اند. چندین مدل مشابه پیشنهاد شده است، و مدلی که توسط کلاوس شرر ایجاده شده است به نظر میرسد که ابعاد شناخته شده در بسیاری از آن ها را در خود دارد. او پنج مرحله سنجش محرک را شناسایی میکند: تازگی، لذت غریزی، اهمیت نیاز/هدف، توان تحمل کردن، خود سازگاری یا سازگاری با هنجار. مرحله تازگی مشخص میکند که آیا محرک آشنا به نظر میرسد یا تازه است. مرحله لذت مشخص میکند که آیا از لحاظ غریزی محرک لذت بخش است یا نه. مرحله اهمیت نیاز یا هدف مشخص میکند که در راه رسیدن فرد به هدف های خود یا بر طرف کردن نیاز هایش، آیا شرایط محرک او را کمک میکند یا برای او اختلال ایجاد میکند. مرحله توان تحمل کردن می سنجد که آیا فرد قادر به برطرف کردن خواسته های جسمی، ذهنی و احساسی شرایط خواهد بود. مرحله خودسازگاری یا سازگاری با هنجار می سنجد که آیا شرایط محرک با توقعات اجتماعی یا معیار های شخصی سازگاری دارد.
در مجموع سپس مغز مقادیری از از چیزهایی که از آنها متنفریم یا دلخواه ما هستند را به ارث میبرد (ارزش های هم ایستایی و ایستایی اجتماعی) و بقیه آن را نیز به دست میآورد (ارزش جسمی). یکی از کارکرد های اجتماع به نظر میرسد ضبط کردن یا سوق دادن نظام ارزیابی فردی است تا فرد بتواند در نهایت درعلایق و تنفرهای فرهنگی که به آن متعلق است اشتراک داشته باشد.یک اجتماع افراد را برای علایقشان نسبت به غذا، عقاید دینی، رفتار اجتماعی و معیارات اخلاقی و هم چنین در کنار آن ها نسبت به دانش های مشخص و دامنه های مهارتی اجتماعی میکند.
یک راه جالب برای مشاهده سوق دادن نظام ارزیابی محرک این است که ببینیم جامعه های مختلف چه گونه افراد را اجتماعی میسازند تا یک زبان دوم را فرا بگیرند. در هلند به سختی میتوانی یک هلندی با مدرک دانشگاهی پیدا کنید که تک زبانه باشد. افراد تحصیل کرده در هلند به احتمال زیاد به یکی از زبان های انگلیسی، فرانسه یا آلمانی به خوبی مسلط هستند.فراگیری و در اختیار داشتن چنین دانش و مهارتی بخشی از هلندی بودن است.همه افراد آکادمیک در هلند انگلیسی میدانند.عموما این عمل پیامد همخوانی با افراد انگلیسی زبان نیست.به بیانی دیگر در هلند هیچ کس انگلیسی را یاد نمیگیرد تا شبیه آمریکایی ها یا بریتانیایی ها بشود.آن ها این زبان را فرا میگیرند تا به یک نوع بخصوصی از هلندی تبدیل شوند – یک استاد دانشگاه یا پژوهشگر.
جامعه هلند تلاش زیادی کرده و از منابع زیادی استفاده برده تا نظام ارزشی اعضای خودش را به سمتی بکشاند که خود را برای فراگیری این زبان های دوم مستلزم کوشش بدانند. برای مثال انگلیسی در سطح دبستان، دبیرستان و دانشگاه لازم است و تدریس میشود و بسیاری از کلاس های دانشگاه به انگلیسی درس داده میشوند. فیلم های انگلیسی، فرانسوی و آلمانی در تلویزیون های هلندی دوبله نمیشوند، آن ها را با زبان اصلی و زیرنویس هلندی نشان میدهند.دانشجویان هلندی که در نهایت مدرک دانشگاهی خود را میگیرند توسط خانواده ها و مراکز آموزشی خود تشویق میشوند که مدتی از زمان تحصیلشان را در خارج از کشور بگذرانند.
در آمریکای شمالی به خصوص در ایالت متحده آمریکا، انتظار کمی از افراد میرود که زبان دومی به غیر از انگلیسی فرا بگیرند. برای اینکه شما یک آمریکایی تحصیل کرده به حساب بیایید، لازم نیست که به زبان دیگری هم صحبت کنید. دلیل مهم آن این است که زبان واضحی وجود ندارد که جامعه آن را برگزیند. هلندی ها روی انگلیسی تاکید میکنند چون افراد کمی در سراسر جهان هستند که به زبان هلندی صحبت بکنند و انگلیسی هم زبان تجارت و علم است. فرانسه و آلمان هم که همسایه های هلند هستند که با هم رابطه های گستردهای دارند. بنابراین هنگامی که یک آمریکایی از والدین تک زبانه متولد میشود و زبان دومی را فرا میگیرد، دلیل آن ویژگی های فردی خاص نظام ارزیابی محرک های او است. این نظام برخی جنبه های یادگیری زبان را مثبت ارزیابی میکند- گویشوران آن، فرهنگ و خود زبان. این ارزیابی یک انگیزه مشوق ایجاد میکند و فرد یاد گیرنده تلاش میکند آن زبان را یاد بگیرد تا به آن هدف برسد. سازوکار ارزیابی عصبی او محرک در محیط (معلم، روش، مواد درسی، خود زبان مقصد) را میسنجد و اگر ارزیابی به اندازه کافی مثبت بود (از نظر لذت بخشی، اهمیت نیاز/هدف، توان تحمل کردن و تصویر شخصی و اجتماعی) تلاش ذهنی در مدت زیادی انجام میشود (معمولا چندین سال) و در نهایت زبان نیز فراگرفته میشود. اما بر خلاف شرایط هلند، اینکه چه زبان هایی و تا حدی فراگرفته میشوند در حقیقت متفاوت است. جامعه انگلیسی زبان آمریکای شمالی برنامه ریزی نمیکند تا نظام ارزیابی عصبی اعضایش را به سمتی بکشاند که زبان دومی را در یک سطح مشخصی فرابگیرند.
در مجموع آن چه که جامعه به روی آن ارزش میگذارد به روی چگونگی ارزیابی ذهن از محرک های مشخص تاثیر میگذارد و آن ارزیابی تعیین میکند که چگونه ذهن اطلاعات مشخصی را به دست آورد یا پردازش کند. ذهن به این ترتیب به موسسه های اجتماعی اجازه فعالیت میدهد. در جامعه هایی که فراگیری زبان های دوم بخصوصی هم لازم و هم مورد انتظار است، آموزش های کافی ارائه میشود و چنین آموزش هایی تاثیر گذار خواهند بود. این به آن معنا نیست که زبان دوم در هلند بهتری آموزش داده میشوند. تنها به این معنی است که به خاطر این که جامعه از شهروندانش میخواهد که انگلیسی، آلمانی یا فرانسه بدانند، جامعه برای آن ها فرصت های آموزشی مورد نیاز را فراهم میکند و شهروندان باید تلاش کنند تا از آن فرصت ها آموزش ببینند.
دید ساده مغز (نظام حسی، نظام ارزشی و نظام حرکتی) که در اینجا آورده شده اند، قدرت فوق العاده مغز را نشان میدهند. نظام ارزشی فعالیت های حرکتی و ذهنی را در برابر شرایط محرک تولید میکند. این شبکه عصبی ساده چنین پدیده اجتماعی در مقیاس بزرگ را معین میکند که چه کسی یک زبان خارجی را تا چه حد فرا بگیرد. در کل مغز برای این طراحی نشده است که بعضی چیز ها را دوست داشته باشد و چیز های دیگر را نه. بلکه برای این طراحی شده است که چنین علایق و بیزاری هایی را به دست بیاورد. بعضی اوقات در سطح ویژگی های خاص فردی (مانند آمریکای شمالی در فراگیری زبان دوم) یا به صورت ا جتماعی یا گروهی (مانند هلندی هایی که انگلیسی یاد میگیرند). این علایق یا تنفرها آن چه که فرا گرفته میشود را در اختیار دارد.