گفتگو با ناصر فکوهی درباره جلال ستاری
زندگی پرحاصل و شرافتمندانه
ابراهیم گله دارزاده
۱- آشنایی شما با جلال ستاری کی و چگونه صورت پذیرفت؟
نوشتههای مرتبط
من استاد جلال ستاری را از طریق کتابهای متعدد ایشان درزمینهٔ اسطورهشناسی و بهویژه تألیفاتشان از دوره تحصیلم در دکترا در پاریس میشناختم و شروع آشنایی رودرروی ما به زمانی برمیگردد که چند سال پس از بازگشت به ایران در اوایل دهه ۱۳۸۰ ، چند همکاری از طریق دفتر پژوهشهای فرهنگی داشتم و با خانم لاله تقیان، همسر ایشان آشنا شدم که به دیدار و دوستی گرانقدری با ایشان برای من رسید. یادم میآید که در آن سالها نقدی بر کتاب «در بیدولتی فرهنگ» ایشان در مجله جامعهشناسی وزارت ارشاد نوشته بودم که در آن مقاله برخی از انتقادهایم نیز نادرست بودند مثل اینکه نوشته بودم: کتاب ایشان بیشتر به جزئیات و روایتهای نهچندان پراهمیت پرداخته، درحالیکه بعدها به این اشتباه خود پی بردم که در تاریخ فرهنگی مدرن ایران و به طور عام، اتفاقاً این جزئیات بسیار اهمیت دارند، ولی استاد ستاری پاسخی بسیار مهربانانه و درسآموز به من داده بودند که در همان مجله بعد از مقاله من منتشرشده بود. در انتهای مقالهشان نیز اعلام کرده بودند که اگر قرار باشد روزی تاریخ فرهنگی ایران معاصر نوشته شود امیدوارند در این کار با ایشان همکاری کنم. این پاسخ دوستانه در کشوری که بعدها فهمیدم نه نقد کردن در آن عقلانی و درست انجام میگیرد و نه پاسخ بهنقد از فروتنی و مدنّیت برخوردار است، برای من بسیار مؤثر و احترام من را نسبت به ایشان بسیار بیشتر کرد. از طرفی هم آرامآرام داشتم کار پروژه تاریخ فرهنگی ایران مدرن را آغاز میکردم. و تمایل داشتم با استاد ستاری اولین گفتگویم را انجام دهم. این بود که از طریق خانم تقیان با ایشان وارد رابطه نزدیک شدم و از آن زمان که ایشان را از نزدیک شناختم و پروژهام را برایشان تشریح کردم، بسیار مرا تشویق کردند و واقعاً بزرگترین حق را بر گردن من در هدایت شدن در مسیری که از آن راضی هستم، استاد ستاری داشتهاند. ایشان برای من واقعاً یک الگوی زندگی هستند و بعدها این الگو را در نزد بزرگان دیگری که با آنها مصاحبه کردم همچون خسرو سینایی، محمدرضا اصلانی، سودابه فضایلی، منوچهر طیاب، محمد تهامی نژاد، عبدالمجید ارفعی و بسیاری دیگر بازیافتم و هر بار که یکی از این گفتگوها به پایان میرسید، احساس میکردم دروازههای جهانهایی تازه به روی من گشوده شده است و واقعاً چگونه یک انسان میتواند در سختترین شرایط، به زندگی خود معنا بخشیده و برای دیگران مفید باشد.
اما نخستین گفتگو و مهمترین الگو برایم همیشه زندگی پرحاصل و شرافتمندانه ستاری بوده و هست. در یک معنا میتوانم بگویم آشنایی با دکتر ستاری معنای جدیدی به زندگی من داد و آشفتگی سالهای نخست زندگی و کار در ایران را برایم به آرامشی رساند که بدانم چه دارم میکنم و چه باید بکنم. ازاینرو همیشه مدیون ایشان خواهم بود و ایشان را یک پدر معنوی و گرانقدر برای خودم میدانم. احساسی که فکر می کنم بسیاری دیگر از شاگردان دور و نزدیکشان به ایشان دارند. اما آنچه گفتم، بهجز سهم عظیم ایشان در دانش و ترویج آن است که جایگاه خود را دارد. دوستی ما که در طول گفتگوهایی طولانی ادامه یافت، تا امروز تداوم داشته و همیشه عمیقتر شده است. یادم میآید که دکتر ستاری بود که برای نخستین بار مرا به دیگر دوستانی که در این مجموعه با آنها گفتگو کردم معرفی کرد و اصولاً هر بار نام ایشان را بهعنوان نخستین شخصیت میآوردم، دیگران چنان احترامی برایشان قائل بودند که مرا به سادگی میپذیرفتند.
۲- جلال ستاری شخصیتی است که وجوه گوناگونی دارد، دکتری روانشناسی، اسطورهشناس، مترجم و مؤلف که در زمینههای متعددی در حوزهٔ اسطورهشناسی، هنر، فرهنگ، ادبیات عامه و… ترجمه و تألیف داشته است، شما ایشان را در کدام وجه بیشتر میشناسید؟
دو جنبه شناخت من از ایشان ابتدا از طریق آثار ترجمه و تألیفشان است و سپس شناختی شخصی. فکر میکنم در هر فردی این دو جنبه لزوماً بر یکدیگر انطباق ندارند نه در مورد ایشان، نه در مورد من و نه در هیچ مورد دیگری. روشن است که اگر تفکر و خلاقیت هنری و علمی را نه بهصورت کامل، بلکه حتی تا حدودی نیز یک محصول اجتماعی بدانیم و تااندازهای که به این امر بیشتر یا کمتر قائل باشیم، به همان اندازه نیز باید ردّ پای شخصیت فردی (روانشناسانه) و اجتماعی (جامعهشناسانه) یک فرد را در کارهایش ببینیم. در مورد اینکه کدامیک از این دو را من بهتر میشناسم نمیتوانم اظهارنظری قطعی بکنم؛ به دلیل آنکه هر چه بگویم این صرفاً میتواند تصوّر من باشد. اما احساسم این است که شخصیت فردی و اجتماعی او را بهتر میشناسم زیرا این شخصیت در طول گفتگوهایی بسیار طولانی که با او داشتم و در کتابی منتشرشده و نکته مهم آن است که بخش منتشرشده تنها بخشی از گفتگوهایی بسیار طولانیتر است، این امکان را برای من فراهم کرد که با زوایای بسیار دور و پیچیده شخصیت ایشان آشنا بشوم. بهخصوص که خصوصیت عجیب این گفتگو – که از دید برخی ناقدان سطحی و خودمحور و کمسواد و البته افراد غرضمندی که در پشت این نقدهای بهاصطلاح خودانگیخته قرار دارند، پنهان مانده- شفافیت و صمیمیت بسیار بالایی است که در این گفتگو وجود داشت. من دراین گفتگو همچون فرزندی بودم که پای صحبتهای پدر خود نشسته است: پدری که میخواهد همه درد دلهایش، افتخارات و افسوسها و دردها و شادیهایش را به او منتقل کند تا او رابطی شود که به دیگران برسد. وقتی این نکته را در کنار این واقعیت قرار بدهیم که ستاری شخصیتی بسیار خجول دارد، متوجه میشویم که میان آن مدیر سختگیر و گاه حتی پرخاشجوی وزارت فرهنگ که حساسیت زیادی از خود برای درست بودن کارها نشان میداد، میان آن نویسنده و مترجم وسواسی که هر جملهای را چندین و چند بار بالا و پایین میکرد و میکند تا بر صفحه کاغذ بیاورد و تمام دقت خود را به خرج میدهد که اشتباهی مرتکب نشود، و آن شخصیت مهربانی که ساعتها و روزها، هفتهها و ماهها و سالها با او دوستی داشتم و دارم و هر بار گفتگویی دوساعته به جشنی دهساعته تبدیل میشد، تفاوتی عظیم وجود دارد که تنها افرادی میتوانند این را درک کنند که دیدی روشن و صداقتی داشته باشند. به همین جهت وقتی چند نقدی را که درباره این کتاب نوشته شد خواندم از اینهمه بیحرمتی و اینهمه دریدگی و بیآبرویی رنجیده شدم نه در حق خودم زیرا من به دلیل دخالتهای اجتماعی که می کنم برای همه اینگونه توهینها آمادهام و دائم هم بر روی شبکه مجازی با نوشتههای بیمار افراد بیمارتر نواخته میشوم، اما برای ستاری که فردی بهشدت اخلاقی و محترم در معنایی است که اغلب افراد جامعه ما معنایش را اصولاً فراموش کردهاند.
این چیزی نیست که بتوانم ادعا کنم درباره آثار او به آنها اشراف دارم. بخشی از این آثار که به اسطورهشناسی مربوط میشوند بیشتر با برخی از کارهای من نزدیک بوده و بر آنها مطالعه کردهام. برخی دیگر مثلاً درزمینهٔ ادبیات کلاسیک ایران فاصله زیادی باکارهای من داشته و مطالعه کمتری بر آنها داشتهام. حاصل عمر ستاری بیش از ۹۰ کتاب و صدها مقاله است که بههیچعنوان نمیتوانم درباره آنها ابراز آشنایی حتی نسبتاً کامل بکنم. اما فکر میکنم شخصیتش بعدازاین صدها ساعتی که با او گفتهایم و خندیدهایم و روایت کردهایم برایم بسیار شفاف است و دقیقاً این همان شخصیتی است که در کتاب دیده میشود و هم او و هم من میخواستیم که چنینی باشد.
ستاری پیش از انقلاب اسلامی کمتر به ترجمه و تألیف همت میگماشت، و پس از انقلاب او با ترجمه آثار چند اسطورهشناس که کمتر در ایران شناختهشده بودند پرداخت، انتخابهای ستاری برای ترجمه را چگونه میبینید؟ (ترجمههای ایشان ضرورت فرهنگی داشت یا سلیقه و علاقهٔ ستاری دلیل این انتخابها است؟)
پیش از انقلاب ستاری یک مدیر فرهنگی و مشاور بسیار فعال بود و کار خود را کاملاً جدی میگرفت و این کار اهمیت زیادی هم داشت. اما بعد از انقلاب که بهرغم خواست خودش خانهنشین شد درحالیکه میتوانست باتجربه عظیمی که داشت و باصداقت کاملی که در او وجود دارد بیشترین خدمات را به سیاست فرهنگی کشور بکند، متأسفانه این فرصت را نیافت. همان اتفاقی که برای بسیاری دیگر از خدمت گذاران این کشور به وجود آمد، مثلاً برای دکتر نیکگهر همکار پیشکسوت ما در دانشکده علوم اجتماعی، اما او نیز همچون بسیاری دیگر از دوستان پیشکسوت ما ترجیح داد این بیعدالتی در حق خود را به فرصتی دوباره برای فرهنگ ایران تبدیل کند. بنابراین به کار ترجمه و تألیف پرداخت. ترجمههای ستاری به نظرم بسیار حسابشده انتخابشدهاند. به این معنا که او بهجای آنکه صرفا دست به ترجمه کتابهای بزرگی بزند که ترجمه هرکدامشان شاید چندین و چند سال وقت میبرد، خود دست به انتخاب زده و دهها کتاب از منتخب آثار نویسندگان بیشماری که نظریات و نوشتههایشان برای ما بسیار اهمیت داشتند را به نخبگان در ایران شناساند و ادبیات قدرتمندی درزمینهٔ اسطورهشناسی ایجاد کرد: از باستید تا کایووا، از دومزیل تا یونگ، از بشلار تا دووینیو. البته دراین میان آثار بسیار مهم و بزرگ و پرحجمی را نیز همچون جامعهشناسی تئاتر دووینیو و رساله ادیان الیاده را نیز به فارسی برگرداند. کار مهم و موازی او نیز تحلیل ادبیات کلاسیک ایران بر اساس نظریههای متفاوتی بود که میشناخت و بسیار خوب از عهده این کار برآمده است. و بر اینها باید کتابهای متعددی را هم اضافه کرد که ستاری درباره خاطراتش و درباره تاریخ ایران معاصر از مشروطه تا امروز نوشته است. هرکدام از این کتابها میتوانست برای یک فرد پژوهشگر و اندیشمند افتخاری باشد و حال میبینیم که با مردی روبرو هستیم که جانش مایه گذاشته و بیش از نود اثر به فرهنگ و زبان فارسی عرضه کرده است.
۳- کوشش ستاری در معرفی اسطورهشناسان غربی از قبیل الیاده، دومزیل و باشلار و … را تا چه اندازه موفق میدانید؟
به نظر من موفقیت ستاری زیاد بوده اما میتوانست بسیار بیشتر از آن باشد که میبینیم. در بسیاری موارد همانطور که اشاره کردید او برای نخستین بار و یا یکی از نخستین بارها یک متفکر را با جامعه کتابشناس و مترجم و نویسنده آشنا کرده است. اما دنباله کار او کمتر گرفتهشده. مثلاً دهها سال است که ستاری نویسندگان و غولهایی در اندیشه چون دومزیل، کایووا، باشلار و باستید را به این گروهها معرفی کرده است اما نبود تفکر در اغلب مدیران و ناشران ما که در جایگاه خود نیستند و چندان چیزی از کاری که میکنند، نمیدانند و بیشتر و گاه تنها به دنبال سود و بازار و شهرتطلبی هستند و سود بردن از نام نویسندگان و مترجمان و خوردن حق آنها و سپس مغرور شدن به افتخاراتی که به آنها تعلق ندارد و فخر فروشی با سواد و دانش دیگران، سبب شده است که ما سیاست منسجمی نه درزمینهٔ ترجمه داشته باشیم و نه درزمینهٔ تألیف. این کار به ناشران سودجو و کمسواد و نویسندگان و مترجمانی واگذارشده است که اغلب توانایی انتخابهای درست را ندارند. بنابراین اگر میگویم که تأثیر کار ستاری بهاندازهای نبوده که ممکن بود باشد، نقص کار را نه در او که بسیار از این شیوه در بیش از ۹۰ کتاب تبعیت کرده، بلکه در کسانی میبینم که خود را متولی دولتی و خصوصی فرهنگ و نشر و ترجمه میدانند و اغلب نه مشروعیت این کار را داند و نه اخلاقش را.
۴- دورهٔ دوم تألیفات ستاری در حوزهٔ اسطورهشناسی بر اساطیر ایران، هزارو یکشب و متون کهن متمرکز است، تلاش او در انطباق نظریههای اسطورهشناسان بر ادبیات و اساطیر ایران را چگونه میبینید؟
به نظر من این گروه از کارهای ستاری بسیار خاص هستند یعنی در آنها ما با نوعی تعبیر و تفسیر روبرو هستیم که بیشتر از آنکه با الهام گرفتن از اینوآن نظریه غربی در باب اسطوره انطباق داشته باشند ناشی از تفکر خود او البته با ملهم شدن و بارگرفتن از آن اندیشهها شکل گرفته است. هم ازاینرو به نظرم اگر متخصصان این حوزه میتوانستند نقدی جدی درباره این آثار بکنند ممکن بود که تأثیر آنها بسیار بیشتر از آن باشد که تا به حال بوده و البته تأثیر بزرگی داشتهاند. اما متأسفانه در کشور ما نقد هنوز شکل نگرفته و افراد رویکردی بسیار جهانسومی نسبت به آن دارند و آن را یا در فرایندهای تحسین و تقدیر و بزرگ کردن بیمعنای یک فرد میبینند یا برعکس در مچگیری و به خیال خودشان افشای اینوآن نویسنده. در همان موردی که گفتم فردی را صدا زدهاند که در پی شهرت است و گفتهاند نقدی بر کتاب گفتگوی من با دکتر ستاری بنویسد که من و ناشر در آن محکوم شویم و دکتر ستاری تکریم شود، کار سختی است، البته! و چه بسیار با دکتر ستاری به این گونه بلاهتها خندیدیم و در همان حال افسوس خوردیم که حکایت بیچارگی و عقبماندگیهایمان است. و حال میبینیم، این به اصطلاح «منتقد» جویای نام، از کتابی ۵۰۰ صفحهای یک تاریخ پیداکرده بود که ظاهراً اشتباه چاپشده و همان را بهانهای برای نشان دادن «بیدقتی» و «شلختگی» من و ناشر که در مورد من نیازی زحمت ایشان نبود و اثبات ندارد و خود بدان اعتراف میکنم، تا کتاب را بکوبد. البته آینده درباره همه ما قضاوت خواهم کرد. جوانان به خصوص باید بدانند که مهم ترین کار خود کارهایی است که می کنند و از این گونه «ناقدان» بر حذر باشند. برای شخص من نیز یک کلام مهربانانه و تشویق کننده از کسانی چون ستاری، فلامکی، اصلانی و سینایی و بسیاری دیگر که همواره از آنها برخوردار بودهام،ارزشی بی نهایت بیشتر از تمام آدمهایی دارد که خواستهاند با حملات خود، با خیال خامی برای خودشان شهرت دستوپا کنند. جوانان به خصوص باید بدانند ارزش کسانی چون ستاری در آن است که بیهوده نه از کسی تعریف میکنند و نه کسی را تکذیب و از این رو قضاوت آنهاست که ارزش دارد. خود من، به شخصه فکر میکنم آنقدر صداقت داشتهام که نقد خودم را بر کتاب «در بیدولتی فرهنگ» امروز زیر سؤال ببرم ولو آنکه در آن نقد کمترین توهینی یا کمترین اشارهای که مبنی بر دستکم گرفتن کار یک نویسنده بزرگ باشد دیده نمیشود، اما متأسفانه برخی«ناقدان» ما امروز باسنوسال کم و شتاب زیاد برای شهرت کاذب گاه تصور میکنند با تحقیر دیگران که آن را با سبکمغزی،«نقد بیپرده» مینامند، میتوانند بهجایی برسند. و البته شکی نیست که گروهی از «پیشکسوتان» «متخصص فحاشی و بیآبرویی» نیز در این زمینه الگویشان هستند؛ اما منظورم این است که آثار پرارزش ستاری در تفسیر و تعبیری که از ادبیات کلاسیکی کرده است چندان موردتوجه نبوده چون برای نقد آنها نیاز به اندیشمند بودن هست و کار نقد واقعی که غایب بزرگ در کشوری است که تعدادی نهچندان اندک از ناشرانش بازاری، تعداد فراوانی از مدیران نشریاتش جنجالساز و حتی برخی از نویسندگان و مترجمانش کُپیکار و دروغگو هستند. در چنین محیطی خوب و بد باهم میسوزند و ارزش کارهایی چون کارهای تحلیلی و بسیار سخت و پرزحمت ستاری بر ادبیات کلاسیک آن طور که بایدوشاید ادا نمیشود.
۵- ستاری همواره کوشیده است جامعه نمایشنامه نویسان و کارگردانان تئاتر و سینما را مخاطب قرار دهد، ضرورت شناخت اساطیر برای اهل هنر بهویژه سینما و تئاتر چیست؟
اساطیر ریشه و اساس تقریباً تمام اشکال اندیشه معاصر و مدرن هستند. بنابراین اینکه کسی بتواند مدرن فکر کند ولی اسطورههای فرهنگ خودش و سایر فرهنگها را نشناسد بیمعنا است. ببینید تعداد آثار مدرنی که در آنها از نامهای اسطورهای استفادهشده تا چه حد زیاد هستند: مثلاً «افسانه سیزیف» کامو یا «اولیس» جویس و… این نشاندهنده تداومی معنایی (البته نه تداومی مکانیکی) و همراه با گُسستی در اساس با اسطوره در تفکر مدرن است. اسطورهها را باید شناخت اما همانطور که ستاری همچون بسیاری دیگر از اندیشمندان میگویند باید این شناخت در جهت اسطورهزدایی از اندیشه ما انجام بگیرد و نه اسطورهای فکر کردن یعنی بازایستادن از تفکر و فرورفتن در خوابوخیالهای اسطورهای. فرهنگ تئاتر ایران چنان پیشینه بزرگی از ادبیات و اسطورهشناسی چه در دوره پیش از اسلام و چه در دوره اسلام و چه در فرهنگ بسیار گسترده اقوام ایرانی برخوردار است که من فکر میکنم ما حتی یکهزارم آن را هم مورداستفاده قرار ندادهایم که البته از دلایل اصلی این امر یکی هم عدم تمایل اراده سیاسی و نبود امکانان لازم و آزادی کافی برای رشد و توسعه هنر و تفکر ادبی و نمایشی و اجراهای باارزش است. درنتیجه بسیاری از هنرمندان ما ناچارند در موقعیتی بسیار بحرانی به کار خود ادامه دهند که از این لحاظ باید از آنها حمایت کامل کرد.
۶- شما به کتاب «گفتگو با جلال ستاری» اشاره کردید. از دکتر ستاری شنیدهام که گفتگوی شما و ایشان برای نگارش این کتاب مدتی نسبتاً زیاد در جریان بوده است، چه ضرورتی در پی نگارش این کتاب احساس کردید؟
گفتم که مصاحبه منتشرشده در این کتاب (که تنها بخشی از گفتگوهای بسیار مفصلترمن با دکتر ستاری بوده) در چارچوب پروژه بسیار بزرگی انجامشده با عنوان «تاریخ فرهنگی ایران مدرن». در این پروژه تاکنون بیش از پانصد ساعت گفتگوی صوتی و تصویری با بیش از چهل نفر از پیشکسوتان همه حوزههای فرهنگی انجامشده و یک وبگاه نیز ساختهشده و اسنادی بسیار زیادی جمع آوری شده که در حال انتشارش هستیم، اما به دلیل کمبود بودجه و استقلال پروژه، کار انتشار با مشکلات زیاد و کُندی انجام میگیرد. ضرورت این پروژه در آن است که ما به دلایل ِ فرهنگی ِ شکست یا انحراف مدرنیته در صدسال اخیر برسیم و البته با روشی که در آن پیشگرفته شده یعنی روش تاریخشناسی خُرد، مردمنگاری، زندگی پژوهی، تاریخ شفاهی و رمز گذاری و خوانش دیجیتالی و فرامتنی که درمرحله آخر برای تحلیل از آن استفاده خواهد شد.
۷- تأثیر الگوهای اساطیری ایران را در سینما و تئاتر امروز ایران چه اندازه آگاهانه میبینید؟
این تأثیر امروز در سینما و تئاتر ایران بسیار محدود است و فکر میکنم اگر خواسته باشم خودم را به یک مثال محدود کنم باید بگویم ما نمونهای مشابه بیضایی نداشتهایم. این بدان معنا نیست که سینماگر و تئاتری نداشته باشیم گفتم که هنرمندان ما در بدترین و بحرانیترین شرایط توانستهاند سینما و تئاتر را حفظ کنند. و از یاد نبریم که این هنرها لزوماً نباید اسطورهای باشند یا حتی از اسطورهها ملهم شوند. تئاتر و سینمای مدرن باید وجود داشتهِ باشد و می تواند کمتر یا بیشتر به اسطوره شناسی ربط داشته باشد. اما من در تئاتر تأکیدم بیشتر از این لحاظ بر کارهای ارزشمند بهرام بیضایی است و در سینما بر آثار ارزشمند محمدرضا اصلانی و آفریدههای آنها را بیشتر ملهم از اسطورهشناسی ایران میدانم، بدون آنکه دچار تفکر خیال پردازانه و اسطورهای شده باشند.
۸- کدام کتاب یا کتابهای جلال ستاری را به هنرمندان تئاتر و سینما پیشنهاد میکنید؟ چرا؟
دو کتاب «جامعهشناسی تئاتر» اثر ژان دووینیو و «تئاتر و طاعون» اثر آنتونن آرتو و «جادوی تئاتر» به قلم خود ایشان، به نظرم بهترین کارهایی است که میتوانم به علاقهمندان به تئاتر پیشنهاد بکنم، اما فکر میکنم برای کسانی که در ادبیات نمایشی و سینما هستند خواندن تمام آثار دکتر ستاری واقعاً غنیمتی است که نباید از دست بدهند. کار دوینیوو یکی از مهمترین کلاسیکها درزمینهٔ مطالعه بر تئاتر است ازاینرو تأکید بیشترم بر این کار ستاری است.
۹- دکتر ستاری همواره در حال ترجمه و تألیف هستند، بهزودی دو کتاب جدید را که اخیراً ترجمه کردهاند منتشر خواهد شد، چه انگیزه یا اندیشهای ستاری را چنین سختکوش میکند؟
انگیزهای که همیشه میتوان در انسانهای واقعاً عاشق دید. همان چیزی که یک فرد خلاق و آفریننده هنری را از یک فرد پیشپاافتاده که فکر میکند با تحقیر کار دیگران میتواند خودش را بالا بکشد جدا کند. نگاهی به کارهای استاد ستاری بیندازید، یا به نوشتههایی کسانی مثل اصلانی، سینایی، تهامینژاد، ورهرام، طیاب، فلامکی، کلانتری، بلوکباشی و… یعنی برخی از شخصیتهایی که افتخار مصاحبه با آنها را داشتهام، همه آنها انسانهایی والا هستند همه عمر کارکردهاند و حتی یک خط در کارهایشان یا گفتههایشان در تحقیر دیگران نمییابید و اگر از کسی ایراد بگیرند صرفا برای بهبود کار است و تا جایی که بتوانند این ایراد گرفتن را به خود او گفتهاند و نه آنکه مشکلات و اشکالات کار دیگران را _که هر سی کاری بکند مسلما نمی تواند بی نقص باشد- به عاملی برای تبلیغ خود تبدیل نکردهاند. زیرا بسیار هوشمند هستند. همین نشانه بزرگی و بزرگواری یک انسان و عشقش به کارش است که به قول ستاری شاید تنها برای یک نفر شاید تنها برای خودش اثری را خلق کند. این عشق عظیم است که آدمهای ارزشمند را از آدمهای حقیر جدا میکند. گروهی کار میکنند و بیدریغ کار میکنند و از جانشان مایه میگذارند و گروهی نشستهاند تا کار آنها و زندگی آنها را تحقیر کنند و فکر میکنند با این کار بهجایی میرسند. اگر این رابطه را درک کردیم میفهمیم چرا امثال ستاری چنین پرکارند و چنین بیتوجه به حرفهای اینوآن.
۱۰- قلم ستاری و نثر او، تا حدودی سهل و ممتنع است و اغلب مملو از استعارات و تمثیلات و صنایع ادبی، ادبیات ایشان را بهعنوان یک مترجم و مؤلف چگونه میبینید؟
ستاری سبک و شیوه نوشتار خود را دارد که بخشی از آن به تربیت ادبیاش برمیگردد، بخشی از آن به روزگاری که اندیشههایش شکل کامل به خود گرفتهاند و برخی از آنهم ناشی از خصوصیات شخصی نوشتار اوست. این نه یک ویژگی در ستاری بلکه در اکثر نویسندگان مهم دنیا است که در بسیاری از موارد میتوان از روی یک پاراگراف کارشان را تشخیص داد. میتوان سبک و شیوه کاری را دوست داشت یا نداشت. ولی من فکر میکنم که استقبالی که از کارهای ایشان شده است گویای آن است که این سبک برای اکثریت دوستداشتنی بوده. اما این بدان معنا نیست که من فکر کنم خودم یا هر کس دیگری میتواند یا باید به شیوه ستاری بنویسد. هر کسی باید بتواند سبک و سیاق خود را بیابد بهخصوص جوانان باید از اینکه خواسته باشند بیشتر به سبک توجه کنند تا به محتوای کارشان اجتناب کنند. و اصولاً مشکل ما با اکثر کسانی که نمیتوانند شخصیتهایی چون ستاری را درک کنند، این است که فکر میکنند ستاری یکشبه ستاری شده است و نمیفهمند که برای به وجود آمدن نویسندهای باارزش او بیست، سی یا پنجاه سال زمان برای تمرین نوشتن و به همین میزان فروتنی و پرهیز از توهین و تحقیر دیگران وجود دارد وگرنه صدها هزار نفر که کل ماجرا را نمیبینند تلاش کردهاند و میکنند که به جای کار کردن کار دیگران را تخطی کنند و یا خود از خودشان تعریف کنند و یا دیگران را وادارند از آنها تعریف کنند. چه بسیار کسانی که همین امروز به دنبال مرید هستند آنهم در سالهای پایانی عمرشان، ستاری هرگز چنین نبوده و نخواهد بود. به یاد ندارم که حتی دریکی از جلسات بزرگداشت خودش شرکت کند و وقتی از او میپرسیدم چرا؟ همیشه میگفت: «واقعاً خجالت میکشم که آن بالا بایستم و یک عده برایم هورا بکشند! نه آقا، این کار من نیست، اصلا مگر می شود؟!». همین از او یک شخصیت اساسی و احترامبرانگیز میسازد.
۱۱- نکتهٔ پایانی، کتابهای ایشان چه تأثیراتی میتواند بر جامعهٔ هنری بهویژه اهالی تئاتر داشته باشد؟
به نظرم کتابهای ایشان را نمیتوان بهعنوان ماده مستقیماً قابلتبدیل شدن به نمایش و ادبیات داستانی یا نمایشی قرارداد اما مطالعه آنها عمقی به خواننده در خوانشش از ادبیات باستانی و کهن ما و حتی از ادبیات مدرن ما میدهد که به همان میزان سبب بالا رفتن خلاقیت در خواننده میشود و این امر میتواند مستقیم و غیرمستقیم ما را بهسوی خلاقیت پرارزشتری در نمایش و ادبیات نمایشی پیش ببرد.
مجله نمایش ، شمارهی ۲۳۲ دیماه ۹۷