مطالعات دانشگاه در ایران یکی از حوزه های مطالعاتی متأخر است که در دو دهه اخیر توانسته جایی در مطالعات علمی و دانشگاهی ما پیدا کند. این موضوع و عرصه جدید مطالعاتی را نمی توان به رشته و گرایش خاصی تقلیل داد، بلکه عملا بصورت چندرشته ای و در حوزه های علمی مختلف مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. عمده مباحث و مطالعات انجام گرفته حول موضوع علم و نسبت آن با امور دیگر از جمله جامعه، سیاست، فرهنگ و دین در ایران بوده است. به عبارت دیگر، عمدتا نوعی علم شناسی فلسفی (پرسش از چیستی علم و فلسفه علم) و سپس توجهی محدودتر به زمینه ها و ابعاد اجتماعی و سیاسی علم (با پروبلماتیک زمینه های تولید علم و طرح مباحثی از جمله علم بومی، توسعه علمی و سیاستگذاری علمی درکشور) وجه غالب این مطالعات بوه است. پژوهش ها و مباحث حول مقوله دانشگاه و آموزش عالی نیز مبتنی بر همین دو مساله مبنایی یعنی علم شناسی فلسفی و سیاستگذاری علم انجام گرفته است. با توجه به کارهای موجود می توان گفت در این مطالعات دو مفروض کلیدی وجود داشته که عمده مباحث و مطالعات و آثار منتشر شده بر مبنای آنها شکل گرفته اند.
مفروض اول، یکسان انگاری علم و نهاد علم است. گویی صحبت از علم، شامل صحبت از نهاد علم هم می شود و تمایز اینها چندان مورد توجه نبوده است. توجه به علم مهمترین پیامدش آنست که عمده مباحث در سطح معرفت شناسی و هستی شناسی معرفت و آگاهی باقی مانده اند. به عبارت دیگر همچنان عرصه و میدان اصلی این مطالعات،همان علم شناسی فلسفی است.
نوشتههای مرتبط
مفروض دوم نیز تقلیل کارکردهای نهاد علم، به امر تولید و توزیع علم و متخصص علمی است. به عبارت دیگر دانشگاه صرفاً نهاد تولید علم و متخصص شمرده شده است. به همین سبب سایر کارکردهای نهاد علم، از جمله در حوزه های اجتماعی و فرهنگی و سیاسی مغفول بوده است. البته در این میان نهاد سیاست و حکومت به دلیل دغدغه جنبش های دانشجویی سیاسی و اثرات آن در نقد سیاسیون، توجهی به کارکرد سیاسی نهاد دانشگاه نیز داشته است. به عبارت دیگر، دانشگاه صرفا به مثابه نهاد علم دیده شده است، نه یک نهاد اجتماعی و فرهنگی که می تواند پیامدها و آثار مستقیم و غیرمستقیم فرهنگی واجتماعی متعددی داشته باشد.
در نتیجه این دو مفروض عمده مباحث فکری و حتی جهت گیری های سیاستگذارانه ما، بر محوریت معرفت-شناسی علم و با بسته های تولید علم شکل گرفته است. در این میان بحث علم شناسی نیز معمولاً در پارادایم اثبات گرایی، به دنبال علم ناب و گاه الگوی مثالی از علم بود که در نتیجه عمده بحث ها به این سمت می رفت که آیا علم مطلوب در جامعه ما جود دارد یا ندارد، معمولاً هم پاسخ بدان، منفی است. و در نتیجه پرسش اصلی، پروبلماتیک محوری به سمت پرسش از یک فقدان و غیاب و دلایلی عدم تحقق ایده آل تایپ علم در ایران شکل گرفته است. همیشه این پرسش مطرح شده که چرا علم تولید نمی کنیم، چرا عالم واقعی نداریم، چرا اثر علمی ناب تولید نکرده ایم. این پرسش ها، در ضمن خود تصویری دیگر را ایجاد کرده است که به تعبیری پاسخ ما به مساله فوق نیز محسوب میشود، اینکه ما اصولاً در باب علم، دچار سوءتفاهم هستیم و در نهایت به تولید علمی کاذب دچار شده ایم. این نوع پروبلماتیک سبب درک محدود و تک بعدی ناقص از نهاد علمی و دانشگاه و همچنین محوریت یافتن پروبلماتیک غیاب و فقدان، همراه با نوعی ذات گرایی هستی شناختی در باب علم شده است.
این سنت مطالعاتی عملاً مفروض های فرعی دیگری نیز همراه با خود دارد: یکی اینکه در میان نزدیک به ۲۷۰۰ واحد دانشگاهی در ایران، صرفاً دانشگاه های دولتی، ارزش مطالعاتی دارند، لذا اصولاً از دانشگاه آزاد پیام نور، علمی کاربردی، فنی حرفه ای و …، حتی سرنخی و نشانی در حوزه مطالعات علم ندارند. حتی دانشگاه های دولتی نیز عمیقاً دسته بندی می شود براساس درجه بندی علمی آنها. مجموعه ای از تبعیض ها، تمایزها و سرکوب-های موضوع شناختی که منجر به سانسور مطالعاتی موضوعات و مباحثی می شود که در این مفروض ها قرار نمی-گیرند. به همین دلیل در عمل می توان گفت تمام مباحث علمی به دلیل آنکه مبتنی بر داده های دم دستی و تجربه زیسته استادان هستند، به دانشگاه های دولتی مرکز تقلیل پیدا میکنند. به همین سبب در بحث های محوری علم و دانشگاه در ایران،دانشگاه های مرکز کانون هستند و باقی دانشگاه ها به دلیل عم وجود اطلاعات یا تجربه زیسته نادیده گرفته شده و گاه با برچسب فقدان علمی بودن در آنها، بطور آگاهانه حذف می شوند. البته به دلیل آنکه بخشی از مباحث علم شناسی در فضای قم و ذیل ایده های علم بومی و علم اسلامی و نقد و نفی علم غربی انجام شده، می توان بخشی از بحث ها را ریشه گرفته در فضای های دانشگاهی و حوزوی قم دانست. ولی به هر حال، فراتر از اینها، جفرافیای میدان های گردآوری اطلاعات بسیار محدود و اندک است. حتی در پیمایش های ملی که داده های دانشجویی از سراسر کشور هست،این داده ها، موید و مکمل داده ها و ایده ها و نظریاتی که در باب دانشگاه های مرکز مطرح شده اند، به کار گرفته میشوند. در همه این دیدن ها و ندیدن ها، رویکرد غالب،علم شناسی و تقلیل دانشگاه به یک نهاد علمی صرف است.
آنچه که مغفول اصلی است توجه به دانشگاه به عنوان نهاد اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و اقتصادی است. در برخی مطالعات به پیامدهای مختلف نهادهای سیاست و اجتماع و اقتصاد در دانشگاه سخن هایی گفته شده است، اما هنوز گزارش جامع و مبسوط و مستندی از تأثیر دانشگاه بر حیات اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و سیاسی وجود ندارد، عمده منابع موجود مبتنی است بر ایده های گذرای محققان که در حاشیه کارهایشان در باب علم بدان دست یافته اند. هنوز مطالعه جامعی از تاثیرات اجتماعی و فرهنگی دانشگاه بر جامعه ایرانی و بطور خاص بر اجتماعات محلی در ایران نداریم. لذا به نظر می رسد مطالعات دانشگاه می بایست این نقیصه جدی را رفع کند، تا بتواند درکی درست از آن نهاد مهم و مؤثر بر حیات فرهنگی و اقتصادی و سیاسی جامعه ایرانی داشته باشیم. لازم است بدانیم رابطه دانشگاه و جامعه و فرهنگ و سیاست و اقتصادی چیست تا بتوانیم منظومه جریان های اثرگذار بر حیات و زندگی مردم و ایجاد صورت بندی زندگی در کلیت جامعه و در اقشار و گروه های مختلف را بفهمیم.
به نظر می رسد دانشگاه محل تلاقی تمام نیروها و نظم های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و مذهبی است، که همه آنها به بهانه علم و بهره مندی و بهره وری از فوایدش و مشارکت در آن، در دانشگاه به هم رسیده اند، در نتیجه «گاه» دانش، به گاه همه ابعاد حیات جامعه ایران تبدیل شده است. همه نیروهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و همه دغدغه های حیات فرهنگی جامعه در این گاه جدید متجلی و متمرکز شده اند. لذا پرسش از دانشگاه ایرانی نباید به پرسش از علم و تولید/عدم تولید علم تقلیل پیدا کند، بلکه باید آن را وسیع تر دید. بر این اساس می توان گفت ک پرسش از دانشگاه ایرانی، پرسش از جامعه ایرانی است، در کلیت همه جانبه خودش.
دانشگاه یا همان گاه دانش، محل تورم و تلاقی تمام نیروهای جامعه است، دانشگاه یک نماد یا استعاره بسیار دقیق و گویا از جامعه ایرانی در تمام ابعاد آن است. بحران دانشگاه، بحران کانون جامعه ایرانی است که هرگونه پاسخ بدان، پاسخ به همه بحران ها و پرسش های دیگر در باب جامعه ایرانی در دوره مدرن است. شاید از این منظر، به دلیل تراکم تمام نیروها و ساختارهای جامعه و دانشگاه می توان آن را منشأ سعادت و فلاکت جامعه ایران در آینده دانست.
دانشگاه به دلیل تلاقی نیروهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و مذهبی، یک منبع عظیم و غنی برای هرنهاد دیگری است که هرگونه دستیابی و کنترل بر این منبع غنی میتواند در موازه کلی جامعه،به نفع نهاد مسلط تمام شود. به همین دلیل اصولا در تجربه دانشگاه ایرانی، نزاعی دائمی بر سر استقلال دانشگاه و خودمختاری آن در جریان بوده است که در پنج دهه اخیر به دلیل نقش دولت و حکومت در توسعه شتابان و انبوه سازی دانشگاه ، همیشه تلاشی ساختاری و ضمنی برای تسلط بر میدان دانشگاه به وسیله قدرت سیاسی دنبال میشده است. با این وجود، بستر دانشگاه همیشه محل نزاع نیروهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی برای تصاحب آن بوده که می توان سررشته هایی از حضور این نیروها و نهادهای مختلف در میدان دانشگاه را دید. جنبش های دانشجویی، نماینده تلاش نیروهای اجتماعی برای هدایت این نهاد در راستای اهداف اجتماع و مردم هستند، نهادهای نظارتی مانند دفتر نهاد رهبری، بسیج، دفتر نظارت و ارزیابی نهاد، حراست و …، نماد تلاش نیروهای سیاسی حکومت و دولت و گاه گفتمان ایدئولوژیک علم اسلامی و علم بومی در همراهی با حوزه های علمیه برای مهار و قبضه کردن این میدان غنی دانشگاه بوده است. و البته در آخرین موج تحولات دانشگاه ذیل ایده های کارآفرینی و استقلال مالی و سودآوری نهاد دانشگاه، همچنین مسئله اقتصاد آموزش عالی و بازاری شدن دانشگاه، نتیجه دست اندازی جریان اقتصادی بازار برای قبضه کردن نهاد دانشگاه و استثمار اقتصادی آن است. به همین سبب تمام نیروهای کلیدی مؤثر بر صورت بندی زندگی جامعه ایرانی، در این بستر به شیوه ای متنازع با هم مرتبط هستند، هرچند پویایی های حیات جامعه ایرانی مانع از سیطره تام یکی از این نیروها شده است. بر این اساس شناخت دانشگاه ایرانی به مثابه پدیده اجتماعی تام و محلی برای فهم کلیت جامعه ایرانی یک ضرورت است.
دقیقا همین خصیصه دانشگاه ایرانی است که آن را به یکی از بهترین عرصه ها برای شناخت جامعه ایرانی تبدیل کرده است. به نظر میرسد می توان از دانشگاه در دو سطح به عنوان سوژه مطالعاتی صحبت کرد: سطح اول و محدود،به عنوان سوژه محوری مطالعات آموزش عالی و علم؛ سطح دوم و وسیع تر، یک میدان کانونی برای مطالعه جامعه ایرانی و تحولات آن.
در این یادداشت تاکید من بر سطح دوم مطالعاتی است. دانشگاه به دلیل آنکه محل نزاع و سنتزنیروهای مختلف جامعه ایرانی است، از یکسو بازنمایی بسیار خوبی برای وجوه جاری و پویای نهادهای مختلف جامعه در کلیت آن است و از سوی دیگر، جام جمی است برای فهم آینده پیش روی جامعه ایرانی. از این منظر می توان آن را محل تلاقی نیروهای قدرتمند حال و جریان های نوظهور آینده برای جامعه و فرهنگ ایرانی دانست. آنچه که اهمیت دارد به دلیل عدم وجود فضای عمومی دیگری که امکان تلاقی اندیشه ها و تجربه های مختلف فرهنگی و اجتماعی به مفهوم عام آن داشته باشد، در حال حاضر میدان دانشگاه، مهمترین و کانونی ترین عرصه عمومی کشور است که موضوعات مختلف در فضایی فاقد سیطره تام توسط یک نهاد یا جریان، به گفتگو و بحث و حتی گاه نزاع گذاشته می شود و جامعه (بویژه نسل آینده) تکلیف خودش را با این موضوعات محل نزاع و آینده آنها،هم در سطح فردی و هم در سطح جمعی، در این میدان باز و متکثر تعیین می کند. لذا دانشگاه به مثابه یک فضای اجتماعی، به نظر میرسد یک فضای حیاتی برای جامعه ایرانی است،محل تولد ایده های نوین،جریان های نوین و سبک های زندگی جدید. جایی است که جامعه نخبگان و نسل جدید،تکلیف خودش را با امور سنتی یا امور جدید روشن می کند، جایی که جامعه بیش از هر فضای دیگری امکان برساختن خلاقانه مقولات زندگی خودش را دارد. به همین دلیل،دانشگاه جایی است که جامعه با خودش،حداقل در مقام فردی و گروهی، تکلیفش را با برخی امور مورد نزاع تعیین میکند. به عبارت دیگر،دانشگاه ودانشگاهیان،سکان داران تغییرات فرهنگی بوده و نیروی کلیدی و موثر برای آینده جامعه ایرانی هستند. به همین دلیل نهادهای مختلف سیاسی،اقتصادی و اجتماعی و مذهبی تلاش دارند این میدان اثرگذار را تحت کنترل بگیرند. شاید از لابلای نقدهای صاحب نظران بتوان گفت در این میان علم و تولید علم قربانی دست اندازی نهادهای سیاسی و اقتصادی به نهاد علم شده است. اما نیروی خلاقه و فضای حیاتی دانشگاه به عنوان مهمترین عرصه عمومی جامعه ما،در شرایط ضعف و گاه فقدان عرصه های عمومی دیگر، امری است که نه تنها دیده نمی شود، بلکه در مطالعات دانشگاه مغفول واقع شده است. این در حالی است که اگر پروبلماتیک تولید علم در دانشگاه ایرانی را بتوان به دانشگاه های بزرگ کشور تقلیل داد، اما پروبلماتیک دانشگاه به مثابه فضای حیاتی و عرصه عمومی را در دورترین نقطه ای که دانشگاه (پیام نور،کاربردی،دانشگاه آزاد)دارد،می توان دنبال کرد و در هر شهری و بخشی از تقسیمات کشور که نهاد دانشگاه به هر دلیل و انگیزه ای پایش بدانجا باز شده، می توان دانشگاه به مثابه عرصه عمومی و فضای حیاتی خلاقه جامعه محلی (البته در ارتباطی زنجیره ای با کلیت جامعه ایرانی) را مورد مطالعه قرار داد. از این منظر، دانشگاه در بخش ها و شهرهای کوچک دور افتاده کشور هم ضرورت دارد مورد توجه قرار بگیرد. سرنوشت جامعه ایرانی با نهادهای آموزشی آن،یعنی مدرسه و دانشگاه گره خورده است. مدرسه به سلطه صوری نهادهای جاکمیتی و دستگاه های ایدئولوژیک دولت درآمده است، اما دانشگاه در عمل به دلیل منطق درونی است، فعلا غیر قابل سیطره و سلطه است و می تواند نقش عرصه عمومی و فضای حیاتی را برای جامعه ایرانی بازی کند. به همین سبب باید بهتر و عمیق تر آن را شناخت.