«آهنگی که با تو شنیدم» نام مجموعه داستانی آناماریا مرادی است که به تازگی توسط نشر آنیما منتشر شده است. این نخستین کار داستان نویسی آناماریا مرادی است. از وی، پیش از این، مجموعه شعری با عنوان «اصالتاً درختی تبریزی ام» توسط نشر بوتیمار منتشر شده بود.
همه داستانهای این مجموعه با مرور و یادآوری آهنگی شکل می گیرد که تخیل شخصیت اصلی داستان، با شنیدن یا زمزمه کردن آن، راهی روزهای گذشته زندگی اش می شود. زنان، شخصیتهای اصلی این داستانها هستند و مردان در این داستانها غایبند. زنانِ «آهنگی که با تو شنیدم» زنان معمولی هستند که همین جا و در کنار ما زندگی می کنند اما زندگی تک تک شان در گیر مسائل جانکاه اجتماعی همچون جنگ، مهاجرت، مشکلات روحی، قوانین نابرابر و … است. این زنان همگی از یکسو محصول ساختار اجتماعی پرمسئله و از سوی دیگر اسیر در همین ساختار هستند. به عنوان مثال داستان … در انتظار؛ برش کوتاهی از زندگی یک روز زنی است که همسرش را در سانحه ای از دست داده و این رخداد، برای او فقط به از دست دادن همسرش خلاصه نشده است. تبعات مرگ همسر در زندگی زن ایرانی تا از دست دادن فرزند و خانه و زندگی نیز ادامه دارد و زندگی شخصیت این داستان هم از این وضعیت مبرا نیست. پدر و مادر همسرش، فرزند او را با این توجیه که تو ازدواج می کنی و نمی خواهیم بچه مان سر سفره ناپدری بزرگ شود، از او جدا کرده اند و خانه اش نیز طبق قوانین ارث ایران به پدر و مادر همسرش رسیده است.
این زن حالا علاوه بر کار بیرون از خانه، برای تامین مخارجش، قالی هم می بافد. همان قالی که در نهایت، نقش زنی زیبا را تصویر می کند زنی که می شود زیبایی را حتی در چهره بافته شده اش هم دید اما تلاش می کند درد و رنج جدا افتادگی از فرزندش را با رفتن هر روزه جلوی در مدرسه و دیدن دزدانه روی او از فاصله ای دور، تسکین دهد. او با دیدن تنها چهره ای محو از فرزندش، انگار دوباره جان می گیرد و این چنین گزارشگر زندگی هزاران زنی است که از دست دادن همسرانشان به هر دلیل برای آنان تبدیل به از دست رفتن فرزند و خانه و دیگر اجزای اصلی زندگی نیز شده است.
نوشتههای مرتبط
داستان زیبای «بی سرود و بی صدایی» یک عصر از زندگی یک دختر مهاجر افغانستانی و مشکلاتی که با آن دست و پنجه نرم می کند را به تصویر می کشد. محدودیتهای این دختر در ادامه تحصیل و رفتن به دانشگاه تا یافتن یک خانه اجاره ای برای خانواده از یکطرف و زندگی با پدری که تعصبات مذهبی و دیرینه اش به شکل توقع سرکردن روسری در خانه و فقط به صرف بزرگ شدن برادرش، از طرف دیگر، به خوبی نشان دهنده زوایای تاریک زندگی دختران جوان مهاجر افغانستانی در ایران است.
«جیران»؛ زنی که سرد و گرم روزگار چشیده و با دار و ندار زندگی ساخته و حالا در سنین میانسالی میزبان شوهری است که از کار اخراج شده، مبتلا به بیماری روحی است و خانه نشین شده؛ حکایت بسیاری از زنانی است که فلسفه مراقبت تنها و تنها به واسطه وجود آنها شکل گرفته و ماندگار مانده است.
داستان «شب مهتاب» گزارشگر تفاوت دیدگاه و روش زندگی میان دو خواهریست که هر چند در یک محیط مشترک بزرگ شده اند اما دنیای آمال و آرزوهایشان به شدت از هم فاصله دارد. خواهر کوچکتری که فکر می کند باید ازدواج کند و اینگونه عاقبت به خیر شود و خواهر بزرگتری که درس و دانشگاه و ادامه تحصیل در خارج از کشور را ترجیح می دهد.
آناماریا مرادی در داستان «بهار من گذشته شاید» می گوید: «حالا هر کس می آید خواستگاری ام خودش خانه و زندگی و وسایل دارد، وسایلی که از زندگی اولش مانده.» او با همین سادگی و البته در نهایت زیبایی از ازدواجی می گوید که قرار است شخصیت داستان، نقش زن دوم را در آن داشته باشد و این چنین تک تک شخصیتهای داستان های «آهنگی که با تو شنیدم» تصویری واقعی و قابل لمس از زندگی زنان سرزمینمان نشانمان می دهد. زنانی که مثالهای بی شماری دارند و چه در شهر زندگی کنند و چه در روستا؛ زخمهای مشترکی دارند که یاد و خاطره یک آهنگ، آنها را تازه نگه می دارد.
چنین روش داستان نویسی که از مسائل و مشکلات اجتماعی می گوید و می نویسد را می توان داستان نویسی قابل تحسینی دانست که مسئولیتهای اجتماعی ادبیات را به خوبی فهمیده و از پس پیاده سازی آن برآمده است. ادبیات داستانی که از چشم انداز جامعه شناختی برخوردار است و با آگاهی به ابعاد اجتماعی زندگی زنان، ساخته و پرداخته شده است. برقراری ارتباط بین رویدادهای اجتماعی و ادبیات از جمله هنرمندیهایی است که می تواند در اصلاح امور اجتماعی نیز موفق باشد. اگر ادبیات داستانی ما به مانند «آهنگی که با تو شنیدم» متوجه مسئولیتهای اجتماعی خود باشد، آن وقت است که می توان دلشاد بود از تاثیر گذاری اجتماعی ادبیات و به تبع آن، اصلاح مسائل و مشکلات اجتماعی تا آنجا که جامعه شناسی ادبیات از عهده تجزیه و تحلیل آن برآید. انعکاس و نشاندن مسائل مبتلابه اجتماعی در ادبیات داستانی، حتما کار ساده ای نیست و به همین دلیل است که کسانی همچون آناماریا مرادی با «آهنگی که با تو شنیدم» را باید تحسین کرد و امید داشت به ارائه کارهای بعدی این نویسنده که با همین یک کار هم به خوبی نشان داده نوشتن کار او نیست و جان او است.