وقتی از خلیجفارس صحبت میکنیم باید در نظر بیاوریم که از کدام خلیجفارس صحبت میکنیم. آنچه از خلیجفارس در ساحت هویتی یا بهعبارتدیگر در آینه تاریخ و فرهنگ موردنظر است، تنها یک محدوده طبیعی همچون یک ظرف نیست که هر آنچه در آن وجود دارد به نام آن تلقی کنیم. بلکه در ساحت هویتی خلیجفارس یک پدیده و مجموعه فرهنگی است. مجموعهای که در مسیر حضور آدمی در این حوزه طبیعی شکلگرفته، کامل شده و به انسجام رسیده است. اگر این انسجام نباشد دادههای فرهنگی موجود در خلیجفارس به یک مجموعه تبدیل نمیشود. انسجامی حاصل تعامل و پیوند میان عناصر مختلف آن است که درنتیجه این عناصر را به هم وابسته ساخته است تا از طریق تعامل به تعادل درون مجموعهای دست یابند. فرهنگ خلیجفارس یک فرهنگ بسته با حریم محدود همچون قلعه نیست که حیات و تداوم خود را با نگاه به درون دنبال کند، بلکه خلیجفارس مجموعهای است که نگاه به دریا دارد و رو به دریا زندگی میکند و ازاینرو حیات آن نیز سوار بر امواج است و میتواند کرانهها را بشکند و خود را بسیط و متنوع سازد.۰۰ خلیجفارس در ساحت فرهنگی خود شبکهای از روابط را دارد که این روابط نیز به دلیل موقعیت جغرافیایی و طبیعی آن و همچنین زیست طبیعی آن به دست آمده است. شبکهای از روابط درونی و بیرونی که باعث زایندگی فرهنگی شده است و حیات آن نیز بهواسطه این شبکه روابط شکل گرفته است. خلیجفارس نه آغاز است و نه پایان اما مدام آغازها و انجامهایی را در بستر ارتباطات شکل داده است.
امواجی که از سواحل خلیجفارس حرکت میکنند هرکدام راهی و ارتباطی را میسازند. این امواج میروند اما تا کجا میروند؟ میتوانند تا آنسوی خلیج بروند و یا راه بگیرند و با عبور از دریای عمان به آبهای دیگر وصل شوند اینگونه است که امواج خلیجفارس میروند تا به ساحلهای دور برسند. وقتی امتداد این امواج را در تاریخ دنبال میکنیم میبینیم که تا سواحل شرق همچون هند یا چین و یا سواحل آفریقا همچون زنگبار و مصر و کومور رفتهاند. از سوی دیگر این امواج همانگونه که میروند و با خود میبرند با خود برمیگردانند و ارمغانهایی را میآورند و یا امواج دیگری را شاهد هستیم که تا سواحل این خلیج آمدهاند. باز وقتی اوراق تاریخ را ورق میزنیم شاهد روایتهایی از این آمدنها هستیم گاه در سایه سفر و سفرنامهها و گاه در قامت تجاری که مالالتجاره خود را بر دوش امواج میآوردند و یا نیروهای نظامی که با قدرت میآمدند اینگونه است که شاهدیم امواجی از هلند و پرتغال و انگلیس و کشورهای دیگر تا سواحل خلیجفارس رسیدهاند و مدتی کوتاه یا بلند اقامت برگزیدهاند. این رفتوآمد امواج با خود نشانههای فرهنگی آورده و یا برده است. هر موج ضربهای بر ساحل میزند و ضربات در طول زمان اثراتی بر زندگی و فرهنگی میگذارند، فرهنگ از این ضربات دگرگون میشود و شکلی سیال به خود میگیرد. آنکه بر ساحل مینشیند نمیتواند خودش را از رفتوآمد امواج دور سازد. این خصلت ساحلنشینی است. ساحلنشینی یعنی رفتوآمدهای بسیار و آنکه بر بستر این ساحل خانهای ساخته است باید رفتوآمد امواج را در خود جای دهد و پذیرای گذر امواج باشد. امواجی که گاه برای او انتظار بلندمدت را به ارمغان میآورند و گاه ارمغان دیدار یا محصولاتی که خود برآمده از فرهنگهای دیگر هستند. گاه این فرهنگها آنقدر نزدیکاند که همچون همسایه تلقی میشوند و گاه آنقدر ارتباطات زیاد و پیوسته است که این همسایگان در یک خانواده جای میگیرند و اهالی این خانه را هم¬خانواده میسازد. این همخانوادگی معطوف به نزدیکی و رفتوآمدهای زیاد و گاه فصلی نیست بلکه حاصل تجربیات و خاطرات مشترکی است که در حافظه جمعی دوسویه مانده است. برای ساکنان سواحل خلیجفارس این محدوده همچون یک خانه است، خانهای که سبب آشنایی و قرابت آنها شده است. بر همین اساس خلیجفارس در ساحت مرز شدگی خود دیگر عمل جداکننده نیست بلکه عمل پیونددهنده نیز هست. حال همین قرابت برآمده از تجربیات و خاطرات مشترک میتواند برای همسایگان دورتر نیز حاصل شود. آنان که سواحلی دورتر دارند و امواج در رسیدنهایشان آنها را نیز به خاطرههایی تبدیل کرده است و سبب نزدیکی شده است.. نزدیکی که به سبب اشاره به نشانههای مشابه و یا یکسان به وجود میآید. اما این نشانهها چگونه دستبهدست شدهاند و این نزدیکیهای فرهنگی یا مرزهای مشترک را به وجود آوردهاند؟ اگر بستر امواج و زیست بر پایه دریا یا خلیجفارس نبود، یعنی آن چیزی که سبب دادوستد شده است این نشانهها در چنین ساحتی قرار نمیگرفتند. این دادوستد به یک خصلت زیستی تبدیلشده است که سبب شده تا اهالی خلیجفارس زیست خود را بر پایه آن شکل دهند و درنتیجه خصلتهای اجتماعی و فرهنگی آنها نیز متأثر شده است. حاصل این زیست و تجربههای خلیجفارس را به یک اکوسیستم فرهنگی تبدیل کرده است. اکوسیستمی که زیست جوامع بومی آن را بر پایه ویژگیهای اکوسیستمی ساخته است و بر مبنای تناسبات اکوسیستمی تنظیم و هماهنگ کرده است. این همخوانی و همسانی نوعی خرد زیستی برای اهالی آن به وجود آورده است که در طول تاریخ هم بر پایه این خرد زیستی به نیازها و چالشهای خود پاسخ دادهاند. همچون خانوادهای که بر گرد یک سفره نشسته است. این سفره فرهنگی حاصل تعامل و هماهنگی خود آنهاست و نتیجهاش نیز بهرهمندی همه آنها خواهد بود. در چنین منظری نمیتوان خلیجفارس را به پارههای جدای هم نگاه کرد، با منظر نگاه پاره کننده نظم اکوسیستمی آن بر هم میخورد و حیات فرهنگی آن از دست میرود.
نوشتههای مرتبط
وقتی خلیجفارس را در ساحت یکپارچه و چون یک اکوسیستم فرهنگی بنگریم میتوان نظام جابجایی دادههای فرهنگی آن بهتر شناخت و پی به خصلتهای فرهنگی آن برد. هر نظامی ویژگیها و خصلتهای خود را دارد و خصلتها حاصل نظمها و روابط هستند. دادهها محصول گذرای نظامها هستند و نمیتوانند ماهیت نظام را به تمامی نشان دهد. برای پی بردن به هویت خلیجفارس باید نظام و روابط آن را دریافت. این فرایند و ویژگیها هستند که خلیجفارس را خلیجفارس میسازند. میراث خلیجفارس همین ویژگیهایی است که هویت آن را میسازد و آن را از دیگر حوزههای فرهنگی متمایز میکند. میراث خلیجفارس تنها شناسایی نشانهها و نمودهای تاریخی و یا فرهنگی آن نیست بلکه باید نمایش دلالتهای فرهنگی نشانهها باشد. ازاینرو میراث خلیجفارس باید روایتگر باشد، روایتی که تجربهها و خاطرههای این حوزه را بیان کند و از دل آن بتوان پی به خصلتها برد. روایتی که شبکه روابط درونی و بیرونی دادههای فرهنگی را عیان میکند. میراث خلیجفارس نشان میدهد که خلیجفارس دروازه فرهنگی بوده است و فرهنگ مردمان آن یعنی ساحلنشینی چگونه است و چگونه خردی را سامان داده است. خلیجفارس یک پیوستار فرهنگی است و میراث خلیجفارس باید حلقه تحقق این پیوستار برای پاسخ به چالشهای امروزی باشد. در این ساحت میراث خلیجفارس شناسایی سرمایههای فرهنگی آن است. سرمایههایی که میتواند زیست امروزی مردمان آن را نیز به سامان کرده و در شرایط جدید نیز نظم دهی کند.
خلیجفارس را باید دوباره از منظر میراثهای که نشاندهنده هویتش است بازشناخت و زمینههای تهدیدی را که حاصل نادیده گرفتن خصلتها است شناسایی کرد شناخت میراث خلیجفارس میتواند یک پاسخ برای چالشهای امروزی و برنامهریزیهای فرهنگی اجتماعی باشد.