درآمد: ایران مجموعهای متنوع است که در هویت فراگیر آن یعنی ایرانیت یا ایرانی بودن، مجموعهای از هویتهای مختلف قومی و محلی جای گرفته است. هویتهایی چون اصفهانی، کرمانی، سیستانی، گیلکی، کردی، آذری و بسیاری قومیتها و مناطق دیگر که در دل مجموعه فرهنگی ایرانی قرار دارند. همین هویتهای بومی در کنار هم و با اشتراکات هویتیشان هویت ایرانی را میسازند. وقتی صحبت از ایرانشناسی میکنیم تلاش بر این است که این هویت کلان فرهنگی را بشناسیم و تبیین کنیم،
درواقع ایرانشناسی نوعی خودشناسی است که میخواهد خود فرهنگی یک ملت را بشناسد. آنچه از ایرانشناسی میشناسیم بیشتر معطوف به کار ایرانشناسانی است که بهطور عمده غیر ایرانی بودهاند، شاید برای آنها دستیابی به هویت ایرانی چندان مسئله نبوده است و بیشتر کارشان را به شناخت اجزاء و دستاوردهای فرهنگی و تاریخی ایران معطوف ساختهاند و این همان چیزی است که باعث ماندن آنها در صورت و شکل عینی نشانهها شده است اما اینک که میتوان ایرانشناسی را مسئله درونی و ملی قلمداد کرد دیگر ایرانشناسی نمیتواند بر همان مدار شکل شناسی اجزاء حرکت کند بلکه باید به این پرسش پاسخ دهد که ایرانی بودن یعنی چه و دارای چه ویژگیهایی است؟ در چنین منظر و گفتمانی میتوان شناخت هویتهای محلی همانند کردشناسی، کرمان شناسی و… را هم یک خودشناسی محلی تلقی نمود. اگر ایران را بهمثابه یک متن بزرگتر بدانیم نمیشود این متن را بدون شناخت پارههای آن یعنی هویت بومی مقدور و یا کامل دانست. اینک این پرسش پیش میآید که این هویت بومی چیست؟ چگونه باید آن را دید و آن را شناخت و درنهایت چه نسبتی میان آن یعنی قومشناسی و هویت کلانتر یعنی هویت ایرانی یا ایرانشناسی وجود دارد؟
نوشتههای مرتبط
باید این نکته را در نظر داشت که شناخت هویت ایرانی و هویت بومی که آن را موضوع قومشناسی شناسی و ایرانشناسی است دارای شاکله و نظامی همانند است و بررسی هرکدام میتواند به دیگری کمک نماید. هردوی اینها بر پایههای موضوعی برابر قرار دارند که مهمترین آنها هویت چه در قالب هویت ملی و یا هویت منطقهای یا محلی است.
هویت بهمثابه گفتمان:
هویت یک گفتمان بههمپیوسته است . چنانکه نشانه شناسان فرهنگی بیان میکنند این موقعیتی است که با تمایز خود و دیگری معنا پیدا میکند.[۱] این تمایز و گفتمان مسلط بر آن در یک فرهنگ تجلی مییابد. درواقع فرهنگ بومی یک واسطه برای نمود هویت قومی – محلی است. بر همین اساس برای شناخت خودبومی اعم از گیلکی، کردی، لر، آذری، ترکمن، بندری و… باید فرهنگ بومی را در هرکدام از مناطق ذکرشده را شناخت. چنانکه میتوان گفت که کرمان شناسی بران است تا بگوید که کرمانی بودن یعنی چه؟
اگر فرهنگ بومی یا منطقهای مانند فرهنگ اصفهانی را یک متن بدانیم این متن متشکل از مجموعهای کلمات یا نشانههاست که باید این نشانهها را شناخت، بنابراین شناخت نشانههای فرهنگی یا نمودهای فرهنگ گام نخست مطالعه هویت فرهنگی منطقهای است، اما نکته اینجاست که این مطالعه یا فهرستنگاری نمودهای فرهنگی نمیتواند نشانگر ماهیت زیرساختی فرهنگ یا نظام مترتب بر آن باشد. درواقع نمیتوان با جدا کردن و ثبت نشانههای فرهنگی به هویت منطقهای و یا شاخصهای قومی و محلی یک منطقه دستیافت. همانگونه که بازخوانی کلمات یک متن نمیتواند معنای یک متن را بنمایاند شناخت صورت نشانهها نمیتواند گویای معنای یک فرهنگ یعنی هویت آن باشد. همانگونه که یک نشانه ترکیبی از دال و مدلولی است[۲] که دارای یک رابطه دلالتی هستند نشانههای فرهنگی هم دارای یک صورت دال گونه و یک بطن مدلول وار هستند، البته این دال و مدلول بهطور پیوسته دارای تغییر است. بهویژه مدلولها که میتوانند زنجیروار گسترش یابند و تنها یک معنا نداشته باشند و در یک چرخه معناسازی مدام پویایی بیابند. نشانههای فرهنگی اگرچه بهطور مستقیم به هویت ارجاع نمیدهند اما یکی از دلالتهای ضمنی آنها هویت جمعی است، بهویژه وقتی آنها را در درونمتن بزرگتری یعنی فرهنگ بومی میبینیم و با منظر گفتمان هویتی مینگریم کارکرد هویتساز آنها بیشتر میشود.
اما نشانههای هویتی که آنها را برابر با نشانههای فرهنگی میدانیم چه هستند؟ برای پاسخ به این پرسش باید پاسخ داد که فرهنگ بومی چیست؟
مهمترین عملکرد فرهنگ چه در ساحت فردی و چه در ساحت اجتماعی آن، هویتسازی است.هویت و چیستی آن با فرهنگ و بنیادها ارتباط وثیقی دارد، هنگامیکه از هویت خویش سخن میگوییم به سازوکار فرهنگ، باورها، نمادها، آدابورسوم، سنن، ارزشها و آرمانهای موجود در آن، شدت و ضعف استحکام آن، چگونگی دوام و قوام و پویندگی و بالندگی آن توجه داریم.(صفایی،۱۳۸۰: ۲۳۵) هویت…رابطه نزدیک و تنگاتنگی با مقوله فرهنگ دارد. چه اینکه فرهنگ مجموعهای است از ارزشها، سنتها، آدابورسوم، میراث و تاریخ مشترک که در طول زمان از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود.(معظم پور،۱۳۸۰ :۳۴) فرهنگ برای یک فرد و یا یک جامعه با حدود مشخص ایجاد هویت میکند. هویتهای جمعی فرهنگی در هر جامعهای از منابع مختلف تغذیه میشوند و نوع این منابع هویتبخش یا هویتساز بنا بر شرایط تاریخی ، محیط جغرافیایی ، فرآیندهای جامعهپذیری ، گفتمانهای قدرت ، روابط اجتماعی ، رسانهها ، سیاست فرهنگی و … تعیین و مشخص میشود (حاجیانی ، ۱۳۸۷: ۱۵۱) برای همین هم برای شناخت هویت اعم از ملی و بومی باید آن را در نسبت به این عوامل بررسی کرد. هویت قومی مجموعه خاصی از عوامل عینی و ذهنی و فرهنگی و اجتماعی و عقیدتی و نفسانی است که در یک گروه انسانی متجلی میشود و آن را نسبت به دیگر گروهها متمایز میسازند؛زیرا که این هویت باید با واقعیت همین گروه منطبق باشد”(الطائی ، ۱۳۷۸ : ۱۵۸) درواقع تمایزسازی کارکرد مهم هویت و نشانههای آن است. این تمایز است که گروهی را در یک جامعه به هم پیوند میدهد و درواقع از آن یک جامعه میکند.
نشانههای فرهنگی، نشانههای هویتی
همانطور که فرهنگ بومی متشکل از حوزههای مختلفی اعم از زبان، صنایع، هنرها، آداب، رسوم، باورها و آیینهایی است که در یک منطقه رواج دارد تمام نشانههایی که در این حوزههای زیرشاخه فرهنگ تولید میشوند نشانههای فرهنگی بومی را تشکیل میدهند. نشانهها دارای دو وجه صوری و وجه معنایی هستند که درواقع وجه نخست بهمثابه یک دال بر وجه دوم یعنی مدلول فرهنگی دلالت میکند بهویژه آنکه در حوزههای فرهنگی نشانهها دارای دلالتهای ضمنی هستند و نمیتوان با دلالتهای مستقیم به کنه آنها دستیافت. برای همین هم نمیتوان به مطالعه فیزیکال نمودهای فرهنگی اکتفا کرد. ازاینرو آنچه محور مطالعه دانشهای شناختی هویت بومی همانندکردشناسی، لرشناسی و اصفهان شناسی است. شناخت چگونگی شکلگیری نشانههای فرهنگی یا همان نمودهای هویتی است، این نشانهها چگونه شکلگرفتهاند؟ چگونه تغییریافته و تبدیلشدهاند؟ چه قواعدی بر آنها حاکم است؟ مسیری که نشانههای فرهنگی در طول زمان طی کردهاند و چگونگی همنشینی و یا جانشینی آنها برای ساخت معنایی که هویت خوانده میشود مبنای مطالعاتی همچون ایرانشناسی است. چنانکه فرهنگ و جامعه زنده و پویاست نشانههای فرهنگی هم امری پویاست و دارای معنایی بسته و ثابت نیست بلکه معنای آنها مدام در حال نوشدن است، نوزایی معنا باعث پویایی فرهنگ یک جامعه است زیرا ثبات آن باعث انسداد فرهنگی و درواقع مرگ آن میشود. محدود و محصور کردن یک نشانه و یا یک مجموعه نشانهای سبب انحطاط و پایان آن میشود. فرهنگهای محلی که نشان از یک پیوستگی فرهنگی دارند بیانگر نوزایی مدام هستند. آنچه در این پویایی ثابت میماند نظامی است که سبب این پیوستگی، نوزایی، همنشینی و جانشینی شده است، درواقع آن چیزی که از آن با نام هویت یاد میکنیم همین ساخت فرهنگی است. فرهنگ بومی یک ساختار نیست که ثابت و بیحرکت باشد بلکه فرهنگ بومی یک ساختمندی است که مدام به بازسازی ساختار خود اقدام میکند. مشهدی بودن، ترکمن بودن یا هویت بومی محصول و محدود یک نقطه زمانی نیست بلکه نتیجه حضور درزمانی یک فرهنگ است، از همین رو باید نشانهها و قواعد نشانگانی هویت آن را در موقعیت همزمانی و با روایت درزمانی یاز شناخت. نکته مهمتر اینجاست که یک حوزه مطالعاتی و یا یک زیرمجموعه فرهنگ بومی به تنهایی گویای هویت بومی نیستند بلکه باید آنها در کنار هم دید و البته این موضوع را در نظر داشت که هر زیرمجموعه به روایتی و نمودی از هویت میپردازد و از همین رو وجوهی از هویت بهگونهای متناسب آن ژانر بیانی است در قالبهایی همچون غذا، پوشاک، معیشت، آیین و… تجلی مییابد. اینکه چه قواعد و نظام مشترکی در میان فرآیندهای تولیدی زیرمجموعههای فرهنگ وجود دارد میتواند ما را به شاخصهای بومی برساند. اینکه چگونه و تحت چه شرایطی مردمان اصفهان به غذاهای بومی خود رسیدهاند و این غذاها و خوراکیها و شیرینیها همانند بریونی، گز و پولکی به نمادهای هویتی آنها در حیطه خوردنیها و سوغاتیها تبدیلشده است. همین موضوع را میتوان به حیطههای دیگری همانند صنایعدستی، معماری، کشاورزی و زبان و یا تاریخ اصفهان نیز تعمیم داد. اینکه چگونه و چرا میدان نقشجهان در اصفهان شکل میگیرد و اینکه چه نسبتی میان ویژگیهای اصفهان و این نمود اصفهان وجود دارد موضوعی است که اصفهان شناسی به جستجوی آن است. اینکه چرا این نقشجهان در جای دیگری شکل نگرفته و یا اگر میگرفت اینگونه نبود. شباهتهایی که پاسخهای این پرسش با علل نشانههای دیگر مییابد میتواند ارجاعی به همان شاخصهای هویتی باشد.
بسترهای گفتمان ساز
نشانههای فرهنگی که آنها را نشانههای هویتی تلقی میکنیم خودبهخود به وجود نیامدهاند و از آغاز وجود نداشتهاند. همه اقوام و جوامع دارای شاخصهایی در قالبهای برابر همچون زبان، مذهب، پوشاک، صنایع، هنرها، آیینها و آدابورسوم خود هستند. آنچه این شاخصها را از هم متمایز میسازد تأثیری است که این شاخصها از بسترهای تولیدی خود گرفتهاند. بسترهایی همانند طبیعت، تاریخ، تبادلات و روابط اجتماعی و اقتصادی بافتهای تأثیرگذار بر تولید و تمایز این نشانهها هستند. اینکه چگونه زایندهرود یا حوزه خزر باعث ایجاد رژیم خاصی از اشتغال شده است و حتا فراتر از موجودیت طبیعی خود به عنصری فرهنگساز در حیطه گیلان و اصفهان تبدیلشده است خود مسئلهای است که به شکل مستقیم و غیرمستقیم بر هویت گیلکی و اصفهانی تأثیر میگذارد. حتا در این زمینه تأثیر شرایط جوی باعث شکلگیری سنتهای خاص معماری در منطقه شده است که با گذر زمان دیگر به یک عادت فرهنگی تبدیل گردیده که علل نخست آن مشخص نیست. تأثیر تاریخ سیاسی و روابط تجاری بر توسعه و شکلگیری گیلان، قزوین و اصفهان نیز بستر دیگری است که در مطالعات تاریخی به اثبات رسیده است. همه این بافتها در کنار هم به ساخت قواعد نشانه ساز اقدام میکنند ممکن است تجلی بستری در نشانهای بیشتر از بستر دیگر باشد اما بهتنهایی یک بستر مسبب ساخت فرهنگ بومی نیست و بهویژه در فرهنگ گسترده و پرسابقه ای چون اصفهان یا کرمان و… این علل بیشتر و قویتر هستند.
خود بومی و دیگریهای فرهنگی
یکی از مهمترین شاخصهای هویتی تمایز خود و دیگری است. درواقع اگر دیگری نباشد خودی وجود ندارد. هر فرهنگی به تمایز خودفرهنگی در برابر دیگری فرهنگی میپردازد. درواقع بدون این تمایز و در صورت نبود دیگری خود معنایی نمییابد. همین تمایزهاست که باعث تعیین ویژگیهای هویتی میشود. بیگمان فرهنگ را باید مهمترین و غنیترین منبع هویت دانست. افراد و گروهها همواره با توسل به اجزاء و عناصر فرهنگی گوناگون هویت مییابند، زیرا این اجزاء و عناصر توانایی چشمگیری در تأمین نیاز انسانها به متمایز بودن و ادغام شدن در جمع دارند. بهبیاندیگر فرهنگ هم تفاوت آفرین است، و هم انسجامبخش (گل محمدی،۱۳۸۱: ۲۳۹) شیرازی بودن یا بلوچ بودن هم در تمایز با غیر شیرازی و غیربلوچ معنا مییابد. اینکه اصفهانیها با شاخصهایی میتوانند خود را به هم پیوند بزنند و مای اصفهانی بسازند. از این طریق مای اصفهانی در برابر دیگران غیراصفهانی قرار میگیرند. .ازنظر لغوی، واژۀ هویت(identity) به دو معنای ظاهراً متناقض به کار میرود: ۱ــ همسانی و یکنواختی مطلق؛ ۲ــ تمایز، که دربرگیرندۀ ثبات یا تداوم طی زمان است. معنای اول دربرگیرندۀ همسانی بین خودیها و معنای دوم، تمایز میان خودیها و غیرخودیهاست. هویت در تماس با دیگران ساخته میشود؛ یعنی وقتی غیرخودی مطرح باشد، خودیها به همسانیها و شباهتها پی میبرند.(گل محمدی،۱۳۸۱: ۲۲۴) آنچه این تقابل را تحقق میبخشند نشانههایی است که به دلیل تعلق به مای اصفهانی دیگرانی که دارای این نشانه نیستند را در زمره غیراصفهانیها قرار میدهد. البته هیچگاه این خود و دیگری دارای مرز و دیوار کاملی نیستند، حتا در شرایطی که خود به دنبال جداسازی خود است بازهم نوعی تعامل و گفتگوی پنهان میان خود و دیگری در حال انجام است. درواقع فرآیند طرد و جذب امری پیوسته در فرهنگ خود و دیگری است. در این فرآیند طرد و جذب در برابر برخی نشانهها مقاومت میشود و برخی نشانهها به آهستگی جذبشده و کمکم وارد متن فرهنگ میگردند، این نشانههای جذبشده بهمرور به مرکز فرهنگ کشانده میشود، بهگونهای که فراموش میشود که نشانه از آغاز در این فرهنگ نبوده است و نشانهای بومی و خودی فرض میشود. این جذب فرهنگی هم موضوعی است که از آن بهعنوان بومیسازی فرهنگی نامبرده میشود. این حاشیه طرد و جذب همان حاشیه همجواری فرهنگی است که زمینه حذف و یا پذیرش را فراهم میسازد. فرآیند طرد و جذب موضوعی یکسویه نیست بلکه موضوعی تعاملی است که نشانههایی را هم پخش میکند[۳]. اصفهان، کرمان یا قزوین بهمثابه یک هویت فرهنگی همواره در موقعیت همجواری با دیگریهای فرهنگی بوده است. این همجواریها هم باعث پیوستگی طرد و جذب و درواقع پویایی فرهنگی در آن شده است. بخشی از این همجواریها مربوط به همجواریهای درون فرهنگ ایرانی است. خود بومی مانند بندری، رشتی، مشهدی و… در هر برهه زمانی در موقعیت همجواریهای مختلف در ایران بوده است. تغییرات اجتماعی و تاریخی باعث دگرگونی و شدت و ضعف این همجواری شده است، اما این نکته را باید در نظر داشت که حضور و تعلق به فرهنگ ایرانی باعث طرد کمتر و جذب بیشتر شده است. تحولات تاریخی همانند پایتخت شدنهای اصفهان سبب همجواری بیشتر آن با فرهنگهای بومی دیگر شده است. از سوی دیگر مرکزیت حکومتی اصفهان باعث همجواری آن با فرهنگها و جوامع غیر ایرانی شده است، این همجواری نیز بر فرهنگ بومی اصفهان تأثیر گذاشته است. با توجه به همین همجواریهای متعدد میتوان طرد و جذب بسیاری را در نشانههای فرهنگی اصفهان مشاهده کرد. نشانههایی که دلالت بر موقعیتهای بیناگفتمانی دارند.
با چنین نگرشی میتوان شاهد چرخه حرکت نشانههای فرهنگی از فرهنگ اصفهانی به دیگر فرهنگهای ایرانی و بالعکس بود، حتا گاه نشانهای جذبشده و با تغییر به دیگری دادهشده است. این فرآیند جذب، بازسازی و دگرگونسازی نشانهها در همجواری فرهنگهای بومی سبب پویایی فرهنگ ایرانی نیز شده است و پویایی فرهنگ ایرانی را میتوان محصول همین همجواریها و تعاملها دانست.
درواقع کردشناسی یا اصفهانی شناسی میتواند آینهای باشد که قواعد زیست کرد یا اصفهانی را در طول زمان و در عرصه مکان نشان دهد و بگوید که چگونه این زیست به یک پیوست فرهنگی دستیافته است. از سوی دیگر تعامل کردشناسی، ترکمن شناسی و اصفهان شناسی و ایرانشناسی میتواند به بیان نسبت دو خود ایرانی و خودهای بومی مانند خود اصفهانی بیانجامد. اینکه چگونه هویت ملی و هویت بومی به پویایی، گسترش و حیات یکدیگر کمک رساندهاند. این دو آینهای در برابر هم میگذارند تا انعکاسی از تداوم باشند.
منابع:
الطائی،علی،(۱۳۷۸)،بحران هویت قومی در ایران، تهران : نشرشادگان
حاجیانی،ابراهیم،(۱۳۸۷)،«نسبت هویت ملی با هویت قومی در میان اقوام ایرانی»،مجله جامعهشناسی ایران،دوره۹،شماره۳و۴
صفایی، سهیلا(۱۳۸۰)، هویت فرهنگی و نسبت آن با زن ایرانی، نشریه: نامه پژوهش، تهران.
گلمحمدی،احمد(۱۳۸۱)، جهانیشدن، فرهنگ، هویت،تهران، نشر: نی.
معظمپور، اسماعیل(۱۳۸۰)، هویت فرهنگی در عصر رضاشاه، نشریه: نامه پژوهش،تهران.
[۱] نشانهشناسی فرهنگی، آنطور که در مکتب تارتو تعریفشده است، هدفش تدوین الگویی است از آن الگوی ضمنی که هر عضو فرهنگ درونه کرده است. بدیهی تلقی میشود که در موارد متعارف اعضای هر فرهنگ خود را داخلی(خودی) و اعضای دیگر فرهنگها را بیرونی( غیرخودی) در نظر میگیرند. در سمت خودی، زندگی منظم و معنادار است، بیرون از آن آشوب و بینظمی است که درک آن ناممکن است. همچنین معمولاً خودی بسیار ارزشمند تلقی میشود. (سنسون، گوران(۱۳۹۰)، مفهوم متن در نشانهشناسی فرهنگی، مترجم: فرزان سجودی، برگرفته از کتاب نشانهشناسی فرهنگی، به کوشش فرزان سجودی، تهران، نشر علم، ص۷۶)
[۲] سوسور یک الگوی دوتایی یا دوبخشی برای نشان دادن نشانه پیشنهاد میکند. او با تمرکز بر نشانههای زبانی (مثل کلمات) نشانه را مرکب از یک دال و یک مدلول میداند، مفسران معاصر مایلاند دال را شکلی که نشانه به خود میگیرد و مدلول را مفهومی که نشانه به آن ارجاع دارد در نظر بگیرند.(چندلر،دانیل(۱۳۸۷)، مبانی نشانهشناسی، ترجمه:مهدی پارسا، تهران، سوره مهر، ص۴۲)
[۳] برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به: لیونگبرگ،کریستینا(۱۳۹۰)، مواجهه با دیگری فرهنگی:، ترجمه: تینا امراللهی ، مجموعه مقالات نشانهشناسی فرهنگی، تهران، انتشارات علم.