سرژ تیسرون ترجمه ی سعیده بوغیری
خشونت تصاویر گاه به عنوان علتی برای خشونت برخی رفتارها متهم می شود. با اینهمه بی آنکه بخواهیم این جنبه را انکار کنیم، باید ادعا کرد مشکل پیچیده تر از این حرف هاست. زیرا تمام کودکان به گونه مشابه در برابر تصاویر یکسان واکنش نشان نمی دهند.
نوشتههای مرتبط
سه شیوه واکنش در برابر تصاویر خشونت بار
پیش از همه کودکان قرار دارندکه دنیای درونی شان آنقدر وحشتبار است که با این تصاویر تسلای خاطر می یابند. اگر موضوع تصاویر، تخیلی باشد، آنان متوجه می شوند به جز آن ها، دیگران هم می توانند آن ها را تصور کنند، و اگر موضوع واقعیات باشد، آنان درمی یابند برخی بزرگسالان می توانند کنش های مربوط به آن را در واقعیت به عمل درآورند. از نظر این کودکان، تصاویر خشن دارای نوعی کارکرد آرام بخش حقیقی هستند. مشکل این است که این تصاویر متاسفانه در تبدیل خشونت به امری عادی و تسهیل مراجعه به آن در موقعیت های پیش پاافتاده در زندگی نیز سهیم هستند.
دسته دوم، کودکانی هستند که می توان آن ها را با عنوان ترسو، بیشتر منفعل و حتی با گرایشات مازوخیستی یا شکنجه گر تعریف کرد. این کودکان، با کمال میل شکست پذیر هستند. از نظر آنان، آدم های بدجنس همواره برنده اند. آن ها همان کسانی هستند که پس از دیدن تصاویر خشونت بار، چه در تخیل و چه در واقعیات اظهار می کنند: “در مورد این مساله هیچ کاری نمی توان انجام داد.”، “اگر من بودم، ترجیح می دادم بمیرم”، “در چنین وضعیتی، دفاع از خود غیرممکن است.” یا حتی “این همیشه آدم های بدجنس هستند که برنده می شوند”. این کودکان با کمال میل، تطور دنیا را همچون مبارزه ای دایمی با ویرانی ها و رنج های فزاینده برای خود تصویر می کنند.
متاسفانه، در این کودکان نیز همانند کودکان دارای گرایشات تهاجمی، این تصایر خطر تصدیق آنان در میان بازنمایی هایی بیمارگونه شان را به همراه دارند، در مورد این دسته نیز نوعی خطر مبتذل سازی خشونت وجود دارد، اما خطر فوق در جهت معکوس حرکت می کند. در این جا مبتذل سازی، این دسته از کودکان را به سمت نوعی مشروع سازی دلهره های شکنجه گر و شکست پذیری شان سوق می دهد. آنان با کمال میل به بزرگسالانی تسلیم در برابر خطرات تهاجمی ای تبدیل می شوند که آن ها را تهدید می کنند و رستگاری خود را تنها در نوعی اقتدار می بیننند که به شدت گمان می برند از آن ها حمایت می کند. همین بس که آنان این خطر بزرگ را به جان می خرند که بعدها به بزرگسالانی تبدیل شوند که نه تنها در مورد محیط تصاویر و دنیا شکست پذیر می شوند، بلکه همچنین در مورد ویژگی غیرقابل اجتناب نوعی تحول توتالیتر نیز همین گونه خواهند بود.
سرانجام، سومین دسته کودکان از کسانی تشکیل می شود که در ارتباط با تصاویر خشونت بار، از خود بازتاب های سازنده و نیرودهنده نشان می دهند. نسل جدید هرگز دارای اینهمه جوان علاقمند به بوم شناسی، مراقبت از سیاره زمین یا گونه های مورد تهدید، تجارت عادلانه، توسعه پایدار و سرانجام، مجموعه مسائلی نبوده که بتوانند امکان حل مشکلات بزرگ جمعی ای را فراهم کنند که همه ما باید با آن ها به رویارویی بپردازیم.
مطالعاتی در زمینه جامعه شناسی همگرا
بی بروبگرد، مشهورترین مطالعه آمریکایی، پژوهشی است که در سال ۲۰۰۲ توسط جفری جی. جانسون {Jeffrey G.Johnson} انجام گرفت. این تحقیق نشان می دهد کودکانی که زیاد تلویزیون تماشا می کنند- یعنی بیش از چهار ساعت در روز در سن پنج سالگی- پنج برابر بیش تر خطرات پذیرش رفتارهای خشن در آینده را بر خود هموار می کنند. به بیان دقیق تر، ۵% کودکانی که بسیار کم تلویزیون تماشا می کنند، چنین خطری را نشان می دهند، در حالی که این رقم در کودکانی که زیاد تلویزیون تماشا می کنند به ۲۵% می رسد. اما تکلیف ۷۵% دیگری که مصرف کنندگان عمده تلویزیون هستند و هرگز رفتارهای خشونت باری از اکثریت خود نشان نداده اند چه می شود؟ نتایج تحقیق خود ما کلید این مساله را به دست می دهد: کودکان شکست پذیر احتمالا بیشتر جزو این دسته شده اند، حال آنکه کودکانی که رویای نجات دنیا را در سر داشتند می بایست کمی بیشتر در این مسیر متعهد می شدند. مخلص کلام، نتایج پژوهش های ما با هدف نشان دادن این امر که محیط تصاویر خشونت بار، بر میزان رفتارهای تهاجمی می افزاید، درست است، اما این نتایج تنها گزارشات مربوط به یک بخش از این تاثیرات را عرضه می دارند، یا به بیان بهتر، تنها درباره این تاثیرات بر برخی نوجوانان، و حال آنکه دیگر جوانان به گونه ای متفاوت تاثیر می پذیرند. این امر نیز به همان میزان نگران کننده است، اما ما را مجبور می کند مشکل را طور دیگری مطرح کنیم.
یک جامعه شناس دیگر آمریکایی، جرج گربنر، با مطالعه واکنش های بزرگسالان قرار گرفته در برابر خشونت چشم انداز رسانه ای آمریکا، این تمایز را تصدیق کرد. نتایج کار این پژوهشگر نشان می دهند اقشار جمعیتی که خود را در وضعیت شکننده یا گذرا حس می کنند، در هنگام تماس با تصاویر خشونت بار پیرامون، نوعی احساس نگرانی به مراتب بیشتری از خود نشان می دهند. از نظر این نویسنده، بیکاران، اقلیت های سیاه و لاتین- آمریکایی، اشخاص سالمند، زنان و کودکان در این دسته قرار می گیرند.
می بینیم عواقب محیط تصویری از تاریخچه و شخصیت هر فرد جدایی ناپذیرند.
خطر فزونی یافته گروه گرایی
سرانجام، یک عامل مهم هست که پژوهش های جفری جی.جانسون و جرج گربنر، آن را مطرح نکرده اند. و آن اهمیت رفتارهای گروهی در مدیریت برخورد با تصاویر است. این تعجب آور نیست، چرا که سازمان دهی در قالب دارودسته ای، وسیله ای برای مبارزه علیه احساس ناامنی، در این سن است.
احساس تهاجمی و شکنجه ای که تصاویر خشونت بار بر اکثریتی از جوانان اعمال می کنند- که البته این صرف نظر از شیوه پاسخ فردی به آن هاست- آنان را به سمت سازمان یافتن در قالب دارودسته ها سوق می دهد. کودکانی که دنیای درونی وحشتباری دارند، این نگرانی را به بیرون از باند منتقل می کنند. این دیگر دنیای درونی آن ها نیست که آن ها را نگران می کند، بلکه تهاجماتی است که گروه آنان می تواند از ناحیه سایر گروه ها که به عنوان بیگانه و تهدیدگر شناخته می شوند، قربانی شان شود. در مورد کودکانی که بیشتر به گونه ای شکنجه کننده واکنش نشان می دهند، باید گفت، آنان در میان گروه، همزمان وسیله احساس مورد حفاظت قرار گرفتن از ناحیه مهاجم ترین گروه ها و نیز شیوه ای برای نمایش بازنمایی درونی خود از دنیا را می یابند. به این ترتیب، دارودسته مانند نوعی ابزار شکنجه سازمان یافته و همین طور نوعی ابزار حفاظت عمل می کند. کودکانی که دارای گرایشات بیمناک و مازوخیستی هستند، اقتدار و حتی خشونت های برخی دیگر را می پذیرند. این دسته در توانایی اعمال بازنمایی های روانی دهشتبار خود با موافقت فعال برخی اعضای گروه و همدستی منفعلانه سایرین، تسلای خاطر می یابند.
مسلم است محیط تصاویر خشونت بار تنها شکل تهاجمی نیست که جوانان را به سمت سازمان یافتن در قالب دارودسته سوق می دهد، اما امروز از چشم انداز سمعی-بصری خشنی که آن ها در آن رشد می کنند، جدایی ناپذیر است.
تاثیر والدین
نه تنها ما هیچ دلیلی برای این تفکر نداریم که جوانان رفته رفته خشن تر می شوند، بلکه حتی دلایل خوبی برای این فکر داریم که کسانی که دارای گرایشات نیرودهنده و آفرینشگر هستند، بیش از پیش، زودتر از موعد برای به عمل درآوردن آن ها برانگیخته می شوند. با اینهمه مثل همیشه، هنگامی که موضوع رفتارهای یک کودک در میان باشد، این رفتارها به تشویق از سوی بزرگسالان نیاز دارند. به این خاطر، ارزش گذاری آنچه که می توان آن ها را جنبه های مثبت فاجعه ها نامید، بسیار مهم است، خواه جنگجویانه باشند، خواه طبیعی. ارزش گذاری کمک به یکدیگر، محافظت از قربانیان، تاکید بر اقدامات نیرودهنده و اجازه دادن به کودکان برای متعهد شدن در موضوع. همه این ها از اهداف آموزشی و تربیتی ای منتج می شود که آگاه شدن از آن ها ضروری است. به همان میزان، تاثیر والدین، تعیین کننده باقی می ماند.
در مقیاس کمی، ابتدا جوانانی که بیش از همه تلویزیون تماشا می کنند، …. کسانی هستند که والدین شان بیش از همه تلویزیون تماشا می کنند “آلتا سی. هوستون، ۱۹۹۰”. جوانان بیش از آنچه والدین گمان می برند، از آنان الگو می گیرند و والدینی که از تماشای بیش از حد تلویزیون توسط فرزندان شان شکایت دارند، بهتر است ابتدا عملکردهای فرهنگی خود را مورد پرسش قرار دهند.
در مقیاس ارزش های منتقل شونده از صفحه تلویزیون، تاثیر والدین نیز اساسی است. هنگامی که ارزش های عرضه شده توسط تلویزیون با ارزش های خانوادگی وارد نزاع می شوند، این همواره ارزش های خانوادگی هستند که سرانجام برتری می یابند، به خصوص در میان کودکانی که از همه کوچک ترند. این امر به خوبی قابل درک است. به محض آنکه آنان ارزش هایی متفاوت با ارزش های خانواده شان کشف می کنند، سعی می کنند آن ها را نزد والدین خود امتحان کنند. در صورتی که والدین از آن ها پیروی کنند، فرزندان این ارزش ها را که ابتدا در کتاب ها یا بر صفحه تلویزیون کاشف به عمل آورده اند، می پذیرند. اما به عکس، اگر والدین در این مسیر آن ها را دنبال نکنند، بچه ها دوباره در دنیای ارزش های خانوادگی ای ادغام می شوند که به آنان اجازه می دهد روابط خوب خود را با نزدیکان شان گسترش دهند. ابدا تعجب آور نیست اگر فرزندانی که بیشترین گرایش به پذیرش ارزش های دنیای صوتی تصویری را دارند، کسانی باشند که در خانواده هایی بزرگ می شوند که والدین آن ها کمترین حضور و ارزش های خانوادگی، کمترین تایید را داشته اند.
اگر والدین با فرزند خود صحبت کنند تا برای او به توضیح دنیا بپردازند، او به آنان اطمینان خواهد کرد، زیرا آن ها با صحبت کردن با او به وی اطمینان می کنند. وگرنه، نوعی احساس تنهایی، ناامنی درونی، نوعی زبان فردی فقیر در او رشد خواهد کرد و بنابراین وسوسه می شود مشکلات زندگی را با رجوع بیشتر به خشونت حل کند. و اگر خود او یک کودک مورد بدرفتاری قرارگرفته باشد، به همان میزان به دریافت تصاویر خشونت باری گرایش خواهد داشت که آن ها را به عنوان شاخص هایی برای دفاع از خود، تهاجم یا حتی انتقام به خاطر دیگر رنج های ناعادلانه ای می بیند که تصور می کند آن ها را متحمل شده است.
صحنه ای که در تلویزیون یا سینما دیده شده، در صورتی که این رفتار در نزاع با ارزش هایی قرار گیرد که والدین به فرزند انتقال داده اند، هرگز به تنهایی قدرت ایجاد یک رفتار تقلیدی در واقعیت را ندارد، و بنا بر این می توان دریافت که این، محروم ترین کودکان در مقیاس الگوهای والدین هستند که بیشترین گرایش را به جستجوی شاخص های اجتماعی شدن خود در صفحه تلویزیون دارند.
منبع: دایره المعارف فرهنگنامه جوانان به سرپرستی داوید لوبروتون و دانیل مارچلی، نشر دانشگاهی فرانسه، چاپ نخست، اکتبر ۲۰۱۰
سرژ تیسرون: دکتر روانشناس، روانپزشک و روانکاو
داوید لوبروتون: انسان شناس و جامعه شناس فرانسوی، استاد دانشگاه استراسبورگ، پژوهشگر لابراتوار فرهنگ ها و جوامع در اروپا، متخصص بازنمایی ها و کاربردهای اندام انسان و خشونت.
دانیل مارچلی: روانکاو کودک و نوجوان و استاد دانشگاه پواتیه.
پرونده «تلویزیون» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/7133