جمشید و خورشید از داستان های کهن در ادبیات است که به دست شعرا و ادیبان مختلف به نظم و نثر کشیده شده است. اگرچه شاید این داستان در ایران به شناختهشدگی ادبیات عاشقانه دیگر مانند لیلی و مجنون نظامی یا ویس و رامین نباشد، اما در سالهای اخیر (۱۳۸۴) دستمایه خلق انیمیشینی به همین نام به کارگردانی بهروز یغماییان قرار گرفت و روایتی مبتنی بر نگاهی آغشته به طنز ظریف مخاطب پسند از آن روی پرده سینما رفت…
این انیمیشن ۹۰ دقیقه ای که به ماجرای عشق جمشید(یک پسر چوپان) و خورشید (تنها دختر پادشاه) به یکدیگر و سپس دسیسههای منجم دربار و زندانیشدن خورشید و تلاش بیوقفه جمشید برای رهایی او پرداخت، در موارد زیادی تعمداً به روایت اصلی وفادار نمانده و سعی کرده که خوانش جدیدی از مسئله روابط انسانی داشته باشد که این امر به خودی خود برای جامعه تقریباً کم آشنا با مفاهیم مدرنتر و معقولتر روابط انسانی و نیز گرفتارشده در پیچیدگیهای اقتصادی از جمله کار، بیکاری، تورم، اقتصاد مصرفی و تجملاتی و غیره که سایهاش را بر کلیه شئونات انسانی از جمله فرهنگ روابط جنسیتی انداخته و هر روز هم بر عدم درک زوجین از یکدیگر میافزاید، امری مثبت تلقی میشود. اگرچه میتوان گفت فیلم میتوانست با توجه به موضوع آن و لزوم پرداختن به موضوعاتی از این قبیل در جامعه ما، از حیث داستانی غنیتر باشد. چه این که روایت انیمشینی ماجرا تغییرات زیادی داشته و روایت یغماییان از جمشید و خورشید- مثنوی ۲۹۰۰ بیتی – سلمان ساوجی(۷۷۸. ق) به حدی تغییر کرده که جمشید فرزند شاپور چینی به یک چوپان بدل شده و در عین حال به رومی بودن خورشید و پدرش قیصر روم، اشارهای نمیشود ولی میتوانست تغییرات محتوایی عمیقتری نیز داشته باشد.
نوشتههای مرتبط
در اینجا باید گفت این یادداشت قصد تحلیل فیلمنامه و نقد و بررسی فنی این انیمیشن را به دلیل عدم تخصص نگارنده ندارد و با نگاه اجتماعی درصدد طرح مسئلهای است که به عنوان یک محصول فرهنگی ایرانی در فضای زبان فارسی و برای مخاطب ایرانی تا چه توانسته به دنیای معانی روابط جنسیتی نگاه متفاوتی عرضه کند.
در فرهنگ سنتی ما ازدواج نوعی مبادله کالایی و در نگاه خوشبینانهتر مبادله کالایی همراه با زن تلقی میشود و پس از آن زن بار زندگی و مسئولیت فردی و خانوادگی خود را به مرد واگذار و در قبال آن مسئولیت امور خانگی را میپذیرد. در این بین هر مردی که برای به دست آوردن هر زنی حاضر به پرداخت هزینههای مالی بیشتری باشد و هر چه مراسمی مانند ازدواج پرهزینهتر برپا شود کار باارزشی از نظر اجتماعی انجام شده است. زیرا در بسیاری موارد نقش مرد به مثابه یک ناجی، جداکردن زن از بار مصائب خانوادگی و نجات از گرفتاری در چرخهای بود که به دلیل چنین مسائلی و شبیه آن، زندگی زناشویی و خانوادگی ایرانیان را نسل به نسل به شکل همانندی بازتولید کرده و میکند. حضوری که با اصطلاحاتی مانند «شاهزاده سوار بر اسب سفید» در فرهنگ ما شناخته میشود که البته ناگفته پیداست که لزوماً زندگی با این شاهزاده حیات زن را کاملاً به کامش شیرین نمیکند زیرا همواره به یکی از مواردی بدل میشود که خود را خصوصا درً میان زنان (صرف نظر از نسبت خانوادگی آنان با هم) به لایه پنهانتری از مدیریت روابط انسانی منتقل میکرد. یعنی جایی که خصیصههایی مانند حسودی، رقابت و غیره حاکم میشوند و به همین دلیل کار مدیریت روابط را سخت و گاهی ناممکن کرده و در این میان گاهی به نزاع هم کشیده میشود. از سوی دیگر واسپاری مسئولیت زندگی یک زن به یک مرد زن را از داشتن مسئولیت انسانی خود برحذر داشته و او را ضعیفتر کرده و به جای آن مسئولیت مرد را بیشتر میکند که همین امر به فرسایشیشدن و سردشدن روابط بسیاری از زوجین به خصوص پس از سالهای ابتدایی ازدواج میانجامد.
در این انیمیشن وقتی جمشید با گذر از سختیهای فراوان توانست به یک قدمی نجات خورشید برسد، کارام که پیام او را برای خورشید برده بود، با پاسخ عجیبی مواجه شد. خورشید گفته بود که برای نجاتش از زندان منجم دوست دارد خودش تلاش کند و حاضر نیست جمشید او را نجات دهد.در این میان ممکن است پرسشی طرح شود که آیا دلیل رد تقاضای جمشید از سوی خورشید اختلاف طبقه اجتماعی آنان نیست؟ در پاسخ باید گفت به نظر نمیرسد که خورشید بر این مسئله تأکید داشته باشد. زیرا قبل از گرفتاریاش در زندان منجم، او از قصر شاه فرار میکند و با جمشید روبرو میشود. بودن آنان در کنار هم به ایجاد رابطه محبتآمیزی منجر میشود. از سوی دیگر با وجود تعلق خورشید به یک سیستم خانوادگی پادشاهی، او از ابتدا در تکاپوی تصمیمگیری برای زندگی خود به دست خویشتن است و در این راه حتی با پدر خودش نیز به مخالفت شدید میپردازد و اعلام میکند حاضر نیست با کسی که پدرش انتخاب میکند ازدواج کند. یعنی تأکید بر چیزی که ممکن است در چنین نظامهایی بسیار مذموم باشد و علاوه بر آن میتواند به طرد خورشید از قصر پادشاه نیز منجر شود. از این رو خورشید با بسیج افرادی که در قلعه منجم گرفتار بودند توانست در راه آزادی خود و آنان قدمی بردارد. از سوی دیگر با وجود تعلق طبقاتی جمشید به یک طبقه پایین در جامعه، او لحظهای برای رسیدن به هدفش که نجات خورشید از زندان منجم است دست بر نمیدارد. اما ممکن است این پرسش نیز مطرح شود که آیا قدرت رهاییبخشی پسر چوپان به حدی نیست که بتواند یک شاهزاده را نجات دهد؟ آیا در روایت یغماییان تأثیر یک جامعه سیاستزده بر نداشتن قدرت دگرگونی یک چوپان را میتوان شاهد بود؟ در پاسخ باید گفت در حالی که در این روایت سختترین مراحل توسط چوپان طی میشود ولی لحظه آخر بسیار تعیینکننده است. یعنی لحظهای که خورشید نجاتبخشی او را نمیپذیرد. به نظر میرسد در تحلیل این موقعیت با نگاه جنسیتی – که مورد نظر این یادداشت است- ما با تردید در قدرت دگرگونکننده جمشید از سوی خورشید مواجه نیستیم. بلکه واقعیتی که خورشید بر آن صحه میگذارد آن است که خواستار سهم خود از دگرگونی وضعیت خویش است و بنابراین در صدد انکار نقش جمشید نیست. باید گفت پذیرش این نوع نگاه در میان تعداد زیادی از زنان سنتی جامعه ما بسیار سخت و در مواردی نیز ناممکن است. زیرا مردان همیشه در نظر آنان همان شاهزادگان ناجیاند و چیزی که در این میان همواره در فرهنگ ما مغفول مانده آن است که امکان دارد در بسیاری موارد مردان نیز به دلیل انسانبودن خود و محدودیتهای فکری، ذهنی، روانی، مالی و غیره- که میتواند برای هر انسانی پیش بیاید- قادر به حل معضل یا مسئلهای در خانواده نباشند و از این رو به بیعرضگی متهم میشوند؛ قصهای تکراری که در بسیاری از خانوادههای ایرانی خاصه در مراجعاتشان به مکانهایی مانند دادگاههای خانوادگی یا مشاوران روانشناس شنیده میشود. بنابراین پاسخ خورشید در تضاد با کلیشههای جنسیتیای قراردارد که در فرهنگ سنتی ما به زنان و مردان آموخته و بر روابط میان آنان حاکم است.
از سوی دیگر واکنش جمشید نیز در این بین جالب توجه است؛ او از این پاسخ سخت برآشفته میشود. زیرا وی نیز گرفتار همان کلیشه جنسیتیای است که فکر میکند باید به تنهایی بار مسئولیت آزادی خورشید به مثابه یک زن را به دوش بکشد و تنها از این رهگذر است که میتواند مالک او شود. از این رو پاسخ خورشید برای او نیز غیرقابل فهم بود و به درگیری لفظی میان آنان منجر شد و او را واداشت که به همه راههای سخت رفته پشت کند و درصدد بازگشت برآید و تلاشهای قبلیش را نادیده گرفته و عشقش به خورشید را زیر پا بگذارد. البته شاید بتوان آن پرسش تأثیر اختلاف طبقاتی در نگرش به امر رهاییبخشی جمشید را در این صحنه به گونهای دیگر پرسید که آیا تعلق جمشید به یک طبقه پایینتر بر نگاه او به این کلیشه جنسیتی و تردید بر عشقش نسبت به خورشید و پشت پا زدنش به او تأثیری دارد؟ آیا بر عکس تعلق خورشید به طبقه بالاتر بر نگاه ضد کلیشهای او مؤثر است؟ باز هم در پاسخ باید گفت اگرچه پژوهشهای اخیر نشان میدهند که تعلق طبقاتی و به تعبیری بوردیویی، برخورداری افراد از سرمایهها به ویژه سرمایههای فرهنگی و اجتماعی تأثیر زیادی بر نگرش آنان بر کلیشههای جنسیتی دارد، اما به طور قطع نمیتوان گفت که لزوماً تعلق به طبقات پایینتر به واکنشهای سنتیتر در مورد روابط جنسیتی منجر میشود. اما در این میان واکنش جمشید نشان میدهد که تربیت جنسیتی زن و مرد ایرانی بر مبنای عدم دخالت زن در مدیریت وضعیت و موقعیت خود بسیار ریشهدار و امری است که حتی از سوی مردان با وجود مشقاتی که بر آنان تحمیل کرده و میکند، کمتر مورد پذیرش است. البته این نوع نگاه دلایل پیچیدهای دارد که خود بخش بزرگ رقمزننده تاریخ روابط جنسیتی ماست و برای حل و فصل مشکلاتی که در دوران مدرن به وجود آورده ، باید تلاش کرد.
برای توضیح بیشتر باید گفت اگرچه این وضعیت در سالهای اخیر به دلیل حضور اجتماعی زنان و آمادهشدن بسترهای اجتماعیشدن بیش از پیش برای آنان در ورود به عرصههایی مانند تحصیلات عالی ، داشتن شغل و غیره تغییر کرده و باعث شده تا نوع دیگری از روابط جنسیتی میان زن و مرد ایرانی حاکم شود- که البته هنوز به درستی مورد شناخت واقع نشده و ابعاد مختلف و نوینی از رویکردهای اقتصادی، اجتماعی، روانی و غیره داشته- اما به دلیل کمترشناختهشدن آن، زمینهساز بسیاری از اختلافات میان زنان و مردان شده است. گذشته از این، به نظر میرسد هنوز تفکر سنتی واگذاری مسئولیت زن به مثابه یک انسان به مرد، با وجود مدرنشدن سبک زندگی زنان خود را در بسیاری موارد نشان میدهد و زنان درگیر نوعی سردرگمی و عدم درک از موقعیت خود از سوی خانواده، جامعه، مردان و حتی خود هستند. بنابراین در یک نگاه اجمالی میتوان گفت که جامعه نیز با اجتماعیشدن زنان همپا و همزمان پیش نرفته و زنان خود را موجوداتی در اصطلاح رانده و مانده تلقی میکنند. بنابراین به نظر میرسد یکی از دلایلی که چنین انیمیشینی نتوانست مخاطب زیادی جذب کند آن است که فیلمنامه نتوانسته است بین روایت قدیمیتر از عشق و روایت مورد نیاز نسل کنونی به یک تناسب معنایی مورد نیاز برسد. چه این که در اصل ماجرا هر دو سوی داستان شاهزادگانی از یک طبقه هستند و جنس موانع رسیدن آنان به یکدیگر در تفاوت زیادی با چیزی است که امروزه شاهد آن هستیم. به عبارتی در حال حاضر زنان نسل نوین شاید هم بخواهد هنوز بر مفهوم شاهزاده سوار بر اسب سفید تأکید کنند اما خود بهتر از هرکسی میدانند که امروز دیگر این موجود یک افسانه و قصه است و آن چه بر روابط جنسیتی تأثیرگذار است تفاوتهایی در طبقه، سرمایههای اجتماعی و فرهنگی، اختلافات سطوح شغلی، سنی و غیره میان زوجین است که هر یک تولیدکننده و مسبب پرسشهای زیاد و ابهامات فراوان در روابط جنسیتی به ویژه در میان جوانان شده و توانسته بر موقعیت مبهم آنان مؤثر بوده و این ابهامات را بیشتر کند. حالا به این ابهامات باید اضافه کرد که در شرایط کنونی و ارتقای وضعیت تحصیلی و به تبع آن شغلی زنان، موقعیتی مبهم پیش روی آنان ایجاد شده و با توجه به تردیدهای جدیتر مردان در رویآوردن به تحصیلات عالی و داشتن مشاغل رده بالا و تمایل آنان به کارهایی از قبیل فروشندگان بازاری و غیره، این موقعیت برای زنان دارای موقعیتهای بالاتر، مبهمتر میشود. بنابراین نیاز جامعه به طرح مسائلی از قبیل روابط جنسیتی در قالب داستانها و فیلمها و انیمیشنها نه یک سرگرمی که یک ضرورت است به شرط ارائه فضایی برای گفتگوی هرچه بیشتر در این باره است و همین مسئله پیش شرط موفقیت یک داستان تلقی میشود. بنابراین بازنگری و ارائه خوانش جدیدتر از ادبیات سنتی ما اگرچه یک ضرورت است، اما باید موقعیت جدید اجتماعی را نیز هرچه بیشتر لحاظ کند.