نوشتهی زیر ترجمهی بخش هشتم با عنوان «ساختارگرایی» از ترجمهی فصل دوم کتاب معروف «بدن و جامعه» اثر برایان.اس.ترنر است که به تدریج در همین وبگاه منتشر میشود. این کتاب که به مسئلهی بدن و جامعه پرداخته، به عنوان اولین اثر مستقل در حوزهی جامعهشناسی بدن(۱۹۸۴) شناخته میشود که متأسفانه به فارسی ترجمه نشده، اگرچه در بسیاری از منابع پژوهشی مانند پایاننامهها، مقالات و غیره به آن رفرنس داده شده و میشود.
در ادامه به ترجمهی بخش هشتم فصل دوم میپردازیم با این توضیح که بخشهای این ترجمه بر اساس عنوانهای این فصل پیش میروند و منتشر میشوند و فایل پی دی اف صفحههای کتاب به پیوست و بخشهای ترجمه شدهی قبلی نیز آمده است.
نوشتههای مرتبط
ساختارگرایی
در تئوری جامعهی مدرن، کار میشل فوکو که بدن انسان را در جایگاه معینی به عنوان موضوع معرفتی قرار می دهد، جایگاه برجستهای دارد. اهمیت بدن و میل در تفکر ساختارگرایی جدید مسئلهای شناخته شده است (Benoist, 1978)، اما در رویکرد فوکو به تحلیل تاریخی بدن اصرار ویژه وجود دارد. درک ایدههای وی مشکل است، اما یک موضوع مهم در دیدگاه وی آن است که بیشترین فلسفههای قراردادی و تئوریهای اجتماعی قدرت به نظر میرسد که میل را سرکوب میکنند، فوکو قدرت را به مثابه امری برسازنده و تولیدکننده مورد بحث قرار میدهد: میل به واسطهی قدرت/دانش به میان میآید. در حالیکه جوامع مدرن اغلب به وسیلهی سرکوب جنسی شناخته میشوند، در حقیقت سکسوالیتی پیوسته به وسیلهی گفتمان معاصر تولید و تعیین میشود در حالیکه تحت کنترل حرفهای پزشکی و روانپزشکی است. اراده به دانستن به دانش جنسی بدل شده است و بنابراین دانش مورد کنترل است، در نتیجه این کنترل، بدن جنسی موضوعی ویژه برای سیاست است. (Lemert and Gillan, 1982). پس بنابراین یک واقعیت بسیار متفاوت میان رویکردهدی مارکوزه و فوکو در ارتباط بین سرکوب و بازنمایی جنسی وجود دارد. برای مارکوزه، سرکوب جنسی در سرمایهداری واقعی است و بخشی از سرکوب امیال لیبیدویی است. در نزد فوکو بازنمایی جنسی یک اسطوره است و از رابطهی جنسی تا در واقع بدل شدن ابژه و تولید بیپایان گفتمان دانش- روانکاوی، جمعیتشناسی، زیستشناسی و علوم پزشکی- که هدفشان کنترل و هنجارکردن سکسوالیته است. دانش میل را در جهت کنترلش تولید کرد. در این راستا، فوکو از دام درمان میل به عنوان پدیدهای فراگیر در تاریخ دقیقن اجتناب میکند زیرا درمیان میل گفتمانهای تاریخی معینی تولید میکند. به هر حال همین مسئله در نظریهی فوکو ابهام ایجاد کرده است. در این زمان، بدن – برای مثال در تأثیر رشد جمعیتی بر تفکر علمی یا تحلیل وی بر تأثیر ادارهی زندان از طریق بدن- به عنوان یک نهاد واقعی درمان میشود. به نظر میرسد فوکو برای درمان بدن به مثابه یک واحد، جنبهای عینی از تاریخ انسانی در نظر میگیرد که در سراسر دورهها به شکل مستمر بوده است. این یک موقعیت است، به هر حال به وضوح در تقابل با دیدگاههای خود بر ناپیوستگیهای تاریخی و با بحثهای وی که بدن به وسیلهی گفتمان برساخته میشود، قرار دارد. بنابراین یک تفسیر از فوکو مدعی است که :
واضح است که فوکو با راهحل مرلوپونتی سازگار نیست.برای او بدن میل یک پدیده نیست ، یک بدن زیسته است. چیزی که موضوعیتی جسمی و ذهنی نیست، برای فوکو میل در بدن بیان نمیشود و نیز این که بدن از خلال میل زندگی نمیکند. (Lemert and Gillan, 1982: 105)
به بیان دیگر، فوکو همچنین معتقد بود که به جای شروعکردن با تحلیل ایدئولوژی، این امر میتواند مطالعهی مادیگرایانهتری برای اولین پرسش دربارهی بدن و تأثیر قدرت بر آن باشد. (Foucault, 1981: 139) به نظر میرسد چنین طرح مادیگرایانهای برای جسمانیت زندگی به طور جدی ظاهر شود. بدن چیست؟ پرسشی که در مرکز تفکر فوکو قرار دارد، اما پاسخ روشنی به آن داده نشد. ساختارگرایی فوکویی در یک سطح پاسخی برای عقلگرایی دکارتی است. به واسطهی تقسیم انسان به بدن و ذهن، دکارت یک مرحلهی مهم در تفکر غربی را بازنمایی میکند. انقلاب دکارتی به ذهن به عنوان تعریف شخص، منزلت با اولویتی بخشید( من میاندیشم، پس هستم) و تحت این اولویت بدن به سادگی یک ماشین شد. تا حدودی فوکو این وضعیت را با انکار هر مرکزیت سوژه (تفکر، سوژهی دکارتی) با درمان بدن به مثابه گفتمان مرکزیاش، وارونه میکند. پس از رد این سوژهی متعالی به عنوان تنها جایگزین جامعهی مدرن برای خدا یا منطق، به نظر میرسد فوکو داشتن بدن را به عنوان مرکز کنترل در تئوری اجتماعی بدل میکند. بنابراین بدن برای این تئوری مشکلساز است. به نظر میرسد اگر فوکو میخواهد برای نوشتن تاریخ گفتمان دربارهی بدن اقدام کند، آنکه چگونه بدن به طور نظری برساخته میشود و این نکته به ویژه زمانی انکار میشود که او مدعی است نمیتوان تاریخ ذهنیت را تولید کرد که:
بدنها تنها از خلال شیوهای که انسانها میفهمند و به آن معنی و ارزش میدهند، محاسبه میشود، اما یک تاریخ دربارهی بدنها شیوهای است که مادیترین و حیاتیترین شیوهها در آنها سرمایهگزاری میشود. (Foucault, 1981: 152)
تا حدودی بخشی از این کشکلان محصول تعهد قبلی به اپیستمولوژی مسائل دکارتی است و بنابراین این مشکلات ممکنست مصنوعی باشد. رد دکارتیسم، برای انکار بدنمندی طبیعی وجود و آگاهی انسانی ضروری نیست. بلکه برای پذیرش بدنمندی حیات انسانی، انکارنکردن این حقیقت که طبیعت بدن انسانی تأثیر فرهنگ و فعالیت تاریخی است، ضروری است. بدن دو بعد طبیعی و فرهنگی است.
ترجمههای بخشهای پیشین:
ترجمه کتاب «بدن و جامعه» – برایان.اس.ترنر- فصل دوم (۱)- بدنهای غایب
ترجمه کتاب «بدن و جامعه» – برایان.اس.ترنر- فصل دوم (۲)- خود
ترجمه کتاب «بدن و جامعه» – برایان.اس.ترنر- فصل دوم (۳)- میشل فوکو
ترجمه کتاب «بدن و جامعه» – برایان.اس.ترنر- فصل دوم (۴)- روح و جسم
ترجمه کتاب «بدن و جامعه» – برایان.اس.ترنر- فصل دوم (۵)- جامعهشناسی بدن
ترجمه کتاب «بدن و جامعه» – برایان.اس.ترنر- فصل دوم(۵)، جامعهشناسی بدن
ترجمه کتاب «بدن و جامعه» – برایان.اس.ترنر- فصل دوم(۶)، موقعیتهایی برای یک تئوری
ترجمه کتاب «بدن و جامعه» – برایان.اس.ترنر- فصل دوم(۷)، تئوری انتقادی
صفحهی شخصی نویسنده در انسانشناسی و فرهنگ:
ایمیل نویسنده: fsayyarpour@gmail.com
ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ»
فایل پیوست:۲۱۳۲۵