داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور
«بالارفتن» آدرنالین را عموماً با سوراخ کردن بدن پیوند میزنند و این امر به یک دگرگونی درونی مربوط میشود که با نفوذ در پوست ایجاد میگردد. تمثیل در اینجا به تجربهای اشاره دارد که جز در این کار محسوس نیست. «من احساس کردم آدرنالینام به شدت بالا رفته، حس میکردم حالت سیال به خود گرفتهام، تواناییام را از دست دادهام، حالت خوشی بود»(باد، دانشجوی پسر، ۳۰ ساله). «من واقعاً یک احساس خالص بالارفتن آدرنالین کردم. این وقتی بود که پوستم سوراخ شد. سرجایم خشکم زد. مثل آن بود که جایی به دنبال آدرنالین باشی، مثلاً در ورزشهای خطرناک و حاد، خطر سوراخشدن غیرقابل توصیف است، مثل پریدن با طناب کشداری که به پا بستهای در فضای خالیات مثل کسانی که بالای بلندی خودشان را به پایین پرتاب میکنند، آنها میگویند باید این کار را بکنی تا واقعاً بتوانی حسش کنی، بعد از سوراخ کردن بدنت یک احساس شدید آرامشدن به تو دست میدهد، یک خوشبختی عمیق، فکر نمیکنم هیچ احساسی بهتر از این وجود داشته باشد»(آلن، پسر ۲۹ساله). «وقتی بدنت سوراخ میشود، آدرنالینات بالا میرود، آدرنالین مثل مواد مخدر است و حتماً بدنت واکنش نشان خواهد داد، یک خشونت نسبت به آن انجام شده، اما خشونتی که واقعاً فکر میکنم نامطبوع باشد»(تیری).
نوشتههای مرتبط
برای بعضی دیگر، تمثیل ارگاسم گویاتر است: «او اول پوست مرا پشت بازویم سوراخ کرد، دردناک بود، سوزن را حس کردم، یک درد شدید، اما باعث اضطراب من نشد، انقباض نداشتم، یک مبادله کمابیش لذتبخش بود. بعد از او خواستم گونهام را سوراخ کند و اینجا بود که تعجب کردم. فقط حس کردم ضربهای به من وارد میشود، هیچ چیز دیگری نبود. خیلی عجیب است، چون حس میکنی که دیگری دارد درد میکشد. دو نقطه از بدنم سوراخ شده بود، اما وقتی سوزن را از بازویم بیرون کشیده بود که درد واقعاً شدیدی حس کردم، مثل اینکه آدرنالین بدنم یکدفعه بالا برود. فکر میکنم وقتی به من گفت مردم دنبال این هستند که بدنشان را سوراخ کنند و وقتی سوزن را بیرون میکشی احساس از هوشرفتن میکنند، مثل این است که وارد یک حالت دیگر میشوند، حالت یک آگاهی متفاوت. تو یک ضربه دردناک داری و بعد وقتی سوزن را بیرون میکشیم یک حس سبکی به تو دست میدهد، مثل یک ارگاسم، یک آرامش، واقعاً لذتبخش است(لتیسیا، دختر ۳۷ساله). پاسکال (پسر ۲۲ ساله، برقکار) روی بدنش انواع و اقسام نشانهها را زده است: سوراخکردن، تتو، زخمزدن. و او بر این نکته این کار همیشه از درد بیشتر است. درد را نباید به حساب آورد، حتی اگر سه برابر بیشتر بود». او در صحبتکردن از داغزدنهایی که بر بدنش انجام داده با هیجان میگوید: «درد داغزدن مثل ارگاسم است، من واقعاً این احساس را دارم … . فقط با این تفاوت که هیچ اتفاق فیزیکی [با فرد دیگری] نمیافتد اما درون آدم همان احساس به وجود میآید». اولیویه یک عکس از خودش را که آلن سولدویل گرفته تفسیر میکند و با یادآوری خاطرهاش احساس غمانگیزی پیدا میکند. «در انتهای زمانی که به نظر یک لحظه بیپایان تردید میآید، سوزن وارد گوشت و پوستت میشود و فریادت از درد بلند میشود. یک آن طوفانی در پوستت به وجود میآید که یه یک سعادت فراتررفتن از خودت میرسی.باد خشمگین درد از راه میرسد، گردباد آندومورفین که بسیار از دگرگونشدن آرام روح فاصله دارد، یک موج گرما از همه چیز بلند میشود و در آن درد، لذت، ترس و میل در هم آمیختهاند […] شاید کشف خود در جوهرش. ادراکی بیمانند و نهایی از واقعیت خشم یک بدن و یک روح».
«درد ذاتی که با دخالت در بدن به وجود میآید همراه با احساس وجود داشتن است: همراه با احساس واقعیبودن.
اینجاست که افسوس خوردن کسانی را که به اندازه کافی درد را تجربه نکردهاند درک میکنیم: «من از سوراخکردن بدنم راضی هستم، واقعیت را میگویم، اما درد نداشتم، شاید کمی مازوخیست باشم، اما به هر حال دلسرد شدم. دندانهایم را به هم میفشردم و در نهایت چندان چیزی حس نکردم. برای همین میخواهم یک بار دیگر این کار را بکنم، اما جایی که درد بیشتری ایجاد کند»(کریستین، پسر ۱۹ ساله، دانشجو). اما که از این کار سرخورده شده، فکر میکند که جایی که بقیه توانستهاند یک حس عمیق را درک کنند، او در آستانه این حس مانده است.
عملکردهای تغییر خود چه برای زیبایی و چه برای معنویت اغلب به این نکته اشاره میکنند که «اگر دردی نداشته باشی چیزی هم به دست نمیآوری» و این به شعاری اساسی برای عملکردهای رادیکال خودشناسی تبدیل شده است. البته درد، همیشه مورد تمایل نیست و برخی از افراد به آن به عنوان راهی ناگزیر اما سخت برای رسیدن به هدف نگاه میکنند. در این حالت باید دندانها را به هم فشرد و درد را تحمل کرد و دانست که سوراخکردن یا تتوکردن به این بها به دست میآید(کلر، دختر ۲۲ ساله). خاطره تلخ سوراخکردن زبانش را که اصلاً چیزی نبود که تصور میکرد به یاد میآورد: «زبان من به شدت باد کرده بود، نه میتوانستم حرف بزنم، نه غذا بخورم، نه دوستم را ببوسم، بدترین هفته زندگیام بود. اگر کسی به من گفته بود که این کار آنقدر درد دارد فکر نمیکنم طرفش میرفتم. واقعاً درد کشیدم و دائم بدتر میشد(ژان کلود، پسر ۲۰ ساله، دانشجو). هم از ساعتهای طولانی تتو که مجبور به تحمل درد بود صحبت میکند: «دائم فریاد میکشیدم» (استفانی، دختر ۲۱ ساله، دانشجو). «آنقدر درد داشتم که به هیچ چیز فکر نمیکردم» (اولیویه، پسر ۲۲ ساله). اما اغلب درد به عنوان یک پدیده همراهیکننده ضروری برای تغییر بدن به حساب میآید.