پیش از این در دو یادداشت به موضوع دروغ و آسیبهای اجتماعی آن پرداختهایم (۱). به همین دلیل در این نوشته بر آن هستیم به یکی از اشکال مدرن «دروغ سازمان یافته» و برساختهای اجتماعی که میتوان از فرایند دروغ به آن رسید، اشاره کنیم. این پدیده که خود ریشه در باورهای خرافی و رفتارهای آسیبزایی که عموما آنها را «شایعه» مینامیم، دارد، در سالهای اخیر رشد بسیار زیادی کرده است. زیرا در روند افول دموکراسی که در حال حاضر در جهان شاهدش هستیم، نقشی مهم ایفا میکند. پوپولیسمهای جدید به صورت گسترده و نظاممند از این پدیده یعنی از «نظریه توطئه» بهره میبرند و در این راه دقیقا در مسیری حرکت میکنند که از قرن نوزده و به ویژه در قرن بیستم دیکتاتوریها و دولتهای توتالیتر به شدت و با بهای سنگین انسانی از آن بهره بردهاند.
بسیاری از ایرانیان با یک نظریه توطئه ریشهدار و درونیشده، حتی در میان نخبگان آشنا هستند: نظریهای که در جمله معروف «همه چیز زیر سر انگلیسیهاست» خلاصه میشود و رُمان زیبای ایرج پزشکزاد «دائیجان ناپلئون» با الهامگیری از آن ساخته شد. رُمانی که چنان – از جمله با سریال ناصر تقوایی- محبوبیت مردمی پیدا کرد که در زبان فارسی امروز ما واژه «دائیجان ناپلئونیسم» را به مثابه معادلی برای نظریه توطئه داریم. اما این تنها یکی از دروغهای سازمانیافتهای است که در تاریخ معاصر ایران وجود دارد. درباره کودتای ۲۸ مرداد برغم آنکه آمریکا و انگلستان خود رسما مسئولیت آن را پذیرفته و اسنادش را نیز منتشر کردهاند، هنوز نظریهپردازان توطئه از دست داشتن مرحوم مصدق در آن و یا اصولا نبود یک کودتا سخن میگویند. در کشورهای دیگر نیز از اروپا تا آمریکا این نظریهها علیه یهودیان، علیه فراماسونها، علیه انقلاب فرانسه، علیه سیاهپوستان و… به صورت دائم تکرار شده است. تا چند سال پیش هنوز عدهای بر آن بودند که آدولف هیتلر زنده است و در جایی در آمریکالی لاتین زندگی میکند. در دو سالی که از ریاست جمهوری دونالد ترامپ میگذرد توطئه پردازان به شدت تقویت شدهاند و نظریههایی از جمله عدم تولد باراک اوباما رئیس جمهور پیشین آمریکا و مسلمان بودن وی گرفته تا سازمانیافتگی شبکه گستردهای در پورنوگرافی کودکان به وسیله حزب دموکرات و در این اواخر نظریه قلابی بودن ارسال بمبهای پستی به مخالفان ترامپ که گروهی از توطئهگرایان این کار را به دموکراتها نسبت دادند، برخی از چنین نظریههایی هستند.
نوشتههای مرتبط
اما پرسشی که میتواند برای ما مطرح باشد آن است که چگونه یک دروغ قابل تبدیل شدن به یک نظریه توطئه است؟ و اینکه در یک نظریه توطئه کدام سوی ماجرا اهمیت بیشتری دارد: سازندگان این نظریه و یا دنبال کنندگان آن و البته اینکه سازوکارهای این تبدیل چیست؟ نخستین پرسش آن است که آیا هر دروغی را میتوان به یک نظریه توطئه تبدیل کرد؟ پاسخ این پرسش، بیشک منفی است. نه تنها چنین چیزی ممکن نیست، بلکه حتی میزانی که دروغ قابلیت تبدیل شدن به نظریه دارد، از یک دروغ به دروغ دیگر متفاوت است. مطالعات تاریخی به ما نشان میدهند که موفقترین نظریههای توطئه زمانی قابل تحقق هستند که درون دروغ، میزان ولو اندکی از حقیقت وجود داشته باشد و جامعه هدف ِ نظریه، باوری واقعی یا اسطورهای به این دروغ داشته باشد که با شکل گرفتن نظریه بتوان آن را تقویت و ریشهدار و درونی کرد. برای نمونه، مسلمان بودن و عدم تولد اوباما در آمریکا اینکه نام میانی اوباما، «حسین» است(«باراک حسین اوباما») اینکه او سیاهپوست و مادربزرگش ساکن کنیا بوده است، اینکه برای جامعهای با میزان بالایی از نژادپرستی، انتخاب یک رئیس جمهور سیاهپوست، غیرقابل تحمل و باورکردنی نبوده، برخی از دلایلی هستند که نظریه توطئه مزبور را باورپذیر میکرد. در مورد خود ما و نظریه «قدرت مطلق انگلیسیها» بدون شک، حضور طولانی مدت و قدرتمند این کشور در قرن نوزده و بیستم در ایران، توطئههای این کشور علیه کشور ما، سازمانهای مختلف پلیسی و اطلاعاتی آن و مستعمرات بسیار بزرگش و همچنین دستگاههای رسانهای قدرتمند آن، از جمله دلایل باورپذیری نظریه توطئه بودند.
اما در سازوکار تبدیل یک دروغ به یک نظریه توطئه باید توجه داشت که بخش بزرگی از پذرفتنیشدن نظریه به موقعیت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعهای برمی گردد که نظریه برای آن مطرح میشود. در نظریه غیرآمریکایی بودن اوباما، بیشترین باور در نزد مردان سفیدپوست کم درآمد و فاقد تحصیلات بالا و سطح پایین سرمایه فرهنگی، مشاهده شد؛ و همین امر را نیز در مورد نظریه شبکه پورنوگرافی کلینتون دیدیم. با وجود این، باز هم بر اساس تجربه تاریخی و از جمله در کشور خود ما میتوان ادعا کرد که با قدیمی شدن و ماندگاری یک نظریه توطئه که ممکن است دلایلی کاملا سودجویانه داشته باشد، یعنی افرادی به سودشان باشد که به این دروغ و نظریه دامن بزنند، و یا به دلیل مستاصل شدن یک جامعه در یافتن راه حلها و پاسخهایی که برای درک یک پدیده دارد، نتیجه، آمادگی آن جامعه برای پذیرش راه حلهای حاضر و آماده، ممکن است حتی در بین نخبگان و افراد تحصیلکرده آن، ممکن باشد و شاهد گسترش یافتن یک نظریه توطئه باشیم. مورد ِ قدرت شکست ناپذیر انگلیسیها در کشور ما، از نمونههای این قضیه است. نکته اخیر یعنی استیصال در گرهگشایی از یک پدیده فهمناپذیر، اهمیت زیادی دارد، زیرا اصولا نظریه توطئه را میتوان ارائه پاسخ یا پاسخهایی ساده و به سرعت قابل درک در برابر پدیدهها و رویدادهای تاریخی بسیار پیچیده دانست که البته اغلب با اهداف سودجویانه سیاسی یا اجتماعی آگاهانه انجام میگیرد. وقتی انقلاب فرانسه اتفاق افتاد یعنی در سال ۱۷۸۹، تعداد دادههایی که در ایجاد آن شکل داشتند بی نهایت بود و اغلب این دادهها نیز تا بیش از صد سال پس از این واقعه بزرگ تاریخی برای هیچ کسی روشن نبودند. به همین دلیل است که نخستین تحلیلهای بسیار جامع و عمیق و دقیق از انقلاب را به قلم اندیشمندانی چون فرانسوا فوره و مونا اوزوف و دیگران از دهه ۱۹۹۰ یعنی تقریبا دویست سال بعد از انقلاب میتوانیم بخوانیم. امروز است که این دو اندیشمند میتوانند «فرهنگ انتقادی انقلاب فرانسه» (۱۹۹۲) را منتشر کنند. اما برغم رودررویی با چنین پدیده پیچیدهای که همه زوایای آن تنها دویست سال بعد، هنوز کاملا روشن نیست، میبینیم که یکی از نخستین نظریههای توطئه در تاریخ جدید در سال ۱۷۹۸ یعنی کمتر از ده سال پس از انقلاب، در کتابی با عنوان «خاطراتی برای تاریخ ژاکوبنیسم» به قلم کشیشی به نام اوگوستن باروئل مطرح شد که در آن ادعا میشد انقلاب در واقع یک «کودتا» و یک «توطئه» بوده است که در همکاری میان فراماسونهای فرانسوی و یک انجمن مخفی روشنگران در باویر آلمان، سازمان داده شده است!
حال میتوانیم از خود بپرسیم: چرا نظریهای همچون نظریه باروئل در فرانسه هرگز ارزش چندانی نیافت و کمتر کسی این نام را می شناسد؟ اما نظریه «توطئه انگلیسیها» و یا «خیانت مصدق» و البته «توطئه آمریکا علیه شاه در انقلاب ۱۳۵۷» در نزد ایرانیان موفقیت بیشتری داشتهاند؟ در اینجا به نظر من باید میان سه پدیده که هر سه پایههای اجتماعی دارند و نتیجه آنها میتواند به قدرتمندی نظریههای توطئه کمک کند، پیوند برقرارکنیم: نخست پدیده دروغ و ریا در یک جامعه ؛ دوم پدیده سودجویی و فرصتطلبی از جمله و به خصوص در نزد نخبگان و روشنفکران یک جامعه و سوم پدیده اسطورههای گذشتههای طلایی. این سه پدیده در تاریخ ما به طور خاص در دوره معاصر با یکدیگر ترکیب نامیمونی پیدا کردهاند. هم از این روست که میبینیم چطور یک دروغ یا شایعه، یا حتی یک عدم دقت و سطحی اندیشیدن، میتواند منشاء اسطورههایی عجیب و غریب شده و سپس خود به یک نظریه توطئه بیانجامد که به صورت گستردهای در یک جامعه رشد کند. مثالی بیاوریم: اسطوره «گذشته طلایی ایران» در دوران باستان، واکننشی متاخر بود که در ابتدای دوره پهلوی اول برای ساختن دولت ملی روی مدل فرانسوی در برابر «گذشته طلایی یونان» ساخته شد که از اسطورههای بزرگ اروپای معاصر است. در هر دو مورد، ما با بیدقتیهای آماتوری در تعریف و شناخت تاریخ روبرو هستیم: در ایران باستان ما نه با یک معجزه بلکه در دوره های خاصی با سازمان یافتگی بینظیر سیاسی در زمینه کشورداری بر پهنهای بزرگ و بدون استفاده از نظام بردهداری به مثابه نظام مرکزی روبرو هستیم (عمدتا در دوره هخامنشی و دوره اولیه ساسانی) . در یونان باستان نیز در دورانی نسبتا کوتاه (عمدتا قرن پنجم و چهارم پیش از میلاد) و با تمرکز بر برخی از شهرهای آن، به ویژه آتن، با تراکم شگفتانگیزی از اندیشه و فلسفه و دانش. امروز تاریخ شناسی جدید در هر دو مورد ریشههای بینالنهرینی و به خصوص آشوری را ردیابی میکند و بحثها به آن سو رفتهاند. اما سوای این مباحث تخصصی. اسطوره ایران باستان طلایی، منشائی شد برای ساختن اسطوره ودروغ بزرگی به نام «دروازههای تمدن بزرگ» در دوره پهلوی دوم که صرفا در یک دوره کوتاه مدت (حدود ۱۵ سال) به معنای ثروت زیادی در کشور که درآمدهای نفتی سرسام آوری وارد سیستم شدند و همان نیز یکی از دلایل اصلی انقلاب و فروپاشی اجتماعی شد. از این اسطورهها، نظریه توطئهای شکل گرفت که دلیل انقلاب در ایران دهه هفتاد شمسی را رسیدن کشور و قدرت سیاسی آن به «رقیبی جدی» برای قدرتهای بزرگ غربی میدانست که ظاهرا سبب شده بودند بر اساس یک برنامه سازمان یافته، شاه (برغم میل خود او) از قدرت کنار گذاشته شود. این دروغ بزرگ تا امروز در نزد برخی از نخبگان فکری با سرمایه فرهنگی ایران (گاه به صورت خودانگیخته و گاه به صورت فرصت طلبانه) تکرار میشود و به همین دلیل نیز ما هنوز نتوانستهایم پس از گذشت بیش از صد سال از انقلاب مشروطه (۱۹۰۶) دلایل ناکمی کشور خود را در رسیدن به یک مدرنیته پایدار و دموکراتیک درک کنیم.
می بینیم که دروغها، ولی دروغ های کوچک میتوانند منشا رویدادهایی بزرگ شوند که سرنوشت یک کشور و یک مردم را برای همیشه دگرگون کنند. تاریخ جنگ های جهانی اول و دوم و از آن بیشتر تاریخ جنگهای پیش و پس از آن در کشورهای جهان سوم اغلب ما را به دروغهایی میکشاندند که در روند آسیبزده یک جامعه و در نبود اعتماد اجتماعی و اخلاق مدنی، ممکن است به نظریههای توطئه ویرانگر منجر شوند. امروز شاهد آن هستیم که از یک سو گروههای نژادپرست ایرانی ریشه خود را در دروغی به نام «نژاد اصیل آریایی» و «خون پاک ایرانی» که نظریههایی فاشیستی هستند، مییابند و بر این اساس دائما از توطئهای سخن میگویند که برای تجزیه ایران و از میان بردن ایران و تبدیل «ایران» به «ایرانستان» (به نقل از محمد رضا شاه) استناد میکند. اما در همین حال «پان»های قومی یعنی ناسیونالیستهای قومگرای ما نیز اغلب بر اساس مدلی که در ملی گرایی مرکزی دیدهاند، در تلاش برای ساختن و پرداختن یک تاریخ طولانی واساطیری برای خود هستند با قهرمانان و رویدادها و پیروزیهای بزرگ تاریخی. این گروهها نیز مدعی هستند که ناسیونالیسم مرکزی توطئهای در سر دارد که زبان و فرهنگ و حتی خود آنها را از میان ببرد و باید به همین دلیل با تمام قوا در برابرش ایستاد. هر دو گروه در پی آن هستند که هم یک «گذشته طلایی» برای خود دست و پا کنند و هم یک «سرنوشت مشترک» برای مردمانی که در بسیاری موارد حتی در کوچکترین رفتارهای عادی زندگی نیز نمیتوانند با یکدیگر همسازی داشته باشند. و روشن است زمانی که ما صرف تبدیل این دروغ های بزرگ به نظریههای توطئه میکنیم زمانی است که برای ساختن وضعیت بهتری برای خود و فرزندانمان از دست میدهیم.
در آنچه گفته شد میتوان بروشنی دید که دروغ از جنس دروغهای روزمرهای که یا به عمد یا به سهو در زندگی ما وارد میشوند، آنقدر خطرناک نیستند که دروغ هایی که قابلیت تبدیل شدن به نظریههای توضیح دهنده وضعیت ما و مشکلاتمان را دارند. هیچ یک از این مشکلات در جهان امروز نیست که دارای پیچیدگی بسیار بالایی نباشد و هرگاه با نظری یا نظریهای روبرو شدیم که به گمانمان پاسخی حاضر و آماده و صریح و روشن و به سادگی قابل دسترسی برای حل این مشکلات به ما عرضه میکند و آن را کاملا «بدیهی» نیز ارزیابی میکند، میتوانیم تقریبا مطمئن باشیم هراندازه این راه حل «بدیهیتر» به نظر بیاید، از واقعیت دورتر است و جایگاهی خطرناک تر در میان نظریههای توطئه دارد.
آذر ۱۳۹۷
مجله کرگدن
۱- نگاه کنید به دو مطلب «دروع به مثابه سازوکار اجتماعی» و «انسانشناسی آسیبهای روزمره: دروغ»