بخش بیست و ششم: دگردیسی درد
اگر درد ِ ناشی از یک بیماری یا پی آمدهای یک حادثه ، دچار دگردیسی شود این روند در جهت بهتر یا بدتر شدن خواهد بود. شکی نیست که درد، پس از آنکه پشت سرگذاشته شد، صرفا نوعی یادآوری نسبت به هستی است گونه ای از آنچه باید در جمله معروف «به یاد داشته باش که باید بمیری» [ پانویس: جمله ای در تاریخ مسیحیت به لاتین memento mori ت. م.] ببینیم. بسیاری از بیماران بر آن هستند که دوره درد خود را به مثابه آگاهی یافتن نسبت به شانس خویش نسبت به تجدید زندگی شان، تجربه کرده اند. این بیماران، می گویند: حال که تجربه درد را پشت سر گذاشته اند، از آن درس گرفته اند. خروج از رنج و درد دارای نوعی فضیلت است که خویشتن را تغییر می دهد. این خروج به ما شکنندگی مان را یادآوری می کند و از همین رو انگیزه ای می دهد که با شور بیشتری زندگی مان را تجدید کنیم. ساموئل پپیز(Samuel Pepys) دانشجوی کمبریج، که همچون مونتنی دچار بیماری سنگ کلیه است تا زمانی که حاضر به پذیرش یک جراحی اغلب کشنده و به شدت دردناک(زیرا در آن زمان از بیهوشی استفاده نمی شد) نشود از آن رنج می برد. یک روز در سال ۱۶۵۸، در حالی که چهار مرد قوی هیکل او را محکم رفته اند، یک سنگ نسبتا بزرگ از مجرای ادرار او خارج می شود. پپیز، پس از بهبودی جعبه ای درست می کند تا آن سنگ را به نمایش بگذارد. او هر سال در روز رهایی خود از درد دوستان و بیماران پیشین را برای جشن دعوت می کرد. در آن روز، هر کسی سنگ های خود را به همراه می آورد و سنگ ها دست به دست می شد و همه به هیجان می آمدند. جراحی به نام اولیه (Hollier) که پپیز را عمل کرده بود، در همان سال بیست و چهار نفر دیگر را نیز از درد نجات داده بود. اما سپس چهار بیمار در نتیجه عمل می میرند زیرا ابزارهای جراحی عفونی بودند و در آن دوره نسبت به این مساله شناختی وجود نداشت (Selzer, 1982, 75-76).
نوشتههای مرتبط
بدون تردید، دغدغه رنج، گاه تلخی و نفرتی طولانی مدتی بر جای می گذارد، اما گاه نیز برعکس این خاطره میان افراد ایجاد نزدیکی می کند. آنها تجربه خود را همچون درک شکنندگی و قابلیت تغییر می بینند: « زندگی یک مبادله است؛ اگر با دست و دلبازی خود را وقف آن کنی، با دست و دلبازی نیز از آن نصیبت خواهد شد. پس از تحمل درد بهتر می فهمی که رنج دیگر چه معنایی دارد، اما اگر خود تجربه مشابهی نداشتی نمی توانستی آن را درک کنی. پس از تجربه درد، بیشتر می توانی دیگران را درک کنی. » (ماری، ۷۱ ساله)
اما برای کسانی که هنوز درد می کشند، تغییر خویش، اغلب نوعی از دست دادن خود است، یعنی اینکه تا زمانی که به آرامش نرسد، نمی تواند خودش باشد. رنج سبب رفتارهایی از نومیدی و انفعال می شود که هر نوع اعتماد به نفس را از شخص سلب می کند. نانسی شپر هیوج (N.Scheper-Hughes) (1992) صحنه هایی از گرسنگی فقرای منطقه بوم ژزوس د ماتا (Bom Jesus de mata) در ایالت رسیف (Recife) برزیل را تشریح می کند. مادرانی که از گرسنگی از پای درآمده اند و از عهده یافتن منبعی برای غذا دادن بر نمی آیند، با نومیدی از این موقعیت بی راه حل، نوزادان خود را به حال خویش رها می کنند تا از گرسنگی بمیرند. فقرای شهر و اطراف آن شورشی نیستند و موقعیت فاجعه بار خویش را می پذیرند و آن را به حساب ناتوانی شان می گذارند. درد سبب می شود که افراد از خودشان بگریزند و تجربه ای است که به انفراد و انفعال می انجامد. اما گاه نیز پیش می آید که زندگی به اوجی از قدرت می رسد که در برابر تخریب درد تن نمی دهد و به بیمار قدرت می بخشد. مثلا برای یک بیمار به نام کلر مارن (Claire Marin) که بیماری او را در مدتی طولانی درون موقعیت درد آور بحرانی فرو برده بود، درد نوعی اجبار برای زندگی کردن بیشتر به شمار می آمد: «درد هستی مرا تشدید می کند، مرا وا می دارد که به فلسفه غنیمت دانستن دم باور بیاورم، دمی که باید پربار، قدرتمند و کامل باشد. درد به زندگی ما ، گونه ای از حضور با درد زنده را تحمیل می کند: اینکه احساس هایمان را تقویت کنیم، روابطمان با دیگران را تشدید کنیم، منتطر نمانیم» (marin, 2008, 9).
آنچه ما را تخریب نمی کند، گاه ما را قوی تر می کند اما گاه کشنده تر است. و از همین جا است که گروهی از بیماران رضایت می دهند که زیر اعمال جراحی موسوم به خطرناک قرار بگیرند زیرا این اعمال برای بیمارانی که به شدت تخریب شده اند، به نوعی معجزه شباهت دارد (Le Breton, 2007) . برای این بیماران، احساس آن است که اگر چنین اعمالی با شکست روبرو شوند اهمیتی ندارد زیرا هستی معنای خودش را از دست داده است.
ریمون گرن کمی پیش از مرگش می پرسید: « چگونه چشم انداز این عمل، ممکن است مرا مضطرب کند؟ در حالی که چنین درد می کشم. زندگی من در حال حاضر بیش از آن دردناک است که خواسته باشم مسرت از دست دادنش را بخورم. هر چه بر سر من بیاید- حتی بدترین چیزها- بازهم از وضعیت الانم بهتر است. بنابراین من به طور کامل به آینده فکر می کنم» (۱) چنین احساس درد و از دست رفتن زندگی است که بیماران را وامی دارد اعمال جراحی سخت و خطرناک را بپذیرند زیرا برای آنها این آخرین شانس است.