پژوهشهای فرهنگی مدرن در ایران
الف. توزیع قدرت شبه فئودالی و مقدمات ظهور «رضا شاه»
«روشنفکران جوان ما به آسانی قادر به فهم دوره پادشاهی رضا شاه نبوده و بنابراین شاید نتوانند در این باره داوری کنند ،(…) چون جوانتر از آن هستند که اوضاع پر آشوب و هرج و مرجی را که منجر به ظهور مستبدی مانند رضا شاه شده بود ، به یاد آورند» ( ۱ ) ، این سخنی است که احمد کسروی ( حقوق دان و تاریخ نویس) در سال ۱۳۲۱، یعنی یک سال پس از استعفای اجباری «رضا شاه» ، ـ در جریان محاکمه افسران امنیتیِ وابسته به حکومت خودکامه و استبدادی رضا پهلوی ـ ، به زبان آورد. گفته ای هوشمندانه و اثر گذار که تماماً تأکیدی است بر انضمامی بودن شرایط اجتماعی و سیاسیِ مقاطع مختلف تاریخی. فراخواندن افقی از سپهر تاریخیِ موقعیت و یا وضعیتی مشخص از میان انبوه موقعیت ها و وضعیتهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی تاریخ ایران . اما این «اوضاع پر آشوب و هرج و مرجی» که کسروی از آن یاد میکند، و جوانترهای زمانه خود را نسبت بدان نا آشنا می داند، اینگونه نیست که تا ابد «نا آشنا» و «غیر قابل درک» (بخوانیم بیگانه) باقی بماند. چرا که با توجه به نظریه «امتزاج افق» های گادامر، به محض آنکه «متن»ی در معرض پرسش قرار گیرد، خود به خود، دیالوگ تاریخی، با متن برقرار میگردد و بدین ترتیب تا زمانی که پرسش و پاسخ برقرار باشد، وضعیت اجتماعی و سیاسیِ افق مورد پرسش ، به تدریج آشکار میشود؛ منتها در منظری جدید؛ چرا که خودِ «عرصه ظهورِ» آن، به دلیلِ نفس «رابطه مندی»اش ، به نوبه خویش تاریخی و اجتماعی است؛ به بیانی همواره قرار گرفته در «موقعیت» و یا «وضعیت»ی خاص است؛ چیزی که به طور نسبی، «مشخص» اش میسازد و حد و حدود و یا نحوه تأویل و تفسیر متن را تعیین میکند. که البته به لحاظ علم هرمنوتیک، لازم است ویژگیِ سیّال و انعطاف را نیز به این «مجموعه شرایط» اضافه کنیم. پس با مجموعه شرایطی مواجه ایم که همراه با پیش فهم های راوی (به جای مؤلف)، سازنده ی «روایت»های مختلف است .
بنابراین، بر همین اساس است که امروز (بعد از چیزی حدود یک قرن)، یعنی در آخرین سالهای قرن چهارده خورشیدی (۱۳۹۷)، با توجه به تجربیات زیسته، و داده های مختلف تاریخی می توانیم به باز خوانی شرایطی اقدام کنیم که باعث شد تا سردار سپه (رضاخان) به قدرت برسد و یا در زمانی بعدتر، از قدرت خلع و به تبعید فرستاده شود.
همانگونه که در انتهای بحث سوم گفتیم (: روشنفکران و روحانیان ، از اتحاد تا ستیز) ، از لحظه ای که برخی از مشروطه خواهانِ به شدت رادیکال، تصمیم گرفتند تا جهت حل مسائل و مشکلاتی که مخالفان شان (مشروعه طلبان)، پیش روی «نهضت مشروطه» ی مبتنی بر «مجلس شورای ملی» میگذاشتند، متوسل به ترور شوند ، عرصه خشونت، به روی نهضتِ مشروطه گشوده شد؛ و به دنبال آن خشونت های تلافی جویانه ای رقم زده شد که از سوی سلطنت طلبان و مرتجعین و همچنین مشروطه طلبان مشروعه خواه شکل گرفت . و تأثیرش مستقیم بر توده های نا آگاه و فقیران شهری، به مثابه سلاحی انفجاری بود که میشد به آسانی آنها را بر علیه مشروطه خواهان و اصلاح طلبان بشورانند و در نهایت دیدیم که با فرمان محمد علی شاه و همراهی مرتجعینِ درباری مجلس تعطیل شد.
و بدین ترتیب به دور جدیدی از بحرانهای سیاسی و اجتماعی نهضت مشروطه دامن زده شد . اکنون جنگ داخلی در برخی از شهرها، زندگی روزمره را دستخوش خود کرد و بر بار ناامنی و بی ثباتی افزود . تهران به تصرف ارتش مزدور قزاق و حامیان مرتجع محمد علی شاه درآمد. هر چند که سرانجامِ این جنگ ، چنانچه غالباً روایت میشود، به پیروزی مبارزین مشروطه طلبی ختم میشود که از سوی نیروهای مجاهد گیلانی و بختیاری، تهران را ـ که تحت سلطه نیروهای مدافع محمدعلی شاه درآمده بودـ ، فتح کردند. اما واقعیت امر این است که این پیروزی ، حتی با وجود عقب راندن قزاق ها و فرار محمد علی شاه به سفارت روسیه و یا علارغم افتتاح مجلس دوم در سال ۱۲۸۸ خورشیدی ( ۱۹۰۹ میلادی)، نمی توانست مترادف با پیروزی مشروطیت باشد. زیرا «در اواسط سال ۱۲۸۸ /۱۹۱۰ ، نمایندگان مجلس به دو دسته رقیب تقسیم شده بودند که هواداران مسلح آنها میخواستند خیابانهای تهران را به میدان نبرد خونین تبدیل کنند» ( ۲ ) ، که این خود به معنای خطر و تهدید جنگِ داخلیِ دیگری بود که منتهی این بار میان خود اصلاح طلبان سرگرفته بود و ظاهراً عمده ترین اختلافات و کشمکش ها را در دو جبهه اعتدالیون و دموکراتها میبینیم؛ تجربه نشان داده که نزاعهایی از این قبیل، معمولا بعد از انقلابهای خونین صورت میگیرد . به معنای دقیق تر ، پس از جنگ داخلی بین محمدعلی شاه (در دوران استبداد صغیر) و نیروهای مشروطه خواه. که البته خود استبداد صغیر ، میتوانست پیامد ترورهای به اصطلاح انقلابی باشد. به هر حال پیروزی نیروهای مشروطه خواه در جنگ داخلی با محمد علی شاه و استبداد صغیرش، به معنای خاتمه ی «خشونت»ها نبود. بلکه برعکس، سرآغاز خشونتهایی بود که لحظه به لحظه بیشتر در باتلاق ستیز و نابردباریِ طبقاتی فرو میرفت. چرا که پس از به اصطلاح «پیروزی» بر حکومت قاجار ، و اعلام سلطنت به نام احمد شاه ۱۲ ساله (ی فاقد قدرت) توسط مجلسِ عالی رجال و بزرگان دولت مشروطه، اکنون نوبت به «تصفیه»های درونی در بین جناحهای مختلف مشروطیت رسیده بود و هر کدام آماده بودند تا یکدیگر را از عرصه قدرت و ثروت (منابع) کشور بیرون برانند. از اینرو «تصفیه» پشت «تصفیه» صورت میگرفت و دولت از پی دولت سقوط میکرد. چرا که نیروهای متحدی که تا قبل از فرمان و پیروزی نهضت مشروطه در عهد مظفرالدین شاه، برای بیرون راندن ارتجاع قاجار همسنگر یکدیگر بودند، پس از اطمینان از شکست قاجار، به عوض اینکه در اندیشه دولتی نیرومند با ساز و کار «پارلمانی» باشند، به جان یکدیگر افتاده و همچون شیوه «مستبدانه قجری» به نفی و تصفیه «دیگریِ متفاوت» از خود برخاستند. زیرا به لحاظ طبقاتی وابستگی های متفاوتی از یکدیگر داشتند و در عین حال قدرت و ثروت را تنها برای خود میخواستند؛ رفتار سیاسی ای که بیانگرِ بی تجربگی سیاسی شان بود : این موضوع مهم که به لحاظ عملی، هنوز نیاموخته بودند که لازمه اعتقادات دموکراتیک و آزادیخواهانه، تحمل «دیگری متفاوت» و «توزیع قدرت» است از اینرو بی اعتناء به آرمانهای آزادی خواهانه و ضد انحصارگرایانه ای عمل میکردند که هنگام ستیز با ارتجاع قاجاری، ظاهراً برایش جنگیده بودند؛ حال آنکه پس از پیروزی به رفتار و باورهای خشونت آمیزی روی آورده بودند که آنها را تا حد مسلح شدن در مقابل یکدیگر قرار میداد. و بدین ترتیب به طور مستقیم به «دولت» و یا بهتر است بگوییم حکومت مرکزی، بیشترین ضربه را وارد میکردند. زیرا اندیشه غیر دموکراتیکِ تصاحب تمام و کمال قدرت و ثروت ، آنها را وادار میکرد ، تا در عوضِ تلاش برای استحکام دولت و حکومت ، آنرا دچار آشوب و تفرقه کنند. چیزی که مسیر ضعف و ناتوانی را به روی آن باز میکرد . آدمیت می نویسد:
«دو دستگی و رقابت میان دو سردار فاتح تهران (سپهدار رئیس الوزرا و سردار اسعد وزیر جنگ یا وزیر داخله) ادامه داشت؛ در پارلمان دو فرقه اعتدالی و دموکرات و چند دسته دیگر [اتفاق و ترقی؛ و نیز عناصر منفرد بی طرف] در کار بودند؛ سردار ملی و سالار ملی [ستارخان و باقرخان] هم که از تبریز به پایتخت آمدند و مورد استقبال کم نظیر مردم قرار گرفتند بر آن عوامل سیاسی افزوده شدند؛ جماعتِ “مجاهدین” هم که اصالت سابق خود را تا اندازه ای از دست داده بود، عنصر سیاسی مؤثری به شمار می رفت؛ سیاست روس و انگلیس هم جای همیشگی خود را داشت. اوضاع عمومی سیاسی، حاصل برخورد مجموع آن عوامل بود (…)؛ از کژهای آن وضع پارلمانی این بود که کار همه آن فرقه ها و گروهها به ائتلاف ، بلکه بیشتر به بست و بند سیاسی می گذشت. آن ائتلاف های بی ثبات و بند و بست های نااصولی، پایه دولت ها را سست می گردانید و هیئت های دولت را در معرض تغیرِ پی در پی قرار می داد. و گاه بحران سیاسی بروز می کرد. فرقه دموکرات، خود در آن احوالِ عمومی مسئولیت مستقیم داشت. در جهت قدرت طلبی بدین دلخوش داشت که اولاً دستگاه نظمیه را زیر نفوذ خود بگیرد. ثانیاً در هر هیأت دولتی که تشکیل می گردید، یکی دو تن به حمایت آن وزارت برسند (…). سپهدار و فرقه اعتدالی و مجاهدین معزالسلطانی در معنی جبهه واحدی داشتند. به علاوه سید عبدالله بهبهانی ، طبقه تاجر بازاری و جمعی از آزادی خواهان سابق، به درجات ، با آن جبهه همراه بودند. در مقابل آن، فرقه دموکرات و مجاهدین حیدرخانی جبهه متشکلی را می ساختند. و سردار اسعد هم در باطن پشتیان آنان بود. از آن گذشته، دستگاه نظمیه معمولا با دموکراتان پیوند باطنی داشت (در ریاست یفرم خان و سردار انتصار هر دو) (…) دو دستگیِ اعتدالی و دموکرات به کشمکش رسید ، کشمکشی که به صف آرایی کینه توزانه انجامید. جبهه اعتدالی ، دموکراتان را منشاء فتنه و فساد و عامل نابسامانی امور دولت می خواندند. در پی بهانه می گشتند که چند تن از وکلای دموکرات را از مجلس بیرون کنند! حضرات دموکرات هم بر آن شدند که زهر چشمی از حریف بگیرند؛ میرزا حسن خان امین الممالک که از عاملان مؤثر اعتدالی بود، به دست مجاهدین حیدرخانی در خانه اش کشته شد نظمیه هم آن قضیه را ماست مالی کرد؛ عاملان قتل دستگیر نشدند». ( ۳ )
ادامه دارد…
منابع :
۱. کسروی ، « قضیه دفاع از متهمین »، پرچم ۲۵ مرداد ۱۳۲۱؛ نقل از آبراهامیان یرواند؛ ایران بین دو انقلاب : درآمدی بر جامعه شناسی سیاسی ایران معاصر ؛ ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی ، تهران : نشر نی ، چاپ دوم ۱۳۷۷ ، ص ۱۹۲
۲. آبراهامیان یرواند؛ ایران بین دو انقلاب : درآمدی بر جامعه شناسی سیاسی ایران معاصر ؛ ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی ، تهران : نشر نی ، چاپ دوم ۱۳۷۷ ، ص ۱۲۹؛ تأکید از من است.
۳. آدمیت، فریدون. فکر دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطه ایران؛ تهران: انتشارات پیام، ۱۳۵۴ ص ۱۴۳، ۱۴۴، ۱۴۵.