هوگو هامیلتون ترجمه منوچهر مرزبانیان
ایرلندی ها چیره دستی خاصی در تخیل و رویاپردازی دارند. از خصیصه هائی که ما را در جهان نامور ساخته یکی هم همین است: قریحه بازی کردن نقش. نزد ما، در ایرلند، غالبا داستانی که در روایت آن خویشتن را به صحنه می آوریم از یادآوری دقیق رخدادها بیشتر اهمیت دارد. گپ زدن، گزافه گفتن، جزئیات زندگی خویش و اوضاع کشورمان را تأویل نمودن به همان اندازه واقعیت های عینی عزیزند. و اینک مرا بنگرید که خود را به این میل و رغبت ملی به قالب و کلیشه، که همواره از آن گریزان بوده ام، وانهاده ام! اما شاید اهمیت سرشاری که تخیل در پرورش جامعه ایرلند داشته است تا همین روزگاران ما نیز از قوت و ضعف مان پرده بردارد. اکنون ایرلندی ها مرحله ژرفی از درون نگری، به واکاوی اندیشه و احساس خویش را می پیمایند. شعار این برهه «نو کردن جمهوری» است. پس از دو دهه کوتاه که می توان آنرا به گشت و گذاری شیدا در بازارهای خرید کالا خلاصه کرد، که در گذارش سپهر تخیل ما را به اوهام مصرف کننده مبدل کرد، بار دیگر اصول اخلاقی که نیاکان بنیانگذارمان بدان پایبند بودند به بحث و گفتگوهای رسانه ای راه می یابند. کجای کار غلط افتاد؟ سجایائی که به راستی به چشم ما ارزش دارند کدامند؟ و به واقع چشم به راه کدام آینده ایم؟
نوشتههای مرتبط
خمیره ملی ایرلندی ها با آرزوها سرشته و سرگذشت ما را با رویاهای ناسیونالیستی آزادی شکل داده است. رویاهای مهاجران بیشماری که ناگزیر به زندگی در کشورهای بیگانه شدند و این امید را همواره در دل زنده داشتند که زادگاه خویش را بازیابند. رویاهای فراخ روزی، پس از گذشته ای چنان دراز به سر بردن در فقر و تهی دستی، قحطی و گرسنگی و نبود دورنمائی در دیدرس که کشور به یمن رونق و شکوفائی سال های دهه ۱۹۹۰ از آن رهائی یافت. با سرمایه گذاری انبوه در آموزش و پیوستن به باشگاه اروپا، رونق و رفاه به سواحل ایرلند نیز رسید و سرانجام همه آنچه را که در خیال می پروراندیم به واقعیت پیوست. مهاجران باز گشتن به میهن را آغاز کردند. حس خوشآمدگوئی افسانه ای ایرلندی ها همه دروازه ها را به روی سیل بی سابقه مهاجرانی، که به ویژه از جمهوری های پیشین اروپای شرقی سرازیر بود چهارتاق گشود. در سرمستی نخستین این اوجگیری اقتصادی، کشورمان حتی نبردهای ایمانی را کنار نهاد تا پویش صلحی را در ایرلند شمالی به راه اندازد که تا امروز هم یکی از موفقیت های استوار عصر ما باقی مانده است، حتی وقتی در این لحظه بر همه چیز دیگر باز گرد تباهی نشسته.
اما اینک گوئی رویاهایمان ارج خویش را به ناگهان از دست داده اند.
دلائل صدماتی که بحران های کنونی به ایرلند زدند بی تردید موضوع آسیب شناسی اقتصاد دانانی خواهد شد و چند دهه دیگر آنان را به خود سرگرم خواهد داشت. شاید بهت و شگفتی تحقق یافتن رویاهایمان بود که ما را به گمراهی کشید و چشمانمان را بر امکان یک شکست فرو پوشاند. چنانکه می گویند ما «هر دو جیبمان پر» بود؛ نیازمند آن بودیم که گذشته خویش را با جنون و شیفتگی خرج کردن بروبیم و پاک کنیم. وانگهی انتشار دو اثر ادبی در باره خاطرات فقر و بینوائی در همین عصر زرین، که پرفروش ترین آثار بین المللی شدند، خود نشان از همین بیماری دارد: «خاکسترهای آنجلا» نوشته فرانک مک کورت (Frank McCourt) و از سیب های یک شاهی[○] راه درازی آمده ام»، نوشته بیل کولن (Bill Cullen)، دو روایتی که ما را به زمانی می برند که کودکان ما پابرهنه می گشتند. وقتی اقتصاد روبراه باشد، از یک ملت ساخته است که با تیره ترین اسرار خود روبرو شود، چنان که ما رسوائی تجاوزات جنسی در کلیسا یا در نظام آموزشی خویش را از پرده برون انداختیم.
اکنون داستان های گزافه رفتن هاست که خریدار دارد؛ آنچه در دنیای بساز بفروش ها و بانکداران می گذرد. گشتن به دنبال کسانی که بدبختی های خویش را بر دوش آنان بگذاریم بخش جدائی ناپذیری از فرهنگ ایرلندی است، کرداری که شاید ریشه های تاریخی آن در این مفهوم نهفته باشد که ما خلقی هستیم که ستم استعماری، کلیسای کاتولیک (۱)، فساد سیاسی و آب و هوای نامساعد را تاب آورده ایم. در روان ما این قربانی انگاری حک گشته است که هنوز امروز هم ما را در عین ریشخند کردن ناکامی ها و سرخوردگی های خویش به یافتن مقصری می راند که همه را از چشم وی ببینیم. در این حیطه ما متخصصانی هستیم شهره جهان. ما آوازه بازندگانی ارجمند را برای خویش دست و پا کرده ایم. شاید از بسیاری جهات ستاره فرانسوی تری هانری (۲) که با ضربه دست چشمگیرش تیم ملی ما را از جام جهانی فوتبال حذف کرد، خدمتی به سرافرازی ایرلند کرده و وضعیت ارزنده پاک باختگان شریف، خلع سلاح شدگان، رنج کشیدگان، شکست خوردگانی سرشار از عزت و وقار که خلق ما خود به خود از آن برخوردار بوده است را به این کشور بخشیده باشد.
با اینهمه جمهوری ایرلند دگرگون شده است. خوش داریم بیاندیشیم که از مرحله نوباوگی و ترحم بر خویش بیرون آمده ایم. ما با زندگی در کشوری که به جوان بودن مردمش شهرت یافته است به واقعیت های دنیای اطراف خویش آگاهی تازه ای یافته ایم، جائی که فرزندان مهاجران اکنون باز آمده اند تا بر تعداد جوانان موج های انفجار جمعیتی بیافزایند. حتی اگر تسمه نظام اقتصاد جهانی ما را در درون کالسکه هایمان بسته باشد، چشم گشودن به مسئولیت های خویش را آغاز کرده ایم. یا دست کم با پروراندن فکر آن به خویشتن آرامش می بخشیم. در میان صداهائی که امروز با شور و اقتدار بلند می شوند بانگ متخصصان اقتصادی را می شنویم. سبک سنگین کردن آنچه به کاری نیامد آشکارا از ابداع راهبردی برای ترمیم ویرانی ها راحت تر است. هنگامی که یک روزنامه نگار بزرگ خبره در امور مالی به حزبی سیاسی پیوست، گذار وی به دنیای واقعیت ها چندان ناگوار بود که فقط شش ماه برای وی لازم شد تا کارت عضویت خود را پس بدهد. پس به جای زیر بار تعهدی ملموس در دنیای واقعی رفتن، شاید قریحه نقالی ماست که گاه آرزوی باز یافتن آنرا در دل می پرورانیم.
اکنون که هر دو جیبمان خالی شده است، با روایت داستان هائی از مخارج دیوانه وار و بی پروا خویشتن را به خواب می بریم. زمانه ای را بیاد می آوریم که حتی به خود زحمت نمی دادیم که قیمت ها را در فروشگاه های بزرگ با یکدیگر بسنجیم. درست در لحظه ای که برخی بازگشت محتمل به پخش سوپ رایگان را پیشگوئی می کنند، مطلبی که به راستی وسواس ذهنمان شده آن است که آن پول ها کجا هدر رفتند. و اگر ما به جای خواندن داستان های تنگدستی ناشایست به روایت ثروت های ناسزاوار دل بسته ایم، شاید به تسکین غم روزگاران رفته باشد. تصویر نمایان از ورای غبار سال های رونق و رفاه، نمایه ثبت نام در فهرست منتظران خرید کالاهای تجملی از مغازه های بزرگ دوبلین است. اقلامی که مردم برای خریدنشان در زمان سرور و سرمستی اقتصادی سر و دست می شکستند، شاید امروز بی میل نباشند که آنها راپس بدهند و پولشان را، اگر بتوانند، پس بگیرند. داشتن یک آبشار مصنوعی خیال انگیز در باغچه خانه چه دردی را دوا می کند، وقتی که با جان کندن می باید اقساط ماهانه وام خریدش را باز پرداخت؟ آخر مگر نه اینکه به هرحال باران می بارد.
ما در دوران کوتاهی به جائی رسیدیم که ارزش چیزها به نظر نسبت مستقیم با قیمتی داشت که بر روی برچسب ها نوشته بودند. چنانکه ان انرایت (Anne Enright) نویسنده ایرلندی سرخوشی عصر رزین را به وصف درآورده است، غایت همه چیز آن بود که به دور ریخته و جایگزین شوند. از جمله همسران. در اطراف صنعت ساختمان سازی است که روایت های مجلل ترین افراط ها بیشتر از همه دهان به دهان نقل می شود، صنعتی که کشور بدان تکیه کرد تا به شیوه ای نامتوازن و نامتناسب آنرا محرک رشد خود سازد. در همان حال که خطر بلعیده شدن هر سانتیمتر مربع فضای سبز با ساختمان سازی ها فزونی می گرفت، برای نخستین بار اغوای فراوانی ناز و نعمت، تخیل بزرگ ایرلندی را با ماتریالیسم مارکسیستی ناب دیرینه در آغشت.
داستان آن معامله ملکی در دوبلین ورد زبان هاست، که سود ماهیانه ای برابر یک میلیون یورو نصیب بانی آن ساخت. تصویر آن سقف شیشه ای در اذهان می چرخد که در خانه آن صاحب سرمایه کلان نصب کرده بودند که وقتی آنرا فرود می آوردند استخر را می پوشاند و به محوطه رقص تبدیل می کرد. و روایات دیگری هم نقل می کنند، مانند داستان آن بازیگر نامدار «اسنوکر» که از وی دعوت شده بود بیاید و میز جدید بیلیاردش را تعمید دهد یا حکایت ستارگان بین المللی که با هواپیما به میهمانی های خصوصی خویش می آوردند تا با هنرشان خوشی کنند. همه یکشنبه ها می توان گزارش سور صاحبان صنعت ساختمان سازی را خواند و باز خواند. وصف ضیافت شام یکی از چهره های مرفه و کامیاب آن صنعت در یک رستوران بزرگ پاریسی، در معیت چند تن از دوستانش. گفته اند که همسرش ناگهان چشمش به کیف یکی از میهمانان که خیاط بلندآوازه ای دوخته بود می افتد. آن زن از سر میز بر می خیزد، به سوی مغازه همسایه می شتابد تا با پرداخت مبلغ ناقابل ۲ هزار یورو، همان کیف مارک «والانتینو» را برای خود بخرد و درست به موقع برای صرف دسر باز گردد. چرا این گونه حکایات در ایرلند تا به این اندازه ما را به شگفتی می اندازد؟ مگر نه اینکه آنها با کلیشه های مال و ثروتی سازگارند که فیلم های آمریکائی سال هاست محمل آنند؟ چه چیزی ما را به این فکر وا داشته که قرار است ایرلندی ها به گونه دیگری از متمولان دیگر کره زمین رفتار کنند؟
مطلب سرعت این نو کیسگان در تقلید هنجارهای افراطی و زیاده روانه است، شور و حرارتی است که ما را به خاکسپاری حقارتی واداشت که ریشه در خاطرات گرسنگی کشیدن های پیشین داشت تا بدین ترتیب تخیلمان را با مادیات ملموس تاخت زنیم. مطلب سرعتی است که پس از دوران کوتاه پرواز بر بال های خیال ما را بر زمین سفت فرود آورد. مطلب چشم انداز این مجموعه های مسکونی خالی و نیمه تمام است. مطلب فکر و اندیشه آنهمه پولی است که در بزک کردن ها و خریدهای ناضروری هدر دادیم. اندیشه فرصت های بر باد رفته است. تسلیم در برابر الکل و مواد مخدر است. دورنمای دیدن دوباره مهاجرانی است که باز به هوای اشتغال فرضی در کانادا و استرالیا از ایرلند می کوچند. اما بیش از همه، مشکل در این واقعیت است که روایات این بی بندو باری های مجلل در متن داستان هائی که در باره هویت خویش بافته ایم چندان نمی گنجد. روایاتی که با افسانه «سرشت ایرلندی بودنی» که در گذار قرن ها پروانیده و همین امروز هم همچنان به آنها به چنگ آویخته ایم سازگار نیست.
سخنی که این روزها غالبا می شنویم آن است که نسل جدید که در عصر نسبتا مرفه و با ثباتی پرورش یافت بی آنکه هرگز روزگار تنگدستی را دریابد، قابلیت و استعداد پنداشتن راه خروجی از بن بست را در خویشتن نپرورانیده است. این نسل با خاطرات بی قیدی و بی خیالی و اسراف و تبذیر چنان خو گرفته است که قادر نیست ضربه امساک و قناعت را بر خود هموار سازد.
بر جزیره آشیل، در دریای ژرف مشرف به سواحل باختری کشور، فروتنی و خاکساری را که همواره بخشی جدانشدنی از شیوه زندگی ایرلندی ها بوده است بیادمان آوردند. هرساله در آنجا یک جشنواره ادبی به یادبود هاینریش بول نویسنده آلمانی برنده جایزه نوبل ادبیات برگزار می شود، که در سال های دهه ۱۹۵۰ مکررا به این جزیره می آمد و حتی کلبه ای در آنجا داشت. این مرد به دلیل هشدارهایش علیه قدرت فرساینده و تباه کننده مادی گرائی پس از جنگ نامبردار شد. امسال در تعطیلات آخر هفته جشنواره، چندین بار ما را به راه پیمائی بر کناره های شمالی جزیره خواندند. ما جنبش صخره ها در زیر پا و نوازش نسیمی که از اقیانوس اطلس می وزید را بر چهره خویش حس می کردیم. آنها ما را به لنگرگاه کوچک پورتین (Purteen)، بردند، جائی که پیشتر ها در آنجا کوسه زائر (Cetorhinus maximus) صید می کردند و باله هایش را پیش از صدور به سرزمین های دوردستی چون چین در آفتاب بر روی دیوار های سنگی می خشکانیدند. در آن روزگاران پیشین جنبه پرمشقت و دلیرانه ای تواما وجود داشتند. انسان ها آکنده از امید و آرزو و سرشار از موسیقی و افسانه ها بودند. روزگاری بود که ایرلندی ها از خیال پردازی خویش جان می گرفتند. حتی هنجار طبیعی همیاری و همبستگی رواج داشت. گونه ای سوسیالیسم متعادل: ماهیگران، در بازگشت به بندر صید خویش را به روی اسکله ها می نهادند، از آنها روی می گرداندند و قرعه می کشیدند تا صیدشان به انصاف میان همگان تقسیم شود.
این بازدید تبار ما در قالب یک ملت را به یادمان آورد. و شاید لحظه درستی برای ارزیابی غرایزی بود که ارثیه ما از تاریخ است.
در ایرلند ما اصطلاحی با مضمون «ضربه شلاقی بزن» را به کار میگیریم که کم و بیش «دل به دریا بزن» یا «بختت را بیازمای» معنی می دهد. ما این اصطلاح را برای تشویق یک تیم ورزشی به کار می گیریم؛ مثلا وقتی دیگر چیزی نمانده باشد که از دست بهلید، چه بهتر که بکوشید تا قابلیتی که در چنته دارید را رو کنید، زیرا نامحتمل می نماید که بتوان وضعیت را زیر و رو کرد. آزمودن بخت یکی از رویه های خوش بینی ایرلندی است.
امر مهم دانستن آنست که نیروی خویش را در کدام جهت به کار اندازیم تا خود را در طرحی از آینده جای دهیم. به تازگی همایش متخصصانی در دوبلین برگزار شد که بیشتر بنگاه های اقتصادی ایرلندی که در خارج از کشور به موفقیت هائی دست یافته اند را فراخوانده بود تا نظر خویش در باره شیوه راه اندازی دوباره کشور را پیشنهاد کنند. یکی از نتایج اصلی این همایش آخر هفته ای آن بود که شرکت کنندگان نیروی بالقوه خلاقیت عظیم ایرلند را قویا بازشناختند. ما در زمینه های هنر، ادبیات، صادرات اندیشه و فکر به اصطلاح رایج «پای را از گلیم خویش فراتر می گذاریم».
نیل جوردن (Neil Jordan)، سینماگربرنده جایزه اسکار به نازک بینی و دقت یادآوری کرده است که هرچند مردان سیاست، بانکداران و کلیسا ما را فروگذارده اند، اما هرگز هیچیک از هنرمندانمان به ما خیانت نکرده اند. از اینجاست که توجه ها باز به سوی خلاقیت ایرلندی جلب شده است که اکنون آنرا یاور اصلی در رفع دشواری های کنونیمان می انگارند. بدینگونه، دولت، گابریل بیرن (Gabriel Byrne)، بازیگر نامدار را به سمت سفیر فرهنگی رسمی ایرلند برگمارده که رخدادی بی سابقه در کشور است.
از اینزو شاید ما نهایتا به یاری قریحه و استعداد خویش در نقالی قصه ها نجات یافته باشیم. امروز روایت های تازه به حکایت ایرلند جان تازه ای بخشیده اند: روایت مهاجرانی که در بازگشت خویش تأثیری که از فرهنگ های میزبانانشان گرفته اند را برایمان به ارمغان می آورند، درست همانگونه که پیش از این ایرلندی ها موسیقی خویش را نزد جهانیان برده اند. ایرلند دوران دگرگونی های ژرفی را از سر می گذراند. حتی اگر ضربه افول را بر خویشتن هموار کردن بی ضجه و ناله نگذرد، شاید عصر مهیجی به پیشوازمان می آید، سرشار از چشم اندازهای تازه، که لحظه نوزائی تخیل ایرلندی است.
○ در اصل Penny
پی نوشت ها
۱- رجوع به مذهب کاتولیک هرگز تا پیش از سال ۱۹۷۳ از قانون اساسی حذف نشد.
۲- هنگامی بازی های مقدماتی جام جهانی فوتبال میان فرانسه و ایرلند، تری هانری بازیگر تیم فرانسه توپ را با دست لمس کرد. در هجوم باریگران فرانسوی پس از این عمل تیم وی واجد شرایط شرکت در جام جهانی ۲۰۱۰ شد.
هوگو هامیلتون (Hugo Hamilton)
هوگو هامیلتون در سال ۱۹۵۳ از مادری اهل برلین که با رژیم نازیان ضدیت داشت زاده شد. پدرش ناسیونالیستی ایرلندی بود. او که در محله های فقیر نشین دوبلین پرورش یافت، با «خونی ناپاک» در رگ (برگرفته از عنوان سرگذشتی که از خویش نوشته است) و احساس عمیق همبستگی برادرانه با پس راندگان تجدد، آوارگان در کشور خویش یکی از سنت های بزرگ ادبیات ایرلندی را تداوم می بخشد. همه رمان های وی، از جمله آخرین آنها «مثل هیچکس» را انتشارات فه بوس (پاریس)، به چاپ رسانده است.
این مقاله در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ با سایت دوستان لوموند دیپلماتیک منتشر می شود و در ژوئیه ۲۰۱۰ انتشار یافته است.