شماره سه: اندوخته هنر، زبان و لهجه معیار
لیلا حسین زاده، سپهر خدابخش
نوشتههای مرتبط
پیشگفتار: هنر و زبان مادری در ایران، مجموعه مصاحبه با هنرمندانی است که هنرشان به نحوی با زبان سر و کار دارد و فارسی معیار زبان یا لهجه مادری شان نبوده است. این مصاحبه ها پس از انجام، مورد تقسیم بندی تماتیک قرار گرفته اند و هر قسمت این مجموعه، بخش هایی از مصاحبه ها را ذیل یکی از فصل بندی های تماتیک می آورد. این مجموعه شامل ۱۱ قسمت می شود که عبارتند از : صفر. مقدمه ۱. درونی کردن فارسی معیار، پیش از خلق اثر هنری ۲. ذایقه مخاطبین هنر، ذایقه معیار ۳. اندوخته هنر، زبان و لهجه معیار ۴. زبان و لهجه غیرمعیار در جایگاه کهتری ۵. تجربه از خودبیگانگی برای هنرمندان با زبان/لهجه غیرمعیار ۶. ایستادگی ها و بازگشت ها بر سر زبان و لهجه غیرمعیار ۷. دشواری های خواندن و نوشتن در زبان و لهجه غیرمعیار ۸. مساله مجوز در تولید هنر به زبان و لهجه غیرمعیار ۹. یک مصاحبه کامل، مواجهه زبان مادری و هنر برای یک بازیگر سینما/تیاتر ۱۰. یک مصاحبه کامل، مواجهه زبان مادری و هنر برای یک شاعر عرب
قسمت ها به تدریج منتشر میشوند و بهتر آن است که برای دریافت بهتر توصیفات این مجموعه مصاحبه، سرفصل ها به ترتیب خوانده شوند. به طور ویژه خواندن قسمت “مقدمه” در شماره صفر برای درک بهتر قسمت های بعدی ضروری است.
برخی پاسخ دهندگان به سوالات مصاحبه از این صحبت کردند که آشنایی شان با هنر به زبان و لهجه معیار بود، جشنواره ها، انجمن ها و محافل هنری، مدارس، دانشگاه ها و اموزشکده های هنر، همه لهجه و زبان معیار را اصل قرار می دادند و این هنرمندان راهی جز آن برای خلق هنر نمی شناختند. از بین آنان کسانی بعدا به زبان یا لهجه مادری بازگشتند و درون خرده جریانی در تولید اثر هنری جای گرفتند یا خود بدل به ضدجریان شدند.
آسو اهل سنندج می گوید: « در موسیقی اتفاقی نه فقط برای موسیقی کوردی، بلکه برای کل موسیقیهای ایران افتاد، این بود که در این صد ساله یک موسیقی به عنوان موسیقی ایرانی تصویب کردهاند و مدارس و اموزشگاههای موسیقی بر این اساس آموزش دادهاند. این موسیقی ایرانی تا صد سال قبل به قول محمدرضا درویشی وقتی دو کیلومتر از تهران و اصفهان بیرون میآمدی و بیرون از دربار قاجار کسی این موسیقی که الان موسیقی ایرانی شده است را نمیشناخت. موسیقی ایرانی قبل از آن چیز دیگری بود. مقامها و انواع موسیقیهایی که در ایران وجود دارد که اینها بعدا موسیقیهای محلی شدند و در تقابل با موسیقی فاخر ایرانی قرار گرفتند. دستگاه آموزشی حول این موسیقی شکل گرفت که مثلا در سنندج که مرکز موسیقی کوردی است، آموزشگاهها موسیقی ردیف سنتی ایران را درس میدهند یا سازهای موسیقی ردیف ایران اینجا درس داده میشوند. در نتیجه من خودم شروع کردم به سهتار زدن یا خیلی از همنسلهای من. این بعد از انقلاب خیلی شدیدتر شد. خیلی از سازهای محلی به فنا رفت در این پروسهی صد ساله. مثلا ما الان آموزش سرنا نداریم، آموزش دهل نداریم، آموزش رباب نداریم، آموزش قیچک نداریم به شکل محلی. و انواع سازهای دیگر، مثل بالابان، دوزله، دونلی بلوچی، دوتار، تنبور» و باز تاکید می کند: « انگار موسیقی کوردی و … موسیقی قومی بودند، موسیقی محلی بودند. یک شکلی که حتی در آکادمیها هم نبودند. آکادمی موسیقی کوردی نداشت. در دانشگاهها، موسیقی سنتی توسط اساتید ردیف که ریشهیشان به دربار قاجار برمیگردد [تدریس میشود]. این شکل آموزش رسمی شد که شکل اصیل هنر ایرانی این است.»
بامداد رپر اهل مریوان :« آغاز فعالیت من از سال ۸۹ بود و به طبع (طبق) همین روندی که توی موسیقی پایتخت جریان داره و این فکری که باید حتمن، الزامن پیروی بشه از هنر پایتخت برای پیشرفت بیشتر، از سال ۸۹ تا تقریبن شاید بگم ۹۳-۹۴ من فارسی میخوندم و از اونجا به بعد بود که بیشتر سعی کردم برگردونم قضیه رو سمت زبان محلی خودمون و با کردی بیشتر آشنا بکنم گوش مردم و اطرافیانم رو.
خب این یه روند طبیعیه چون ما توی مدرسه و کلن توی سیستم آموزشیمون اجازه نداریم به زبان خودمون تحصیل بکنیم یا حتی اصلن متنی رو به زبان کردی توی محیط آموزشی یاد بگیریم، طبیعتن ادبیاتی که سر منشأ فکری ما میشه ادبیات فارسی بوده و با شعرای فارس بیشتر در ارتباط بودیم و این مواجهه توی قضیۀ ساختار کار بیشتر تحتالشعاع قرار داده شیوه نوشتاری فردی بر فرض مثال خودم رو.»
نوید اهل اصفهان می گوید: « ز زمانی شروع کردم به پژوهش دربارهٔ موسیقی نواحی، بیشتر توجه ام روی شمال خراسان و قمستیهایی از کردستان بود، مسئله ای که توی موسیقی هست، توی موسیقی ایرانی، یکجورایی میتوانم به این شکل بگم که از اواخر دورهی قاجار این اتفاق افتاده و همچنان ادامه دارد
این بوده است که یک موسیقی را به عنوان موسیقی ملی دارند معرفی میکنند که حالا به آن میگویند ردیف دستگاهی موسیقی ایرانی که یکجورهایی موسیقی رسمی کشور شده است
و حتی در محافل دانشگاهی، محافل اکادمیک، اون نوع موسیقی هست که داره ارائه و تدریس میشود و دربارهاش بحث و گفتگو شکل میگیرد
اغلب کارها براساس همان موسیقی دستگاهی است و موسیقی نواحی به حاشیه برده شده است
نه تنها خود ذات موسیقی نواحی به حاشیه برده شده بلکه خود سازهای موسیقی نواحی هم به حاشیه برده شده است، یعنی ما دوتار خراسان را، دوتار مازندران و مابقی سازها را اصلا در محیط اکادمیک نمیبینیم و خیلی هم درموردش بحثی نمیشود چون که اینها اصلا به حاشیه برده شدند
و فقط و فقط شده موسیقی دستگاهی که آن هم از اواخر دوره ی قاجار به این سمت اتفاق افتاده، یعنی تا پیش از آن اگر که شخص موزیسینی از شهرهای مرکزی به سمت دیگری میرفت این موسیقی دستگاهی را کسی نمیشناخت و همان موسیقی مربوط به منطقهٔ خودشان را میشناختند مردم ولی این اتفاق نیفتاده و روز به روز بیشتر شده این اتفاق و موسیقی نواحی غریب تر شده در این چندین سالی که گذشته»
سجاد شاعر اهل یزد که بازیگر تیاتر هم هست می گوید: « وقتی که من آمدم برای آزمون عملی بازیگری حرکتی که زدم این بود که از شخصیت یکی از تیاترهایی که کار کرده بودم استفاده کردم و اتودم را با آن زدم و به صورت یزدی اتود زدم، منتها وقتی با داورها صحبت می کردم بدون لهجه صحبت می کردم که بدانند من این کار را می توانم بکنم تا از این بابت امتیاز بگیرم. اما پاسخ به سوال شما عملا این است که به صورت بایدی من باید لهجه را کنار بگذارم تا هم بتوانم در کنش دیالوگی جای بگیرم هم بقیه اعضای تیم متوجه شوند که من چه می گویم».
سمیرا اهل خرم آباد که در زمینه تیاتر کار می کند: « در دوره دانشجویی که وارد دانشکده هنر تهران شدم، ما و دیگر بچه هایی که از شهرهای مختلف با تنوع گویش ها آمده بودیم در اولین روزها از سمت استادان برای حذف لهجه در بیان خود مواجه شدیم. به طوری که یک بازیگر حق ندارد به هیچ عنوان در زبان فارسی اصوات را جا به جا بیان کند» و باز در جایی دیگر از مصاحبه می گوید: « به سبب زیستم در شهر خرم آباد که لهجه ی لری بر آن غالب است و تا پیش از این که برای تحصیل به تهران نقل مکان کنم، هنوز فارسی صحبت کردنم با زبان معیار تهرانی فاصله داشت و در اولین مواجهات تهرانی ها با من در دانشگاه و کلاس ها ( من در رشته تاتر تحصیل کردم) مجبور به حذف لهجه خود در تمرینات بیان شدم. این نقل قول در یادم مانده:« یک بازیگر لهجه ندارد.»
اما مساله فقط زبان نیست، این هویت لر بودن، لک بودن و یا عرب و بلوچ بودن است که همیشه تو را با آن مورد خطاب قرار می دهند و حتا گاهی تحقیر آمیز البته بصورتی که شک کنی آیا بود یا نبود. اما این کلمات در ذهن آدم نقش می بندد و در کلیت یک نظام کلی سرکوب را نمودار میکند».
محمد اهل بابل می گوید: « همیشه با این مسئله که اگر کسی لهجهای داشت طی قانون نانوشتهای باید آن را رفع میکرد بارها رو به رو شدهام.»
یونس اهل دزفول در رشته بازیگری تحصیل می کند: «من بخاطر رشته م مجبور شدم که در کلاسهای بیان و صدا سازی ثبت نام کنم که فارسی بدون لهجه صحبت کنم. من بخاطر لهجه ای که دارم باعث شده که نقش هایی که دیالوگ زیادی دارن به من تعلق نگیرند».
بابک بازیگر اهل تبریز که آموزشگاه بازیگری هم دارد: « این مشکل لهجه در حوزهای که ما فعالیت میکنیم خیلی مهم است. حداقل در این برحه منطقی به نظر میآید به خطر اینکه تعداد خیلی کم و محدودی نمایش و اثر به زبان تورکی تولید میشود. اگر کسی بخواهد خودش را فقط به کارهای تورکی معطوف کند، شاید چند سالی بیکار بماند تا در یک کار بازی کند. برای همین مجبور است که اگر لهجه دارد، فکری به حال آن بکند. آن را پوشش بدهد یا برطرف کند. من خودم هم در کلاس وقتی با بچهها صحبت میکردم، مجبور بودم فارسی صحبت کنم تا اگر آنها هم لهجه دارند، تمرین کنند و لهجهیشان از بین برود. به خاطر همین موضوع، چون خیلی خیلی کم اثر [به زبان تورکی] تولید میشود. قبلا که خیلی کمتر [بودند.] دقیق یادم نیست ولی فکر میکنم قبلا تاثیر داشت، آثاری که به زبان فارسی بودند برای انتخابشان برای فجر. ولی از چند سال پیش این مشکل حل شده است و ما کارهایی داشتیم که به زبان تورکی بودند. رفتند فجر و اجرا هم کردند و مشکلی برایشان پیش نیامد. همین الان که من دارم با شما صحبت میکنم یک نمایش روی صحنه به زبان تورکی است که درمورد آذربایجان است. خود من هم همین الان در حال تمرین نمایشی هستم که البته متنش مال منه که فارسی–تورکی است. یک سری به تورکی صحبت میکنند و یک سری به فارسی. اما این مشکل اگر در واقع همیشه بوده. من خودم مواجه بودم باهاش. شاید درگیرش نبودم، اما باهاش مواجه بودم
چیزی که اینجا مهم است موضوع تولید اثر است. چه میزان از این آثار به زبان تورکی است که دوستانی که وارد حوزهی بازیگری میشوند دچار این مشکل نشوند و با داشتن لهجهی خودشان و با زبان خودشان بخواهند کار کنند. من خیلی وقتها در کلاس که میدیدم مشکل لهجهی هنرجوها ریشهای است و قابل حل نیست، پیشنهاد میدادم که اگر میخواهد در وادی هنر بماند، بخشهای دیگری را هندل کند. برود سراغ کارگردانی، طراحی صحنه، نویسندگی که نیاز به گویش و زبان نداشته باشد و مشکل نداشته باشد تا بتواند کارش را انجام دهد. واقعیت این است که تعداد آثاری که تولید میشوند خیلی کم هستند. حالا به مدد چیزی که به عنوان سینمای مستقل آذربایجان یا تئاتر آذربایجان دارد اتفاق میافتد، تولیدات دارند بیشتر میشوند. اما مشکل اساسی ما همین تعداد آثار است {…} من نمیتوانم در حوزهی آموزش از هنرجوها بخواهم که به زبان مادریشان صحبت کنند.به خاطر اینکه بعدتر قرار است که وارد بازار کار شوند و آنجا ابزار محدودتری برای تولید دارند. مجبورم که از آنها بخواهم که به فارسی صحبت کنند چون زبان اصلیای است که با آن در همهی شهرها [اثر هنری] تولید میشود. حداقل درمورد شهر خودم میتوانم بگویم که شاید بالای ۹۰ درصد از کارهای تولیدی به زبان فارسی هستند. اگر هنرجو با لهجه وارد این عرصه شود، طبیعتا برای کار انتخاب نمیشود. بعدا دچار مشکل میشود و من دارم بهش خیانت میکنم انگار. نمیتوانم درمورد این موضوع قضاوت کنم و نمیتوانم درمورد این موضوع رای صادر کنم که کار درستی میکنم یا نه. اما مجبورم به خاطر اینکه ابزار کاملتری داشته باشد، از آنها بخواهم که برای لهجهیشان فکری کنند و حلش کنند.»
مصطفی مستندساز و کارگردان اهل تبریز است که فیلم هایش را اغلب به زبان مادری اش می سازد: « در مورد بازیگرها چیزی که دیدهام این است که معمولا هنگامی که بازیگری لهجه دارد، جایی در کارهای سینمایی مرکز ندارد. من این را به عینه دیدهام؛ بازیگرهای خیلی بااستعدادی که به این دلیل کنار گذاشته شدهاند. و ذهنیت من هم همین است که شما اگر به عنوان بازیگری باشید ک لهجه دارد> چه در تئاتر و چه در سینمای مرکز (تهران) جایی نخواهید داشت. برای همین چیزی که من اینجا دیدهام این است که بازیگرها اکثرا به زبان مادریشان صحبت نمیکنند تا بتوانند در بعضی از کارهایی که در مرکز انجام می شود و به واسطهی آن مخاطب و درآمد آن بیشتر است و مسیر موفقیت را تسهیل می کند، شرکت کنند. و من بازیگرانی را این جا میبینم که اصالتا ترک و تبریزی هستند و با همدیگر و با دیگران فارسی حرف می زنند تا لهجه شان از بین برود. من به دلیل این که کارم در بخش کارگردانی و… است، با وجود این که به من توهین شده و مورد آزار کلامی قرار گرفتهام اما به آن صورت مواجهی خاصی نداشته ام. چون جزو عوامل چشت صحنه هستم و نهایتا اگر کار را دوست نداشتهام آن را ترک کردهام و موقعیت های شغلی کمتری را در کارهای غیر از زبان مادریام داشته ام. ولی چیزی که من دیدهام که در سینما و تئاتر مشخص است در مورد بازیگرها بوده و این که کسی که لهجه داشته باشد صرفا در کاری که به زبان خودش است می تواند شرکت کند. اما از آن طرف هم کسانی که تا حدودی موفق شده اند لهجه شان فراموش کنند، دیگر نمی توانند بازگردند و در کارهایی که به زبان مادریشان است کار کنند. چون لهجهشان را از دست داده اند و در پیدا کردن کلمات خیلی به مشکل میخورند. این ذهنیت و مواجهی من بوده است.» و باز جزیی تر می گوید: « سال ۹۵ خودم به عینه شاهد بودم تو یکی از کارها که در مرکز انجام میشد توی تهران انجام میشد بازیگر ما بخاطر داشتن لهجه، لهجه ی خیلی جزئی، انتخاب شده بود بخاطر اینکه بازیگر شهرستانی و غیر بدنه ای بود اینو انتخاب کرده بودن که هزینه ی آنچنانی ندن، و تقریبا حالت رایگان داشت واسشون چون اگر میخواستن بازیگر از مرکز یا تهران بگیرن ده برابر بیست برابر دستمزد میگرفت، ولی اینو انتخاب کردن و بعدا توی کار به مشکل بر خوردیم اونم این بود که ایشون یه لهجه ی جزئی داشت و هی پلان های مجدد میگرفت کارگردان که این بدون لهجه باشه و نهایتا نشد و بازیگر روز چهارم آفیس کنار گذاشته شد»
مصطفی درمورد حضور فیلم هایی در جشنواره های داخلی که با زبان معیار ساخته نمی شوند نیز می گوید: « در مورد جشنواره ها، اکثر جشنوارههای داخلی اقبال خاصی در مورد فیلمهای غیرفارسی ندارند. به خاطر همین شما باید چشمتان به جشنوارههای خارجی باشد. درست است که برای مثال فیلم های بلند ترکیای هستند که می روند و در تهران بعضا با اقبال مواجه می شوند، آن هم به واسطهی این که برای مثال تهیهکنندهاش لینکی دارد و… اما آن طور که ما دیدهایم، معمولا به دلیل آن که فیلمتان غیرفارسی هست با اقبال خاصی مواجه نمیشود. برای مثال فیلم دوستمان در جشنوارهی باکو یا استانبول یا مجارستان موفق میشود، اما حتی در جشنوارهی فیلم کوتاه تهران مورد قبول واقع نمیشود. چرا؟ چون کسی که در هیئت انتخابی هست، حوصله ندارد که فیلم را با زیرنویس نگاه کند. در همین جریان اخیر هم دیدیم که فیلم “عروسک”های یوسفینژاد از جشنوارهی فجر کنار گذاشته شد به دلیل آن که داورها میگفتند فیلم پُر دیالوگ بود و ما نمیتوانستیم زیرنویساش را دنبال کنیم. این مواجههی آن ها با ما است؛ با مایی که فیلمساز و شهروند درجهیدو هستیم. از ابتدای کار که میروید مجوز بگیرید تا آنجایی که فیلم را تمام کردهاید و میخواهید در چند تا جشنواره بگذارید، و یا میخواهید اکران بگیرید، با مشکلات زیادی مواجه میشوید. اولا که چون فیلم به زبان دیگری است باید زیرنویس داشته باشد. دوما آن که اکران هم نمیدهند. و سوما این که برای مثال پیش از این پکهای اکران در هنر و تجربهی تهران وجود داشت، که یک سانس آن در هفته به فیلمهای کوتاه اختصاص داشت. توی اینها هم من ندیدم که فیلمی به زبانی غیر از فارسی وجود داشته باشد. یعنی نمیگذارند، چون می خواهند یکدست باشد و یا مخاطب با زیرنویس حوصلهاش سر میرود.»
مهدی شاعر سبزواری است که پس از مدتی شعر نوشتن به لهجه معیار تلاش کرده شعر لهجه بسراید : « اخیرا در شعرهایم مرزی میان شعر معیار و شعر لهجه وجود ندارد یعنی در یک شعر رفت و برگشت های متوالی از زبان معیار به لهجه و بالعکس وجود دارد و از لحاظ ذهنی هیچ مانع و حصاری از این رفت و برگشت ها و تغییرها جلوگیری نمی کند ، صد البته شاید نتیجه مقبول منتقدین یا اصحاب شعر نباشد اما در لحظه سرایش هیچ مانعی وجود ندارد و عدم مطلوبیت کار قطعا از ضعف شاعر است نه قابلیت پایین لهجه یا زبان معیار
من هنوز دست به انتشار اثری نزده ام اما برنامه ای که در ذهن دارم ارائه یک فایل صوتی در کنار کتاب است تا خوانش صحیح شکل بگیرد و علاوه بر آن ارائه معنا در ذیل شعرها به ساده ترین حالت ممکن ، بدون توضیحاتی که جایی در خود شعر ندارد
اما خواندن این شعرها در محافل مختلف در شهر خودم پیامدهایی داشته مثلا عزیزی در انجمن شعری به من گفت که این رفت و برگشت ها میان لهجه و معیار آزار دهنده است و قسمت های لهجه از فخامت اثر می کاهد و آن را مبتذل جلوه می دهد که به نظرم نبود پشتوانه شعر لهجه ( به معنای واقعی آن ، اثر باید فارغ از زبان یا لهجه سرایش دارای شعریت باشد ، اما گاه دیده می شود اثری که آن شعری ندارد با اتکا به جذابیت ظاهری لهجه به عنوان شعر لهجه ارائه می شود و این سبب می شود که شعر لهجه صورتی فکاهه شکل از خود در ذهن مخاطب باقی بگذارد) سبب این امر است
اما در خارج از شهر خودم معمولا از آن استقبال شده و با اذعان به این که معنی کلمات یا مصراع ها را نمی فهمند از آن لذت برده اند و حس جاری در شعر را درک کرده اند و این به شخصه برای من کافیست ؛ مگر شعر یا به طور عام زبان قرار است چه بکند جز ایجاد ارتباط و انتقال حس».
لیلا داستان نویس اهل سپیدان می گوید: « من در اکثر جمع هایی که حرف یا نوشته ای به زبان لری را گفته ام یا مورد بی استقبالی قرار گرفته ام یا مورد تحقیر.اکثرا می گویند خوب آنچه تجربه مشترک است را به زبان فارسی بگو،پس تفاوت هایمان،چرایی هایمان،دردهایمان چه می شود.به طور کلی فقط میتوانم در دیالوگ ها استفاده کنم اگر بخواهم مورد نظر عموم قرار بگیرد تا تاثیر بگذارد.یا تجربه ای را منتقل کند»
ایمان شاعر اهل ممسنی می گوید: « خاطر سرودن شعر معیار لهجه و یا بهتر بگم گویش لری که زبان مادری بنده هست به کلی کنار رفته و بخاطر نوع شعری که بنده کار میکنم الزامن در فضای موجود در شعر امروز ناچارم که کاملا پعیار کار بکنم».
حبیب داستان نویس شیرازی نظری متفاوت دارد و می گوید: « چون کار من ادبیات داستانی هست و شکل نوشتاری دارد لهجه شیرازی در شکل نوشتاری خیلی وثت ها کاملا شکل معیار را دارد و با فارسی معیار خیلی تفاوتی ندارد. به خاطر همین اگر هم لهجه را وارد کردم به داستان هایم، الزام ساختاری خود داستان بوده و بنا به شخصیت پردازی این کار انجام شده و وقتی که کاراکتر داستان من متعلق به شیراز نبوده یا متعلق به جغرافیای خاصی نبوده اصلا هیچ نیازی نداشتم از لهجه استفاده کنم. ما بسیاری از ادبیات داستانی تاریخ معاصرمان مملو از لهجه است. از نویسندگان بزرگی چون صادق چوبک ، ابراهیم گلستان، حتی آل احمد، حتی هدایت که لهجه های خاص اطراف تهران را زیاد وارد می کند، خیلی ربطی هم به فارسی معیار نداشته؛ البته نمونه هایی هم داشتیم مثل جمالزاده که اصفهانی است ولی در آثارش لهجه اصفهانی نمیاره اصلا.می خواهم بگویم منع اجتماعی یا عرفی وجود ندارد. معمولا هنرمندان داستان نویس بر اساس الزاماتی که خودشان در نظر میگیرند این کار را می کنند یا نمی کنند. خیلی از نویسنده های جنوبی ما که خیلی مطرح هم هستند لهجه را وارد داستان کرده اند و خیلی ها هم نکرده اند. کاملا متعادل میشود اینها را گشت و پیدا کرد. در بین مخاطبین ادبیات داستانی هم این قضیه پذیرفته شده است. مثلا هیچ کسی نمی گوید من رمان سنگ صبور چوبک را نمی خوانم چون لهجه شیرازی دارد، یا چون لهجه شیرازی دارد سخت است یا چنین مسایلی. نه کاملا برخوردمان با سنگ صیور که با لهجه شیرازی است با رمان مثلا “من ببر نیستم پیچیده به بالای خود، تاکم” که بخش هایی از لهجه منطقه استان بوشهر (برازجان) است هیچ مشکلی ما با این ها نداریم. در مقایسه با بوف کور که لهجه معیار را مدنظر قرار داده. معمولا مشکلی با مخاطب تخصصی نداریم. مخاطب غیر تخصصی هم اهمیت چندانی در این مقوله ندارد. شاید این مساله در تیاتر و سینما خیلی بیشتر مطرح باشد چون مخاطب عام تری دارد و جنبه های تجاری صنعتی بیشتری دارد. در ادبیات داستانی، نه . در شعر هم من تخصصی ندارم بهتر است نظر ندهم اما بسیار نمودهای لهجه را در اشعار مختلف دیده ام.»
مزدک شاعر الیگودرزی میگوید: «د ر آنجا من وقتی شروع به کار ادبی کردم طبعا باید با ادبیات فارسی آشنا میشدم. طبعا معلم ما ادبیات فارسی درس می داد و چیزی که ارزش محسوب میشد ادبیات فارسی بود. اگر کتاب خارجی می خواستم بخوانم ترجمه به زبان فارسی بود. ایلیاد و ادیسه را که معلم من به من معرفی کرده بود به زبان فارسی بود. اگر کتاب تاریخی دوست داشتم بخوانم، تاریخ بیهقی بود که به فارسی بود. اگر شعر میخواستیم بخوانیم حافظ و سعدی مولوی بود، به زبان فارسی معیار. طبعا آنجا که من شروع کردم به شعر گفتن، باید به فارسی حرف می زدم چون باید مخاطبی میداشتم. حالا اینجا که من احساس می کردم که یک آدمی هستم و چیزی بلدم و کاری می توانم بکنم میان آن همه دانش آموز به اصطلاح نمونه ی رشته ی ریاضی فیزیک، من دوست داشتم ادبیات کار کنم و باید به فارسی کار می کردم. چون چیزی که مورد تایید بود و رسمیت داشت ادبیات فارسی بود. و اگر من تلاش میکردم که به یکی از گویشهای لری و بختیاری چیزی بگویم مورد تمسخر قرار میگرفتم. اصلا کسی آن را نمی پذیرفت، نه مدرسه و نه هیچ جشنواره ی دانش آموزیای.» در جای دیگری از مصاحبه نیز می گوید: « بعد من وارد دانشگاه صنعتی شدم و دانشجوی فنی مهندسی بودم. ولی کماکان به خاطر علاقهمندیام به ادبیات جزو انجمن ادبی دانشگاهمان بودم. من به خاطر این که کار ادبی میکردم به صورت اتوماتیک در جشنوارههای سراسری شعر دانشجویی در دههی هفتاد پذیرفته میشدم. {…} به واسطهی این جشنوارهها من در سال ۷۶-۷۷ یکی از برگزیدگان دانشگاهمان در جشنوارهی ادبی دانشجویان سراسر کشور در رشتهی شعر و قطعات ادبی و… بودم. بچههایی که از سراسر کشور می آمدند و بعدها خیلیهایشان آدم های مشهوری شدند، و خیلی از این شعرایی که الان اسمشان را میشنویم آن دوره در دههی هفتاد در این جشنوارهها حضور داشتند. دوستان خیلی زیادی بودند که ما همدیگر را در این جشنواره میشناختیم و کارهای همدیگر را در نشریات ادبی و ستونهای ادبی نشریات مختلف سراسر کشور دنبال میکردیم. سالی یکبار همدیگر را میدیدیم. و یا گاهی در جشنوارههای شعر مختلف چند بار هم دیگر را میدیدیم. کسانی بودند که اهل ایلام و یا استان کردستان بود. بختیاری بودند. بوشهری بودند. خوزستانی بودند. ترک بودند. و همه شان به زبان فارسی شعر میگفتند و بسیار شعرهای خوبی هم میگفتند. همهشان از خود بیگانه شده بودند و پذیرفته بودند که اگر بخواهند بهترین حرفها و قشنگترین حرفهایشان را بزنند، چون در فضایی رسمیت پیدا میکرد و مورد قبول و استقبال قرار میگرفت که به فارسی بود، باید به فارسی شعر میگفتند. و خب طبعیتا همه هم دوست داشتند خودشان را نشان بدهند و بتوانند حرف دلشان را بزنند و مخاطب داشته باشند. و همه پذیرفته بودند که باید به فارسی شعر بگویند. و نه تنها زبان مادریشان را برای خودشان مشق نکرده بودند، بلکه چیزی بود که برایشان جالب نبود. درست است که بعدها همهمان سعی کردیم که به زبان مادری شعرهایی بگوییم اما واقعیت این است که خود آن آدم بخواهد بهترین کار خودش را در خلوت خودش ارائه بدهد، این مهم است. من به زبان فارسی معیار میگویم که زبان مادریام هم نیست. برای این که من دیگر از خودم بیگانه شدهام. دوستان کرد و بلوچ و بختیاری و عرب من که همه شان در دهه ی ۷۰ و ۸۰ شعر فارسی می گفتند دچار این قضیه بودند. وقتی که در خلوت از کسی می خواستیم یکی از شعرهای خوبش را بخواند، شروع میکرد با عمق وجودش به زبان فارسی که زبان مادریاش نبود یک شعر برایت می خواند و خیلی آن کار را دوست داشت. آن در واقع زبانی بود که با آن تمرین کرده بود. ابزاری بود که با آن مسلح شده بود و می توانست ابراز احساسات کند. ابزاری بود که در درونش مثل من، برایش یک تناقضی وجود داشت و آن چیزی نبود که زبان خودش باشد و با آن کاملا راحت باشد. زبانی بود که جامعه به او تحمیل کره بود و او به آن زبان مسلط شده بود.»
کمال شاعر اهل مریوان که به زبان کوردی شعر می گوید : « چون اوایل که من شروع به نوشتن کردم، یعنی از همان دوران بچگی و نزدیکی به بلوغ و در سن دوره ی راهنمایی، بیشتر نوشتههایم را به فارسی می نوشتم. اما با شاعران کرد آشنایی بیشتری داشتم، چون در خانواده ای که در آن بزرگ شده بودم داییام به کار نویسندگی در حوزهی ادبیات کردی مشغول بود و یکی از هیئت مدیرههای انجمن فرهنگی ادبی شهرستان مریوان بود. عموها و پدرم، همهشان در این وضعیتی که من بتوانم بیشتر با نویسندگان کرد آشنا شوم نقش داشتند. البته برای هر کسی که بخواهد در منطقهی کردستان فعالیت هنری انجام بدهد این امکان وجود ندارد که بتواند خیلی زودتر در رابطه با حوزهی کاری خودش اطلاعاتی از زبان مادری داشته باشد. {…} وقتی که به سن دبیرستان رسیدم، با شعر شاعران فارس مانند شاملو، فروغ، اخوان ثالث، هوشنگ ابتهاج و… آشنا شدم. البته با این ها بیشتر به صورت گزینشی آشنا بودم. حتی در مورد نویسندگان کرد هم همینطور بود. یعنی از میان کا کتابهایی که شیرکو بیکس در ادبیات کردی دارد، من شاید تنها چهارتا شعر او را شنیده بودم، آن هم از زبان عموهایم. چون یکی از مشکلاتی که وجود داشت این بود که کتاب کردی خیلی سخت پیدا می شد. اما کم کم من از طریق ngoهایی که در سطح شهر وجود داشتند توانستم در حوزه ی هنریای که کار می کنم، با شاعران و نویسندگان بیشتری آشنا شوم و این بیتاثیر نبود. اما مشکل این بود که وقتی من آن اوایل می خواستم در جشنوارهها شرکت بکنم یا بتوانم با شاعران مناطق مختلفی در ارتباط باشم، راهی جز اینکه متنام را به فارسی ترجمه کنم وجود نداشت. یعنی وقتی که متنی را می نوشتم باید آن را در ذهنم ترجمه می کردم. یعنی حس، کلمات و دایرهی لغاتی که من داشتم در بطن جامعه ی کردی بودم، اما باید همزمان یک متن ترجمه شده را می نوشتم. به خاطر همین بعضی وقتها من شعر فارسی هم داشتهام اما خیلی کم. حتی الان هم در این مقطعی که کار کردهام، شعرهایی که به فارسی دارم به ۱۰ تا نمی رسند. چون بعد از یک مدتی برای خودت تعیین میکنی که میخواهی در کدام نقطه حضور داشته باشی، و به چه قیمتی.»
یاشار کارگردان و مستندساز اهل تبریز: یک بار نویسنده و راوی یک فیلم مستند بودم. فیلم با روایت گری من پیش رفته بود و قرار بود نریشن هم با صدای من ضبط شود. منطقا هم باید چنین میبود اما صدای دیگری جایگزین من کرده و گفتند تو لهجه داری.
از نظر من مهم نبود و به کارم ادامه دادم، هرجا لازم باشد از صدای خودم استفاده میکنم با همین لهجه.»
حسین اهل کرمانشاه که در حوزه تیاتر و ادبیات کار میکند: «چه در حوزه ی نمایش، چه در حوزه ی نوشتن، چه در حوزه ی ترجمه، چه در حوزه ی شعر من این علاقه را داشتم که بتوانم بر اساس ریشههای خودم، براساس کرمانشاهی بودن خودم وارد این حوزه بشم و شعر بنویسم یا بازیگری کنم، مثلا وقتی قرار هست نقشی رو اجرا کنم طبیعتا خیلی احساس نزدیک تری میداشت اگر من میتوانستن با لهجه کرمانشاهی آن نقش را اجرا کنم اما به هیچ عنوان این مجال را نمیدیدم، یعنی اصلا به ذهنم هم خطور نمیکرد که مثلا شعری که مینویسم توش کرمانشاهی بنویسم، در اجرایی که میکنم، فرض کنید بازیگری میکنم یک متنی را مثلا دارم اجرا میکنم در لحظه ای که خیلی احساسی هستم و خیلی در متن باید فرورفته باشم بتوانم به لهجهی کرمانشاهی صحبت بکنم؛ مخصوصا در حوزه ی ترجمه هم به عیچ عنوان این را نه تنها فضا رو احساس نمیکردم که اصلا مجاز شمرده نمیشد».