سلسله های پادشاهی ایران را اغلب در روشی کلاسیک مطالعه کرده اند: اینکه بر اساس یک تاریخ نگاری خطی و عمدتا متکی بر اسطوره های هنجارمند سیاسی، شاهان را پی در پی ردیف کرده و تلاش کنند منطقی میان آنها بیابند که بنابر تعریف وجود ندارد. وقتی بهر رو، خطی خیالین را کشیدیم که بیش از هر چیز مدیون حوادث و وقایع غیر قابل پیش بینی بوده، در نهایت نیز خود می توانیم تفسیرش کنیم و به نتیجه دلخواه برسیم. اما شاید بتوان به گونه ای دیگر نیز عمل کرد: گام گذاشتن در راهی بسیار سخت تر و گاه به دلیل فقدان یا کمبود نظام های نوشتاری و کمبود بازمانده های مادی در ایران، در حدی ناممکن. برای این کار باید دست به بازسازی تاریخ یا روایت های تاریخی در پویایی و پیچیدگی میانکنش های زندگی مردم و گروه های مختلف اجتماعی زد. البته ما شروع به این کار را در ارائه تاریخ های اجتماعی، ابتدا با الگوهای روسی ِ دیالکتیک «قانونمندی تاریخی» و سپس با الگو های لیبرالی و «تاریخ تمدنی» داشته ایم، اما آنچه بتوان آغازی جدی از یک مکتب مدرن تاریخی همچون چرخش تاریخ شناسی آنال در فرانسه نامید، هنوزبرای ما آرزو است. اما اگر رسیدن به درک سازوکارهای تاریخی در روایت های پیچیده شان و از آنجا، باز سازی ساختارها، کاری تقریبا ناممکن به شمار می آمده، ساختن و بازساختن روایت های اسطوره ای کاری بوده در دسترس تقریبا همگان، از باسواد و بی سواد. این امر را تا اندازه ای نیز می توان میراثی دانست که در بسیاری از تمدن های کهن وجود دارد: اینکه از درون صندوقچه های بیش از اندازه پُر و آکنده از اشیائی واقعی و خیالین، بتوان به ساختن یک اسطوره شناسی تاریخی رسید بی آنکه هرگز یا بسیار بعید باشد که به تاریخی تحلیلی دست یافت. و این فرایند اسطوره سازی با قاجار و از قاجار تا امروز، در کشور ما به دلایلی که خواهیم گفت شدت و گسترش و عمق هر چه بیشتری به خود گرفته است.
در نگاهی کلی، قجرها، به نسبت سایر قبایلی که در طول تاریخ پر فراز و نشیب ایران، توانستند به قدرتی بزرگ دست بیابند و سایر قبایل را با خشونت ها و بی رحمی هایی، امروز باور نکردنی، به اطاعت از خود وادارند، چندان ویژگی قابل توجهی نداشتند. آنها نیز ساختاری عشایری داشتند و در رقابت میان پهنه های حاکمیت های ناپایدار و جنگ و تنش هایی که هرگز متوقف نمی شدند، در دوره ای خاص توانستند «مرکزیت عالم» خویش را بنا کرده و قدرت خود را کمابیش به تثبیت برسانند. پدید آمدن تهران، همانگونه که در زمان هایی دیگر، اصفهان، شیراز، قزوین و .. در منطق آفرینش ِ شهرهایی سیاسی بود که در معنای واقعی کلمه «پای» ِ «تخت» این شاهان تازه به دوران رسیده می شدند: جایی که آدم هایی بی سرو پا و تا دیروز قربانی فلاکت و بی چیزی ناشی از زندگی سخت در کوهستان ها، و به زور بی رحمی ها و خشونت های پیوسته، به شهر راه می یافتند و جا خوش کرده و سپس با غارت سیستماتیک مردم و باج گیری از حاکمان و رقبای شبیه خود، به ثروت و «شکوه» و «جلال» و «اشرافیت» خودساخته و پرداخته می رسیدند.
نوشتههای مرتبط
اما چرا گفتیم که با قاجارها و از قاجارها ما وارد موقعیت هایی شدیم که اسطوره سازی و روایت پردازی های تاریخی توانستند شدت و گسترش بیابند؟ دلایل این امر متعدد هستند؛ اما شاید مهم ترینشان در آن باشد که به قدرت رسیدن قاجار با تثبیت فرایند گسترش دولت – ملت ها همزمان بود. وقتی آقا محمد خان قاجار برای نخستین بار خود را پادشاه قاجار خواند یعنی در سال ۱۷۹۴ ، دقیقا پنج سال از انقلاب فرانسه (۱۷۸۹) و کمتر از ۲۰ سال از اعلام استقلال آمریکا (۱۷۷۶) می گذشت. اروپایی که در طول دو قرن اندیشه روشنگری و اومانیسم را در خود پرورانده بود و پدران بنیانگزاری که توانسته بودن پوریتانیسم اخلاقی و قانون گرایی آرمانی خود را به هم بیامیزند (و رویکردهای تحقیر آمیز و خشونتشان نسبت به بومیان را در ذهن خویش مشروعیت ببخشند) تا دو دولت بزرگ بر پا کنند. شکی نیست که نه اروپا و نه آمریکا، در سال های بعد از این تاریخ ها هنوز چیزی به نام ملت نداشتند و در فرایند بزرگ ملت سازی قرن نوزدهمی توانستند این کار را بکنند. اما ما در همین مدت، ترکیبی از بی اخلاقی ِ نو کیسگان پیش ترعشایری و دستیابی به قدرت بی پایان دولتی را در خود تقویت می کردیم. فرایندی که در سلطنت پنجاه ساله ناصر الدین شاه (۱۸۴۸ -۱۸۹۶)، به اوج خود رسید: زمانی که خزانه دولت باید خالی می شد تا شاه به «فرنگ» برود، زمانی که «مدرنیته» شاه در هوسرانی هایش برای عکس برداری از زنان حرمش، عکاسی و فیلمبرداری را وارد ایران کرد و چشم و هم چشمی اش با پایتخت های اروپایی ، برق و بانک و دارالفنون و موسیقی نظامی و … را .
بحث مدرنیته قاجار، بحث بی پایانی است، اما به همان اندازه نیز بیهوده، زیرا ما را به آن جا می کشاند که خواسته باشیم ساختارهای بنا بر تعریف اسطوره ای را با ابزارهای بنا بر تعریف عقلانی و منطقی تعریف کنیم. باید از خود بپرسیم که چگونه حاصل مدرنیته خیالین قاجار برای ما، استبدادهای پشت سر هم را به ارمغان آورد؟ چطور مردم این کشور بارها و بارها قربانی قحطی های بزرگ شدند؟ چطور اخلاق ارباب و رعیتی بدل به شیوه ای حکومتی شد که تا عمق مدرنیته سیاسی ما نفوذ کرد؟ چطور نوکیسگی و گدایی شاهان قاجار از وابستگی به بیگانه و سرخم کردن در برابر فشارهای بیرونی یک استراتژی دراز مدت ساخت که برغم باختن های پی در پی در ماجراجویی ها جنگی، برغم واگذاری تقریبا هر چیزی که ممکن بود به دولت های استعماری، برای رسیدن به فراهم کردن «سور وسات دربار» و «سفرهای خارجی» هنوز می توان شاهد آن بود که از انسجام یافتن ایران در دوره قاجار و جلوگیری از به زیر استعمار رفتن ایران و اندیشمند بودن شخصیت ناصرالدین شاه سخن به میان آورده می شود؟ چگونه میتوان تا این اندازه خیال پرداز بود و تا این اندازه دچار نسیان و سطحی نگری تاریخی و سیاسی؟
«شاهزادگان» قاجار که به زبانی گویا تر باید آنها را «شازده» هایی واقعی نامید، هنوز هم در شهرهای اروپایی و به ویژه پاریس، گاه گرد هم می آیند و رویاهایی مستانه درباره بازگشت به قدرت در سر دارند؛ رویاهایی ولو بسیار مضحک اما هنوز هم از به باد رفتن مملکت به دلیل بی کفایتی پهلوی ها ( که اتفاقا بسیار به خود آنها شبیه بودند) سخن می گویند، هنوز هم دوست دارند در سخنان و خاطراتشان، از نام های قدیمی تبارشان از «السلطنه ها» و «الدوله ها» و «الممالک» ها نام ببرند و شاید واقعا باور دارند که این القاب روزی معنایی داشته اند و چیزی جز خشونت و بی رحمی و جنایتکاری و دزدی و غارت را می رسانده اند. اراذل و اوباشی که با خشونت تمام بر گرده مردم سوار می شدند، با قتل و آدم کشی ودزدی مال می اندوختند و برای خودشان کاخ بر پا می کردند، با گرسنگی دادن به مردم روانه اروپا می شدند و در حرم سراهایشان تلاش می کردند به خود شکل و شمایل پادشاهان اروپایی را بدهند. و از این مضحک تر، روشنفکرانی که در مدل قاجار، مدرنیته ای را می جستند و یا بر ضد مدل قاجار و در مدل پهلوی، مدرنیته آرمانی دیگری را.
میراث قاجار برای ما، بیشتر از آنکه خاطره ای شیرین باشد، باید شرمساری و سرافکندگی انسانی باشد که با اندکی دقت نه فقط در این «خاندان» بلکه در خاندان ها ی پیش و پس از آن، چیزی جز ، نوکیسگان فرود آمده به شهرها برای غارت آنها، بلایایی که بر سر مردم نازل می شدند و تقریبا هیچ کسی از مردم ساده تا امیرکبیر در زیر سایه آنها آرامش و امنیت نداشت، را ببینند. در این میان، آنچه در میراث قجر، همچون میراث پهلوی، همچون میراث صفوی یا سلسله های حتی باستانی برای ما اهمیت دارد، نه در نفس وجود این سیستم های باستانی که اغلب همچون سایر سیستم های باستانی سرشار از خشونت و بی رحمی و شقاوت، قدرت و بی رحمی و بی عدالتی و زن ستیزی و مردسالاری و دزدی و غارت و اوباشیگری، بوده اند، بلکه درک این مساله است که چگونه این میراث در فرایند فکری روشنفکران ما و نخبگان دانشگاهی ما به صورت های مختلف تطهیر یافته و بدل به میراثی قابل دفاع از تمدن سازی شده است. نگاهی گاه تحسین انگیز که ما به حقارت شخصیت هایی چون شاهان و شاهزادگان قاجار داریم، و می توان مشابهش را در دوران های قبلی و بعدی نیز یافت، کمتر می توان در فرایند طولانی میان رنسانس تا مدرنیته امروز، نسبت به فرایندهای شکل گیری دولت های مطلقه و حتی نخستین دولت های ملی اروپایی مشاهده کرد: درنزد اندیشمندان اروپایی، چه آنها که نزدیکترین روابط را با دربار ها داشتند، نظیر ولتر و منتسکیو، و چه آنها که تقریبا تمام عمر را در مبارزه با دربارها بودند، نظیر دیدرو و روسو، تحقیر سنت پادشاهی در معنای مطلق آن، خط اصلی فکری را می سازد، همانگونه که پس از تشکیل دولت ملی و آغاز شدن فرایندهای استعماری متفکران جدید اروپایی و آمریکایی نخستین متفکرانی نیز بودند که استعمار و پسا استعمار را زیر سئوال بردند و گفتمان و اسطوره های بی پایه و ابلهانه «تمدن سازی» استعمار و «آغوش باز مردمان مستعمران برای اروپاییان» را به زیر سئوال بردند، همان روشنفکرانی که امروز نیز در صف نخست مبارزه با نژاد پرستی ، ملی گرایی و پوپولیسم راست و رویکردهای نولیبرالی ، نومالتوسی و تخریب گسترده نوکیسگان سرمایه داری متاخر علیه میراث عظیم و ستودنی متفکران اومانیستی ، روشنگری و پدران بنیانگزار آمریکا هستند، و این در حالی که اغلب روشنفکران و دانشگاهیان ما دقیقا در نقطه ای معکوس در جهان خیالین و بی پایه ای که برای خود ساخته اند، تصور می کنند که تاریخ در «موزه ها» ساخته می شود و با قدم زدن در سالن های پیراسته و زیبای آنها می توان به واقعیت ها و پیچیدگی هایی که در روابط حسی و انسانی کنشگران وجود داشته است پی برد. برای این «اندیشمندان»، روشن است که باید از «شکوه و جلال» قاجار، از خدمات «پادشاهان نواندیش » و از از «بنیانگزارن» ایران مدرن در ۱۵۰ سال اخیر نام برد. از آنهایی که تا امروز هنوز در اندیشه های بیمار خود گرفتارند و تصور می کنند مدرنیته را می توان همچون کالایی از «فرنگ» خرید و مثل «گوجه فرنگی» در بازار توزیع کرد و با رفتن این میوه های «فرنگی» روی اجاق ایرانی ها، غذهایی پیشرفته ای بیرون می آیند؛ و در نهایت مشکل فقط کسانی هستند که اجازه نمی دهند ما آنها را بخوریم و نه سمی که در آنها جریان داشته و دارد و ما را از پای درآورده و در می آورد.
سرانجام آنکه، از این میراث بزرگ هر چند دردسرساز، یک فنجان قهوه قجر، سهم بخش بزرگی از روشنفکران و نخبگان فکری ما بوده است تا به خود، به جهان و گذشته خویش؛ تا به دیگران و به جهان و اندیشه های جاری در آن، با چشمانی سرشار از نوکیسگی، بلاهت، بی رحمی و بی ریشگی نگاه کنند: همان نگاه وقیح ِ تاریخی که در نزد «شازده – لومپن» های قجری می دیدیم و هنوز هم گاه می بینیم.
این یادداشت نخستین بار در مجله کرگدن شماره سی، آذر ماه ۱۳۹۵ منتشر شده است.